معبودم!

چه سالها که به دنبال تو گشتم، و چه پرشکوه ترا یافتم …

چه زیبا طعم محبتت را چشیدم، و چه شوق انگیز مهربانیت را تجربه کردم، و عظمت بی حد بزرگواری ترا حس نمودم، آنچه که همیشه به دنبالش بودم …

من شرمنده ام که ترا زودتر نیافتم، شرمنده ام که سالها درغفلت ماندم، و شکرگزار برای آنچه که به لطف تو اکنون هستم …

الهی ! صمیمانه و خالصانه ترا سپاس می گویم، و شهادت میدهم معبود سزاوار پرستشی جز تو نیست، منزّهی تو …

آشنائی:

با شکروسپاس فراوان به درگاه احدیت خداوند مهربان وبزرگ، وتقدیم سلام به شما خوانندگان گرامی،

بسیار خشنودم که اکنون فرصتی یافته تاجند سطری از خاطرات شیرین خود را که منجر به انقلاب درونیم شد، درمعرض اطلاع عزیزان نا آشنا قرار دهم، امید که پلی باشد برای روابط بهتر و نزدیکتر ما.

این بندۀ خدا، فرزند خانواده ای فرهنگی هستم، تا آنجا که بیاد دارم پدر و مادرم انسانهائی خود ساخته، مثبت، خدا پرست ومهربان ونیکوکار بودند، که هردو برای گذران زندگی، شغل شریف آموزگاری را برگزیده بودند.

آنها علاقه ای وافر به توسعه و ترویج علم و دانش داشته، و تا آنجا که برایشان مقدور بود در راه مبارزه با بی سوادی جانفشانی میکردند، و به این منظور اغلب به نقاطی از ایران که تا آن زمان فاقد هرگونه مدرسه و آموزشگاهی بود، کوچ نموده، و با امکانات محدودی که داشتند، با سعی و کوششی خستگی ناپذیرو با کمک مردم واهالی نیکوکار، به تأسیس مدرسه می پرداختند، و شخصاً درکمک به بهبود کودکان بیماری که اغلب درمسیر راهشان قرار می گرفت، صمیمانه مؤثر واقع می شدند.

مادرم درسن سی وشش سالگی وپدرم در سن شصت و چهار سالگی ، پس ازطی کردن یک زندگی نسبتاً کوتاه وپرثمر دارفانی را وداع گفته وبه جهان باقی شتافتند، روانشان شاد باد، وسلام خدا برآنها در روزی که برانگیخته خواهند شد.

بهر حال با وجود داشتن امکانات خوب، همواره احساس میکردم جای چیزی شگرف در زندگی من خالیست. خوشبختانه به مطالعات آزاد علاقه ای وافر داشته و درتمام مدت زندگی درفرصتهای مختلفی که بدست می آوردم، به مطالعه وتحقیق درامور مختلف می پرداختم.از آنجمله کتابهای معلم بزرگ، مرحوم روان شاد، “دکترعلی شریعتی” که در آن روزها خیلی نظر روشنفکران را بخود جلب کرده بود، بسیار مورد توجهم قرار گرفت، تعدادی ازآنها را تهیه و شروع به مطالعه کردم، و به وسیلۀ قلم و دانش آن بزرگوار، با ” اسلام پاک وحقیقی” دوباره آشنا شدم، درکنارآن به مطالعات روانشناسی وتحقیق دربارۀ مذاهب توحیدی دیگر پرداختم، کم کم متوجه می شدم که کمبود چه چیزدر زندگی عرصه را برمن تنگ کرده بود.

دراین بین خود را موظف به حفظ دیسپلین روحانی بیشتر کرده، و از تفریحات بیهوده ونا درست صرف نظر می نمودم، وبا تمام وجودم ازخداوند مهربان تقاضای هدایت می کردم، اغلب درلحظات تنهائی با او به راز و نیاز پرداخته و روح و جانم از این راز و نیاز توشه می گرفت، و امداد های خداوند به روشنی شامل حالم میشد، تا اینکه توجه من به مطالعۀ “قرآن” بصورت تحقیقی جلب شد، و با ترس و لرز، قرآنی را که سالها بود عملاً کنار گذاشته بودم، دوباره به لطف خدا به صحنۀ زندگی خود وارد کردم، درآغاز سئوالهای بسیاری برایم پیش می آمد، که به طور معجزه آمیزی در زمانهای مختلف و ازراه های متفاوت، جواب سئوالهای من داده میشد، و اما هرچه ایمان و آرامش درونی من بیشتر می شد، ظاهراً دوستان اهل تفریح وسطحی را، بیشتر ازدست می دادم، چون حالا دیگر برای زندگیم خطی پیدا کرده بودم، ونمی توانستم چشم بسته مقلد اطرافیان خوش گذران خود باشم، وعملاً همنشین من کتابهای عرفانی من بود، خوشبختانه مرتباً با دعا و نیایش با خدا درتماس بودم، و با اخلاص به انجام اوامر او می کوشیدم، تا اینکه درسحرگاهی مبارک و فرخنده، سیری روحانی برایم پیش آمد، ولحظات پرشور تحول درونی را تجربه نمودم.

چنین می پنداشتم که بار دیگر متولد شده ام، آری، من مسلمان زاده دوباره مسلمان شده بودم. … استاد بزرگ ” دكتر شريعتى عزیز” در مورد اين تجربۀ درونی، چه زیبا و دل انگیز شرح می دهد، می نویسد:

“خورشيد، ماه، شب، روز، آسمان، زمين، براى آنند تا آن دانۀ قدسى را كه خدا درفطرتمان نهاده است، از درون خس و خاشاك اين كوير، بيرون كشيم و پرستارش باشيم، و درپايش با صد چشم باز بنشينيم و آب و آفتابش دهيم تا بشكفد و جوانه زند و برويد و ثمردهد، و واى اگر در اين كار، از اين آيت خدائى سختى و رنج غافل مانى، كه هركه از آن خوب تغذيه كند وبداند كه چگونه تجربه كند و آنرا بچشد و بياشامد، به زلال روح ميرسد، و به شكوفائى فطرت و كمال خصلت و صفاى وجودى، وخلوص ذات و بالاخره اخلاص، و مگر در زندگى بالا تر از اين ها چه لذتهائى هست؟”

او می گويد براى دست یابى به آن “دانۀ قدسى”:

“بايد خود را آنچنان پاك، گرم و روشن سازی، كه حقيقت به سراغت آيد.، ترا صيد كند، و همچون پاره ابرى درسينۀ اين فضا، خورشيد كوير، ترا بمكد…

این استاد عارف ازتأثيرات تجربۀ باطنى چنين سخن می گويد: ” اين انقلاب ( انقلاب درونى ) دراخلاق، رفتار، حساسيتها، عواطف و افكار وحتى سبك زندگى و نيزحتى دركيفيت استعدادهاى شخص بشدّت رخ ميدهد و همه را دگرگون ميكند بطوريكه پيوند خود را چنان با گذشته میبرد، كه با آن بيگانه ميشود. وى ديگر شباهتى با گذشته اش، يعنى با خودش درگذشته ندارد. حالت و خصايص روحى و فكريش براى همۀ كسانى كه او را مى شناختند مجهول و مرموز ميگردد. ( کشف) حلول ديگرى در او ( كه روح خداست ) موجب ميشود كه وى ديگرشبيه خودش نيست و با يك تغيير ناگهانى همه چيز درنظر او دگرگون ميشود. اين دگرگونى نه تنها درعقايد، در روحيات و افكارش، بلكه درحواس ظاهريش نيز رخ ميدهد، رنگها عوض ميشوند، طعمها، صداها، اشكال، تصويرها، زشتى ها، زيبائيها، بديها، خوبيها، بيگانه ها، آشناها، دوستيها،، دشمنی ها، همه ازقالبهاى اصلى خود بيرون ميآيند و كيفيت و حالت ديگرى مى يابند و هركدام اثرى بر او ميگذارند كه با هميشه متفاوت است، و گاه متضاد، حتى مثلاً شيرينى ها تلخ، تلخى ها شيرين، آشناها ، بيگانه، بيگانه ها، آشنا و … و…. و…….

نه تنها اينها همه عوض ميشوند، بلكه عكس العملى نيز كه وى دربرابر هريك از اينها نشان ميدهد، گاه غير معقول و باور نكردنى است. مثلاً گاه حوادث و وقايع بسيار جدى و خطير، كمترين تأثيرى در روح او ندارد و برعكس، يك حركت بسيار كوچك، يك حالت خاصى يا يك احساسى كه مثلاً ازيك رنگ دارد، چنان در او رنج يا شادى وصف ناپذيرى پديد مى آورد كه شگفت انگيز است.”

او درجاى ديگر چنين شرح ميدهد:

” اوه ! چه چشمه هاى رنگا رنگ و شگفت، و اسرار آميز و خارق العاده اى درتو جوش ميكند و جارى ميشود، سرازير ميشود و كم كم احساس ميكنى، و با چه لذت عجيبى كه در وصف نمى گنجد احساس ميكنى كه دارى ازهمۀ چيزهائى كه در اين دنيا نيست، هيچ جا نيست، اصلاً نيست ُپر ميشوى و پُرميشوى وصداى ريزش اين جريانهاى اعجاز آميز غيبى را درون خود، اگر بدان گوش دهى، دل بندى، خاموش باشى، سرت را بدرون خودت خم كنى و گوشت را بر روى قلبت بنرمى بفشارى، بروشنى وصراحت، بلند بلند ميشنوى. چه حالتى، چه موسيقى دارد، اين صداها! صداى ريزش رودها و نهرها وچشمه سارهاى مرموز، نم نم بارانها و صاعقه ها و تندرها و سيل ها وهياهوى آبشارها و سپس، رويش بهشت در كوير خلوت و سوختۀ دل. احساس ميكنى كه گوئى از زير اين آسمان سر پوشيده وبسته و خفقان آور، پنجره هائى به بيرون ازاين عالم گشوده اى، و با اقيانوسها و بارانها وچشمه سارهاى عالم ديگر ارتباط يافته اى، وهزاران كاريز از اعماق درونت جوش كرده است و رودهاى غيب درپنهانى ترين دهليزهاى روحت سرباز كرده است، و دارى لبريز مى شوى، و دارى سرشار ميشوى و دارى سر ميروى و… چه ميدانم چه بگويم؟” …

بهرجال، اکنون دوست میدارم به اذن خدا، توجه شما عزیزان را به مطالعۀ این مجموعه که نتیجۀ تحقیقات پی گیر دربارۀ موضوعات خودشناسی، دین شناسی، خداشناسی، و درنتیجه رسیدن به ارامش، امنیت وصلح درونی است جلب می کنم، با علم به این که در این زمینه هیچ شناختی کامل نیست، و مرتباً به این تحقیقات ومطالعات باید ادامه داده، و یادگرفته ها را به عمل رساند، تا سرانجام به لطف و فضل خداوند، به رستگاری دنیا و اخرت دسترسی پیدا کرد. ان شاءالله…

چه زیبا سروده مولانا جلالدین رومی:

مُرده بُدم، زنده شدم

گریه بُدم، خنده شدم

دولت عشق آمد و من

دولت پاینده شدم…

با تشکر از همۀ عزیزانی که با تشویق ها و کمک های بی دریغ خود مرا در این امر یاری نموده اند.

تقدیم با عشق: پروین فرجادی.