بسم الله الرّحمن الرّحيم

“یاد او”

مجموعه اشعار درچهاردفتر

شامل : راز ونیاز، دعا ونیایش، خود سازی، رنگا رنگ

سراينده: پروین فرجادی

فهرست مطالب:

دفتر اوّل: راز و نياز

به نام معبودم الله

با تو
با تو ای معبودم،

پُر و سرشارم من

پُر و سرشار زنور،

پُر و سرشار زعشق

با تو من سر سبزم،

با تو من پُربارم

با تو هر روز پُرم از اميد

با تو ازهر غم و درد آزادم

با من ای دوست بمان،

با من ای دوست بمان

ای همه نور و سرور،

ای يگانه، ای هميشه ُپرمهر

ای يگانه ای هميشه ُپرمهر…

***

چشمه

تشنه و تنها بُدم اندر بيابان چون َخسی

بی کس و بی همزبان درحسرت ياران بسی

در به در ميگشتم وحيران ُبدم،

وندر اين انديشه سرگردان ُبدم

مهر ياران ريائی در دلم جائی نکرد

تشنگی افزون شد وهيچم مددکاری نکرد

تا که اندر بحرغم ايزد دعايم نوش کرد

عشق آن نادر کسم، چون حلقه ای درگوش کرد

شورعشقش در دلم خوش آتشی برپا بکرد

جملگی تيغ غمم از دل سرا پا او ِبکند

خار و خاشاک ريائی در دلم يکسر بسوخت

همنشين صدق گشت و يار نادر را ستود

چشمه هائی در درونم ناگهان سرباز کرد،

غلغل آب زلالش جوششی آغاز کرد

آب صافی و زلال و تشنگی ازحد برون

خسته و نالان تن و روشن درون،

با تپشهای دل و شوقی فزون

لب سپردم من به آب و طفل دل سيراب شد

بی کسی و پرغمی و حسرتم درخاک شد.

***

بدرود

ای سختيها، نا امنی ها، بدرود، بدرود

ای تنگيها تاريکيها، بدرود، بدرود.

با عشق او پيوسته شد، وارسته شد اين جانم

چون ايمانم پاينده گشت، شد غرق نور شبهايم

شد غرق نور شبهايم.

***

ياد

تا ياد توام در دل من ساکن شد،

از درد وغم زمانه ام فارغ شد

دل گشت صدف، عشق توام گوهرغلطان

صبرم تو بدادی و گهرتابان شد

غربت نتواند فسُرد اين دل شادم

زان پس که سر کوی توام ساکن شد…

***

رها

بلطف ايزد دانا من اکنون

رها گشتم ز هرچه شک و افسون

دلم روشن شده از نور ايمان

بجستم من ز دام بی يقينان

چو عشق او شده يار و نديمم

محبت شد سراپا راه و د ينم…

***

صخره

لحظه هايم زعشق تو لبريز،

قلبم اکنون زياد تو ُپربار

سرخوش و بی خيال و بس آرام

روی صخره نشسته ام تنها

در کنارم، کنارۀ ساحل، با تنی چند مردم فارغ

آنطرف تر نمای چند ويلا،

پرتجمل، خموش و بس زيبا

بس هوائی خوش و طرب افزا

آسمانی بآبی دريا، آفتابی ملايم و رخشان

ميخورد موجها بساحل مست

صخره ام محکم است و پا برجا…

***

راز و نياز

من نه از روی هوس، حلقۀ آن در ميزنم

خواستی و خواستمت، هردم زتو دم ميزنم

چون ياد تو شد همدمم، شد غرق نور آن يکد مم

دل شد بيادت مست مست، گشتم رها از هرچه هست

در راه تو راهی شدم، برهرچه بد ياغی شدم

چون عشق تو شد رهبرم، برعرش گوئی ره برم

***

تو با منی

تو با منی ، تو با منی،

درنيک و بد تو رهبری

دادی تو در قرآن بمن،

مژده که رستم از قفس

گفتم هوالله ُ احد،

گفتم هوالله ُ احد

گشتم پرستنده ترا،

شد جانم ازهر بد رها،

پُر شد زعشقت بی ريا

***

تاج عشق

ديگه نيستم تک و تنها،

چون توئی با من هميشه

از تو دور هرگز نبودم،

باورم بودی هميشه

عطر دل بستگی تو،

تو وجودم کرده خونه

ُ گلای باور عشقت،

تو دلم زده جونه

بذار تک درخت قلبم،

تو بهار سبز ِ عشقت ،

بمونه باشه هميشه

بمونه باشه هميشه

قصۀ شکفتن تو،

تو وجودم يه نيازه

تاج عشقت بسر من

مثل يک هلال نوره، بشکوه کبريائی

به لطافت سپيده، به لطافت سپيده…

***

با من

بامن از نور بگو،

با من ازعشق الهی،

با من از شور بگو،

با من از رخصت د يدار

با من از راز حضور،

با من از راز فرو بسته و دلجوی بگو

چند گوئی سخن ازدلبری روی نکو؟!

با من ازخالق يکتای بر و موی بگو

با من ازعشق علی، راه رسول،

وان همه رهروی پر شور بگوی

با من از گشت و گزار و می مطرب،

چه و چون، چند گوئی؟!

سخن ازعشق الهی،

سخن از خالق يکتا،

سخن از نور بگو، سخن از نور بگو…..

***

چين و چون

دل من رميده ازخلق ،

به نزد تو نشسته تک و تنها

داغ عشقت چه نشانی زده بر اين قلب تنها

گه ز هجرت زار گريم،

گه به وصلت غرق نورم

گه ز قهرت ناله دارم،

گه به مهرت ُپر سرورم

خود ندانم چين و چونم؟!..

گاه برعرش تو پيدا و گهی قعر زمينم

ليک دانم با منی تو،

همدمی تو، در چنين يا در چنانم

همرهی تو، ياوری تو،

ازجنين تا به جنانم… از جنين تا به جنانم…

***

سجده

چه شبهائی، چه لذتهای نابی

چه شبهائی، عجب حال و هوائی

ز دوريش فغان ها ساز کردن

سرود عاشقی آغاز کردن

درآغوشش غنودن، نازکردن

بنامش زندگی آغاز کردن،

چه صبحی!

چه صبح دلکش و پر نور ورازی

شکوهی، خلوتی، راز و نيازی

شکوه خواندن آيات قرآن

نسيم رحمت و پايان حرمان

نمودم سجده و نزديک گشتم

به لطفش از بديها دور گشتم…

***

می تاهور رسید

چه توانم که سرود زآنچه مرا دوش رسید

زان شراب ناب و خوشبو که مرا هوش رسید

جام اکنون پُر و لب ریز بدست من مخمور رسید

چون بیادش غرقه گشتم، می تاهور رسید

نورها آمد به دل زان مستی و ُشرب مدام

غم ز دل بیرون شد و نور سرورم در رسید

***

صبح وصال

صبحی است دلکش و بیاد شب وصلش، پُر زشورم

سراپا عشق و مستی، تو گوئی من زعالم ها به دورم

نسیم عطر گیسویش چه خوش صید دلم کرده

بنازم چشم مستش را که از آن مست ومخمورم

چو با او آشنا گشتم، بهاری جاودان دارم

چه ترس ازباد پائیز و ز اندوه زمستانم

ز اغیاران چو بگذشتم، بپیوست او با جانم

کنارش زندگی از سرگرفتم، بزمی جاودان دارم…

***

تو در آغوشم گیر

با من ازعشق تو میگوید فاش

هر برگ درخت، هرقطرۀ آب

یا که نجوای نسیم، یا که هر چیز که هست

من چنین پندارم، که در آغوش توام

تو که پاینده و یکتا هستی، تو که هستی خود نور

تو که هستی ُپرلطف، مهربانی تو و بخشند ه و پاک

شنوائی تو و بینا و لطیف

هر چه در وصف تو گویم، خود توئی برتر از آن

لیک بینی اینجا، بنده ای بس نا چیز

که زعشقت لبریز، می پندارد

خوش در آغوشت رها گشته زهست

برمن این ُخرد ه مگیر، تو در آغوشم گیر

تو در آغوشم گیر…

***

سحر

آنگه که پرتو نور سحرگهان

بر بستر پُرعطر ُگلها فتاده بود

آنگه که درسکوت پاک سپیده دم

گوئی که هرچه بود، سر تقدیس به ُشکرت نهاده بود

دانی چه ُپرشکوه، شورعشقت در دل فتاد ه بود

مست از می َطهور و جان غرقۀ سرور

ز بستر جدا شدم، کردم بنام تو وضو ونیّت حضور

دل گرم ناز، مشتاق و پُرنیاز

سر برنهادم به سجادۀ مهر تو

لب را بذکر نامهای عزیزت نواختم

جان را به آتش مهر تو خوش گداختم…

***

بوی عشق

خانه ازغیر ُتهی ساخته ام بهرنگار

عود وعنبر، گل و ریحا ن بپا داشته ام بهرنگار

عشق او چون ُگلی نایاب، ز قعر دل من

شد شکوفا و چه خوشبوست از آن محفل من

درمشام جانم اکنون، بوی جانان ُپرشده

از نسیم کوی عشقش خاطرم ُپر ُگل شده

***

بزم

چه نیکو همدمی دارم،

وز آن همدم دمی دارم

شراب ناب مرد افکن،

دمادم ساغری دارم

بزن مطرب، بیا ساقی

زعشق روی دلجویش،

عجب روز و شبی دارم

فنایم از می نابش،

به مولی من در این خلوت

چه بزم محشری دارم ،

چه بزم محشری دارم…

***

دیگه فرقی نداره

دیگه فرقی نداره،

هرجا که هستم

دیگه فرقی نداره،

با هرکی هستم

دیگه فرقی نداره حتی،

ُتو چه فصل و روز و سالی هستم

وقتی نزدیک توام،

غربت و دوری

برام معنی نداره،

چون با تو هستم

دل من بیاد تو پر میزنه،

هرجا میخواد

دوری و ُبعد زمان،

شده برام خیال خام

دیگه دل بونه و بی تابی،

واسه هیشکی نداره

سراغ یاری نمیره،

بی قراری نداره

قرار دلها توئی،

وقتی با تو تنها میشه

سرخوش و مست و غزل خونه، کم و کسری نداره…

***

یار توئی

یار توئی ،

کار توئی ،

بار توئی

جانی وجانانه توئی،

خانه و کاشانه توئی

نور توئی،

ماه توئی ،

عشق مدد کار توئی

مالک و خللاق توئی ،

شاهد بی خواب توئی…

درطلبت کوی بکوی،

رهروی جوینده منم

ازکرم و بخشش تو،

بندۀ پوینده منم

چون نظر لطف کنی ،

پاک کنی ، رام کنی

عاشق و بی تاب کنی…

قطره منم، بحر توئی ،

جوی منم، چشمه توئی

تشنه منم ، آب گوارند ه توئی

شد دل من روزن نور،

نور فزایند ه توئی

نور تو پایند ه بِِِوَد،

عشق تو بالند ه بوَد،

عارف حق نیز چنین، نورپاشند ه بوَد…

***

دل شیدای تو دارم

چه شود اگر که شاهی،

بکند گهی نگاهی

نگهی بخاک راهی

ز طرب جان بفشانم،

که شهی و ذوالجلالی

ناز کنم برهمگان،

لاف زنم ، لاف تو

لاف تو و عشق تو

تا که کنی راست راست

لاف من و گفت من…

دانی که من،

اندر دوجهان جز تو کسی یار ندارم

دل مست تو شد،

رام تو شد،

با هیچ دگر کار ندارم…

من بر دریچۀ دل،

گوش نهان سپردم

تا راز ها شنیدم،

چه لطفها که دیدم

بدلم عشق تو دارم ،

بسر آهنگ تو دارم

بدو لب نام توآرم ،

لب گویای تو دارم، لب گویای تو دارم

بمن ای یار نظر کن،

که تمنای تو دارم

دل شیدای تو دارم،

دل شیدای تو دارم…

دفتر دوّم: دعا و نيايش

پنجره بگشا

پنجره بروی نور بگشای،

وعشق را پذيرا باش

خدا را بستای، و به او توکل کن

تا با چشم او بنگری، با گوش او بشنوی،

و با زبان او سخن گوئی

عشق خدا را پذيرا باش،

تا خلق وخوی خدائی بگيری

عشق خدا را پذيرا باش، تا خلق وخوی خدائی بگیری…

***

مناجات

ای توبه پذير وعيب پوش همه کس

ای واقف اسرار درون همه کس

ای قادر مطلق، احد، ای پاک خدا

ای شافی من، سرور من، دادگر و داور من

عذرم بپذير اگر خطا کارم من

راهم بنما، اگر که گمراهم من

دارو تو بکن، اگر که بيمارم من

تيمار تو کن، اگر که بی يارم من

ياری تو بکن، اگر گرفتارم من

دستم تو بگير، اگر که افتانم من

شادم تو بکن،

شادم تو بکن، اگر که نا شادم من

ربم تو ومالک تو و اللهّم تو

يکتا تو ورحمان تو وجانانم تو

محبوب تو، معبود تو و مقصودم تو…

***

تمنا

يا رب تو مرا نور تجلی بنما

دربارگهت راه تعالی بنما

وز بادۀ د يدار تو خود مستم کن

وز راه کرم بنده نوازی بنما

درچشمۀ نورت تو مرا داخل کن

وز نور حلولت تو مرا ساطرکن

پاک گردان مرا زآنچه که بد ميدانی

بنما همه خوبی و کرم ارزانی

بنما همه خوبی و کرم ارزانی

***

الله ُ لا إلهُ إلا هُوَ لهُ الا َسماءُالحسنی

ای خدا، ای همدم روز و شبم

ای خدا، ای شافی درد و تبم

ای تو رحمان و رحيم و ملک و قد ّوس و سلام

هم تو مؤمن هم مهيّمن هم عزيز و پُرجلال

خود تو جبّاری وقهّار وغفور وهم رئوف

متکبّر، خالق و باری، مصوّر، هم کريم و ذوالجلال

اوّ ل و آ ِخر، ظاهر و باطن، هم مُقدم، هم مؤخر، مقتدر

هم تو رزّ اقی وفتاح وعليم و هم عظيم

قابض و باسط،، رافع و خافض، مُعزّ وهم مُذ ّ ل

تو سميعی و بصيری و شهيدی و متينی و رغيب

متعالی و کبير و هم مجيد و هم مُجيبی و ودود

هم توئی قيّوم و واجد، خود تو واحد، هم احد

هم تو ماجد، هم تو وارث، هم حق و هم منتقم و هم صمد

تو لطيفی و خبيری و حليمی و علی

تو شکوری وحفيظی و مقيتی و حسيب

خود تو والی، هم وکيلی و ولیّ

هم تو غفار وحکيم و هم حَکم

باعث و واسع توئی، هم مجيب و هم مُحیّ

مُحسی و حیّ و حميد و قاد ر و مُبدی، مُعيد

مالک الملک و غنی ومُغنی و جامع توئی

هم تو ُمقصد، هم تو مانع، هم تو ضار، هم تو قوی

معطی و توّ اب و نور و نافع و هادی توئی

هم بديع و هم رشيد و باقی و صابر توئی

پس توئی تنها خدای ما و تنها سروری

نيست معبود بحقی جز تو و تو اکبری

***

نیایش

قد افلح المؤمنون. (مؤمنان رستگار شدند.)

پروردگا را ! ما را از آنان قرار ده:

از آنان که با هدایت تو ازخواب غفلت بیدار شد ه و به لطف و کرم تو، براه مستقیمت مشتاق گشته اند.

قد افلح المؤمنون

پروردگارا ! ما را از آنان قرار ده:

از آنان که در سختیها به امر تو از صبر و نماز کمک میگیرند،

آنان که درنمازشان فروتن و حافظان وقت آنند،

دربندگی خاشع و ازکارهای بیهود ه روی گردانند .

قدافلح المؤمنون

پروردگا را ! ما را از آنان قرار ده:

از آنان که تنها ترا میپرستند، و درکارها از تو یاری می جویند و تنها بتو توکل میکنند.

قد افلح المؤمنون

پروردگا را ! ما را از آنان قرار ده:

از آنان که برای خشنودی تو زکات میدهند ، و ازبهترین نعمتهائی که ازخزانۀ کرمت به آنها بخشیده ای د ر راه تو،

بی منّت انفاق وصدقه میکنند، آنهائی که هرگز اسراف و تبذیر نمی کنند و بدی را با بهی، جبران می نمایند.

قد افلح المؤمنون

پروردگا را ! ما را از آنان قرار ده:

از آنان که همۀ گفته ها را می شنوند، و ازبهترین آنها به امر تو پیروی کرده، وخشم خود را فرو می نشانند،
و حدود ترا کاملا رعایت می کنند.

قد افلح المؤمنون

پروردگا را! ما را از آنان قرار ده:
از آنان که وقت مصیبت صبور، و گاه نعمت ُشکر گزار، و از تکبر و نخوت بدورند.

قد افلح المؤمنون

پرور دگا را! ما را از آنا ن قرار ده:
از آنان که اسماء وصفا ت زیبای تودرآنان تجلی یافته،
هم آنان که تو از زبان آنان سخن میگوئی و به لطف ومهربانیت تمام وجود و ارکانشان را، در راه انجام اوامرت بکار گرفته ای، و آنها را در دنیا برتری داده، و در آخرت از وارثان بهشت ُپرنعمتت قرار داده ای.

قد افلح المؤمنون

پروردگا را ! ما را از آنان قرار ده:

از آنان که درپایان این عمر گذران، به خواست تو درلحظۀ موعود، به شرف شنیدن سلام تو، و فرشتگان پاکت نائل شده، بسوی تو برگشته، وبه لقای تو پیوسته اند، تو از آنان راضی و آنان از تو خشنود و سپاسگزازند.

ای بخشند ه ترین بخشندگان و ای مهربان ترین مهربانان
پروردگا را ! ما را از آنان قرار ده
مارا از آنان قرار ده…

قد افلح المؤمنون… (مؤمنان رستگار شدند…)

توضیح : درمطالب بالا به آیاتی از”قرآن مجید” اشاره شده.

***

نیایش نوروزی

ای پروردگار بزرگ، مهربان خدا!

ترا سپاس می گذاریم که شایستۀ سپاسی

وشهادت میدهیم که نیست معبود برحقی جز تو،

که یکتا و بی همتا و سزاوار پرستشی.

ای بهتر رفیق و ای نیکو همنشین!

دوستت داریم، چندانکه زبان ازبیان آن ناتوانست،

وخود بهتر میدانی، که ارکان وجودمان سرشار ازعشق ومهر توست، وشرمندۀ محبتت…

احدی را توان ادای ُشکر تو نیست.

چون بهر ُشکر که گذاریم، ُشکر دگر لازم است،

زیرا که توفیق ُشکر ترا یافته ایم…

پس چگونه توانیم که ُشکر گذاری خود را بتو بنمیانیم؟

مگر به لطف و کرمت ُشکر اندک مارا بپذیری،

وطاعت مارا درحد عبادت، قبول کنی.

خدایا! تو پذیرندۀ طاعت کوچک ، و دهندۀ پاداش بزرگ هستی

بزرگ پروردگارا! دراین طلیعۀ جانبخش نوروزی

بدرگاه بی نیازت رو آورده ایم، و برطرف کردن نیازهایمان را از تو مسئلت داریم،

و در این سال نو باز با تو تجدید عهد و پیمان کرده، و آرزو میکنیم مارا به حفظ “تقوا” توفیق داده، و به اعمال صالحی توانایمان گردانی، که مورد پسند تو باشد، و ازهربدی و زشتی که مورد ناخشنودی توست مارا دور نگهداری، آرزو میکنیم که هر روزرا با دلی شاد وُپر مهر، چون گنجی گرانبها قدر دانسته، و از این فرصت های کوتاه، برای نزدیکتر شدن بتو وبه حرم مقدّست بهره مند شویم .

ارزش نعمتهای بی نهایتت را بدانیم و برناملایمات صبور وخوشبین باشیم، و با توکل بتو نهایت سعی و کوشش را در راه بهتر شدن زندگی خود و خانواده، خویش و آشنا و خلاصه، همۀ خلایق دیگر انجام دهیم، با دوستان دوستی کرده، و دشمنان را ببخشیم، بدی را با بهی جبران نموده، و ناسازگاریها را سازگار نمائیم.

پروردگارا! بما خردمندی عطا کن، تا از خود در آئیم و به راه تو آئیم.

پروردگارجهانیان! آرزوهای نیک ما را به ثمر رسان که تو بزرگی و بزرگوار و بخششت بی انتهاست …

پس بحق بزرگی خودت، ما را بر این پیمان استوار گردان، و راهمان را نور باران کن.

آمین یا رب العالمین.

سلام بر بندگان درستکار و نیکوکار خدا…

***

نور

ای نورعزيز راهنمائیم کن

روشنی بخش گامهای من باش،

و تکيه گاهی برای قلبم

لحظه ای مرا ترک نکن

از ظلمت خود رهائیم ده با نور خود آشنائیم ده

زندگی من بدرخشش تو خواهد درخشيد

و مرگم آغاز زندگی نوينی خواهد شد

ای نور عزيز راهنمائيم کن

از ظلمت خود رهائیم ده با نور خود آشنائیم ده…

***

توبـه

من چه سازم گر نباشم بنده ای مخلص ترا

رهروئی آگاه و با ” تقوا “،

ستايش کن ترا

گرنباشم اينچنين،

با رب مرا توفيق ده

وز کرم راهم نما، تو همّت تسبیح ده

بر دعای من خدايا،

تو سميعی و بصير

توبه ام را ميپذيری گر چه باشم من حقير…

***

سپاس

خدایا چه گویم ترا از سپاس

چگونه توانم که کردن قیاس

بر اين بندگی کردن وغرق گناه

بعدل است گر بسازی تو خونم تباه

بدرگاه تو نیست عذری مرا

مگر رحمتت دست گیرد مرا

بحق که عزیز و حکیم و رحیمی تو رب

نوازشگر بندۀ توبه گر

پس از توبه خواند م ترا با نیاز

جوابم تو دادی بصد عشق و ناز

سرا پا شدم ُپر ز مهرت حبیب

کریم و خطا پوش و بهتر طبيب

***

راز بقا

ای خدا!

نیک میدانی که با یادت بسی راز نهان من گفته ام

وه چه شبها، تا سحر از دوریت یا حقّ کنان

اشگهای بی امان را چون ُگهر من ُسفته ام

گاه برمن یک نظر کردی و آرام شد از آن، طفل دلم

از پس آن بی قراری ، من در آغوشت امان، خوش خفته ام

چون بیاریت گمان نیک بردم، بعد از آن

شاد گشتم، من ز دل گرد غمان خوش ُشسته ام

ذ کر نام تو کنون آرامش جانم شده

جان پناهم تا شدی ، راز بقا من جسته ام…

***

نماز

سحر است وقت نماز،

با خداوند احد ميکنم راز و نياز

دل ز يادش ُپر مهر،

جان زعشقش لبريز

سر برم روی سجود،

دل من غرق سرور

مرغکان همره من راز کنند،

با خداوند منّان

به مشام جانم من ببويم اکنون،

از سحر بوی بهشت

وين نسيم جان بخش،

مينوازد روحم، ازجانب آن پاک سرشت.

دفتر سوّم: خودسازى

تك درخت

تک درختی هستم،

بر سر راه حقیقت، ُپربار

در زمین خوش عشق ،

ریشه در خاک وفا

آبشخورم از رود صفا،

آفتابم ایمان

سبز و سرشارم من،

ز شهامت، ز امید،

از توکل وزعشق

پرشکوفه ز ُگل یکرنگی ،

بر و بارم شادی

گر تو پویند ۀ این ره هستی ،

بکنارم بنشین یک چندی

سخنم را بشنو،

سایه و میوۀ من ارزانیت

غم مخور گر تو،

تک و تنها هستی،

یاری حقّ با توست

چون باو پیوستی ،

تو ز محنت رستی ،

تو ز محنت رستی…

***

فريب

او ترا به عشق ميخواند،

عشق پاک و خدائی و رخشان

ليک نفس اماره (اين من کوچک)،

چون سرابی شود ز ره پيدا

ميزند ره ترا بصد فريب و ريا

زاهدی عابدانه، دلبری عيار

ظاهری دلکش و درون عجوزۀ زشت

دور سازد ترا زعشق آن رحمان

گر که خواهی شناسی اين عجوزۀ دهر،

بنگر درپس ظواهر امر

دل رها کن زعشق پوشالی،

تا به اوج عرش سر سائی

تا به اوج عرش سر سا ئی…

***

محراب خدا

من و تو ما شده ایم،

من و تو دست بدست

گرد محراب خدا گردیدیم

مست گشتیم از آن جام الست

نیست بودیم وکنون هست شدیم،

از پس فاصله ها

ما بهم وصل شدیم

ما کنون میدانیم،

قدرتی نیست بجز قدرت پویندۀ حقّ

نیست چیزی برای من وتو جز نیکی،

جزشادی

جز محبت، جزعشق،

چون باو پیوستیم

ناخوش احوالی و رنج وغم و درد

رخت بر بست کنون از برما

شکر و صد ُشکر بدرگاه خداوند احد

نیست چیزی که شود مشگل ما…

***

چيزی که موند نيه

لحظه ها، د قيقه ها،

اين ساعتهای خوب و قشنگ

روزا و هفته ها، ماهای بلند

ميآن و ميگذرن و تموم ميشن هرطوری هست

چيزيکه ميمونه هرجا،

هميشه موندنيه

اثر برخورد ماست با ديگران

بذری که تو قلب مردم با محّبت ميکاريم

خود بخود ُرشد ميکنه ميوه ميده مثل گياه

منکه آرزوم اينه،

سعی خودم رو ميکنم

ميخوام که دست خدا باشم ميون آدما

گاهی وقتا می بينم خودم رو، توی ُروياها

يه دسم دست خداست،

دست ديگم با آدما

قلبم از شادی ميلرزه،

چشم دل بازميشه

ميل ايثار و محبّت واسه من نياز ميشه…

***

بيا با ما

بيا با ما به ميخانه،

بزن جامی تو دُ ردانه

رها کن دوست ديگر تو،

هوای نفس کردن را

بگير از لطف حّق ياری و کن همّت تو مردانه

بزن بر بط، بگو تکبير،

بگير ازحّق تو پيمانه

بگير از حّق تو پيمانه…

***

زندگی

زندگی خالی نيست،

زندگی ُپر زتحوّ ل،

زندگی ُپر زمحبّت،

زندگی پر زصفاست

زندگی تجربۀ خاطره هاست

زندگی راز کنون زیستن است

راز خوشبختی هرکس،

” خود” خود یافتن است

” خود” خویش گر بشناسی ،

تو رها خواهی شد

نورخواهی پاشيد،

عشق خواهی بخشيد

زندگی مزرعۀ نیکیهاست

بذرعشق گر بفشانی ،

تو درو خواهی کرد

قلب را گر بسپاری تو بنور

راه خواهی يافت،

ُرشد خواهی کرد

پس بپا خيز و در آغوش بگير

این روند متحوّ ل ،

زند گی، عشق و اميد

اين لحظه را

زند گی عشق و اميد،

اين لحظه را…

***

برعشق توکل کن

ای انسان آگاه، از روشنی مگريز،

و به سايۀ شک و دو دلی ملغز

ازخيمۀ تاريک جهل بيرون آی،

بگذار تا غنچۀ فطرتت در زير آفتاب پاک ايمان بشکفد،

تا تنهائیت بسر آيد

گوشت را بر ديوارۀ قلبت بنه، گوش کن،

تا رازعشق بشنوی

تو عهدی با خدا داری،

با شهامت بر سرعهدت باش

تلاش کن و سعی،

و بدان همه چيز در دست توانای اوست،

پس خود را صميمانه باو تسليم کن،

تا با چشم او ببينی و با گوش او بشنوی و زبان او سخن گوئی…

***

خورشيد حقيقت

ای عزيز، وقتيکه درتاريکی شک و ترس هستی ،

آرام باش،

وصبورانه برای روشن شدن حقيقت ازخدا کمک بخواه،

و يکباره دل را به او بسپار،

بیاد داشته باش:

خداست آرام بخش دلهای هراسان

کاری مکن که به اندوه پشيمانی مبتلا گردی،

آرام باش و صبورانه باو توکل کن،

او راه را بتو نشان خواهد داد.

آنگاه که با تابش انوار جانبخش خورشيد حقيقت

تاريکی شک و ترس برطرف شد،

با جرئت بجلو برو،

و مصمم و مطمئن عمل کن.

تا درشک دست و پا میزنی

فقط آرام باش، وصبرکن،

بدون شک خورشید حقیقت خواهد درخشید،

و تاریکی شک و ترس، محو خواهد شد.

پیش از سحر تاریک است،

اما تا بحال نشده که سپیده نزند،

به خدای سپیده دم اعتماد کن،

به خدای سپیده دم اعتماد کن…

***

دل تو جایگه پاک خداست

ترس و غم را تو ز دل بیرون کن

ترس و تشویش و ریا،

دامگه شیطان است.

دل تو جایگه پاک خداست،

چو دلت پاک نمودی تو بشوق،

نورخورشید حقیقت بدان خواهد تافت،

و ترا معیاری از نزد خدا خواهد داد.

ترس وغم را تو ز دل بیرون کن

ترس و تشویش و ریا ،

دامگه شیطان است،

دل تو جایگه پاک خداست…

***

شادمانی

شادمانی را میتوان آموخت،

میتوان افروخت

میتوان آنرا بآسانی ،

بهرجا ارمغان آورد

میتوان آنرا چون شرابی ناب

هم نوشید و هم درجام فردا ریخت

میتوان آنرا چنان عطری ُسکر آسا

بروی دیگران پاشید

میتوان درچشمۀ امید رقصید

میتوان شاید بربلندای درخت خاطره آویخت

شادمانی را میتوان آری ،

بهر جا ارمغان آورد…

***

دین حنیف

خداوند دانا بلطف و کرم

بیاموخت برما علم قلم

فرستاد ما را رسولان پاک

که بودست همراهشان هم کتاب

“زبور” و” اوستا” و “تورات” او

پس آنگه خود “انجیل” و” قرآن” او

همه ره گشایند ما را بنور

همه دانش و حکمت است و ُسرور

کسانیکه هستند اهل یقین

بیارند ایمان بدین حنیف…

***

هر گز افسوس مخور

چه کسی میخواهد که کند نور خدا را خاموش؟

که نماید ره دین را تاریک؟

چه کسی میخواهد که ایمان من و تو،

جمله شود سُست و خمود؟

غیر دزد و خفاش ،

چه کسی میل کند برظلمات؟!

گر تو مؤمن هستی ،

هرگز افسوس مخور و نباش اندوهگین.

نتوانند هرگز،

نسپارند رهی در پی مقصود

که البته خدا،

نور خود را بنماید کامل

و هدایت نکند قوم ستمکار و پلید،

بر ره خیر و صلاح

او دهد وعده به اهل ایمان،

وعده ای نیک و درست،

که کند نور خود افزونتر و محو کند تاریکی.

پس تو ای هم پیمان،

هرگز افسوس مخور،

ُسست مشو، عشق بورز

بر سرعهد خدا محکم وصاد ق میباش

و بدان بی تردید،

که البته خدا نور خود را بنماید افزون …

***

سکوت را باید شکست

سکوت را باید شکست،

حقایق را باید گفت

منتظر پاداشها نباشیم،

زیرا این خود پاداشی است.

تمامی آنچه را که زندگی بما داد ه،

بدیگران باید داد

برای دیگران باید بود،

برای دیگران باید گفت،

و به این ترتیب خود نیز پُر بارتر شد

پرواز باید کرد، پرواز…

آسمان عشق را میباید جُست

ابرهای کدورت را میباید کناری زد

نور جاودان حقّ رامیباید دید،

میباید حس کرد

با تابش او، خورشید بی فروغ است

در بلور نورش باید آویخت،

و چون منشور،

این نور را در رنگهای الوان،

با دیگران قسمت کرد

سکوت را باید شکست،

حقایق را باید گفت،

منتظر پاداشها نباشیم،

زیرا این خود پاداشی است…

***

گل سرخ

ای انسان ، ای وارث ابراهیم

چندی بخود آی ،

که تو نیز مسئولی

مسئول فروزاندن مشعل توحید،

و رساندن آن به نسل فردا

ز چه رو درخوابی؟

ز چه رو خاموشی؟

جنبشی ُکن تو ابراهیمی،

بُت شکن، نمرود شکن،

کوبند ۀ جهل

و پیشآهنگ حرکت باش،

در این عصر نژند

چند مانی تو چنین،

راکت و آرام و خموش؟!

می پوسی سر انجام،

گر بمانی در انحصار فردیّت خویش،

کرم صدها مرض در دل تو خانه کند

پس بپا خیز و ابراهیم وار،

تو برو در آتش

آتش جور و ستم،

آتش جهل و عناد،

و نترس از مُردن

چون خدای رحمان،

آتش نمرودیان بر ابراهیمیان سرد کند

و از آن بالا تر،

ُگل سرخی سازد، ز هر تکۀ آتش

تو نمی سوزی و مقصود این است:

که در راه جهاد، بروی تا آتش

به دو دست خویش،

کارد بگذار برگردن اسماعیلت

امّا خد،ا فدیۀ او را خواهد داد

تو نخواهی کشت اسماعیلت را،

و مقصود اینست که در راه خدا،

هرچه داری همه تقدیم کنی

تا طوافی کنی درقبلۀ عشق…

مشعلی ساز در این شب یلدای ظلمت و خاموشی و جور

و نترس از مردن،

و نترس از مردن…

***

سخن از نور بگو

با من از نور بگو،

با من ازعشق الهی،

با من از شور بگو

با من از رخصت دیدار،

با من از راز حضور

با من از راز فرو بستۀ دلجوی بگو

چند گوئی سخن از دلبری روی نکو؟!

با من ازخالق یکتای بر و موی بگو

با من ازعشق علی ، راه رسول،

وان همه رهروی ُپر شور بگوی

با من از گشت و گزار و می و مطرب، چه و چون

چند گوئی؟!

سخن ازعشق الهی،

سخن از خالق یکتا

سخن از نور بگو،

سخن از نور بگو…

***

تغییر

تو ای فرزند آدم،

چرا افسرده و خاموش،

تو دربند عادت ها اسیری؟

تو ای انسان، چرا درگیر درد وغم

تو درچاه ،خرافات و ُسنن،

زندانی تقلید و تکراری؟

چه شد بار امانت،

وان همه روح خدائی؟!

انتخاب، آزادگی، عشق و رهائی؟!

بگیر ازعشق حق یاری وبا شمشیر ایمان،

بُبر این بند عادتهای شیطانی

تو انسانی، خلیفۀ خدا ، سلطان مخلوقات

اگر قد ر خودت دانی،

وگر راه خودت یابی

بشو مشتاق تعییر و دگرگون ساز بخت خویش

چو خواهی درحریم نیک بختان پا نهی ای جان،

مخور افسوس دیروز و ممان در اندوه فردا

همین یک دم غنیمت دان، و آنرا نیک بر پادار

بخاطر دار امّا،

که این اکنون شوق انگیز،

همان سنگ بنای توست در فردا

همان سنگ بنای توست در فردا…

***

بپا خیز

تو بپا خیز

تو بپا خیز و ببین آنچه را نیک نکو میدانی

در دم انجام بده،

ترس را در دل خود راه مده

جمله را لطف خدا ساز کند

چون بیادش غرقه گردی،

با تو او راز کند

از ظواهر تو مرنج،

و بخود غره مشو،

مهربان باش و ببخش و بجان کوشش کن

گر که صادق باشی ،

بی ریا و یکرنگ،

ایزد از بهر تو درهای نهان باز کند

شادی و خرمی،

درجان تو آغاز کند

بختت از خواب بپا خیزد و خرم دل و مست،

جلوه و دلبری از بهر تو با ناز کند

تو بپا خیز

تو بپا خیز و ببین آنچه را نیک نکو میدانی،

در دم انجام بده…

***

بذر

زمین حاصلخیز است،

فصل فصل بهار

بذر نیکیها تو بیفشان و برو

سبز خواهد شد،

ریشه درخاک وفا خواهد داد

بمرور، ُرشد خواهد کرد

و سر انجام،

بر وباری بس نکو خواهد داد

سایۀ دلکش آن،

جان پناهی بر سر راه حقیقت گردد،

رهروان را در بیابان ستم یاری دهد

خستگیها چون رها گردد زتن،

حق رساند خود بآنها این پیام:

که زمین حاصلخیز است، فصل فصل بهار،

بذر نیکیها تو بیفشان و برو،

بذر نیکیها تو بیفشان و برو…

***

باران درنوبهاران

باز اکنون مینوازد،

بامهای خانه ها را

قطره های پاک باران،

با سرودی بس دل آرام

شاخه های تازه رسته،

با نوای شاد باران

زند ه و ُپر بار هر دم،

دست می افشانند ُخرم

با نسیم نو بهاران

***

من به پشت شیشه ایستاده

چشم میدوزم به باران

اندک، اندک، ذره، ذره،

آسمان دیگر نیست آبی

ابر می ُغرّد،

می جهد برق درخشان

دانه های گرد باران پهن میگردد،

در ُبن سبز درختان،

تا طبیعت زند ه گرد د باز از نو دربهاران

***

با صدای باد و باران،

می شنید م اندر این گوهر فشانی

رازهای زندگانی، آیه های آسمانی

گوش کن ای انسان:

زند ه گردی بار دیگر،

روز رستاخیز بی شک

چونکه بگذشت این چند روز دنیای فانی…

دفتر چهارم: رنگارنگ

رمضان برشما مبارک باد

مخلصان، عاشقان، سلام ، سلام

همدلان، یاوران، سلام ، سلام

ماه روزه چه خوش رسید ز راه

مقدمش برشما مبارک باد

طاعت وبندگی به امر خدا

برشما مؤمنان مبارک باد

ماه روزه، ماه رحمت، ماه عشق

میهمانی خدا، برشما مبارک باد

سالروز تولد “قرآن”

وآن نسیم رحمت و فرقان، شب قدر وسحر مبارک باد

گرچه ما “جایزالخطا” باشیم

لطف “رحمان” بما مبارک باد

به امید کرامت “الله”

توبه و میثاق نو مبارک باد

ماه روزه، ماه طاعت، ماه عشق

برشما خوشدلان مبارک باد…

***

نو روز رسیدست

هان پنجره بگشای،

که نو روز رسیدست

بوی خوش عید است،

که درکوی دمیدست

درکوه و کمر، دشت و دمن،

باغ و گلستان،

هرجا نگری،

لالۀ خود روی رسیدست

با جلوه گری پیرهن سبز درختان،

گوئی زصبا،

وعد ۀ نوروز شنیدست

ای دوست بکن از دل خود،

خار غم اکنون

کزجانب حق،

روز نو و وقت سعید است

میکوش که بذر ُگل امید بکاری

اندر ُبن دلها،

که این کارحمید است…

***

نوروز مبارک باد

نوروز مبارک باد،

نوروز مبارک باد…

فصل ُرشد، فصل عشق،

فصل شادی، فصل زیبائی، فصل زیبائی

ما که اهل ایمانیم،

هر روزمان نوروز است

هر روز فصل ُرشد،

هر روز فصل عشق

فصل شادی، فصل زیبائی،

فصل شادی، فصل زیبائی

هر روزت نوروز،

هر روزت پیروز،

ای با ایمان، ای هم پیمان، ای مؤمن

ای با ایمان، ای هم پیمان، ای مؤمن..

***

شُکر

وه جه روزی ، چه روز زیبائی

شده هر روز ، روز من نوروز

زندگی ُپر زشادی و امید

نرم و شیرین نمود ه احاطه مرا،

نورحق و قدرت خلاق،

داده زندگی دوباره مرا

میکنم ُشکر بدرگه “الله”،

گشته قلبم رها ز وسوسه ها

هستم همواره در زمان و مکان درست

چون توکل نموده ام بر یار…

اشعار - یاد او