بسم الله الرّحمن الرّحيم

بچه ها سلام

   دربارۀ:

   خدا شناسی، قصه ،

شعر و ترانه

و مختصری دربارۀ نوروز

نویسنده: پروین فرجادی

فهرست مطالب:

خدا رو یک کمی بیشتر بسناسیم

بچه های نازنین،

می دونین چقدر خوبه،

که همۀ مردم دنیا،

با هم خوب و مهربون باشن؟!

اینم وقتی ممکنه، که اونا خدارو باور کنن،

تسلیم حرفهای اون باشن

عزیرای نازنین،

حالا بیاین باهم دیگه،

خدارو یک کمی بیشتر بشناسیم

با صفات عزیزش،

یوش یواش آشنا بشیم،

تا بتونیم اینجوری،

ازهرچی غم رها بشیم

بدونیم که مهربون تر ازمامان و پدره،

عاشق و دوسته مونه،

همیشه با ما میمونه

لطیف و مهربونه،

مالک هرچی هست اونه

میتونه هرچی بخایم بما بده،

یکی و یکدونست، زندۀ پایدار اونه

تا ازش کمک بخوایم،

یار ونگهدارمونه

اگه از رو نادونی،

یه کار زشتی بکنیم،

تا ازش عذر بخایم،

می بخشه و ومهربونه

همۀ کارای مارو می بینه،

حرفا مونو خوب می شنوه،

هیچ چیزی ُتو دنیا نیست که از اون پنهون بمونه

یا کسی با عشق اون تنها و غمگین بمونه

ولیکن غیرخودش،

چیزی نیست که اون خدا باشه،

یکی و یکدونه،

قوی و بی نیاز باشه

مثل اون اول و آخر،

مثل اون قادر مطلق،

مثل اون پاک و بزرگ،

زندۀ همیشگی،

بی زوج و بی اولاد باشه

چون تواناست و دانا،

نداره همکار و شریک،

یکی یه، خودشه تنها، نداره یار و ندیم…

قصۀ دختر کوچلو

یکی بود یکی نبود، اولش غیر از خدا، ُتو زندگی هیچی نبود.

اما بعد بچه ها جون، روزی روزگاری بود، توی یک دهات با صفا، درختای ُپرمیوه و چشمۀ آب صافی بود،

پرنده های خوش صدا، با پر وبال رنگ وارنگ، می نشستن رو شاخه های ُپر زمیوه، زیر نور آفتاب، یا کنار چشمه، پرای نازشونو می شستن توی آب.

یا که دونه می چیدن توی گندم زارهائی که بودن عینه هو طلای ناب.

دختر کوچیک و نازی با مامان و پدرش توی اون ده، زندگی می کرد، گاهی وقتا میومد کنار چشمه، واسۀ خودش بازی میکرد، یا میوه می چید، اونو با دستای کوچیکش توی چشمه می شست و نوش جان میکرد.

بعضی وقتا نگاهش دنبال پرنده ها چرخ میزد، بالا میرفت، خودشو توی خیال پرنده میدید و سراغ ابرا میرفت…

تو دلش فکر میکرد، اینهمه چیزهای قشتگو کی درست کرده؟ چطور پیدا شدن؟

روزها و هفته ها همینطور می گذشت، و اون دنبال جواب می گشت، تا که یک روز که مثل همیشه کنار چشمه با سنگ ریزه ها بازی میکرد، پیرمرد موسفید تمیزی از راه رسید، دستشو توی آب چشمه شست و سفرۀ نون و پنیرش رو زیر درخت، توی سایه باز کرد ونشست، نگاهی به دور وبر کرد و بعد دختر کوچلو رو به نهار دعوت کرد، دختر ریزه میزه که خیلی دلش می خواست با پیرمرد آشنا شه، سلامی کرد و اومد پیشش نشست، باخودش فکر کرد شاید اون جواب سئوال من رو بدونه!

خنده ای کرد و گفت: آقا اینهمه قشنگی رو کی توی دنیا ساخته؟ خورشیدو نور داده، درختو میوه، آبو تو چشمه کاشته؟ کی پر پرنده ها رو اینهمه رنگ کرده؟ یا که اون کوه های بلند رو اونجوری سنگ کرده؟

پیر مرد مهربون، نگاه به چشمای قشنگ اون میکرد، تو دلش انگاری داشت واسۀ اون دعا میکرد.

گفت: دخترم، خداست که اینها همه رو خوب ساخته، اگه باورت بشه خود تورم اون ساخته، یا که من، یا که هرچی که هست روی زمین، یاتوی آسمون و دریا، آدما جنگلای بزرگ، کوه ها بلند، حیونا، خورشید و ماه و آسمون، ستاره ها، پرنده های رنگ وارنگ، ماهی های ازهمه رنگ، هر جا که نگاه کنی، یا که هرچی ببینی، انگاری داد میزنه که: “بابا ماهمه رو اون ساخته”.

دختر ناز و قشنگ گفت: آقا خدا کی؟ اون خودش چه شکلی، چطور می تونیم اون رو ببینیم؟

پیرمرد خوش زبون، واسش اینجوری تعریف کرد، گفت: خدا اون قدرتی که زندگی داده بما، هرچی که بخایم فقط اون میتونه بده بما، همونی که مهربونی تو دل ما میذاره، چین و جونی نداره خیلی هم نزدیک بما.

اگه باورش کنیم یادش بما شادی میده.

اونوما نمی بینیم، اما او مارو می بینه، حرفامون رو هم می شنوه.

هرکسی که خوب باشه خدا اون رو دوس داره، یار و نگهدارمونه، اونو ما حس میکنیم وقتی که خوب و پاک باشیم، دخترم یادت باشه هرکاری که می کنی، اولش نام اونو یاد کنی، بعدش هم همیشه سعی کن یک جوری دل بنده های اون رو ازخودت شاد کنی.

دختر مهربون و ناز وقشنگ، حرفای آقاهه رو شنید و زود زد به عمل، رفت و دست پیرمرد رو گرفت توی دستای کوچیکش، بوسه زد با دو لبش، واسۀ حرفای قشنگ، دلش انگاری دیگه آروم شد، گفت: آقا یادم میمونه حرفای خوب شما، خدارم من دوس دارم بیشتر از هرچی که اون داده بما.

بچه ها جون، اون دوتا دیگه دوستای جون جونی شدن، رفیق و یکدل، عاشق خوبی شدن، رفیق ویکدل عاشق خوبی شدن.

عزیزای من یادتون باشه هروقت هرکاری که می خواین بکنین حتماً اول ” بسم الله الرّحمن الرّخیم ” بگین، یعنی: بنام خدا که خیلی خیلی مهربون و بخشنده است.

تولدت مبارکه

عزیز ناز و نازنین،

تولدت مبارکه،

شاد و سلامت سر کنی،

که زندگی محبته،

شُکر خدا رو می کنیم،

چونکه تو رو به ما داده

یاری اون با تو باشه،

دست اون، دست تو باشه

زبون تو زبون حق،

معبود یکتات اون باشه،

عزیز ناز و نازنین،

تولدت مبارکه،

شاد و سلانت سر کنی،

که زندگی محبته

یادت باشه جان دلم،

هرجا می ری، یادش کنی

هر کاری که تو می کنی،

با یاد اون آغاز کنی

عاشق و بی تابش باشی،

بندۀ دوس دارش باشی

خوش اخلاق و تمیز باشی،

تا همیشه عزیز باشی

عزیز ناز و نازنین،

تولدت مبارکه، تولدت مبارک

شاد و سر افراز سر کنی،

که زندگی محبته،

که زندگی محبته…

فرداهای قشنگ

ُ گل من، ُ گلای من،

گوش بدین بحرف من

بچه ها نو نهالا،

آی جونای شوخ و شنگ

بیائین سلام بدیم با هم،

بفرداهای قشنگ

هر روزی که میگذره،

یه روز تازه میاد

همرهش نور میاد،

عشق میاد،

امیدای تازه میاد

اگه چشمای قشنگت رو خودت باز کنی

گوشای ناز و عزیزت رو،

کمی باز کنی

نور و عشق و امید و حس میکنی

از خوشی ُپر میشه،

قلب کوچیکت

نغمۀ عشق و وفا ساز میکنی

مهربونی ُتوچشات،

مثل نگین برق میزنه

آرزوی خوب بودن،

ُتو دلت فریاد میزنه

آرزوی خوب بودن،

ُتو دلت فریاد میزنه…

ما خدا رو دوس داریم

صبح زوده بچه ها،

پرنده ها میخونن

چونکه وقت نمازه،

دارن نماز میخونن

ما هم هرروز صبح زود،

مثه اونا بیداریم

بیاد عشق خدا،

میریم نماز میخونیم

بیاد اون شاد میشیم،

ازغما آزاد میشیم

خوشحال و بیدار میشیم

ما خدارو دوس داریم،

مهرشو در دل داریم

کارای خدا قشنگه

چن تا پرندۀ ناز،

روی درخت نستن

مثه یه رنگین کمون،

پرهاشون رنگ وارنگن

وقتی نگا کنی خوب،

هرکدوم چنتا رنگن

یکیش برنگ پائیز،

خوشگل و زرد رنگه

یکی رنگ بهاره،

سبز و قشنگ ونازه

نارنجی، بنفشه،

آبی نیلی رنگه

همش کارای خداست این،

کارای خدا قشنگه

کارای خدا قشنگه…

من بهارم
من بهارم، من بهارم

سبز و خرم،

ُپر زباران، شاد و خندان

آفتابم بس دل انگیز،

آسمانم مهربان است

بذرهای ُمرده اکنون،

زنده هستند در کنارم

پرورانم دانه ها را،

دوست میدارم خدا را

دامنی دارم ُپر از ُ گل،

می فشانم هر کجا را

یک نشانم ازقیامت،

تا بدانی باز الله،

می کند زنده شما را

می کند زنده شما را…

باد بهاری

باد بهاری وزید،

مژدۀ نوروز داد

گلهای ناز و خشبو،

یکی یکی رسیدند،

زنبق و یاس و لاله،

بدشت و صحرا دمید

بشاخۀ درختان،

شکوفه ها شکفتند

پروانه های خوشرنگ،

روی گللا نشستند

چه جه بلبلا رو،

با خوشحالی شنوفتند

بچه ها جون میدونین،

هرچی وجود داره

در این زمین زیبا،

یا آسمون و دریا

ُشکر خدا رو دارن،

با ُرشدشون سراپا…

عید نوروز

بچه های عزیزم حالا میخوام براتون یک کم ازعید نوروز بگم، نازنینای من، هرسال وقتی فصل زمستون تموم میشه و طبیعت زندگی و رُشد و شادابی رو از سر می گیره، ما می فهمیم که وارد فصل بهار شدیم، و چون خداوند همۀ کارهاش خیلی از روی نظم و ترتیب و مرتب و دقیقه، اینه که هر سال یک لحظه ای پیش می آد که در آن لحظه وارد بهار می شیم و به اون لحظه تحویل سال میگن، یعنی درطبیعت تغیرات بزرگی به خواست خدا انجام می شه، مثلاً درختهائی که درفصل زمستان خشگ و بی یرگ شده بودند، دوباره کم کم برگهای تازه درمی آرن و بعضی از اونها هم گلها و شکوفه های خیلی خوشگل و رنگ وارنگ می دن، و یا گلهائی که بوته های اونها خشگ شده بودن، و به نظر ما میومد که دیگه عمرشون تموم شده، دراثر وارد شدن به فصل بهار و آمدن بارانهای پی درپی وتابیدن نور درخشان خورشید، وهمیدطور وزیدن بادهای مخصوصی، که به اونها بادهای زمین بیدارکن میگن، دوباره زنده میشن و با بیدار شدن زمین اونها هم سرحال و زیبا رو به رُشد میذ ارن، و دیگه وقتی ما به دیدن پارک های توی شهریا بیابانهای اطراف شهر بریم، حس می کنیم که حسابی بوی بهار می آد و همۀ درختا و سبزه ها و گلها، شاد و خوشحال ، با وزیدن نسیمهای جانبخش بهار، به حرکت و رقص درمیان، خوب بچه جون ما هم دوست داریم با برگزار کردن جشن های بخصوصی درشادی با طبیعت همکاری و شرکت کنیم ، و هم اینکه شکر گذاری خودمون رو یک جوری به خدای عزیزمون نشون بدیم.

برای همین هم از زمانهای خیلی پیش پدرها و مادرها و خانواده های ما مرتب هرسال درشروع این فصل سال، روزعید و مخصوصاً ساعت تحویل سال رو جشن میگرن، و معمولاً چند روز قبل از رسیدن اون، با شوق و هیجان مخصوصی خودشنو آمادۀ برگزاری اون مراسم میکنند.

مثلاً خونه تکانی میکنند، یعنی خیلی دقیق و بهتر از همیشه تموم خونه و زندگی خودشون رو تمیز می کنن و اگر وسائل زندگیشون کهنه یا خراب شده باشه اونها را تعمیر یا رنگ و نقاشی می کنن، و وسائل بهتر و تازه تر تهیه می کنن، و مخصوصاً یادشون هست که علاوه برخانوادۀ خودشون فکر خانواده های کم درآمد ترهم باشن وهرکس به اندازه ای که می تونه به مردم دیگه هم کمک می کنه که اونها هم بتونن لوازم زندگیشونو بهتر کنن، و یا همین طور که برای خودشون و بچه هاشون لباسهای نو و اسباب بازیهای خوشگل میخرند، یادشون میاد که بجه های زیادی هستند که اونها هم دلشون می خواد از این چیزها داشته باشن، ولی چون پدر و مادرهشون درآمد کمی دارند، یا اصلاً پدر و مادر ندارند، نمی تونن برای اونها چیزهای به این قشنگی بخرن، پس اونا تحققیق می کنن و چند تا از این خانواده ها، یا بچه هائی رو که بی کس و کارند و مثلاً در پرورشگاه ها زندگی می کنند پیدا می کنن، و لباس و اسباب بازی، خوراکی یا پول به اونها هدیه می دن، که دل اونها هم شاد بشه، یا مثلاً بچه ها جون عیبی نداره که اگر لباس و اسباب بازیهائی دارین که هنوز خوب و قابل استفاده هست، و دیگه شما اونها رو لازم ندارید، ازمامانتون، کسی که سرپرست شماست، خواهش کنین که اونها رو به کسانی بدن که بیشتر ازشما از داشتن اونها خوشحال میشن، و بیخودی توی انبار و گاراج اونها رو روی هم نریزین که بی مصرف بمونه، وکم کم خراب و کهنه بشه، اون وقت بدرد هیچکس نمی خورن و دور ریخته می شن، که اگر خدائی نکرده این کارو بکنیم، ما ناشُکری کردیم، یعنی قدر چیزهای خوبی که خدا به ما داده ندونستیم و اونوقت خدا کسی رو که نا ُشکر باشه دوست نداره.

خلاصه عزیزای من، همیشه خیلی خوبه که ازچیزهای قشنگ و خوبی که داریم، مقداری هم به کسانی بدیم که نمی تونن مثل ما اونهمه چیزهای خوب و قشنگ داشته باشند، اگه این کارو بکنیم یعنی ازخدا برای هرچیز خوبی که به ما داده تشکر کردیم ، و خدا اونوقت ما رو خیلی بیشتر دوست داره و کاری می کنه که ما بیشتر و بیشتر چیزهای خوبی داشته باشیم، و علاوه بر اون دل ما وقتی راست راسی شاد میشه که دل کسان دیگه رو شاد کنیم، و این شادی رو با هیچ پولی نمی تونیم بخرم، جز با رفتار خوب و درست و مهربان بودن با مردم دیگه.

خوب بچه ها جون داشتم چی می گفتم؟! آها یادم اومد دربارۀ جشن های عید بود، آره عزیزا، درهمین روزها ما به تهیۀ سبزۀ نوروزی هم می پردازیم، و برای این کار مقداری گندم، جو و یا عدس یا هربذری که دوست داشته باشیم با روش مخصوصی سبز می کنیم، چون این کار زود تر بهار رو توی خونۀ ما می آره، و دیگه اینکه غروب روزآخرین سه شنبۀ هرسال که به اون شب چهارشنبه سوری میگن، جشن آتش افروزی برپا می کنن، و درمحل بخصوصی اعضای خانواده و فامیل جمع می شن و هفت بوتۀ آتش روشن می کنن و ترتیب از روی اون می پرند، و در این حال سرودی را تکرار می کنند، یه این صورت که میگن:” زردی من از تو و سرخی تو از من”…

و دراینحال برای کارهای نا درستی که درمدت سال گذشته انجام داده اند، ازخدا بخشش می خوان و تصمیم می گیرند که از اون لحظه، بیشتر مواظب باشند که با همه خوب و مهربون باشن، و بعد هم برای این تصمیم تازه به جشن و رقص و پایکوبی می پردازن.

بعد از این مراسم، جشن بعدی، جشن شب عیده، یعنی شبی که بعد از اون سال تحویل میشه، که این یکی از مهمترین جشن هاست.

در اين شب تمام افراد خانواده دورهم جمع ميشن و بیشتر مردم خيرخواه سعی می کنن که در اين شب، از اشخاص غريب يا تنها تا آنجا که امکان داره، درکنار خانوادۀ خودشون پذيرائی کنند تا همه با هم بشادی و سرور بپردازن وغذاهای خوشمزه بخورند، وعلاوه براين تا آنجا که ميتونن سعی درسيرکردن، وکمک به اشخاص یا خانواده های فقیر تر می کنن، تا اين شادی را بتونن درشعاع وسيع تری پخش کنند.

و بعد از این نوبت روز عید میشه، یعنی روز یا شبی که دريکی از پرشکوه ترين لحظات اون تحويل سال صورت ميگيره، چون بچه ها جون، گاهی اوقات ممکنه که این تحویل سال درساعات شب، یا نیمه شب باشه که همیشه ازمدتی قبل از اون، ما با توجه به تقویم سالانه از زمان اون با خبر می شیم، اما یکی از قشنگ ترین مراسم این جشنها، چیدن سفرۀ هفت سین درشب عیده، که برای لحظۀ سال تحویل همه چیز حاضر باشه.

به این صورت که روی یک میز یا روی زمین هرطور که دوست داشتیم سفره ای پهن می کنیم و روی اون هفت تا چیزمی گذاریم که اولش با سین شروع می شه، از این قرار:

سبزه، سير، سيب سرخ، سنجد، سرکه، سمنو، و سماق.

و البته غیر از این ها، هرکس هرچیزی رو هم که دوست داره روی سفرۀ هفت سین می ذاره، مثلاً کتاب آسمانی، تخم مرغ های رنگ کرده، گلهای زیبای فصل، آینه، شمع و شیرینی، میوه های خوشمزه، آجیل شور و ظرفی از سکه، ماهی شناور درآب و شاید چیزهای دیگه، ولی بچه ها جون من با ماهی شناود در آب ، راستش موافق نیستم، چون دلم برای ماهی ها که توی یک ظرف کوچیک زندانی شدن می سوزه، اونا باید توی آکواریون یا توی رودخونه یا توی دریا باشن وهمراه دوستای خودشون و خانواده هاشون خوشحال زندگی کنن، آخه عزیزای من اون ها هم مثل ما خانواده و دوست و آشنا دارن، و این درست نیست که ما برای خاطر خوشحالی خودمون، اونها رو ازهمۀ دوستا و خانوادشون جدا کنیم و توی یک ظرف کوچیک زندانی کنیم، اون وقت بیشر وقتها اونا چند روز بیشتر زنده نمی مونن و می بینیم که زود می میمیرند، ولی عزیزای من ما می تونیم بجای ماهی شناور در آب، یک ظرف قشنگ بلوری رو، پُر از آب کنیم و توی آب چند تا برگ گل قرمز بیاندازیم، هم خوشگل و قشنگ میشه و هم ماهی های بی گناه رو اذیت نکردیم.

و اما بعد وقتی که نزدیک لحظۀ سال تحویل میشه، همۀ افراد خانواده ، تمیز وزیبا لباسهای نو می پوشند، و دور میز یا سفرۀ هفت سین می شینن، در زمانهای گذشته در این وقت رادیو یا تلویزیون را روشن می کردند که به اون وسیله بفهمند لحظۀ درست تحویل سال چه وقت می شه، به این ترتیب، ابن طور رسم بود که با شنيدن صدای تيک تاک ساعت، و شليک توپ، موزیک شادی بصدا درآمده، ولحظاتی بعد همه به هم، فرا رسيدن بهاردل انگيز و نوروز باستانی را تبريک و شاد باش میگفتن و برای یکدیگر آرزوی نعمت و سلامت میکردن، بعد از اين لحظات، بزرگ خانواده، با خواندن آياتی ازکتاب آسمانِ سال نو را آغاز ميکرد، وعيدی ها روکه عبارت بودند از اسکناسهای نوئی که قبلاً آماده شده و برای تبُرک پشت جلد کتاب آسمانی قرار گرفته بود، بين همۀ کسانی که اونجا حاضربودن از کوچک تا بزرگ ، قسمت ميکردن، در اين وقت همگی دو به دو يکديگر رو درآغوش گرفته، درضمن تبریک سال نو، همدیگر رو می بوسیدن وبا خوردن شيرينی دهان خودشون رو شيرين میکردن و به اين ترتيب برنامۀ جشن و سرور و ديد و بازديد تا دوازده روز بعد ازعید ادامه داشت ، که در اين مدّت همۀ مردم کم کم به دیدن افراد بزرگتر فاميل و دوستان میرفتن، وهمینطور افراد بزرگ ترهم به بازدید کوچکترها می رفتن، و به این صورت تمام این دوازده رور به مهمانی و گردش سرگرم بودن و مخصوصاً به بچه ها خیلی خوش می گذشت، چون همه به اونها عیدی می دادن و خوراکی های خوشمزه می خوردن و دیداری ازهم تازه میکردن، وعلاوه بر این، اشخاص خيرخواه و نيکوکار در بيمارستانها و يتيم خونه ها وخانۀ سالمندان بملاقات افراد مريض و يتيم و تنها ميرفتن، البته با شاخه ای از ُگل، و يا اسباب بازی برای بچه ها و جعبه ای از شيرينی، و یا هدیۀ دیگه، و به اين نحو دل اين اشخاص محروم اجتماع رو هم شاد ميکردن، که همۀ اين کارها و مراسم پيام آورعشق و محبت و دوستی است، و چقدر خوبه که ما هم حالا هرجای دنیا هستیم وقتی عید میشه همون کارهای خوب رو بکنیم، و در فکر خوشحال کردن همه باشیم.

بچه های خویم آخرین مراسم این مدت سیزده بدره، که در روز سیزدهم فروردین که هوا دیگه حسابی بهاری شده و همه جا سبز و خرمه، همۀ افراد خانواده، و همینطور دوستان و آشنایان باهم، گروه گروه به پیک نیک بیرون میرن، یعنی یک جای زیبا و با صفا در پارک یا درباغی که سراغ دارند میرن وهمراه خودشون غذاهای خوشمزه، میبرن مثل: باقالی پلو، کتلت، کوفته، چلو کباب، باقالی پخته، کاهو و سکنجبین، چاقاله بادوم، یا هرخوراکی که دوست دارن، و یک روز رو شاد و خوشحال درآغوش طبیعت می گذرونن، قدیم ها سبزه های نوروزی رو هم با خودشون به سیزده بد ر می بردن و بعد در رودخانه های اطراف شهر می انداختند، ولی دیگه حالا کمتر کسی به رودخونه دسترسی داره، و این کار دیگه امکان پذیر نیست، خلاصه ابنهم مختصری از جشنهای بهار ما بود که براتون تعریف کردم، شاد باشین عزیزای من، و بهترین راه شادی اینه که همیشه بیاد خدا باشیم، خدا نگهدارتون باشه، و عید شما مبارک.

سفرۀ هفت سین

بچه ها جون شادی کنین،

بهار و عید و نوروزه

سفرۀ هفت سین بچینیم،

خوبی همیشه پیروزه

کتاب خدا رو بیارین،

نور هدایت می آره

سبزه و سیب و سمنو،

سرکه و سیر،

سماق و سنجد بذارین

آینه و شمع یادت نره،

شیرینی های خوشمزه،

آجیل شور،

ُسنُبل و ُگل بیارین

گُلای خوشرنگ بذارین

تخم مرغهارو رنگ کنین،

تا خوشگل و قشنگ بشه

سفرمون رنگ وارنگ بشه،

سفرمون رنگ وارنگ بشه…

بچه ها سلام