بسم الله الرّحمن الرّحيم

“برگزیده ای از سخنان خواجه عبدالله انصاری”

عارف بزرگ جهان اسلام

تألیف: پروین فرجادی

خداوند بزرگوار، جليل جّبار، كريم غفار، كردگار نامدار، حكيم راست دان،
عليم پاك دان، مهربان كاردان، بندگان را به خطاب كرامت با هزاران لطافت مى نوازد،
و راهشان را بسوى خود مى گشايد و ميگويد: ” بشتابيد بندگان من، پيشى جوئيد دوستان من”، نيزگويد:
“بندۀ من هرچه بند است از راه بردار، باشد كه روزى سر به بالين امن نهى، و از اندوه، به فراقت باز رهى!”

فهرست:

مقدمه

كتابى كه درپيش رو داريد گلچينى است زيبا ازگلزار پرعطرادب وعرفان، مربوط به كتبى چند ازعارف بزرگ جهان اسلام “خواجه عبدالله انصارى”، شامل:” مناجاتهاى دل انگيز، مزّین به آیاتی پرمغز ازقرآن مجید (ترجمۀ فارسی) وقطعاتى زیبا مربوط به تفسيرادبى وعرفانى آن، ازاین عارف شیرین گفتار، كه اكنون درقالبى نو تقديم حضور سالكان راه حق وحقيقت وعاشقان مقام رفيع ربوبيّت گرديده واميد است، مورد لطف ومرحمت خداوند يكتا، وتوّجه شما خوانندگان عزيز واقع شود”.

تنها هدف وخواستۀ اين بنده، رساندن سخن حق بگوش سالكان پراَجر اين راه است، سخنانى كه دريغ است اگر فراموش گردد.

بهرحال،اين بزرگوار نامش “عبدالله” كُنيتش “ابواسماعيل”ومقامش”شيخ الاسلام” بود.

پدرش”ابن منصورمحمّدالانصارى” نصبش به “ابوايوب انصارى” ميرسد، خواجه “عبدالله انصارى” دروقت غروب روزجمعه،”دوّم شعبان سيصد ونود وشش هجرى”درشهرهرات متولد گرديد، شخصيتش ُرشد كرده و پس از”۸۵” سال زندگانى پرافتخار سرانجام ُرخ درنقاب خاك فرو كشيد وبه رحمت حق پيوست.

خواجه انصارى كه استعداد ذاتى وفطريش، تربيت درست و اساسى اوّليه اش، پرهیزکاری وتقوای حقیقیش ومحيط وكانون پرورش اعتقاديش ازاو فقيهى بصير، عارفى خبير، شاعرى پرشور، دانشمندى مشهور، محققى كم نظير، پرهيزكارى با يقين، روشن ضميرى بى قرين وقانعى غنى الطبع ساخت.

تشنه كامى كه هرچه ازآب زلال چشمۀ معرفت علم و ادب وحقايق هستى مينوشيد برتشنگى او مى افزود، او داناى حديث و اخبار و سرحلقۀ ابرار بود، مناجاتش دلنشين وكلماتش آتشين، بيانش نواى دل متقين، آثارش هميشه جاويد و گفتارش روشن تر از اختر ناهيد، اوعارف است و به معرفتش آگاه.

خواجه ا نصارى كه اهل راز بود ديدۀ دل او باز بود.

(درضمن لازم به توضيح است كه دراين نوشتارهرگاه ازپيرطريقت ياد ميشود، مقصود”خواجه عبد الله انصارى” است، ونكات لطيف درغالب لطيفه به تقريرخواهد رسيد، وهرجا سخن ازجوانمرد مى شود، بايد دانست كه بفرمودۀ پيامبراكرم “محّمد ابن عبدالله” (ص) رسول خدا، جوانمرد: “راستگو، وفادار، امانت گزار، رحيم دل، فقيرگزار و مهمان نواز است.” و مرد دراين مكان حكم به جنسيّت ندارد، بلكه نمادى از شخصيّت والاى انسان متقی است.)

نمونه اى از سخنان او

۱– سخنان او در خدا شناسى:

الهى، يكتائى، بى همتائى، قيّوم و توانائى برهمه چيز دانائى، و درهمه حال بينائى، ازهمه عيب مصفائى.

ازداشتن شريك مبرائى، اصل هرداروئى، جان داروى دلهائى، شهنشه فرمانفرمائى ومعززبتاج كبريائى، نه نيازمند مكانى، نه آرزومند زمانى، نه كس به تو ماند، نه تو به كس مانى، پيداست كه درميان جانى وجان جانانى.

۲ – در دعا و توسل:

الهى، روزگارى ترا مى جُستم و خود را ميافتم، اكنون كه خود را مى جويم، ترا مى يابم.

الهى، يقينى ده كه درآن شك و ريا نبود، وعلمى ده كه در آن آتش هوا وهوس نباشد، وعملى ده كه درآن رنگ و ريا نباشد.

الهى، ديده اى ده كه ربوبيّت تو بيند، ودلى ده كه جزعبوديّت تو نبيند، الهىّ همه را از فكر شيطانى نگاه دار وهمه را از كيد نفس آگاه دار.

۳ – پند و اندرز:

آنانكه اهل هدايتند، داراى چراغ معرفتند، محرم اَسرار حضرتند، هرحجابى در راه ا ُفتد مى ُبرند و هواى نفس را به رياضت از خود دور كنند.

بهترين كارها شناختن حق تعالى است كه اوّل و آخرهمه چيز است. اگرهمه ندهند، او بدهد و چون دهد، كس نتواند كه ستاند و چون او ندهد كس نتواند كه دهد، او را نگاهدار تا ترا نگاه دارد، عمر را در پرستش او خرج كن كه حساب خرج خواهد خواست.

خداوند دليل راه علم است و چراغ راه عقل و نمايندۀ راه راست.

بدان كه اگر برهوا پرى مگسى باشی، اگر بر آب روى، خسى باشى، سعى كن تا كسى باشى.

پيرطريقت فرمود: آن جوانمردى كه او را شراب شوق دادند و با شرم با صاحب نعمت همديدار كردند تا ازخود فانى شد، ذكرحق شنيد، چراغ آشنائى ديد، اجابت لطف شنيد، توقع دوستى ديد و بدوستى” لم يَمزل” رسيد. اين جوانمرد نخست نشانى يافت بى دل شد، پس بار يافت همه دل شد، پس دوست ديد برسر دل شد!

چشمى دارم همه پر از صورت دوست

با ديده مرا خوش است تا دوست در اوست

از ديده و دوست فرق كردن نه نكوست

يا اوست بجاى ديده يا ديده خود اوست

پروردگارجهانيان، يكى را پرورش تن روزى و يكى را پرورش دل روزى، يكى تن پرور به نعمت، يكى دل پرور به ولىّ نعمت، نعمت بهرۀ كسى است كه ازكوشش درخدمت فرو گذار نكند.

طمع ديدار دوست صفت مردان است، و پيروزى ازآن بنده ايست كه دوست او را عيان است. كريما گرفتار آن دردم كه تو درمان آنى، بندۀ آن ثنايم كه تو سزاى آنى! من درتو چه دانم؟ كه خود دانى، كه تو خود گفتى: طاعت او بكار بر و بشكر او كمر برميان بند، تا امروز در نعمت افزايد و فردا به بهشت رساند.

جزخدمت روى تو ندارم هوسى من بى تو نخواهم كه بر آرم نفسى.

دربارۀ "بسم الله الرّحمن الرّحيم"

قدر”بسم الله” كسى داند كه دلى صافى دارد، و دردل يادگار الهى دارد، ولوح سينه ازلوث غفلت پاك دارد، ونظر خداوند پيش چشم دارد، و چون نام او گويد طنين آن به گوشها آيد، وغلغلۀ عشق آن به جانها رسد!

الله، نام خداوندى است نام ورتر ازهمۀ نام وران، راست نام تر ازهمۀ نامداران، كردگارجهان وجهانيان وخداوند همگان، رحمان است و دارندۀ آفريدگان از دوستان و دشمنان، فراخ بخشايش در دوجهان، رحيم است و مهرنماى، عارفان را ِسرّ، آرى، نكو نام و بنده نواز، كريم و مهربان، درگفت شيرين و درعلم پاك، در ُصنع زيبا و درفضل بى كران.

اى بوده و هست و بودنى، گفتت شنيدنى، مهرت پيوستنى و خود ديدنى، اى نور ديده و ولايت دل و نعمت جان و هميشه مهربان، نه ثناى ترا زبان، نه يافت ترا درمان، اى هم شغل دل و هم غارت جان! خورشيد شهود يكبار از افق عيان بر آر، و از ابر وجود قطره اى چند بر ما باران بار .

دربارۀ “بسم الله الرّحمن الرّحيم” گفته شده:” اين جمله ايست كه شنيدنش بهارهمه كس است، از فرمانبردار و گناهكار و شريف، و هركس با حضوع و خشوع آنرا شنود، لذتى بالا تر ازآن نيابد، حق تعالى بتو گويد:” آغاز بنام من كن ، تا فردا انجام كارها به كام تو كنم.”

نامى كه مونس دل غريبان است و پشت و پناه عاصيان، نامى كه دل عارفان را به جوش آرد، و زبان گناهكاران را به فرياد و خروش، نامى كه هركه آنرا عزيز دارد، در دو جهان عزيز شود.

اى نامدارى كه نامت يادگارجان است و دل را شادى جاودان، روح دوستان و آسايش غمگنان، هركه مقبول درگاه خداوند آمد، به اقرار اين نام آمد، و هركه مهجور و مطرود اُستان عزّت گشت، به انكار وى آمد!

پيرى مُريدى را نصيحت ميكرد: كه اگرهمۀ ُملك جهان بنام تو باز كنند، زينهار تا بى نام خدا به آن ننگرى كه آنرا وزنى نيست و اگر فرشتگان به چاكرى تو كمر بندند تا نام خدا برجانت نشانى ننهد آنرا محلى نيست!

بنام خداوندى كه به هيچ چيز وهيچ كس نماند، و بهيچ كار هيچوقت درنماند، دشمن پرور است و دوست نواز، ازنهان آگاه و بيچاره را پناه، عيب پوش است و كار ساز، ياد او آئين زبان، ديدار او زندگى جان و يافت او ُسرور جاودان، پادشاه است بى سپاه و استوار است بى گواه.

بارخدايا! شور دل و زيغ، از دلهاى ما دور دار، و ما را بربساط خدمت پاينده بدار و آنچه دهى به فضل و رحمت خويش ده نه جزاى اعمال وعوض عبادات، كه اينها شايستۀ حضرت جلال تو نيست.

خداوندا! تو باهم آورندۀ مردمان هستى در روز رستاخيز، امروز دوستان را جمع ميكند بربساط ولايت، فردا همۀ مردم را جمع ميكند بربساط سياست و هيبت، امروز جمع ا َسرار براى مكاشفۀ جلال و جمال است، و فردا جمع احوال براى احوال رستاخيز.

بنام خداوند لطف نشان، كريم پيمان، قديم احسان، روشن برهان، بنام خداوند دانندۀ هرچيز، سازندۀ هركار، دارندۀ هركس.

بنام خداوندى كه هركس با وى نتوان مقايسه كرد، هركس از او بى نياز نيست، بنام خداوندى كه زبانها ستايش بقدر سزاوارى او جُست و نيافت، فهم ها فرا عزّت او نرسيد، عقل ها از دريافت چگونگى او برميد.

مناجات

اى خداوندى كه داناى هر ضميرى، سرمايۀ هر فقيرى، چاره ساز هر اسيرى، عاصيان را عذر پذيرى، افتادگان را دستگيرى، درُصنع بى نظيرى، درحكم بى مشيرى، درپادشاهى بى وزيرى، اى خوش كه اين بندۀ ناچيزرا بپذيرى.

الهى، درجلال رحمانى، دركمال سبحانى، نه محتاج زمانى و نه آرزومند مكانى، نه كس بتو ماند ونه تو به كس مانى، پيداست كه درميان جانى، بلكه جان زنده بچيزى است كه تو آنى.

الهى! اى دورنظر و اى نيكوكار نيك منظر، اى دليل هربرگشته، و اى راهنماى هر سرگشته، اى چاره سازهر بيچاره و اى آرندۀ هر آواره، اى جامع هر پراكنده و اى رافع هراُفتاده، دست ما گير، اى بخشندۀ بخشاينده.

الهى! كار آن دارد كه با تو كار دارد، يار آن دارد كه چون تو يار دارد، او كه درهر دو جهان ترا دارد، هرگز كى ترا بگذارد. الهى! يك چند بتو نازيدم، اينم بس كه صحبت تو ارزيدم.

الهى! نه جز ازياد تو دل است، نه جز از يافت تو جان، پس بيدل و جان كى توان؟

الهى! ياد تو درميان دل و زبان است، و مهر تو ميان سر و جان.

الهى! اگر نظر فاسقان بر زر و سيم است و نظر صادقان برخوف و بيم است، اما نظر عبدالله بر نوزده حرف:

“بسم الله الرّحمن الرّحيم” است.

سکینۀ آرامش:

و بعد گفته شده: “سكينۀ آرامش كه خداوند بفضل خود به دل دوستان فرو فرستد و آزادى دلها را در دو چيز نهد: يكى درخدمت و ديگرى در يقين”.

آرامش درخدمت به سه چيز است:

۱ـ عمل به احكام شرع، تا به اندك توانگر شود.

۲ – اعتماد به اصل دين، تا از وسوسۀ شيطان درامان باشد.

۳ – خلق را در كار دين فراموش كند، تا از ريا آزاد گردد.

سكينۀ آرامش در يقين دل نيز در سه چيز است:

۱ ــ به قسمت روزى راضى باشد تا از سنگينى بار بياسايد. ( البته با نهايت سعى در راه کسب روزی حلال )

۲ـ سود و زيان از يك سو بيند، تا از بيم فارغ گردد.

۳– امور خودرا بخدا واگذار کند، تا ازعلاقه ها رهائی یابد! نشانۀ رسیدن به سکینۀ آرامش، اینست که آدمی بخشنده وبخشاینده گردد، بخشایشی که همۀ دنیا را به کافری بخشد وبر او منّت ننهد، و بخششی که همۀ نعمت دنیا به مؤمنی بخشد، واگر بپذیرد ممنون اوشود! این است ُسنت جوانمردان وسیرت آنان.

ای جوانمرد، بدان این حیات دنیوی پردۀ تاریکی است بر روی روزگار تو کشیده، روز مرگ این پرده به دست لطف درکشند، تا تو به سر نقطۀ زندگانی جاوید رسی، وتا این زندگانی برجاست بقای ابد درپرده است، چون این پرده برگرفتند، بقای جاودان روی بتو آرد، که همان زندگانی پاکیزه است که خداوند وعده فرموده، که:

“ما به آدمی زندگانی پاک و شکوفان خوهیم داد.”

دل وچگونگی آن

به ذوق اهل عرفان دل برچهار گونه است:

۱ – دل برهنه ازعلاقه ها كه در آن نورى افروخته، و آن دل مؤمنان است.

۲ – دل پوشيده درغلاف كه روى آن پرده اى پوشيده، و آن دل كافران است.

۳ – دلى كه درآغاز روشنى كمى داشت ولى تاريك شد، و آن دل منافقان است.

۴ – دلى كه در آن هم ايمان است وهم نفاق، كه آن دل فاسقان است.

و بعد درآيات “۲۴–۲۲” ازسورۀ: “۱۵” ( حجر)، خداوند فرموده: “و ما بادهاى باروركننده فرستاديم و باران ازآسمان فرو آورديم، تا شما و نباتات وحيوانات را سيراب گردانيم، وگر ِنه شما نميتوانستيد مبنع ساخته و آب جارى سازيد، مائيم كه زنده ميكنيم و ميميرانيم، و وارث همۀ خلق فانى هستيم، و البته علم ما به همۀ گذشتگان و آيندگان شما احاطۀ كامل دارد”.

درتفسير آن گفته شده: “هنگام بهار كه نظر حق بجهان رسد وعالم بناز آيد، بادها پيوند ها بگشايند و بندهاى بسته را برگشايند، برگهاى درختان را دهان بازكنند ــ تا شاخه هاى آن از راه رگها آب كشند و ميوۀ گوارا دهند، همچنين خداوند به نظر مهر ومحبّت بدل بندۀ مؤمن بنگرد، باد عنايت فرو گشايد، راه شنيدن و طاعت كردن براو بگشايد، تا شايستۀ قبول موعظت گردد، وبه توبه و انابت حق باز گردد و راغب درخدمت، مشغول عبادت شود، و پيوسطه به ذكر حق مداوم، و برقهرنفس مواظب باشد.

چون باد فضل و كرم بردل عارفان وزد، آنان را از هواى نفسانى و هوسهاى شيطانى برهاند، و در دل آنها اعتماد به حق و اعتصام به خدا، و انقطاع از جزخدا بروياند.

نشانۀ سعادت بنده آنست كه از وزيده گاه توفيق باد عنايت درآيد، اَبرمعاملت فراهم آرد، پس آن اَبر به درياى عميق يقين فرو شود، آب ندامت برگيرد، برق اطاعت بدرخشد، رعد ارادت بنالد، باران فكرت ببارد، زمين دل ازآن باران زنده شود، و بانفسى ُمرده و دلى زنده به حق، زبانى گشاده به ذكر وجانى زنده به مهر پديد آرد.

چنانکه خداوند در قسمتی از آیۀ: “۱۲۲” در سورۀ: “۶” ( انعام ) فرموده:

آیا آن دل مُرده ای که زنده اش کردیم ونوری برایش مقرر داشتیم که با آن درمیان مردم به رفتار آید، مانند کسی است که در تاریکی ها بسر می برد وراه خروجی ندارد؟

نفس اماره حجاب دل است، تا اين حجاب درپيش دل است، دل ازمشاهدت محروم است، همينكه نفس اماره از روى مجاهدت بروفق شريعت رام گردد، زندگى دل آغاز شود و هدايت در رسد و مشاهدت در پيوندد.

سپس گفته شده: “فرمان خداوند و طاعت داشت او رنگا رنگ، ظاهر بنده را امرى فرمودند و باطن ويرا امرى ديگر، ظاهر آنكه بردرگاه عبادت كمرخدمت بسته همى باش، و باطن آنكه بربساط معرفت به صفت حُرمت، آهسته همى باش.”

“بوسعيد خرّاز” عارف نامى گويد: “هرآن دل كه معرفت در او جاى گرفت، انديشۀ هردو سراى از او برخاست، چون بهرچه نگرد حق را بيند، وهرچه شنود از حق شنود، يك بارگى دل با حق پردازد وبه مهر وى نازد، از اينجا مكا ِشفت حقيقت وغرق شدن درمواصلت آغاز كند، خدمت ِ درخلوت، از آدميان نهان، مكا ِشفت حقيقت ازفرشتگان نهان، استقراق درمواصلت ازخويشتن نهان! “

پيرطريقت گفت: “خدايا ! نسيمى وزيد از باغ دوستى، دل را فدا كرديم، بوئى يافتيم ازخزانۀ دوستى بپادشاهى برسرعالم ندا كرديم، برقى از مشرق حقيقت تافت، آب و گِل كم انگاشتيم و دو گيتى بگذاشتيم، يك نظر كردى ودر آن يك نظر بسوختيم و بگداختيم، بيفزاى خدايا نظرى و اين سوخته را مرهم ساز و غرق شده را درياب.

الهى! مخلصان به محبّت تو مينازند، وعاشقان بسوى تو ميتازند، كار ايشان تو بساز كه ديگران نسازند، ايشان را تو نواز، كه ديگران ننوازند.

الهى! چه شود كه دلم بگشائى و ازخود مرهمى برجانمَ نهى.

الهى! هرشادى كه بى تواست اندوه است، هرمنزلى كه نه در راه توست زندان است، هردل كه نه درطلب توست ويران است، يك نفس باتو بدو گيتى ارزان است، يك ديدار از تو بهزار جان رايگان است – پروردگارا! ياد تو دل را زنده كرد و تخم مهرافكند، درخت شادى رويانيد و ميوۀ آزادى داد ــ الهى، پهناى عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، و قدم وحدانيّت تو راه اضافت برداشت، تا رهى گم كرد آنچه در دست داشت و نا چيز شد هرچه می پنداشت.

خداوند با بی نیازی خود بنده را می پسندد وراه به او می نماید، وبه بندگان خود لطف دارد، و میگوید:

” لطف از ما بین، ورحمت از ما دان، ونعمت از ما خواه.”

الهی! تو آنی که نور تجلی بردل دوستان تابان کردی و چشمه های مهر درسرهای ایشان روان کردی-

تو پیدا وبه پیدائی، خود را در این گیتی نا پیدا کردی، ای نور دیدۀ آشنایان، وسوز دل دوستان، وُسرور جان نزدیکان، همه تو بودی وتوئی، نه دوری تا جویند، نه غائبی تا پرسند، نه تورا جز تو یابند.

دانی که دل کی خوش شود؟ آنگه که حق ناظر بوَد، دانی که دل کی خوش بوَد، آنگه که حق حاضربوَد.

اونه به ذات در دل بوَد، بلکه در دل یاد او بوَد ودر سر مهر او، ودرجان نظارۀ او.

اوّل مشاهده و دیدار دل است، پس ازآن نزدیکی دل، پس ازآن وجود دل، پس ازآن معاینۀ دل، پش ازآن استیلاء قرب بردل، پس ازآن استهلاک دل درعیان، که از وراء آن عبارتی نتوان.

پیرطریقت گوید: “بسی نماند که آنچه خبر است عیان شود و همۀ آرزوها نقد شود، وخورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، وآب مشاهدت درجوی ملاطفت روان گردد، وقصۀ آب و ِگل نهان شود، و دوست ازلی عیان گردد، کارها همچنان که دوست خواهد چنان شود.

رحمت خداوند - حكمت

خداوند راه بندگان خود را در پيمودن راه دين روشن مينمايد، آنگاه آنان را به لطف خود درآن روش مى ستايد و برحمت خود ُمزد عظيم و ثواب كريم ميدهد.

خداوند خود راه مينمايد و خود به روش ميدارد، و آنگاه بنده را درآن روش مى ستايد. اين است كرم و لطافت، اين است رحمت و رئوفت.

مسلمانانند كه احكام شريعت را گردن نهادند و خود را درراه حقيّقت بيفكندند، و مؤمنانند كه اقراربه زبان و گواهى به ِجنان وعمل به اركان دارند، وطاعت گزاران و فرمانبُردارانند كه بروز دركار دين و به شب در ُخمارشراب يقين. و راستان درگفتار وكردارند كه هم درعقد، هم درعهدند و شكيبايان و فروتنان كه بحكم رضا داده، و بقدم عجز پيش سلطان حقيّقت ايستاده، و بخشندگان به مال و نفس، حّق هيچكس برخود نگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، و روزه داران و امساك كنندگان از ناشايست وخاموشان از نا پسند و پاسداران ناموس خود هستند تا درحرام نيفتند، وياد كنندگان خداوند به زبان وياد داشتگان به دل، اينان هستند كه خداوند آمرزش و مزد بزرگ برايشان آماده ساخته، كه امروز روزعبادت و دوام معرفت، و فردا روز رسيدن به آرزوست.

بزرگ است خداوند يكتا، دربنده نوازى بى همتا، رحمتش ازهمۀ رحمتها بالاتر، مهرش نه چون ساير مهرها.

بزرگترين رحمتها ميان مردم، رحمت مادران است، وليكن رحمت خداوند بربنده بيش از آن است، و مهر او نه چون مهر ايشان است، نبينى كه مادران را سفارش ميكند، كه فرزندان را دو سال شير دهند، و تنها به مهر مادر اكتفا نكنند، و بدانند كه خداوند بر بنده مهربانتر است از مادر.

پير طريقت گفت: “خدا چگونه ننوازد كه رحمان و رحيم است و چگونه نيامرزد، كه مهربانترین مهربانان است، وچگونه عفو نكند كه درقرآن چند جا از عفو فرموده!”.

پس تقوا درعفو است و بهشت درتقواى، بدايت تقوا آنست كه حق خود بر برادر شناسى و او را بر خود برترى دهى، و هرچند از او جفا بينى عذر خواهى وعفو كنى اين است مقام توحيد.

خدايا! اى مهربان فرياد رس، عزيز آن كس، كش با تو يك نفس، بادا نفسى كه درو نياميزد كس، نفسى كه او را حجاب نايد از پس.

حکمت:

وبعد گفته شده: “حكمت را حقيقتى است و ثمرتى، حقيقت حكمت شناختن كارى است به گونۀ شايستۀ آن كار و نهادن چيزى برجاى خود آن چيز، و شناخت هركس درغالب خود آن كس و بديدن آخرهر سخن ازديدن اوّل آن، وشناختن باطن هرسخن ازظاهرآن.”

وثمرۀ حكمت نگاهداشتن موازنه ميان شفقت ومداهنه است درمعاملات بامردم ونگاهداشتن موازنه ميان بيم واميد درمعاملۀ با حق!

نيز گفته اند: “حكمت نورى است كه چون شعاع آن برتو زند، زبان به ذكر بيارايد و دل به صواب فكر آسايش دهد،

و اركان بدن به حركت صواب زينت دهد، چون سخن گويد به حكمت گويد، دلها رُبايد وجانها صيد كند، فكر كه كند بحكمت كند، با بال حكمت چون باز به پرواز آيد و درملكوت اعلا سير كند و جز درحضرت احدّيت آشيان نسازد!”

پير طريقت گفت: “خداوندا نثاردل من اميد ديدار توست و بهار جان من درمرغزار وصال توست.”

عارفى بزرگوار گفته: ” آن چه دلى باشد كه وعدۀ ديدار فراموش كند، و آن چه دلى باشد كه نسيم وصال را ازگلزار نبويد؟ و آن چه زبانى باشد كه جز نام دوست بخود راه دهد؟ كزنام دوست بوى دوست آيد، وحديث دوست راحت جان فزايد.”

روى ما شاد است، تا تو حاضرى با روى تو جان ما خوش باد چون غايب شوى، با ياد تو

آرى چنين است اى خداوند داناى پاك دان! نيك دان، همه دان، دوربين نزديك دان، توئى ازنهان آگاه و آگاه برهرگاه!…

از راز دلم جملگى آگاه توئى اندر دل من به گاه و بيگاه توئى

ترا چه بانك بلند، چه راز باريك، چه روز روشن ، چه شب تاريك، اى شنوائى كه همۀ آوازها شنوى، اى دانائى كه به همۀ رازها رسى، اى بينائى كه همۀ دورها بينى.

هرآنچيزى كه شد پنهان

نبيند ديدۀ ما آن

بهرچيزى كه شد پنهان

بود يزدان ما بينا

كرا باشد بَصَر زين سان

كه هريك ذره زين عالم،

نگردد زو ُگم از وادى

نپوشد او شب يلدا!

مناجات

الهى! اى دانندۀ هرچيز و سازندۀ هركار و دارندۀ هركس، نه كس را با تو انبازی و نه كس را ازتو بى نيازى – كار به حكمت مى اندازى و به لطف ميسازى، نه بيداد است و نه بازى.

الهى! بعنايت هدايت دادى، و به مَعونت بذرخدمت روياندى، و به پيغام آب پذيرش دادى، بنظرخويش ميوۀ محبّت وارسانيدى، اكنون سزد كه سموم َمكر از آن باز دارى، و بنائى كه خود ساخته اى بگناه ما خراب نكنى.

اى طالبان بشتابيد كه نقد نزديك است، اى شبروان مخسبيد كه صبح نزديك است، اى شتابندگان شاد شويد كه منزل نزديك است،اى تشنگان صبركنيد كه چشمه نزديك است، اى غريبان بتازيد كه ميزبان نزديك است، اى دوست جويان خوش باشيد كه اجابت نزديك است.

اى دلگشاى بندگان چه شود كه دلم را بگشائى و ازخود مرحمى برجانم نهى، من سود چون جويم كه دو دستم ازمايه تهى، نگر كه به فضل خود افكنى مرا به روز بهى.

ديداردوست بهرۀ مشتاقان است، روشنائى ديده و دولت ِ دل و جان و آئين جهانست، راحت جان وعيش مدام وجمال جانان است، پس اى جوانمرد باش تا شادى بينى، و يكبار با دوست بر بساط وصل ايمن نشينى و از دوست آن بينى – كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده، و به خاطر هيچ بشرى خطور نكرده است.

گر نيكى خويش بدل ميخواهى

ور خير جزاى هر عمل ميخواهى

درطاعت حق بكوش و باصبر بساز

گرفيض جمال لم يزل ميخواهى

الهى! اى خالق بى مدد و اى واحد بى عدد، اى اوّل بى بدايت و اى آ ِخر بى نهايت، اى حّى بى ذلت، اى مُعطى بى فكرت، و اى بخشندۀ بى منّت.

اى دانندۀ رازها! اى شنوندۀ آوازها! اى بينندۀ نمازها – اى پذيرندۀ نيازها! اى شناسندۀ نامها! اى رسانندۀ گامها!

اى مطلع برحقايق! اى مهربان برخلايق! عذرهاى ما بپذير كه توغنى و ما فقير، برعيبهاى ما مگير، كه تو قوى وما حقير…

خدايا! ذكر تو مرا دين است، و مهر تو مرا آئين است، و نظر تو مرا عين اليقين است،

الهى! هرچند ما گنه كاريم توغفارى، هرچند ما زشت كاريم تو ستارى.

پادشاها! گنج فضل تو دارى و بى نظير وبى يارى، سزد كه خطاهاى ما را درگذارى.

خدايا! به نشانت بينندگانيم، به نامت زندگانيم، به فضلت شادانيم، به مهرت نازانيم، ازجام مهرتو مست مائيم.

دربارۀ قرآن

پناه برخداى از شرشيطان رانده شده، وبنام ” الله ” که رحمان و رحیم است.

واما بعد در اوّلین سورۀ قرآن مجید: (فاتحه) خداوند فرموده:

شکروسپاس مخصوص “رب العالمین” است، که رحمان ورحیم ومالک روز جزاست، تنها ترا می پرستیم و تنها از تو یاری می جوئیم، ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که نعمتشان داده ای، نه غضب شدگان وگمراهان.

وسپس در آیات:” ۵ – ۱” از دومین سوره:( بقره)، فرموده:

الف. لام. میم.

بی تردید این کتاب راهنمای اهل تقواست، آنان که به غیب ایمان دارند ونماز را برپا می دارند، و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند، آنها به آنچه برتو وپیامبران پیشین نازل شده است ایمان داشته، وبه آخرت یقین دارند، آنها ازهدایت پروردگارشان برخوردارند وخود رستگارانند.

وهمینطوردرآيات: ” ۴ ــ ۱” از سورۀ: “۱۴” ( ابراهيم )، خداوند فرموده: ” اين كتابى است كه برتو نازل كرديم تا بفرمان پروردگار مردم را از تاريكى بروشنائى و براه خداى توانمند ستوده درآورى، خدائى كه مالك آسمانها و زمين است. واى بركافران ازعذاب سخت، آنان كه زندگى دنيا را برآخرت ترجيح ميدهند، و از راه خدا باز ميدارند، وكجى و انحراف آن راه را ميخواهند، درگمراهى بعيدى هستند”.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: ” اى محمّد (ص) اين چراغ قرآن كه دردست توست افروزندۀ آن مائيم، و راه برنده به آن، كسى بوَد كه ما خواهيم.”

بزرگان دين گفته اند: “نشان راه بردن به خدای پنج چيز است: اوّل آنكه حق تعالى آنرا قبول كند ــ دوّم آنكه اورا دست گيرد ــ سوّم آنكه دل وى در خود بندد ــ چهارم آنكه پرتو دوستى در دل او تابد ــ پنجم آنكه جان او را بوى وصال دماند.” ــ و اصل همۀ اين پنج چيز، خلوص بنده وعنايت ازلى باشد، كه هركه خويشتن به آفرينندۀ جهان داد ودل خود به صحبت او پرداخت، كائنات و حادثات همه يكسر به خدمت وى پرداخت.

وسپس دربارۀ قرآن گفته شده كه: ” آن يادگار دل مؤمنان است، ومونس جان عارفان ومايۀ دلجوئى دوستان وآسايش مشتاقان، دلهاى مؤمنان بدان آراسته، عيب ايشان بدان پوشيده، دين ايشان به آن كوشيده، سعادت و پيروزى فرداى آنان درآن نهفته.”

و درآیۀ: “۱۱۵” از سورۀ: ” ۶” ( انعام )، فرموده: “کلام پروردگار تو از روی راستی وعدالت به انجام رسید، هیچ کس قادر به تغییر آن نیست، او شنوای داناست.”

و در آیۀ: ” ۲۰۴” از سورۀ: “۷” ( اعراف)، چنین آمده: “چون قرآن خوانده شود، گوش کنید وساکت باشید، باشد مشمول رحمت او واقع شوید”.

وبعد درآيات: ” ۲و۱” ازسورۀ: “۱۵” ( حجر)، خداوند فرموده:

الف، لام، راء.

اينست آيات كتاب خدا و قرآنى كه راه حق و باطل را روشن و آشكار ميگرداند، كافران اى بسا آرزو كنند كه كاش ُمسلم و خدا پرست بودند، كافران لجوج را بخورد و خواب و لذات دنيوى واگذار تا آنان را غافل گرداند، نتيجۀ اين كامرانى بيهوده را بزودى خواهند يافت.”

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات چنين آمده: الف: آلاء اوست، لام: لطف او، راء: رحمت اوست، و از روى اشارت فرمايد: ” بندۀ من نعمت از ما دان و لطف از ما بين و رحمت از ما خواه، من آن خداوندم كه با جودم ُبخل ِنه، و با لطفم عجز ِنه، و در رحمتم كمبود ِنه، بندۀ من هرچه جوئى به از نعمت من نجوئى، شاكر باش تا بيافزايم، ذاكر باش تا پردۀ لطف برتو نگه دارم، هرچه گزينى چون رحمت من نگزينى، بر درمن باش تا رحمت باز نگيرم، بندۀ من ! هركس را گنجى است و گنج مؤمنان خزينۀ نعمت من است، هركس را نازى است و ناز دوستان به لطف من است، هركس را اميدى است و اميد گناهكاران به رحمت من است.”

باش تا زندگانى دنيا را بردارند و اين ِبساط لهو ولعب در نوردند و درميدان ُعقبا وعرصۀ ُعظما، ايوان كبريا بركشند، پرده از روى كارها برگرفته و خبرها عيان گشته، بيچارگان آن روز بدانند كه از چه باز مانده اند، و چه شراب خورده اند و آرزوى سلام كنند و چه سود دارد؟ تخمى كه نكشتند چه بدروند؟ درختى كه ننشانند چه اميد به بر ِ( میوۀ) آن دارند؟

و تا نگوئى كه اين حسرت خاص كافران خواهد بود كه از اسلام باز ماندند، فاسقان اُمت را نيزهمين حسرت خواهد بود كه از طاعت باز ماندند، وغافلان اُمت نيز كه از ذكر باز ماندند!

لطيفه: خداوند قرآن را راهنماى مؤمنان خواند و گفت: ” بندۀ من، نقش ايمان دردلت نوشتم، عطر دوستى من سرشتم، فردوس از بهر تو نگاشتم، دلت به نور معرفت آراستم، شمع وصل من افروختم، مُهر ِمهر برآن نهادم، رقم عشق در ضميرت زدم، درلوح همه وصف تو نوشتم وهمه وصف خود نوشتم، و وصف ترا كه در لوح نوشتم، به جبرئيل ننمودم.”

و بازگفته شده كه :” اين قرآن راهنماى اهل تقواست وشفا دهندۀ ايمان داران، آشنائى را سبب است، روشنائى را مدد، آئينۀ چشمها وچراغ دلها، شفاى دردها، نورديدۀ آشنايان، بهارجان دوستان، اندرز ترسند گان، رحمت ايمان داران، چون دانى كه قرآن راهنماى متقيان است پس َنسَب ِ تقوا پيشه كن تا ترا در پردۀ عصمت خود نگاه دارد، كه فرداى رستاخيز همۀ َنسَب ها بريده شود جز َنسَب ِ تقواى، هركس امروز درپناه تقوا شد، فردا به جوار مولا رَسد، زيرا گراميترين بندگان نزد خداوند با تقواترين آنانند.”

وبعد گفته شده:

“همچنانكه ازخارستانى اگرگذركنى، جامه ها را جمع میکنی، و از آسيب خار می پرهيزى، امروز ازگناه بپرهيز.”

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه بر اندازد كه دارالملك ايمان را مُجرّد يابد ازغوغا

و اما در آيات: “۱۱۱” – ۱۰۷” آخرين آيۀ های سورۀ: ( ِاسراء)، خداوند چنين فرموده:

” بگو چه ايمان بياوريد يا نياوريد، البته آنها كه پيش از اين به مقام علم و دانش رسيده اند، هرگاه اين آيات برايشان تلاوت شود، با كمال خضوع و فروتنى سرطاعت برحكم آن فرود آورده، و گويند: “پروردگار ما پاك و منزه است، البته وعدۀ خدا محققاً واقع خواهد شد”، آنها با چشم گريان همه سربخاك عبوديت نهاده و پيوسته برخوف و ترسشان از خدا مى افزايد.”

بگو كه:” خدا را به اسم ” الله ” يا “رحمان”، به هراسمى كه بخوانيد، اسماء نيكو همه مخصوص اوست، و تو در نماز نه صدا را بسيار بلند، و نه بسيار آهسته گردان، بلكه حد وسط را اختيار كن، و بگو:” ستايش مخصوص خداست كه نه هرگز فرزندى ونه شريكى در ُملكش برگرفته، ونه هرگزعزّت واقتدار او را نقصى رسد، كه به دوست ومدد كارى نيازمند شود، و پيوسته ذات الهى را به بزرگترين اوصاف كمال ستايش كن. “

که در این باره گفته شده: “اى محمّد بر دوستان ما ثناى ما و ستايش ما و ذكر ما برخوان، و ما را بپاكى بستاى كه روح دل و آرام جان درذكر ماست، اى محمّد برنعمت بزرگى كه خدا بتو داده شكركن، و آن شناسائى توست به اينكه ما را فرزند نيست، وسپاسگزار باش كه ما را نه فرزند، نه انباز، نه يار از ناتوانى نيست، بلكه يارهمۀ يارانيم كه به پرستش خود نزد ما عزيز هستند.”

هرچيز كه دراين عرصه ترا پيش آيد حق ميبايد كز آن ترا بيش آيد

اگر درآئى در باز است و اگر نيائى حق بى نياز است، تا چند در معاصى پى در پى، و پشيمان نبودن تا به كى؟ دى رفت و باز نيايد، فردا را اعتماد نشايد، آيندۀ عمر را عزيز دار.

وبدان كه براى نزديكى و داشتن رابطۀ حقيقى با خداى خود، كه ازطريق خود تو و درونت، به تو پيام خواهد داد، تهذيب نفس لازم است، تا با پاكسازى درون خود بتوانى شنوندۀ پيامهاى الاهى باشى.

اما تهذيب نفس درتغيير چند چيز است: بجاى ِگله، سپاسگزاردن. بجاى غفلت، آگاه ماندن( آگاه بودن) –

بجاى زياده روى، تعادل داشتن. بجاى ناله، شكيبائى كردن. بجاى ِخسَت و ُبخل، بخشنده بودن، وبجاى انتقام، بخشيدن وعفو كردن.

خداوند درقرآن مجيد فرموده: “هركه صفات نفس امارۀ خود را فداى اجراى دستورات الهى كند، ما آسرارعلوم حقيقت را بردل او نقش بندیم و معلوم است که گویندۀ این علم از حقیقت سخن گوید و نور بر سخن وی پیدا.”

و بعد گفته شده: ” قرآن براى رهروان دليل آشكار و براى جويندگان چراغى روشن است، همى اهل حق را دل گشايد، و بسوى حق راه نمايد.”

پس اگر جوينده با تقصير بوَد، و درنظر او قصور باشد و ازعنايت حق دور، قرآن مر او را سبب َضلالت بوَد ! –

و اين نه ازآن جهت است كه در دليل قصور آيد، كه دليل همان چراغ هدايت است كه از نور اعظم تابان است، ليكن نگرنده قاصر آمده، و از ديدار آن محجوب مانده، خورشيد نه مجرم ار كسى بينا نيست!

آیات محکم و متشابه:

اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد، که بخشی از آن آیه هائی است روشن، که اساس کتابند، وبخشی از آن مبهم است، آنان که درونشان میل به باطل دارد، مبهم را پیروی می کنند، و برایش تأویل می تراشند، تا فتنه انگیزی کنند، وحال آنکه جز خدا کسی تأویل آن را نمیداند، و راسخان درعلم می گویند: که” ما به آن ایمان آوردیم، همۀ آن از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان یاد آور نمی شوند. آیۀ: ” ۷ ” از سورۀ: “۳” آل عمران

حفاظت قرآن:

و خداوند در آيۀ: “۹” از سورۀ: “۱۵” ( ِحجر) فرموده:

“البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم، و ما هم محققاً آنرا محفوظ خواهيم داشت.”

وهمچنین در آیات: ” ۴۲و۴۱” از سورۀ: “۴۱” ( فُصِلت)، خداوند فرموده:

“آنان که به قرآن پس از اینکه برای هدایتشان آمد کافر شدند، بدانند: این کتابی است گرامی، نه باطل گذشته به آن دست یابد و نه آینده، چرا؟ که از جانب فرزانه ای ستوده نازل شده است.”

پناه بردن بخدا در موقع خواندن قرآن:

و اما بعد درآيات: ” ۱۰۰- ۹۸” ازسورۀ: ” ۱۶” (نحل)، خداوند فرموده: “چون خواهى قرآن خوانى، پس پناه بر به خداى ازشر شيطان رانده شده.”

و درتفسيراين آيه گفته شده: “درقرآن نظير اين آيت فراوان است، همه ِخطاب به پيغمبر اكرم (ص) و همچنين نوح (ع) و يوسف (ع) از شر شيطان، يعنى آنها پناه به خداوند بردند! و نيز موسى (ع) در برابر فرعون استعاذه بخداوند از شر شيطان كرد و درسورۀ ” ُ قل اعوذ ُ ” استعاذت دوستان و آشنايان و بازگشت ايشان بدرگاه خداوند است.”

و همینطور گفته شده: ” اگر فسادى و وسوسه اى و سبكبارى از شيطان بتو برسد، پناه بر خدا بر، و او را فرياد رس خواه كه او شنوا و داناست.

زیرا شیطان برمؤمنان ومتوکلان ُسلته ای نخواهد داشت.”

” آعوذ ُ بالله ِ ِمن الشيّطان الرجيم”. (پناه بر خداى از شر شيطان رانده شده )

چون توفيق در راه مرد آيد مكر شيطان در او اثر نكند.

ونیز گفته شده:خداوند فرموده: ” آنان كه بر ايشان نامه فرستاد يم بسزا و بخوبى بر آن پى برد ند و ميخوانند و ميگروند، و كسانيكه به آن نامه كافر ميشوند از نوميدان و زيانكارانند.”

حق تلاوت قرآن به آن است، كه قرآن را به سوز و نياز و صفا و اعتقاد پاك، به زبان ذاكر، به دل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذكر و دل در فكر و جان با مهر- زبان با وفا، دل با صفا و جان با حيا باشد.

مؤمنان حقيقى بروز رستاخيز اين چنين در يقين هستند كه محمّد مصطفى (ص) از يكى از اصحاب پرسيد: “چگونه شب را بروز آوردى؟” گفت: ” با ايمان حق وحقيقى، گوئى با اهل بهشت هستم و به عرش الاهى نظرمى افكنم.”

پيغمبر فرمود: ” اين است درجۀ عالى يقين، اين است پيروزى بزرگوار ومدح بسزا، و دولت بى پايان و كرامت باعنايت.”

درفراست براينان گشاده، نظرعنايت به دلهايشان روان، چراغ بدايت دردلهايشان افروخته، تا آنچه ديگران را غيب است اينان را آشكار، و آنچه ديگران را خبر است ايشان را عيان باشد.

ای جوانمرد بدان که گوهر آدمى برمثال آئینه ایست زنگ گرفته، تا آن زنگ بر روى دارد، هيچ صورت در او پديد نايد، وچون صيقل دادى، همۀ صورتها در آن پيدا شود، و اين دل بندۀ مؤمن تا كدورت گناهان برآن است، هيچ چيز درآن پيدا نيست، وحالات عُقبى درآن ُنمودن نگيرد، وچون گناهان از آن زدوده شد، رازهاى ملكوتى و اَسرارغيبى درآن ُنمودن گيرد. (یعنی با پاکسازی وتهذیب نفس است که انسان از طرف خداوند، لیاقت دریافت حکمت را پیدا می کند.)

و بعد در آيۀ: “۴۱ ” ازسورۀ: ” ۱۷” ( اَسراء)، چنين آمده: “ما اين قرآن را به انواع سخنان فصيح بيان كرديم تاخلق متذكر شوند، وليكن بدان را جز نفرت و شقاوت حاصلى نيافزايد.”

درتفسيرآن گفته شده: ” ما دراين قرآن دليل پشت دليل، برهان درپى برهان آورديم، وروشن ساختيم، وهرچه بيشتر آشكار ساختيم، انكار وسر كشى مشركان فزونى يافت.

زيرا چه دريابد آنكه بصیرت حقيقت ندارد؟ چه بيند آنكس كه ديدۀ بينا ندارد؟ چه شنود كسى كه گوش شنوا ندارد؟ چگونه رود آنكس كه زنجيرها بپا دارد؟

و بعد گفته شده: “خدا را بپاكى بستود و ستايش كرد، آنچه در آسمانها و زمين است به بى عيبى او گواهى داد و به كمال وى ثنا گفت، وهيچ موجودى درجهان نيست مگر آنكه خداى را ستايش كند، شما ستايش آنها را درنيابيد.

وزش باد، ُشر ُشر آب، شعلۀ آتش، و افتادگى خاك، همه ستايش آنهاست. خداوند آنها را همه ميداند و مى بيند كه خود ميراند و خود ميداند! خود ميكند، خود مى بندد و خود مى گشايد! همه چيز ساخته، همۀ كارها پرداخته، ِخردَها در كار او كُند، فهم ها در فهم او دربند، وعلتها از دريافت او دور.”

چگونگی نزول قرآن:

خداوند در آیۀ: “۴۸” از سورۀ: “۵” ( مائده)، فرموده:

“این قرآن را بحق برتو نازل کردیم، واین درحالی است که کتاب های پیشین را که دربرابر آن قرار دارد، تصدیق می کند وشاهد ونگاهبان آنهاست، بنابراین به آنچه خدا نازل کرده است درمیان آنها حکم کن و از هوا وهوسشان پیروی مکن، که از احکام الهی باز مانی.

برای هرگروه ازشما آئین وظریقۀ روشنی قرار دادیم، واگر خدا میخواست همۀ شما را بصورت یک اُمت درمی آورد، ولی خواست در آنچه به شما داده است امتحانتان کند، پس در نیکی ها بریکدیگر پیشی گیرید، که بازگشت همه به سوی اوست و ازآنچه درآن اختلاف دارید آگاهتان می کند”.

وباز درآيۀ: “۶ ۱۰و۱۰۵” ازسورۀ: ” ۱۷” ( آسراء)،: فرموده: “ما قرآن را بحق نازل کردیم وبحق نازل شد، وترا جز برای بشارت وهشدار نفرستادیم، قرآن را ُخرده ُخرده، برتو نازل کردیم، تا با تأنی و بی شتاب بر مردم بخوانی – و بطور قطع ما آنرا فرو فرستادیم.”

درتفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده:

” قرآن يكباره از آسمان فرود نيامد، بلكه آيه آيه وسوره سوره، بمدّت بيست و سه سال بتدريج نازل شد، و اين جدائى وفاصله وتفريق ازآن سبب بود، تا ياد گرفتن وياد داشتن آن برمصطفى (ص) و بر اُمت آسان باشد، و بردلهاشان استوار ومحكم نشيند وجاى گيرد، ونيز تا شرف وكرامت محمّد مصطفى (ص) درآن پيدا شود، كه پيوسته از حضرت عزّت به وى نامه و پيغام ميرسيد، و تا بنده اى بزرگوار وشريف نباشد او را اين عزّت ندهند كه پيوسته خداوند او را به سخنان خود مى نوازد.”

وهمچنین خداوند در آیات: ” ۲و۱” از سورۀ: “۲۵” ( فرقان) فرموده:

” پاک ومنزّه است آنکه جدا کنندۀ حق از باطل را بر بنده اش نازل کرد، تا آگاه کنندۀ جهانیان باشد، آنکه فرمان روائی آسمانها وزمین ازاوست، وفرزندی برنگزیده است و درفرمانروائی شریکی ندارد وهمه چیز را آفریده و حد و اندازۀ هر چیز را معین فرموده است.”

دراین باره گفته شده: ” ُخنُك آن بندگانى كه دين حنيف اسلام ايشان را درپذيرفت، و درطاعت وعبادت دست به پيروى محمّد ُمرسل(ص) زدند وحق را گردن نهادند، ايشانند كه مقبول درگاه بى نيازى شدند و پرچم سعادت و رايت اقبال بردرگاه سينه ها يشان زدند، وكليد نيكى ها و نيكوكاريها دركف با كفايت آنان نهادند، و ديوارى ازعصمت به ِگرد روزگار ايشان كشيدند، تا غوغاى لشگر گناه كاران به ساحت آنان راه نيافت، و راه را به آنان نمودند و شمع عنايت و رعايت در راه ايشان برافروختند.”

بدان كه اين راه به سه منزل ميتوان ُبريد: نخست نمايش، پس از آن َروش و سپس ِكشش.

نمايش آنست كه فرمود:

“نشانی ها را بشما مينمائيم و شما آنرا خواهيد شناخت.”

روش آنست كه فرمود:

“ما شما را گونه گونه و طور طور آفريديم.”

و ِكشش آنست كه فرمود: “نزديك بيا، پس او به مقام قرب رسيد.”

پس اى بندۀ خدا! ازخود قدمى بيرون ِنه، تا راه بر تو روشن گردد، وهمراهت پديد آيد.

عارفى بزرگوار گفت:

” اى رفته ازخود به دوست نا رسيده، دلتنگ مباش كه درهرنفسى او همراه توست.”

عزيز اوست که برداغ اوست، وبراه اوست و با چراغ اوست، که امید رسیدن به مقصود دارد، كه خداوند فرمود:

“پس نا اميد مشو و دست به دامن كار نيك زن و از بدكارى بپرهيز، باشد كه رستگار شوى.”

و خداوند درسورۀ مريم چندى ازپيغمبران را نام برده ومؤمنان وصالحان را درايشان پيوسته، و فرمود:

“من ايشان را بفضل خود نواختم، و به لطف خود راهشان نمودم و به عنايت ازلى رقم دوستى كشيدم.”

آنگاه در لطف و كرم بيفزود و آنان را ستود، كه ظاهر عنوان باطن است، سجود تنشان دليل واضح بر سراير دلشان وتن هاى ايشان برخدمت داشته، دلها به حرمت آراسته، ونوردلهايشان به آسمان پيوسته، بارى هركه را خداوند بدوستى بركشيد هرآينه كارهاى او را ساز كرد.

ودرتفسير آياتى چند ازقرآن مجيد چنين گفته شده: ” نازل شدن اين قرآن ازطرف خداى ناديده و داناست، آن خداى آمرزندۀ گناهان، پذيرندۀ بازگشت وتوبه، سخت گير، وسخت كيفر، داراى قدرت و بى نيازى و نعمت، خدائى جز او نيست، وبازگشت همه بسوى اوست.

درسخنان خداوند جدل نكنند جز كسانى كه كافر شدند، وگشتن ايشان درشهر امروز ترا نفريبد، همانگونه كه تهديد خداوند بركافران درست گشت، همچنان درست گشت كه ايشان اهل آتشند.

تدبُردرقرآن:

دربارۀ آيات قرآن مجيد گفته شده: “اين آيات اظهارعزّت قرآن و نشركلام خداى جهان است، كلامى كه دلهاى عارفان را شفاست، اَسرار آشنايان را ضياء است و جانهاى دوستان را غذاست، درد درماندگان را دواست، كلامى كه جانها را تذ ِكرَت است و دلها را ُعدّت، امروز وسيلت و فردا ذخيرت است.”

محمّد مصطفى (ص) فرمود: “هركس بايد نخست بقرآن راه جويد تا قرآن او را بر راه دارد، كه قرآن راه جويان را رهبر است و يارخواهان را ياور است، مؤمن كه راه جويد قرآن او را براه صدق و حّق ميراند و بيگانه كه راه جوى نيست، لاجرم قرآن او را راهبر ِنه.”

و ديگر آنكه بسيار گفته شده كه:” قرآن با تدّبر خوانده شود، و تدّبر بر دو قسم است: يكى انديشه كردن آدمى درنفس خود وحال خود، كه آنرا تدّبر پند وموعظه ميگويند.

دوّم انديشه كردن درقرآن كه آنرا تدّبر “مكاشفه” گويند.

اوّل صفت عامۀ مسلمانان است، و دوّم صفت عارفان است، كه ايشان را ديدۀ مكاشفه دهند تا حجاب ميان دل ايشان وحّق برداشته شود، وهمۀ آرزوها نقد شود، و آب مشاهدت درجوى ملاطفت روان گردد.

دل از ذكر ُپر، و زبان خاموش، سر از نظر ُپر و خود را فراموش.

وقار فرشتگان ديده، ثبات رّبانيان يافته، به سكينۀ صديقان رسيده، كه كس تا به آنجا نرسد او را در درياى جلال قرآن شدن و استنباط گوهرهاى مكنون آنرا كردن نشايد، و بايد دانست كه اين درجه و مقام، “علم ا َسرار حّق است “و اين كسان صاحب اَسرار، ! اگر از ايشانى دوست را وفادارى، وگر ِنه تو را با رفتن دوستان چكار؟

رو ِگرد ِ سرا پردۀ اَسرار مَگرد كوشش چه كنى كه نيستى مرد َنبَرد.

اگر به توفيق رّبانى بنده به آن مقام رسد، كه جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اَسرار پردۀ ُغموض از روى مشكلات فرو گشايد، او را استنباط رسد، چه برخى علمها مانند ُدر مكنون وگوهر نهانى است، كه جز دانايان خدائى، آنرا نشناسند و پرده از روى پوشيده هاى آن بر ندارند.

اصول آداب صحبت

و اما براى رسيدن به اين مقام، خداوند بندگان را به آداب صحبت تعليم ميدهد، كه هركه آراستۀ ادب نباشد، شايستۀ صحبت نبَود و آداب صحبت برسه گونه است:

يكى صحبت باحّق است به ادب موافقت.

دوّم صحبت با خلق است با ادب مناصحت.

سوّم صحبت با نفس است به ادب مخالفت.

وهركس كه پروردۀ اين آداب نيست، ويرا با راه حّق هيچ كار نيست و در درگاه پروردگار او را قدر و شأن نيست! وخداوند محمّد مصطفى (ص) را به آداب آراسته كرد، لاجرم شب معراج آن مقام يافت و با خلق خدا آداب صحبت نگه داشت، تا درحّق او فرمود:” اى محمّد تو داراى خوى بزرگی هستى .”

و اصول آداب صحبت درمعاملت با حق آنست كه درهركارى علم بكار دارى، و شريعت را بزرگ شمارى و از جاى تهّمت و گمان برخيزى، و درپرستش خداوند از وسوسه وكاهلى دور باشي، و خدا را به غفلت نام نبرى، ودين را به بازى ندارى، و درگفتار و رفتار و كردار وديدار، خلوص كار فرمائى وهرگز ازخود راضى نباشى و درهرحال توبه برخود واجب دانى.

و اصول آداب صحبت با خلق آنست كه هيچ گاه نصيحت كردن و شفقت نمودن ازهيچ مسلمان بازنگيرى، انصاف همه ازخود بخواهى وبطريق ايثار و مواسات و ُحسن خلق رفتار كنى، و ازخلاف و معارضۀ برادران و دروغگو گفتن ايشان پرهيز كنى، و ايشان را سخن درشت و پاسخ ناهنجار نگوئى.

هركه شفقت و مهربانى از برادر مسلمانى باز گيرد و به همّت او را يارى ندهد و نصيحت نكند، سعى است كه درخون او ميكند و ناچار بدين نامهربانى مأخوذ گردد، وكمترين عقوبت وكيفر او اينست كه آنچه از مريدان وبرادران خويش بازگيرد، هرگز از آنها برخوردار نشود.

به داود پيغمبر وحى آمد كه:” اى داود! هركجا طالبى ديدى كه لبيك اجابت ازميان جان و دل زده و جامۀ تجريد و تفرّد پوشيده و سردر بيابان اميد ما نهاده، چاكر وار درركاب طلب او برو كه از نزديكان ماست، بدو تقّرب جو، و در دل او جا ساز، كه من بر دل چنين كس برسم و هركرا در دل وى بينم، او را بدوستى خود برگزينم.

چون به سفرى بيرون شويد، بدان قصد شويد كه به دوستى از دوستان خدا در رسيد، تا مونس روزگار وشاهد دل وجان شما باشد، و چندان كه رويد از طلب مياسائيد و قدم جهد بازپس منهيد كه آنان خاصان عزتند ومقبول حضرت احدّيت، نه هركس بيندشان، و نه هرديده اى دريابدشان! چون يافتيد گوش داريد، چون ديديد ملازم گرديد كه روشنائى دل درمشاهدت ايشان است و سعادت ابد در صحبت آنان.

پس دل ازهمۀ عالم بدار و با سه تن صحبت بدار:

اوّل عالِمی که تو را از عیب باز دارد و تو را به پرهیز آرد، دوّم درویشی که درصحبت او متواضع باشی، وبه خیرات پیوندی، سیّم صاحبدلی که بر سر وی ابر رحمت بارَد، مگر ازآن چیزی بر تو بارَد.

” دست وپای عبدالله بسته، به که با خامی نشسته.”

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

وز تو نرهید زحمت آب و ِگلت

زنهار ز صحبتش گریزان می باش

ور نه نکند روح عزیزان به ِحلت

درمقام درویشی

ای عزیز بدانکه غرض ازآفرینش خلق عبادت حق است، وعبادت بی معرفت عبث مطلق است، اوّل معرفت او حاصل کن، پس طاعتش ازدل وجان کن، درویشی شعار نمای وبگوشۀ قناعت درآی وبه وحدانیت او اقرار کن، وجز رضای او قطع مراد کن، واگر چیزی خواهی از او خواه، واگر خود را خواهی ازعاقبت کار شوآگاه، که اصل کار عاقبت اندیشی است ودولت بیدار در درویشی است.

درویش کیست؟ ظاهری بی رنگ وباطنی بی نیرنگ، درویش نه نام دارد نه ننگ، صلح دارد نه جنگ، دنیا را برخلق پاشد ودرون کس نخراشد وزندۀ جاوید باشد.

درویش نه تمنا در سر دارد ونه آرزو درجَیب. این منزلت نه به پوشش خرقه وکلاه است، این سعادت به کوشش دل آگاه است.

تا کسی ازغرور وجهل دنیوی روی برنتابد، درسلک اهل علم ودرویشی درنیاید، وفضیلت علم بسیار است ومقامات درویشی بی شمار، و مرتبۀ درویشی بی علم نا تمام است.

مناجات:

خدايا! درخدائى يكتائى، دريگانگى بى همتائى، درذات و صفات ازخلق جدائى ُمتصف به بهائى، ُمتحد به كبريائى، مايۀ هربى نوا و پناه هر گدائى، همه را خدائى تا دوست كرائى.

الهى! دانى كه من نه بخود به اين روزم، و نه بكفايت خود شمع هدايت افروزم، ازمن چه آيد و ازكردار من چه گشايد؟ طاعت من به توفيق تو، خدمت من به هدايت تو، توبۀ من به رعايت تو، شكرمن به انعام تو، ذكرمن به الهام توست، همه توئى من كى ام؟ گر فضل تو نباشد من برچه ام؟

آشامندۀ شراب دوستى ازديداربرميعاد است، و بندۀ راستگو برسد به آنچه مراد است.

الهى! بود من برمن تاوان است، تو يكبار بود خود برمن تابان، الهى معصيت من برمن گران است، تو آب جود برمن باران، الهى گناه من زيرحلم تو پنهان است، تو پردۀ عفو برمن گستران.

الهى! جزازشناخت تو شادى نيست وجزازيافت تو زندگانى ِنه، زندۀ بى تو چون مردۀ زندانيست و زندۀ بتو زندۀ جاودانى است ــ الهى! مران كسى را كه خود خواندى، ظاهر مكن ُجرمى را كه خود پوشاندى، كريما ميان ما و تو، داور توئى، آن كن كه سزاوار آنى نه آنچنان كه ِسزاوار ماست.

گفته اند:” ارادت مريد، خواست خود اوست، وخواست شخص ازخواست حق خيزد، و تا او (بنده) نخيزد، نخواهد، و تا نخواهد، نجويد، و تا نجوید، نیابد.”

اينها منزلهاى بندگى است و مرحله هاى پرستندگى، مريد چون اين منزلها را باز برد، مطلوب او جمله طالب گردد، و نداى ” اِرجعى اِلا رَبك” (بسوى پروردگارت برگرد) بجان وى رَسد، و گويد:

” گاه آن رسيد كه باز آئى و با ما باشى.”

امر به معروف ونهی از ُمنکر

خداوند درقسمتی ازآيۀ: “۱۱۰” درسورۀ: “۳” ( آل عمران)، فرموده:

“بهترين گروهى كه ازميان مردمان بيرون آورده شده اند، شمائيد كه به نيكوئى امر ميكنيد و ازنا پسند سرباز ميزنيد و بخداى يگانه ميگرويد .”

یا در آیۀ:” ۳۳” از سورۀ:”۴۱” ( ُ فّصِلت)، فرموده:

“کیست که گفتارش نیکوتر از سخن کسی است که بسوی خدا دعوت می کند وکار شایسته انجام میدهد، ومیگوید:

“من ازمسلمانان هستم.”

و پير طريقت ميگويد:

“مؤمنان كه دلهاى صافى وطبع كريم داشتند شفقت و رحمت خود از ديگران باز نگرفتند، و ايشان را نيك خواستند و دل دراسلام ايشان بستند ونجات ايشان خواستند و رحمت خدا را دريغ نداشتند، اما كافران كه نه در دل صفا و نه درطبع وفا دارند، هرگز مؤمنان را نيك نخواهند و دوست ندارند و به نيكى ايشان اندوهگين شوند و به بدى آنان شاد گردند، آرى هركس آن كند كه شايستۀ اوست، مؤمن بايد كريم باشد و مهربان كه سزاى ايمان كرم است و جوانمردى، و كافر بايد لئيم باشد و بد خواه كه سزاى كفر ناكِسى است.”

وهمینطورخداوند درآیۀ: “۴ ۱۰” ازسورۀ:”۳” ( آل عمران)، امرفرموده:

“بايد ازميان شما گروهى باشند كه مردم را بسوى نيكى و نيكوكارى بخوانند، و امر به معروف و نهى از ُمنكر كنند، و اينانند مردمان رستگار.”

وسپس گفته شده:

“چنين امتى كه داعيان خير ونيكى هستند به اقامت حق قائمند وازحول وقوّت خويش آزادند، و ازدايرۀ اعمال و احوال بيرون، خدا را دانند و خدا را خوانند و ازخلق و ملامت آنان نينديشند، هرچيز چنانكه هست بينند، ديگران از ُصنع به صانع نگرند و اينان از صانع در ُصنع، و سوختۀ وصلند و كُشتۀ محبّت.”

خدايا! به شناخت تو زندگانيم، به نصرت تو شادانيم، به كرامت تو نازانيم، به عزت تو عزيزانيم.

خداوندا! ما كه بتو زنده ايم هرگز كى ميريم؟ ما كه بتو شادمانيم، كى اندوهگين شويم؟ ما كه بتو نازانيم چون بى تو بسرآريم؟ ما كه به تو عزيزيم هرگز چون ذليل شويم؟

خداوند بزرگوار، جليل جّبار، كريم غفار، كردگار نامدار، حكيم راست دان، عليم پاك دان، مهربان كاردان، بندگان را به خطاب كرامت با هزاران لطافت مى نوازد و راهشان را بسوى خود مى گشايد و ميگويد:

” بشتابيد بندگان من، پيشى جوئيد دوستان من.”

نيز گويد: ” بندۀ من هرچه بند است از راه بردار، باشد كه روزى سر به بالين امن نهى، و از اندوه به فراقت باز رهى.”

آرى جليل كارى وعزيزحالى است درسلك ياران پيوستن، وليكن بس ُطرفه كاريست، گنجشگ را با بازپريدن و پياده با سوار دويدن!

باطن توكى كند با مركب شاهان سفر تا نگردد رأى تو برمركب همّت سوار.

تقوا

درآيۀ: “۱۱۹” از سورۀ:”۹”( توبه)، خداوند فرمايد:

“اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را تقوا كنيد و با راستان و راستگويان باشيد.”

دربارۀ اين آيه گفته شده: ” اين آيت هم فرمان است وهم تشريف و هم تهنيت، فرمان خدا، تشريف ُبشرا، تهنيت زيبا، فرمانى مهربار، تشريفى دلدار، تهنيتى بزرگوار، ميفرمايد تا بنده را بخود نزديك كند، تشريف ميدهد تا رهى دل برمهر او بندد! وازحق خود برخوردار شود.
درصدر آيه نداى كرامت است و نواخت بى نهايت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و درتجلى وى غمهاى دو گيتى فراموش است، نداى كرامت فرا پيش داشت تا به سماع آن كرامت، كشيدن بار حكم بر بنده آسان شود.

حكم چيست؟ به تقواى فرمان دهد و با راستان و راستگويان بودن، چه تقواى مايۀ اسلام است وصدق كمال ايمان، تقواى بدايت آشنائى است و صدق نشان دوست دارى، تقواى سرمايۀ عابدان است وصدق نور معرفت را نشان!

تقواى ره رهروان عالم شريعت است، و حقيّقت تقواى، پاكى دل است از هرچه سواى حق است، هركس صاحب وَلايت شد با تقوا شد، كه فرمود: اولياء خدا همان متقى يانند.

اى بندگان، تقوا به پناه خويش گيريد كه ِسرّ همۀ طاعتهاست، اصل همۀ هنرهاست، مايۀ همۀ خيرهاست، درختى است كه ميوۀ آن دوستى خداست.”

وبازگفته شده:

“تقوا درختی است که بیخ آن درزمین وفا، شاخ آن برهوای رضا، آب آن ازچشمۀ صفاست، نه گرمای پشیمانی به آن رسد، نه سرمای سیری، نه باد دوری، نه آفت پراکندگی! میوه آرد، میوۀ پیروزی وفلاح ابدی وصلح سرمدی ونعیم باقی وملک جاودانی، این است حقیقت فلاح و رستگاری”، که پیغمبر(ص) فرمود:

” ای صاحب ایمان برتو باد به حفظ ” تقوای” که گرد آورندۀ همۀ نیکیهاست، و برتو باد ذکر خدا که روشنائی برای قلب توست.”

تقوا سه چيز است: ترسى كه ترا از گناه باز دارد، اميدى كه ترا بر پرستش دارد، رضايتى كه ترا بردوستى دارد.

اصلاح ذات دين اين است كه با مردم به صلح و آشتى زندگانى کنید، و بى آزار باشيد و اين نتوانید، مگر آنكه حّظ ولذت خود را بگذاريد، وحّظ و لذت ديگران را نگاه داريد، اگر توانيد ايثاركنيد وگرنه، يارى انصاف دهيد.

مؤمنان كسانى هستند كه ازخداى ترسند، زيرا ترس زينهار ايمان است، حصار دين است، شفيع گناهكاران است، هردل كه درآن ترس از خدا نيست، آن دل خراب است.

( النته بايد توجّه داشت كه ترس از خدا مانند ترس ازيك قدرت استيلا گر نيست كه ميتواند با انسان برخورد كند، خواه از روى حّق انتقام يا بيهودگى، او مهربان و بخشنده، عاقل، عادل، سخى و دوست دارنده است، ترس از خداوند ترسى است كه درنتيجۀ عشق او بوجود ميآيد، آرزومندى دوست داشته شدن از سوى اوست و ترس ازگم كردن عشق او، هرترس ديگر باعث بردگى است و ترس از خدا، آزادى بخش و انسان ساز است.)

همینطورگفته شده:

” تقوا به پناه خويش گيريد و آنرا ملازم باشيد كه صيانت بندگان به اوست و رستگارى رهيگان دراوست، تقوا آنست كه بنده فرمان شرع را سپر خويش سازد تا تير نهى بدو نرسد و آنرا سه رتبت است :

اوّل آنكه درپناه كلمۀ توحيد شود و ازهرچه شرك است بپرهيزد، دوّم آنكه به پناه طاعت وعبادت شود و از راه معصيّت برخيزد، سوّم آنكه به پناه احتياط شود و از شبهت بگريزد. هركه اين سه منزل تقوا را به صدق باز بَرَد ناچار به مقصد رستگارى رسد، كه خداوند خود فرموده: “اهل تقوا را درپناه خويش گيرد و به آنها بدى واندوهى نرسد”، و او به كمال قدرت وجمال ربوبيّت خود، ازنسل كسى چندين هزاركس بيرون آورد با طبعها و رنگها وصورتها وسيرتهاى گوناگون! چندانكه دو كس نبينى كه بيكديگر درخوى ومنش مانند، و يا درصورت و سيما باهم نمون باشند، كه خداوند بردلها بى بررسيدن آگاه، و دركوشيدن ازآسودن بى نياز است، و اين پنديست از او بنده را، يعنى كه چون ميدانى كه او گوشوان ( آگاه و شنوا) وبردلها وكرده ها وگفته ها ديده بان است ، تو هم مراقبت بكار دار و حق او بجاى آر.

و مراقبت بنده آنست كه پيوسته به حق مينگرد ونظر حق پيش چشم خويش دارد وچون داند كه از اوغافل نيستند، پيوسته دراحتياط وبرحذر باشد، زيرا ُرشد از روى شريعت پرهيزكارى وپارسائى وخويشتن دارى است، بدين گونه كه اقتصاد درمعيشت نگاهداشتن و از راه تبذير و ِاسراف برخاستن، و از روى حقيقت راه بحق بردن است، اين ُرشد كه دربنده پديد آيد ازهدايت و ارشاد حق باشد، كه دلگشاى و رهنماى بندگانست ،ونشان اين ُرشد درحق بنده آنست كه بردرگاه، تن به خدمت دارد ودل برمعرفت، وسر برمحبّت، وآنگاه درمقامات برطريق ملازمت واستقامت رود وعقدى كه باحق بسته فسخ نكند وعزمى كه كرده نقض ننمايد.”

ودرآيات : “۳۱-۳۰” از سورۀ: “۱۶” (نحل)، خداوند فرموده:

“چون به اهل تقوا گفته شود : “پروردگارتان چه نازل كرده است”؟ گويند: ” بهترين سخن را”، براى نيكوكاران دراين دنيا خير است وسراى آخرت بهتر است، و سراى اهل تقواى چه خوبست.

به باغهاى جاويدان درآيند كه جويباران درآن جاريست وهرچه اراده كنند درآنجا موجود است، بدينگونه خداوند اهل تقواى را پاداش خواهد داد.

شرايط تقواى: شرط اوّل درتقواى آنست كه پاسبان دل خود باشى و سه چيز را بجاى آری:

۱- خويشتن را بدست آمان ندهى. ۲ــ ازهر چيز ناپسند بپرهيزى. ۳ــ يك لحظه ازحق غافل نباشى! رحمت حق برآن جوانمردان باد كه هرجزئى از اجزاء بدنشان بنوعى ازخدمت مشغول! وهمۀ اوقاتشان اندر مراعات حقوق حق مصروف، نه از ايشان عضوى براين خدمت خلق فارق! و نه وقتى ازايشان براى دشمنى با خلق ضايع!

از اينجا يافت حقيقت واُنس صحبت آغاز كند، ولذت خدمت وحلاوت طاعت بيايد و سرور معرفت در پيوندد و به روح مناجات رسد، تا چنان شود كه گويد:

خالى ِنه اى از من و نبينم رويت جانى كه تو با منى و د يدار ِنه اى

تقوا وفرقان:

و اما بعد دربارۀ ” تقوا وفرقان” خداوند در آيۀ ۲۹ از سورۀ : “۸” ( آنفال)، فرموده:

” اى كسانيكه ايمان آورده ايد اگر” تقوا” پيشه كنيد، خدا بشما “فرقان” بخشد، (حس تشخيص حق ازباطل) وگناهان شما را بيامرزد، كه خداوند صاحب فضل و رحمت بى انتهاست.”

دربارۀ این آيه گفته شده:
“مؤمنان را ميگويد: اگر براه “تقوا” ميرويد، شما را ازعلم و الهام، “فرقانى” دهد كه با آن حق را از باطل جدا كنید وراست راهى را، ازگمراهى ازهم بشناسيد، شما كه بعلم تمام عالمانيد، و شما كه به الهام درست عارفانيد، بدانيد كه فرقان شخص عالم، آدلۀ شرع است و برهانى است روشن درسايۀ نهايت كوشش براى كسب بندگى! وفرقان عارف نوريست غيبى وآئينه ايست روشن به موهبت الاهى و الهام ربانى.”

دراين آيت رمزى است كه ميگويد: ” اى شما كه درخت ايمان ِكشتيد، اگر آنرا به تقواى پرورش دهيد، سه ثمره بيرون دهد، يكى فرقان، ديگرى تكفير ( بمعنى محو گناه ) وسوّم مغفرت.” ( بمعنى بخشش گناهان )

پروردگارا! ياد تو دل را زنده كرد و بذر مهر افكند، درخت شادى رويانيد وميوۀ آزادى داد، الهى پهناى عزّت تو جاى اشارت نگذاشت و قدم وحدانيت راه اضافت برداشت، تا رهى گم كرد آنچه در دست داشت و ناچيز شد هرچه مى پنداشت.

درعشق تو من كيم كه درمنزل من از وصل ُرخت ُ گلى دَمَد بر ِگل من

الهى، مران كسى را كه خود خواندى، ظاهر مكن ُجرمى را كه خود پوشاندى، كريما، ميان ما و تو، داور توئى، آن كن كه سزاوار آنى، نه آن چنان كه سزاوار ماست.

حج

خداوند در آیات:” ۳ ۲۰- ۷ ۹ ۱ ” از سورۀ:”۲” (بقره)، چنین فرموده:

“حج درماههای معینی است، هرکس در آن ماهها این فریضه را ادا کند، باید در اثنای آن جماع نکند، ( عمل جنسی) وفسقی از او سر نزند، ومجادله نکند، هرکار نیکی که انجام می دهید، خدا از آن آگاه است. وتوشه بردارید، که بهترین توشه تقواست، ای خردمندان ازمن تقوا کنید.

برشما گناهی نیست که ازفضل پروردگارتان برخوردار شوید، چون ازعرفات باز گشتید، در مشعرالحرام خدا را یاد کنید و به یادش داشته باشید، چنانکه هدایتتان کرد – اگر چه پیش از آن ازگمراهان بودید.

آنگاه که مردم از آنجا باز گشتند شما نیز بازگردید، وازخدا طلب آمرزش کنید، که خدا آمرزندۀ مهربان است. چون مناسک خود را انجام دادید، خدا را بیاد آورید، همچنانکه پدرانتان را بیاد می آورید، حتی افزون تر از آن.

بعضی از مردم می گویند: “پروردگارا ! در این دنیا بما نیکی عنایت کن.” ایشان در آخرت بهره ای ندارند.

گروه دیگر می گویند:

“پروردگارا ! بما در دنیا نیکی عطا فرما ودرآخرت نیز نیکی مرحمت کن و ما را ازعذاب آتش برکنر بدار”.

آنها از آنچه خواسته اند، بهره مند می شوند، و خدا به سرعت به حساب هرکس می رسد.

خداوند را در روزهائی چند بیاد آورید وکسانی که در دو روز شتابان یا با درنگ اعمالشان را انجام دهند، چنانکه با تقوا باشند، گناهی برآنها نیست، از خدا تقوا کنید و بدانید که به پیشگاهش محشور خواهید شد.”

همچنین در آیات:” ۹۷ و۹۶ ” از سورۀ:” ۳” ( آل عمران)، فرموده:

” اوّلین خانه ای که برای مردم مقرر شد، همان است که درمکه قرار دارد، و مبارک ومایۀ هدایت جهانیان است –

ودرآن آیات روشن ومقام ابراهیم است، هر کس به آن در آید در امان باشد، حج این خانه بر کسی واجب است که توانائی رفتن به سوی آن را دارد، وهر کس کفر بورزد، بداند که خدا ازهمۀ جهانیان بی نیاز است.”

فضیلت خانۀ کعبه:

وسپس دربيان فضيلت وشرف كعبه چنين بيان شده: خانه اى كه جهانيان روى بدان نهند و مؤمنان گرد آن گردند، خانۀ با خير و بركت، با شكوه و كرامت، كس درآن نشد مگر با نثار رحمت، وكس باز بگشت مگر با تحفۀ مغفرت، خانه اى كه درآن نماز تمام، حج بدان تمام، و دعا درآن مستجاب و زندگى درآن قربت، و مرگ درآن جا شهادت است.

درآن خانه نشانه هاى روشن است، يكى ازآن نشانه ها مقام ابراهيم است كه از روى ظاهر، اثر قدم ابراهيم برسنگ خاره است كه روزى قدم برآن جا داشت، لاجرم خداوند آنجا را قبلۀ مؤمنان قرار داد، اشاره به اين است كه هركس يك قدم در راه وفاى خدا برداشت باطن وى قبلۀ نظرحق گردد، و ابراهيم آنچه داشت ازمال وجاه، همه را در راه خدا در باخت.

سفر حج برمثال سفر آخرت است، هرچه درسفر آخرت پيش آيد، از احوال ومرگ، همه نمودار رستاخيز است، و زيركان چون اين سفر پيش گيرند هرجا رسند از آخرت ياد كنند وعبرت گيرند، وچون از اهل وعيال و دوستان وداع كنند، مثال سَكرات مرگ وحالت َنزَع است كه با همه وداع كنند، و دانند كه طاعت با ريا وبا تقصير در توشۀ آخرت نيايد، و بايد راستى و راستكارى پيشه كنند كه گفته اند:

راستكارى پيشه كن، كاندر مقام رستخيز نيستند از قهر حق، جز راستكاران رستگار

و اينكه لبيك لبيك گويد، به جواب نداى روز قيامت برانديشد، و طواف و وقوف عَرفه وآن اجتماع انبوه مردم وخروش زارى به زبانهاى گوناگون، همه به عرصۀ قيامت ماند كه همۀ خلايق گرد آيند وهركس بخود مشغول، ودر انتظار ردّ يا قبول است.

الهى! چه زيباست ايام دوستان تو با تو، و چه نيكوست معاملت ايشان در آرزوى ديدار تو، چه خوش است گفتگوى ايشان در راه جستجوى تو، چه بزرگوار است روزگار ايشان در سركار تو.
الهى! چه غم دارد آنكه ترا دارد، و كرا شايد كه ترا نستايد. آزاد آن نفس كه بياد تو نازان، و آباد آن دل كه بمهر تو نازان، و شاد آن كس كه با تو در پيمان است.

انفاق

خداوند درآیات:” ۸ ۶ ۲ -۶۱ ۲” از سورۀ:”۲” ( بقره)، فرماید:

” َمثل ِ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همچون دانه ایست که هفت خوشه برویاند، ودرهرخوشه یکصد دانه باشد، خداوند آنرا برای هرکس که بخواهد چند برابر می کند، خداوند گشایشگری داناست.

آنان که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند و انفاقشان با منّت ویا آزاری همراه نیست، برای آنها نزد پروردگارشان پاداشی است، نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهناک می شوند.

زبان خوش ومدارا، ازصدقه ای که آزاری درپی داشته باشد بهتر است، خداوند بی نیاز بردبار است.

ای مؤمنان بخشش های خود را بامنّت و آزار باطل نکنید، مثل کسی که مال خود را برای خود نمائی انفاق می کند وبه خدا وروز قیامت ایمان ندارد. َمثل ِ او َمثل ِ تخته سنگی است که برآن خاکی باشد، وبرآن بارانی ُتند ببارد وجز سنگ سخت بجا نگذارد، آنان از کاری که کرده اند سودی نمی برند، وخدا کافران را هدایت نمی کند.

َمثل ِ کسانی که اموال خود را برای خوشنودی خدا وآرامش درونی خود انفاق میکنند، مانند باغی است به زمینی بارور، که بارانی تند برآن ببارد، ومیوه اش دو چندان شود، که اگر باران نیز نبارد، نم بارانی هم کافی است، خداوند به آنچه انجام می دهید بیناست.

آیا کسی از شما می خواهد باعی از درختان خرما وانگور داشته باشد، که جویها در آن جاری باشد وهرگونه میوه ای درآن باشد، وخود پبر شده و فرزندانی ناتوان داشته باشد، آنگاه آتشبادی بوزد وآن را بسوزاند.

خداوند این چنین آیات خود را آشکار می کند، تا بخود آئید.

ای مؤمنان ازبهترین چیزهائی که گرد آورده اید، وآنچه برایتان از زمین رویاندیم انفاق کنید، وپلید آن را که خودتان جزبه اکراه نمی پذیرید برای انفاق درنظر نگیرید، و بدانید که خدا بی نیاز ستوده است.

شیطان وعدۀ تهی دستی به شما می دهد وبه زشتیها وامیدارد، ولی خداوند به آمرزش وفزونی نویدتان می دهد، که خدا گشایشگر داناست.”

واما دربارۀ انفاق چنين گفته شده:

“مردم درمقام انفاق سه گروهند: يكى آنكه هيچ انفاق نكند، نه دركامكارى و نه درناكامى، نه درفراخى نعمت و نه در روز قحط و شدّت، چنين كس را مطلقاً لئيم گويند.

دوّم كسى كه درفراخى نعمت انفاق ميكند نه درتنگى وعُسَرت، وبيشتر خلق خدا ازجهانيان و دنيا داران براين مقامند كه دردنيا دست و دل باز ندارند و همواره بربيم فقر و ندارى باشند.

سوّم آنان كه درهرحال انفاق كنند، چه درحال ناتوانى و چه درحال توانائى، اما اينگونه مردم هم بر دو حال باشند يا مردمى متهوّر وبى باك كه ندانند از كجا گيرند و بكجا دهند و ازعاقبت نيانديشند! اينان برادران شيطانند كه اسرافكار و تبذير حالند، دوّم آنكه كسى باشد متوكل بخدا و مطئن به روزى رسانى او، اين چنين كسان اعتماد به خزانۀ خداوند دارند و دل باحق راست دارند، هرچه دارند خرج كنند وهيچ باز نگيرند و ازجاى خويش بشرط شريعت به دست آورند و ازجاى خود بر وفق شريعت خرج كنند، اينان را خداوند از آن آيت مى ستايد و انفاق آنان را مى پسندد.”

خداوند درآیات زیادی درقرآن مجید امر به انفاق فرموده، ازآن جمله درآیۀ: “۷” ازسورۀ: “۵ ۶” (طلاق)، میفرماید:

” ثروتمند باید از ثروت خود انفاق کند وتنگدست به همان اندازه که خدا به او داده است، خدا هیچکس را جز به آنچه توانائی داده است مکلف نمی کند، خدا بزودی بعد ازسختی آسایش را پیش آورد.”

ویا درآیۀ: “۳۸” از سورۀ: “۳۰” ( روم )، فرموده:
حق خویشاوند ومسکین ودر راه مانده را بده، این برای کسانی که طالب خشنودی خدا هستند بهتر است وآنها رستگارند.

و در آیۀ:”۳۱” از سورۀ:”۱۴” ( ابراهیم )، فرموده:

” به بندگان مؤمن من بگو: نماز را برپا دارند، واز آنچه روزیشان داده ایم پنهان وآشکار انفاق کنند، پیش از آنکه روزی فرا رسد، که در آن نه حرید وفروش است ونه دوستی.”

وهمچنین در آیات: ” ۱۱ و۱۰” از سورۀ: ” ۶۳ ” (منافقون)، فرموده:

“از آنچه روزیتان کرده ایم انفاق کنید، پیش از آنکه مرگ یکی ازشما برسد وبگوید: پروردگارا، اگراندکی مرگ مرا به تأخیر بیاندازی صدقه بدهم و از شایستگان باشم.

خداوند هرگز مرگ کسی را که اجلش رسیده است، به تأخیر نمی اندازد وخداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است.

وپيغمبر اكرم (ص) دراين باره فرموده: ” بدترين مردمان كسانى هستند كه روزى خود را تنها ميخورند.”

صدقه

در آیات:” ۷۴ ۲-۷۱ ۲” از سورۀ:”۲” (بقره)، خداوند فرموده:

” اگر آشکارصدقه دهید نیکوست واگر درنهان به تهیدستان دهید برایتان بهتر است، وبخشی از گناهانتان را میزداید خداوند به کردارتان آگاه است.

مسئولیت هدایت آنها برتو نیست، خداوند هرکه را بخواهد هدایت میکند، و انفاق کردن از اموال به سود خودتان است وجزبرای رضای خدا انفاق نکنید، وجزای هرمالی که ببخشید به شما بازمیگردد، وستمی برشما نخواهد رفت.

صدقه ازآن نیازمندانی است که در راه خدا ازکار بازمانده اند واز رفتن ناتوانند، نا آشنایان بی نیازشان می پندارند، ولی آنها را به رخسار می شناسید، که هرگز با اصرار از مردم درخواست نمی کنند، وهرمالی که ببخشید، خداوند از آن آگاه است.

آنان که شب وروز اموال خود را پنهان وآشکار انفاق می کنند، پاداششان نزد پروردگارشان است، نه بیمناک می شوند ونه اندوهناک.”

وهمچنین در آیۀ:”۱۸” از سورۀ:”۵۷” (حدید)، خداوند فرموده:

“مردان وزنان صدقه دهنده ای که به خدا وام نیکو دهند، برایشان افزون شود، وپاداش ارجمندی دارند.

اما صدقه برسه قسم است: يكى صدقۀ به مال، كه مواسات با درويشان است در انفاق نعمت.

دوّم صدقۀ به تن: كه قيام بحّق است درخدمت مردمان.

 سوّم: صدقۀ به دل: كه وفا دارى به حسن نيّت و توكيد همّت است با آنان، يك نوع صدقه برتوانگران است كه برايشان جود كنى و نيازمندى خود را به آنان عرضه نكنى و از نيكوكارى آنان اميد بردارى، ( مقصود حفظ عزّت نفس و خوار نكردن خود پيش هركس و ناكس بخاطر مال دنياست)، وچون اين صدقه و آن معروف و آن اصلاح هرسه دريكى جمع شود، سر تا بپا عين ُحرمت گردد ومقبول درگاه احديّت افتد، ونامش براستى برند وبا راستان محشور گردانند، و اين است آن مزد بزرگى كه خداوند به آنان وعده داده است.

بهترین کارهای بندگان: گفته شده بهترين كارهاى بندگان سه چيز است: “صدقه – معروف – و اصلاح ميان مردم.”     وبهترين اين سه عمل ازآن روست كه خوبى آن به ديگران هم ميرسد، زيرا عجب نيست كه براى خود درى بگشائى، جوانمردى وعجب آنست كه براى ديگرى درى بگشائى!


مجازات بخیل و جاه و منزلت درویش:


درآيات: ” ۳۵ و۳۴” از سورۀ : “۹” (توبه)، خداوند فرموده:

آنان که به جای انفاق کردن در راه خدا، طلا و نقره را  می اندوزند، به عذاب  دردناک  بشارت ده . روزی  بیاید  که( آن را) در آتش دوزخ بگدازند و با آن پيشانى و پهلو و پشتشان را داغ نهند، ( وبه آنها گويند:) اين است آن گنجى كه براى خودتان اندوختيد، پس بچشيد گنجى را كه خود نهاده ايد!

درتفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده:

داغى تن را دراين آيت به پيشانى و پهلو و پشت تخصيص داد! چون بخيل هرگاه مورد درخواست سائلى واقع شود نخست پيشانى را فراهم كشد، ناچار برآن داغ نهند! و پهلو كه از سر كبر بردرويش زند و پشت كه برگرداند! تا دانى كه درويش را درنزد آن حضرت، جاه و مقدار است، و شرف درويش آنست كه چون توانگر اعتماد بردنيا دارد، او اعتماد برمولا دارد، هرگاه توانگرى بخداى تقرّب جويد، بوسيلت درويش كند! و اگر درويش بتوانگر از بهر دنيا تقرّب كند! از دين برآيد ! از اينجاست كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كس توانگرى را فروتنى كند ازجهت توانگريش، يك سوّم دين خود را از دست داده، و اگر بزبان او را مدح گويد، دو سوّم دين خود را از دست داده، و اگر بدل او را تعظيم كند، همۀ دين خود را از دست داده است.”.

درويش تواند با دين نزد توانگر رود و بى دين بيرون شود، توانگر تواند با گناه پيش درويش رود و بى گناه بيرون شود، و هرچند مردم ايشان را درويش خوانند، ولى درحقيّقت توانگر خود ايشانند.

وسپس چنين آمده، كه سعادت بندگان درعنايت است و آنجا كه عنايت است پيروزى را چه نهايت است؟ كار بجذبۀ الاهى و مغناطيس عزّت وكشش عنايت دارد، هركجا تصديق بوَد آنجا دلى بوَد، و آنجا كه دل بوَد، فتحى بوَد وآنجا كه فتح بوَد سعادت بوَد، ُخنُك آن بنده كه اهل اين قصه بوَد.

پاك است و بزرگوار ومهربان خداوند جهان وجهانيان، نوازندۀ دوستان، يار درويشان، پناه ضعيفان، يادگار بى دلان.

لطف و قهرخداوند

گفته شده: “خداوند به بندگان خود لطف دارد، رفيق و مهربان است، ازلطف اوست كه تو توفيق پرستش يافتى، توفيق داد تا از اوخواستى، دلت را معدن نور كرد، تا ناديده دوست داشتى و نادر يافته شناختى، لطف وى بود كه از تو طاعتهاى موقّت خواست و ثوابهاى مؤيد بداد، لطف او بود كه نعمت بقدرخود داد و ُشكر بنده بقدر بنده خواست، لطف او بود كه بنده را توفيق خدمت داد، آنگاه خود دست رحمت و ستايش برسر او نهاد ــ لطف او بود كه بنده را بوقت گناه نادان خواند تا عفو كند و بوقت تقصير ضعيف خواند تا تقصير بنده را محو كند و او از سر سوز و نياز در آن حضرت، راز گويد كه: خدايا ما را ضعيف خواندى، از ضعيف جزخطا چه آيد؟ ما را جاهل خواندى، ازجاهل جزجفا چه آيد؟ وتو خداوند كريمى، ازکريم جز عطا چه سزد؟ خداوندا، تو لطيفى، از لطيف جز وفا چه خيزد؟”

سزاوار بنده آنست كه چون لطف و كرم خداوند ديد ِبساط هوس در نوردد كمربند همّت درميان بندد، بر درگاه خدمت ُحرمت و ملازمت گيرد، ديده از اغيار بردوزد، خرمن طمع به خلق بسوزد، با دلى بى غبار و سينه اى بى ريا منتظر الطاف خداوندى بنشيند، كه حق بلطف خود كار وى را ميسازد، ودل درمهد عهد مينوازد، زيرا خداوند را هم لطف است وهم قهر.”

ودرآيات “۱۳۸ و۱۳۷” از سورۀ ” ۳” ( آل عمران )، خداوند فرموده: ” پيش از شما مللى بودند و رفتند، دراطراف زمين گردش كنيد تا ببينيد چگونه عاقبت هلاك شدند، آنانكه وعده هاى خدا را تكذيب كردند، این بیانی است برای مردم و برای متقین هدایت و پندی است.”

درتفسيرادبی وعرفانى آن گفته شده:

“پيش از شما سنتها و نهادهاى روزگار گذشت و شما برويد و زمين را بررسى كنيد، و بنگريد سرانجام آنان كه پيغام و نشانيها را دروغ مى شمردند چگونه شد؟ درنگريد بندگان من وعبرت گيريد رهى گان من، بپذيريد دوستان من، تا ببينيد لطف من با دوستان و قهرمن با دشمنان، كه آن لطف اثر فضل ماست و اين قهر نشان عدل ما، گرفضل كنيم سزاست، ورعدل كنيم رواست، كه خداوندى و پادشاهى حقيقى ماراست.

اثر فضل ما بود كه آدم صفى را بركشيديم و بنواختيم و بى سابقۀ طاعت با وى كرامتها كرديم و آن ذلت كه از وى برفت از او درگذشتيم وعذر بنهاديم، ونشان عدل ما بود كه ابليس نوميد را از درگاه برانديم و به آن سرافرازى كه كرد و كبرى كه آورد، عبادت چندين هزارسالۀ او را بباد داديم و رقم كفر براو كشيديم.

همچنين اثرفضل ما بود كه نوح را از دست دشمن و زخم آنان برهانديم و از بهر وى كشتى ساختيم و ازعذاب طوفان ايمن كرديم! ونشان عدل ما بود كه قوم نوح را يكبارگى به آب بكشتيم و بسيط زمين را از پليدى بشستيم.

اثرفضل ما بود كه ابراهيم را بدوستى گرفتيم وپدر پيامبران وملتها قرارداديم و آتش را بر وى گُلستان كرديم.

و ازعدل ما بود كه نمرود طاغى را از خود برانديم و چون خواست كه قربان كند دست ردّ به سينه اش زديم و نپذيرفتيم. همچنين موسى را به فضل با خود هم سخن كرديم وهمراز خويش نموديم، وفرعون را بعدل خود تخت و تاج در ربوديم و او را با جملۀ قبطيان به آب بكشتيم.

نيز ازفضل ما بود كه فرزند يتيم و صدردولت بوطالب را مقام محمود داديم وعرش عظيم را منزلگاه او كرديم، و لقاء و رضاء شفاعت امت را تحفۀ او ساختيم، و ازعدل ما بود كه ابوجهل وجمله صنا ديد قريش را به اسفل سافلين فرو برديم! ونقاب عزّت از چهرۀ اسلام فرو گشوديم، وبسيط زمين را به جمال شرع َنبَوى و رسالت محمّدى بپا داشتيم، آنچه كرديم از كرامت و جود است و آنچه نمودیم از نواخت و سياست، همه را باين سبب كرديم تا مردمان بدان عبرت گيرند و دانايان بپذ پذيرند و زيركان دربابند وهوشياران درهوشيارى بيفزايند وغافلان بازگردند.

گهى درقهرخدا نگرند، گهى درلطف او، فضل وعدل او را انديشه كنند، نواخت پيغمبران وكرامت به دوستان را ياد كنند وچون ُگل پرباربشكفند، و ازهلاك متمردان و ِخسران طاغيان برانديشند.”

و در آیۀ:”۱۳۹” ازهمین سوره، فرموده:” ُسست وغمگین نشوید، چرا که اگرایمان داشته باشید، برترید.”

بعد درآيات: “۵۰ و۴۹” از سورۀ: “۱۵” (هجر)، خداوند فرموده:

“بندگانم را آگاه كن كه من آمرزندۀ مهربانم، و كيفر من عذابى درد ناك است.” دربارۀ این آيات چنين ذكر شده:

” ما را هم نورعزّت است وهم نارعزّت! بنورعزّت دوستان را نوازش كنيم و به نارعزّت دشمنان بسوزانيم، بنورعزّت لختى را آب عنايت روانيديم، به نارعزّت گروهى را هجران انگيختيم، اين عزّت به نور فراست توان ديد كه درقرآن آياتى براى اهل فراست است.”

گفته اند:” هركس چشم ازحرام بپوشد و نفس ازشهوات نگاهدارد و مراقبت باطن را دوام دهد و به ظاهر شرع عمل كند، و روزى حلال خورد، هرگز در فراست خطا نمى كند.”

وباز گفته شده: ” خداوند چنانكه دوستان را نوازنده است، بيگانگان را گيرنده است و چنانكه نوازش او به نوازش ديگران نماند، گرفتن وى هم بگرفتن ديگران نماند! زيرا خداوند سخت گيرتر ازهمۀ گيرندگان است ودادخواه ستمكاران، نه ازكسى بيم ونه ازكِرد وى تاوان است كه كردگارجهانيان است وآفرينندۀ آنان، مردم ازغضب اوهراس گيرند، خداوند چون برديگر اُمتان خشم گرفت رنگ صورت آنها بگردانيد، و اگر براين امت خشم گيرد، پناه بر خدا، رنگ اينان را از روى سيرت بگرداند، اگر آنان را بگناه خويش رو سياه گردانيد، اينان را به گناه خويش دل سياه گرداند”.

وهمينطور گفته شده: “كردگار قديم و داور حكيم، بر اسرار بنده گان آگاه است و هرچند داور زمين به ظاهر حكم كند، داور آسمان بباطن نگرد و نهان ها داند، پس بنگر تا راستى در باطن به كار برى و راستى در معاملات پيشه كنى، و ازخداوند نهان دان شرم دارى و جزحق خود طلب نكنى، كه امروز آبرويت نزد خلق برد، و فردا بتازيانۀ جزا ادب كند وگويد: اى بى شرم فرزند آدم، ندانستى كه من به نهانى هاى آسمانها و زمين آگاهم و از كار بد بدكاران و ستمگران غافل نيستم.

الهی! چون برخود نگرم و كردار خود بينم، گويم ازمن زارتر كيست؟ و چون برتو نگرم و خود را دربندگى تو بينم، گويم از من بزرگوارتر كيست؟

گاهى كه به طبيعت خود افتد نظرم

گويم كه من از هرچه درعالم بَترم

چون از صفت خويش اندر گذرم

ازعرش همى بخويشتن درنگرم

بیم وامید

خداوند هركس را به رحمتى كه خواهد اختصاص ميدهد، يكى را به روزى و نعمت، قومى را به اخلاق و فضيلت، گروهى را به زُهد وعبادت، جمعى را به توفيق ظاهر، برخى را به كشف سرائر، نعمت را مبهم فراهم گرفت تا اميدواران دراميد بيافزايند و ترسندگان درترس بمانند، كه بنده را درمقام عبادت و طاعت به از بيم و اميد نيست، كه خداوند بندگان را دراين دو حال بستود و فرمود: مؤمنان اميد رحمت و بيم عقوبت دارند!

و بعد درتفسير آياتى چند از سورۀ: “۲۲” (حج)، چنين آمده: فضل خداوند است كه بنده را ميان قهر و لطف نگه ميدارد تا دربيم و اميد زندگى كند! چون بيم باشد بكار خود مينگرد و زارى ميكند، چون در اميد بوَد به لطف خداوند مينگرد ومى نازد! چون به خود نگرد همه سوز و نياز شود، و چون به حق نگرد همه راز و ناز شود، چنانكه گفته شده:

“گاهى بخود نگرم، گويم از من زار تر كيست؟ گاهى بتو نگرم، گويم از من بزرگوار تر كيست؟”

بنده چون به عمل خود نگرد و كشش نفس اماره، بزبان تحقير ازكوفتگى وشكستگى خود مى نالد، و چون به لطف الهى و فضل ربانى نگرد به زبان شادى و نعمت آزادى گويد:

هر روز من از روز پسین یاد کنم

از درد گنه، هزار فریاد کنم

از درد گناه خود شوم غمگن

باز از رحمت او خاطر خود شاد کنم.

جهاد

در آیۀ: “۲۱۶” از سورۀ: “۲” ( بقره)، خداوند فرموده:

“جهاد در راه خدا با همۀ ناگواریش برایتان مقرر شد، و چه بسا چیزی را نا خوش بدارید ولی برایتان خوب باشد، وچه بسا چیزی را خوش داشته باشید ولی برایتان بد یاشد، خدا میداند وشما نمی دانید.”

وهمنطوردرآيۀ: “۱۵۶” از سورۀ: “۳” ( آل عمران)، خداوند فرموده:

” اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند كافران مباشيد كه به برادرانشان كه به سفر ( یا براى جهاد) ميرفتند ميگفتند:

“اگرآنها نزد ما بودند درسفر نمی مردند و درجنگ كشته نمی شدند.”

درتفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده:

“اين آيت هم نواخت است و هم سياست، هم كرامت و هم اهانت، مؤمنان را كرامت است و كافران را اهانت، دوستان را نوازش است و دشمنان را سياست، ميگويد: ” اى شما كه ايمان داريد و فرمان ما را گردن نهاديد و دوستى ما را به دل وجان خواستيد، مانند كافران مباشيد وخوى ايشان نگيريد و راه آنان نرويد، ايشان بيگانگانند و شما آشنايان، ايشان راندگانند وشما خواندگان، ايشان حزب شيطانند وشيطان را مهمان و سرانجام حزب شيطان ِخسران است، شيطان ايشان را ميخواند كه به آتش كشد و بكام خود كندT و شما مؤمنان حزب خدائيد و خدا را مهمان و سرانجام در فردوس جاودان.”

خداوند شما را به دعوت ميخواند تا به مغفرت و رحمت بنوازد و شما را ازاين رو ، به از هرچه در دو جهان است، و اين بس عجب نيست كه مؤمنان را به فضل خود، بمغفرت خود رساند، بلكه عجب آنست كه دوستان را به لطف خود به حضرت احدّيت خود بَرَد، اين است كه فرمود:

” اگر مُرديد يا كشته شديد، با خدا محشور خواهيد بود.”

و زبان حال چنين كسان اين است:

كنون كه با تو بهم صحبت اوفتاد مرا دعا كنم كه وصالت خجسته باد مرا

خداوند درقرآن مجيد آيۀ: “۱۹۵” سورۀ: ” ۳” ( آل عمران)، فرموده:

” پس خداوند به آنها وعدۀ نيكو داد ودعاى آنان را مستجاب كرد و فرمود: “من کار هیچکس را خواه زن باشد یا مرد تباه نخواهم کرد، همه ازجنس یکدیگرند، من گناهان مهاجران و آنان را که از خانه های خود رانده شدند و در راه من آزار دیدند و کشته شدند، می بخشم .آنها رابه درون باغهائی که جویبارها در آن روان است می آورم.”

در این باره گفته شده:

” نيك بنگر، تا چنين جوانمردان وجان بازان كزين سراى رحيل كنند، تو ايشان را مُرده نگوئى، كه گوهر زندگانى جزدل ايشان را معدن نيامد، و آب حيات جز ازچشمۀ جان آنان روان نگشت، چگونه ميرند! كه خدا درقرآن مجيد فرموده: ” آنان زنده اند و نزد خدا روزى دارند، آنان شادند وخرم، آسوده از اندوه و غم، در روضهً اُنس بر ِبساط كرم با فضل و ِنعَم، و قدح شادى بردست نهاده دمادم، آنان كه فرمان خدا و رسول را فرمان نهادند و ازعشق دين جان عزيز را هدف تير دشمن ساخته و آن خستگى را بجان خريدند، چگونه مُرده اند؟”

ونیز درآيۀ: “۳۵” از سورۀ: “۵” ( مائده) آمده:

اى كسانيكه ايمان آورده ايد ازخشم خدا بپرهيزيد و به او نزديكى جوئيد و در راه او جهاد كنيد،باشد که شما رستگار شويد.

خدايا! زندگى ما با ياد توست و شادى همه با يافت توست، جان آنست كه همه درشناخت توست.

پير طريقت گفت: ” زندگان سه كس اند: يكى زندۀ بجان، ديگر زندۀ به علم و سومى زندۀ به حق!

او كه بجان زنده است بقوّت زنده است و به باد ! او كه بعلم زنده است، زندۀ مهر است و بياد، آنكه بحق زنده است، زندگانى خود بدو شاد!

خدايا! جان درتن اگر از تو محروم ماند، زندۀ زندانى است وكسيكه در راه تو به اميد وصال تو، كشته شود زندۀ جاودانى است. “

چون شاد نباشم كه خريدم به تنى وصلى كه هزار جان گرامى ارزد

لطيفه: داود پيغمبر ُعزلت اختيار كردى وپيوسته دركوه وبيابان تنها طواف كردى وگوشه اى گرفتى، ازحضرت آفريدگار پيام رسيد كه : “اى داود چرا تنها روى وتنها نشينى؟” و خودش دانا تر از او بود.

گفت: “خداوندا، در ياد تو ومهر تو، خلق را دشمن ميدارم و با ايشان زيستن نتوانم!”

خداوند فرمود: ” اى داود به سوى مردم بازگرد كه اگر يك بندۀ گريز پای به جانب ما رهبرى كنى، تو را در شمار مجاهدين راه حق آورم.”

جهاد اکبر: محمّد مصطفى (ص) جنگ با نفس را جهاد اكبر ناميده است، زيرا جهاد با نفس بزرگتر وسخت تر است، ازآن جهت كه جنگ با كافر گاه بوَد و گاه نبوَد، ولى جنگ با نفس پيوسته بوَد، و از ِسلاح كافران توان برحذر بود كه ظاهر وپيداست ولى ِسلاح نفس وسوسه ها وشهوتهاى نهانى است كه ازآن ايمِن شدن دشوار است.

نيز درجنگ با كافران اگر مؤمن كشته شود، شهيد باشد و مشمول رضوان حق، ولى درجنگ با نفس، اگر آدمى مغلوب گردد، درآتش دوزخ گرفتار هواى وهوس خود خواهد شد، كه آن صفت نيك بختان واين حالت تيره بختان است.

رحمت خدا برآن جوانمردان باد كه كمرمجاهدت برميان بستند و درميدان بندگى درصف خدمت بيايستادند وقدم برگل مراد نهادند و با خلق خدا به صلح و سازش ساختند و با نفس خود بجنگ برخاستند و به زبان حال گفتند:

با خود ز پى تو جنگها دارم من

صد گونه زعشق رنگها دارم من

درعشق تو ازملامت بى خبران

برجان وجگر خدنگها دارم من

كريما، خداوند شنوا كه درشنوائى بى همتا، شنوندۀ آوازها و رسنده به رازها، پاسخ دهندۀ نيازها…

اى خداوندى كه بنده هايت همه فانيند و تو باقى!، اى خداوندى كه رهيگانت همه نبودنى اند و تو بودنى، تو بودى و كس نبود، بمانى تو و كس نماند، همه مقهورند و تو قّهار وهمه مأمورند و تو جّبار .
(جبار به معنى ترميم كنندۀ شكستگى ها و آسان كنندۀ سختى ها و كسى كه اراده اش درتمام زمانها و مكانها بدون هيچگونه مخالفتى ِاعمال ميشود، كه آگاهى ازاين قدرت باعث لزوم تسليم ميشود.)

همه مصنوعند وتو كردگار، همه مُردنى اند و تو زندۀ جاويد، همه رفتنى اند، توماندنى.

خداوندى ُگمارنده وبا همه تاونده!

اى گروه مسلمانان! اين سراى فانى گذرگاه است، نگريد تا دل درآن نبنديد وآرامگاه نسازيد، برَيد مرگ را بجان و دل پيش باز كنيد، و نعيم آن جهانى وحيات جاودانى را خواستار شويد.

افسوس كه تو اى بندۀ غافل با چشم بيدار در حال و كار خود ننگرى و ساز رفتن نيارى تا آن ساعت كه آب حسرت و دريغ ِگرد ديده ات درآيد وغبار مرگ برعذار مشكينت نشيند و آن روى ارغوانى، زعفرانى گردد ! مسكين آدمى كه پيوسته نظارۀ مرگ ديگران ميكند، و پندارد كه هميشه ناظر مرگ ديگران است و خود نخواهد مُرد.

اى روندۀ راه حق! اگرخود را مى يابى وتدبير خويش ميكنى راهت آنست كه دراحوال گذشتگان وسيرت رفتگان ازاين جهانيان وجهان داران كه بودند انديشه كنى و در سرانجام كار آنان بنگرى!

هم آنان كه تكبُر پلنگان داشتند، آن يكى قصر قيصرى مى ساخت، آن ديگرى ُملك سليمانى ميخواست، آن ستمگر از جگر يتيمان كباب ميكرد و آن ديگرى ازخون مفلسان شراب ميخورد.

آنان ُگلى بودند درشورستان زندگى شكفته، ناگاه باد زهرآگين مرگ وزيده و رخسارشان را تاريك گردانيد و پس از آنكه چون ُ گل بشكفتند از بار بريختند و در ِگل خفتند.

رزق و روزی

خداوند در آیات:” ۱۷۵- ۱۵۵” از سورۀ:”۲” ( بقره)، فرموده:

” مسلماًهمۀ شما را به چیزی ازترس، گرسنگی، کاهش اموال ونفوس ومحصولات آزمایش می کنیم، وشکیبایان را بشارت ده: آنان که چون مصیبتی به ایشان برسد، گویند: ” ِانآ ِللهِ و اِنا ُ ا َلِیه راجعون.”

( ما ازآن خدائیم وبه سوی او بازمی گردیم.) درود ورحمت پروردگار برآن گروه باد که ره یافته اند.

وهمینطور در آیۀ:” ۴ ۲۱”از سورۀ:”۲” (بقره)، فرموده:

” آیا پنداشتید که به بهشت داخل می شوید، بی آنکه چون پیشینیان به سختی تنگدستی ورنجوری گرفتار شوید، شداید ومشکلات آن چنان امتهای پیشین را احاطه می کرد که پیامبر ومؤمنان ملتزمش گفتند: “پس یاری خدا چه هنگام است؟” بدانید یاری خدا نزدیک است.”

ودرآیات: “۲۰-۱۵” ازسورۀ: “۸۹” (فجر)، فرموده:

” اما انسان هنگامی که خدا اورا برای آزمایش گرامی می دارد ونعمت می بخشد، می گوید: “پروردگارم مرا گرامی داشت.”
اما چون اورا بیازماید و روزی را بر او تنگ گیرد، می گوید: “پروردگارم مرا خوار کرده است.” چنان نیست که گمان می کنید، شما یتیمان را گرامی نمی دارید ویکدیگررا براطعام مستمندان تشویق نمی کنید، ومیراث خوارانید، و به مال ومکنت دل بسته اید.”

ودر آیۀ: “۵۸” ازسورۀ: “۵۱” ( ذاریات )، فرماید: خداوند روزی رسان وقدرتمند استوار است.

ویا درآیۀ: “۱۷۲” ازسورۀ:”۲” (بقره)، فرموده:

” ای مؤمنان از نعمتهای پاکیزه ای که روزیتان کرده ایم بخورید، واگر خدارا می پرستید شکرش را بجا آورید”.

ودر آیۀ: “۳۹” از سورۀ: ” ۳۴” ( سبا)، فرموده:

بگو: “پروردگار من روزی هرکس ازبندگانش را که بخواهد افزون می دارد، یا اورا به تنگی می اندازد، واگر چیزی انفاق کنید، عوض آنرا خواهد دادT واو بهترین روزی دهندگان است.”

همینطور درآخر آیۀ “۲” و آیۀ:”۳” از سورۀ: “۶۵” (طلاق )، فرموده:

“هر کس تقوای الهی پیش گیرد، خداوند راه نجاتی پیش پای او میگذارد، و او را ازجائی که گمان ندارد روزی می رساند، هرکس به خدا توکل کند، خدا اورا کافی است.”

ونیز در آیۀ: “۶۵” وقسمتی از آیۀ:”۶۶” در سورۀ: “۵” ( مائده)، آمده:

” اگر اهل کتاب ایمان بیاورند وتقوا پیش گیرند، گناهانشان را خواهیم زدود و به باغهای پرنعمت واردشان خواهیم کرد. اگر تورات و انجیل و نازل شده های پروردگارشان را بکار بندند، از فراز و فرود روزی بخورند.”

وبعد دراین باره گفته شده:” شگفت آنكه عالميان پيوسته دربند روزى فراخند و در آرزوى لذات اين دنيا، ليكن راه بدست آوردن نمى دانند و به تهيۀ اسباب آن راه نمى برند، خداوند درقرآن مجيد فرموده:

” اگر ميخواهى رحمت و نعمت ما از بالا و نشيب و از راست و چپ روى بتو كند، تو روى بطاعت ما آر و تقواى پيشه كن، تو روى دركار ما و در فرمان ما آر، تا ما كار تو را درست کنیم، که هركس با خداست، خدا هم با اوست، هركس تقوا پيشه كند، روزى او بى حساب ميرسد.”

ونیزگفته شده:

“خدا آفريدگار است و روزى گمار، به قدرت وسيع مى آفريند، و ازخزينۀ گشاده روزى ميدهد، نه در قدرت او دراين ُصنع وَهن آيد و نه از بذل درخزينۀ او نقص آيد.

سزاوار بنده آنست كه چون خداوند دادن روزى را برخود واجب كرد، هرگز بر روزى غم نخورد و برضمان آن تكيه كند، و اعتماد و توكل به حق داشته باشد.”

وخداوند درآيۀ: “۶” ازسورۀ: “۱۱” ( هود)، فرمايد:

“هيچ جنبنده درزمين نيست جزآنكه روزيش برخداست و خدا قرارگاه و آرامشگاه او را ميداند، وهمۀ احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.
بگو: ” بارخدايا، تودارندۀ ُملك وخداوند پادشاهى هستى بهركس بخواهى پادشاهى دهى وازهركس خواهى پادشاهى ميگيرى، هركه را خواهى عزيز ميكنى و هركه را خواهى ذليل ميگردانى، همۀ نيكيها بدست توست كه تو برهركار توانا هستى، شب را در روز آورى و روز را در شب، زنده را از ُمرده سازى و ُمرده را از زنده بيرون آرى و هر كه را خواهى روزى بى شمار و بى حساب بخشى!

( بدان كه) خدمت ازبنده بخدا برشود، وكرامت ازخداى به بنده فرود آيد.

پاك باشد از هرغرض، آزاد باشد ازهرعلت.

وبعد در آيۀ: “۱۴” از سورۀ: “۱۶” (نحل)، خداوند فرمايد:

” اوست كه دريا را به اختيارتان درآورد تا ازآن گوشت تازه خوراكتان شود و زينتى را براى آرايش خود استخراج كنيد و كَشتيها را شكافندۀ دريا مى بينيد تا ازفضل خدا روزى بيابيد و شكرش را بجا آوريد.”

درتفسيرادبی وعرفانی آن گفته شده:

“خداوند درياهاى زمين را مسخر خلق گردانيد تا كشتى در آن روان سازند وسود ها برند، اما از روى باطن، خداوند درنفس آدمى دريا ها و كشتى ها را آفريد كه انسان (اگر دراين درياها ازآن كشتيها استفاده نكند بدون شك) درآن غرق خواهد گرديد: يكى درياى شغل، ديگرى دريای غم، ديگرى درياى حرص، چهارمى درياى غفلت، پنجمى درياى تفرقت و جدائى. واين درياها را كشتى هاست:

هركه دركشتى توكل نشيند از درياى شغل به ساحل فراقت رسد، وهركه دركشتى رضا نشيند ازدرياى غم به ساحل آمن رسد، و هر كه در كشتى قناعت نشيند از درياى حرص به ساحل ُزهد رسد، هركه در كشتى ذكر نشيند از درياى غفلت به ساحل بيدارى و آگاهى رسد، هركه دركشتى توحيد نشيند از درياى تفرقت و جدائى به ساحل جمع و اتحاد رسد.

یاری خداوند

پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

” تواناترين كس اوست كه بخدا توكل كند، سعادتمندتر كسى است كه تقوا پيشه كند وغنى ترين كسى است كه روزى خدائى را استوار تر از دارائى خود بداند.”

چنانکه خداوند درآيۀ: “۱۶۰” از سورۀ: “۳” ( آل عمران)، فرموده:

” اگرخداوند شما را يارى كند هيچ كس برشما پيروز نخواهد شد و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟ و مؤمنان فقط بايد برخدا توكل كنند.”

در تفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده:

“هركه را رقم نصرت از درگاه عزّت بر ناصيۀ روزگار او كشيدند، يگانۀ عالم گشت و قطب مركز سيادت و قبلۀ آمال صاحبان حيرت! وهركه را خداوند از او ترك يارى و نصرت كرد، بحكم قهر پردۀ تجمل از روى كار او بردارند و رقم محجورى برحاشيۀ وقت او نهند و مردود همۀ عالم گردانند تا مهجور ( دورمانده ) بماند.”

به داود نبى وحى آمد: ” اى داود اگرمن ترا پست كردم چه كسى ترا بلند كند؟ و اگر ترا بلند كردم چه كسى ترا پست ميكند؟ اگر ترا عزيز شمردم چه كسى ترا ذليل ميكند؟ و اگر ترا ذليل كردم چه كسى ترا عزيز ميكند؟ اگر من ترا يارى كردم چه كسى ترا محروم ميكند؟ و اگر من ترا محروم كردم چه كسى ترا يارى ميكند؟”

داود گفت: ” امر وحكم همه با توست و به ارادۀ تو.”

سخن از يارى و نصرت ميرود والبته مقصود يارى دربرابر دشمن است، پس بايد دانست كه بزرگترين دشمن آدمى نفس اوست كه ميان دو پهلوى اوست، وچون نفس قوى ترين دشمن است، پس پيكار با او هم دشوارتر است.

نصر و فتح

دربارۀ “نصر و فتح” گفته شده :

“نصروفتح، يارى و گشايش است، اشاره به نصرت دل است بر سپاه نفس! و فتح گشادن شهرستان بشريّت است با سپاه حقيقت و اين نصرت درخزانۀ حكمت است وكليد آن درخزانۀ مشيّت الهّى است، دستى به آن نرسد، جزدست سعادت كه در آستين خرقۀ بشريّت بنا شده و ساعد اين دست ازايمان بوَد، بازو ازتوحيد، و انگشتان ازمعرفت، و اين دست بهرجا كشيده گردد، اين صدا درآيد كه: هنگام فتح و پيروزى خداوند است.”

تقدیر وسرنوشت:

درتفسير آياتى چندى ازقرآن مجيد درمورد ” تقدير و سرنوشت” چنين گفته شده:

” از آیات روشنی که درقرآن مجید در رابطه با این موضوع آمده، چنین نتیجه می گیریم که آنچه مقدّر آدمى است بايد با سعى وعمل همراه باشد تا پاداش و جزا معنى داشته باشد، چنانكه دو نفر از رسول گرامى(ص) پرسيدند: “آيا كارهاى آدمى با قلم تقدير نوشته شده؟ فرمودند بلى!”

گفتند: “در اينصورت عمل و كوشش ما چه فايده دارد؟ فرمود: “كار كنيد وکوشش کنید تا هركس بهمان رسد كه براى آن آفريده شده.” (زيرا قسمتى ازتقديرخداوند اينست كه به انسانها امكانات زيادى در انتخاب راه زندگى و چگونگى استفاده از آنرا داده است و اين به عهدۀ ماست كه با سعى و كوشش تقدير خود را بعمل درآوريم.)

صبر

خداوند درقرآن مجید سورۀ سوم ( آل عمران) آیۀ: “۲۰۰” فرموده:

” اى اهل ايمام صبور باشيد و يكديگر را به استقامت سفارش كنيد، مهیای جهاد باشید واز خدا تقوا کنید، باشد كه فيروز و رستگار گرديد.”

دراین باره گفته شده:

” اين بارمرهمى ديگر ونواختى دگر است ! ندا، نداى فضيلت، ِخطاب، ِخطاب كرامت و رهرو را گواهى دادن به ايمان وطاعت، يكى ِخطاب به نفس است، ديگر ِخطاب به دل، سومى ِخطاب به جان است.

نفس را ميگويد: ” برطاعت وخدمت صبركن.” دل را ميگويد: “بربلا وسختى شكيبا باش.” سومى را گويد:” با سوز شوق بساز و رابطه را استوار كن.”

ونیزگوید: ” در سختی ها صبر پیشه کن، برشکسته وریخته افسوس مخور، به آنچه در دست داری شادمان باش وآنچه از دستت رفت غم ودریغ مخور.”

خداوند درآیۀ: “۹۶” از سورۀ شانزده، (نحل) ، فرموده:

” آنچه نزد شماست نابود خواهد شد و آنچه نزد خداست پایدار خواهد ماند، وصابران را نیکوتر از کردارشان پاداش خواهیم داد.”

ودرآیات: “۱۲۷” و”۸ ۱۲” ازهمین سوره نیز فرموده:

“صبر کن که صبر تو جز به توفیق خدا نیست، وبه خاطر آنها غمگین مشو واز نیرنگ آنان دلتنگ مباش، زیرا خداوند با متقین ونیکوکاران است.”

لطيفه: گفته اند: “صبرعابدان درمقام خدمت براميد ثواب است، و صبرعارفان درمقام حُرمت بر آرزوى وصال است، صبر دوستداران وعاشقان درحال مشاهدت دروقت تجلى است كه ديده درنظاره نگران، و دل درديده حيران و جان از دست مهر به فغان است.”

بر چهرۀ خوب تو فشانديم صنا

جان و دل و ديده هر سه كرديم فدا

درهرچه كنى ز دل بداديم رضا

حكمى كه كنى دگر بجانست روا

الهی! ای کامکاری که دل دوستان در ِکنف ِ توحید توست، وای کارگذاری که جان بندگان در صدف تقدیر توست، ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست، ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حکیمی که روندگان تورا ازبلای تو گریز نیست، ای کریمی که بندگان را غیرتو دست آویز نیست، نگاه دار تا پریشان نشویم ودر راه آر تا سرگردان نشویم.

الهی!هرکه تورا شناخت، راه او باریک وهرکه تورا نشناخت، راه او تاریک، تو را شناختن از تو رستن است، وبه تو پیوستن ازخود گذشتن است.

الهی! مخلصان به محبّت تو می نازند، وعاشقان بسوی تو می تازند، کار ایشان تو یساز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.

مؤمنان و کافران

خداوند درآیات: “۴-۲” از سورۀ: “۸” ( انفال)، فرماید:

“مؤمنان کسانی هستند که هروقت نام خدا برده شود، دلهایشان لرزان شود، وچون آیاتش برآنان خوانده شود، ایمانشان فزونی یابد و به خداوندشان توکل کنند.

آنان که نماز بر پا می دارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.

مؤمنان حقیقی آنان هستند که نزد پروردگارشان درجاتی عالی و آمرزش و روزی فروان دارند.”

و باز خداوند در آیات: “۱۷۵- ۱۷۳” از سورۀ: “۴” ( نساء)، فرموده:

” اما پاداش مؤمنان وصالحان را بطور کامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود برآن خواهد افزود، وکسانی را که ابا داشتند و سرکشی کردند، به عذاب دردناکی دچار خواهد کرد، آن ها برای خود جز خدا یاوری نخواهند یافت.

ای مردم حجتی از طرف پروردگارتان برای شما آمد و نوری آشکار بسوی شما فرستادیم.

اما همۀ آنهائی که به خدا ایمان آورند و به او متوسل شوند، بزودی به عرصۀ رحمت وفضل خویش وارد خواهد کرد و در راهی راست بسوی خود هدایتشان میکند.”

ودرآیۀ: “۱۱۶” از سورۀ: “۳” ( عمران)، فرموده:

” بسیاری اموال وفرزندان نمی تواند کافران را ازعذاب خدا برهاند وآنها از دوزخیانند وجاودانه در آن خواهند ماند.”

همینطور درآیۀ: “۳۷و۳۶” از سورۀ: “۵” ( مائده)، فرموده:

” اگر هرآنچه روی زمین است وهمانندش از آن کافران باشد و همه را برای نجات از عذاب روز قیامت فدیه بدهند، از آنان پذیرفته نخواهد شد، وعذاب دردناکی خواهند داشت، می خواهند از دوزخ بگریزند ولی راه گریزی نباشد وعذابشان پایدار است.”

در این باره گفته شده: “خداوند كريم وجليل مهربان است كه درقرآن مجيد مؤمنان را در وعيد كافران وعده ميدهد و درمذمت اينان ميگويد: “فرداى قيامت مال و فرزند بكار نايد و ايشان را سود ندارد.” يعنى مؤمنان راست هرگاه حقوق آنان را بجاى آرند وبوسيلۀ آنها سعادت ابدى جويند.

محمّد مصطفى (ص) فرمود: “مال صالح براى مرد صالح نيكو يارى است، و مال پرهيزكارى ازگناه، نيكو ياورى است، زيرا خداوند فرموده:” آنچه دراين جهان بتوداديم براى سعادت آن جهان بكار بند، وسعادت آن جهان به معرفت خداوند است و آن از روشنائى دل است و نور دل از چراغ توحيد است و اصل اين چراغ موهبت الهى است، و مادۀ سعادت از كارهاى تن است و آن از خوراك و پوشاك بدست آيد، پس مال بدين سبب باعث سعادت است.”

وباز خداوند درقرآن مجيد آیۀ: “۸۵” از سورۀ: “۹” ( توبه)،فرموده:

” ازمال و اولادشان حیرت مکن، خواست خدا اینست که به این طریق در دنیا عذابشان کند ودر کفر بمیرند.”

ویا در آیۀ: “۷۰” از سورۀ: “۶” ( انعام )، فرموده:

” کسانی که آئین خود را بازیچه وسرگرمی گرفته اند وزندگی دنیا فریبشان داده است رها کن وبه قرآن اندرزشان بده تا گرفتار اعمالشان نشوند، جزخدا داد رس وشفیعی ندارند وهر فدیه ای بدهند، پذبرفته نخواهد شد، آنها کسانی هستند که گرفتار اعمالشان شده اند وکیفر کفرشان جرعه هائی از آب جوشان وعذاب دردناک است.”

درتفسیر این آیه گفته شده:

” اگرهرچه خزائن زمين و اموال زمين است مال كافران باشد، وجمله فداى خويش كنند تا خود را به آن باز خرند تا ازعذاب خدا برهند! از ايشان پذيرفته نشود، خواه آن انفاق در راه درويشان باشد و خواه در راه مصالح همگانى! ازبهرآنكه عبادت مالى در درجۀ سوّم است، نخست بايد عقيدتى صاف باشد، پس از آن عبادت بدنى و سپس عبادت مالى و كافران را كه نه اعتقاد است و نه عبادت بدنى! اين است كه عبادت مالى ايشان را سود نبخشد. بازبندۀ مؤمن دلى دارد معتقد، زبانى دارد موّحد، اركانى دارد ُمتعبّد (به معنی عبادت كننده)، پس اگر با اعتقاد دل و ذكر زبان و تعبُد اركان صدقه اى دهد يا به وجهى از وجوه خيرات و خوبى كند، اگر چه ُشبهت درآن ُمدخل بوَد ! اميد است كه چون بدرقۀ آن اعتقاد است ردّ نشود.”

مؤمنان ميگويند: “بار خدايا راه خود را بما بنما و آنگاه مارا برآن روش دار و آنگاه از روش به كشش رسان، پس ُنمود راه به آنست كه مرتبه به مرتبه مقرر داشت. كشش آنست كه او را نزد يك خود خواست، مؤمنان، نمايش، روش وكشش هرسه ميخواهند، كه نه هركه راه ديد در راه برفت، و نه هركه رفت به مقصد رسيد، بسا كس كه شنيد و نديد و بسا كس كه ديد و نشناخت و بسا كس كه شناخت و نيافت.

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند بسا یار خراباتی که زین بر شیر نر بندد

آورده اند كه خداوند درمقام گفتگو با شخص مؤمن چنين فرمايد:

” بندۀ من بدان كه تو مشمول رحمت من هستى و در رستاخيز در تحت حمايت منى!”

درمورد کافران همچنین خداوند درآیۀ: “۱۸” از سورۀ:”۱۴” ( ابراهیم)، فرموده:

” اعمال آنها که به پروردگارشان کافر شدند مانند خاکستری است که دربرابرتند باد یک روز طوفانی به باد فنا رود وازکشش وکوشش ها هیچ اثری برجای نماند واین گمراهی دور ودرازی است.”

خداوندا! مارا ازآنان مگردان كه بخودشان بازگذاشتى تا به تيغ هجران خسته و به ميخ ردّ بسته شدند.

آرى چه بكار آيد كوشش نبايسته و دربيگانگى زيسته، امروز از راه بيفتاده و راه كج را راه راست پنداشته، و اينان كسانى هستند كه كوششان درزندگى دنيا بهدر رفته و گمان ميكنند كه كردارشان نيك است.

در آیۀ: “۱۴۴” از سورۀ: “۴” ( نساء)، خداوند فرموده:

” ای مؤمنان! کافران را بجای مؤمنان دوستان خود قرار ندهید، آیا می خواهید خدا را علیه خود دلیل آشکاری پدید آورید؟”

وبعد گفته شده:

” نپندارى كه (در رستاخيز) ناله و زارى تنها كافران را خواهد بود و بس! نه، گروهى فاسق وفاجر كه پيراهن مسلمانى برتن دارند و آنگاه جامۀ گناه وخرقۀ فسق وفجور بر آن دوخته، روزگار عمر خود به غفلت وجهالت گذرانده و سود ايمان از دستشان رفته، و از مسلمانى با بضاعت اندك، دست وپا زده، آيا آنان نيز اين كلمۀ “وا حسرتا” را نخواهند گفت؟ و به چنين كسان گويند: ” اى مسكين، هزارسال باران رحمت بايد ببارد تا گردى كه تو از گناه برانگيخته اى بنشاند.” هيچ ِادبار و بدبختى بدتر ازاين نيست كه ترا بيافرينند تا بهشت را بتو بيارايند و تو خود را بجائى برسانى كه آتش دوزخ بتو گرم كنند!”

ودر آیۀ: “۲۰” از سورۀ : “۴۶” ( احقاف)، فرماید:

“روزی که کافران برآتش عرضه شوند: – ” درزندگی دنیا لذتهایتان را بردید وازآن بهره مند شدید، اما امروز به عذاب خوارکننده – دربرابراستکبار ناحقتان درزمین، وبه سبب گناهانی که انجام داده اید، کیفر شوید.”

باز گفته شده:

“بينا با نابينا و روشن دل با تاريك دل يكسان نيست، آن يكى آراستۀ توحيد و نواختۀ تقريب و اين يكى بيگانه از توحيد و سزاوار تعذيب! آن يكى بنور معرفت افروخته و اين يكى به آتش بى معرفتى سوخته، كسى اين حقيقت را داند كه دل وى پر از يقين است.”

منافقان

درآیۀ: “۱۳۸” از سورۀ: “۴” (نساء)، خداوند فرموده:

” به منافقان بشارت ده که عذابی دردناک درانتظارشان است.”

و درآیات: ” ۱۴۶ و ۱۴۵” از همین سوره فرموده:

“منافقان درپائین ترین طبقات دوزخ قرار میگیرند، وهرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت. مگر آنان که توبه کنند وکارهای شایسته انجام دهند وبه خدا توسل جویند ودین خود را برای اوخالص گردانند، که از جملۀ مؤمنان خواهند بود، وخداوند بزودی مؤمنان را پاداش بزرگی خواهد داد.”

در این باره گفته شده:

“چون منافقان را به دوزخ برند، مالك دَرك اوّل گويد: ” اى آتش اين منافقان را بگير، آتش گويد: “وَلايت بر زبان است وبزبان اينان كلمۀ توحيد رفته و راه ما فرو گرفته.” همين گونه تا دَرك هفتم او را ميبرند و آتش بهمان دليل او را فرا نمى گيرد، ولى دَرك هفتم ميگويد:”وَلايت ما بردل است نه برزبان، بيار تا ازدل چه نشان دارى؟” و در دل منافق جزكفر و شرك نباشد، آنگاه آتش در وى گيرد و آن عذاب سخت بدو رسدT كه منافقان درطبقۀ هفتم (پائین ترین طبقات دوزخ) هستند! جزآنانكه ( در زمان حيات ) ازنفاق توبه كردند، و اعمالشان را با اخلاص در ايمان و اعتقاد اصلاح نمودند، و به درخواست توفيق از درگاه بارى تعالى متوسل شدند و دين خود را براى خدا خالص نمودند، دراین صورت رهائى آنان ازعذاب بفضل خداوند و لطف و كرم اوست.

كه خداوند فرمود: “هركه عمل كرد و ديگرى را با من درآن انباز ( شريك) گرفت من از همۀ انبازان بى نيازم و جملۀً آن عمل به انباز دادم.”

بدان كه در روز رستاخيز ريا كاران را گويند: “نه شما آنيد كه متاع دنيا را به شما ارزانتر فروختند؟ نه آنيد كه مردمان بردر سراى شما ايستادند؟ نه آنيد كه ابتدا بشما سلام كردند؟ اينها درجزاء اعمال شما بود كه بشما رسانديم و امروز ديگر شما را حقى نمانده!”

پرسيد مرا دوست كه آن قوم كه بودند

كزخلق جهان گوى حقيقت به ُربودند؟

گفتم : چه نشان پرسى زان قوم كه ايشان

خود را بخود از روى َنمودن، َننمودند

شرک:

خداوند خودش گواهى داد كه:” نيست خدائى جزخداى يكتا و قادر و حكيم، ودانا به همۀ كارها.”

وسپس ميگويد:” هركس بداند كه او باخداست، بداند كه او براى خداست، وقتى خود دانست كه براى خداست، بهره اى براى غير خدا نزد او نيست، پس چنين كس تسليم حكم خدا و نا معترض به تقدير اوست، نه معارض با اختيار و ارادۀ خدا، و نه اعراض كننده ازگردن نهادن به امر خدا.”

اين اشاره است بمقام مواصلت محمّد مصطفى (ص) و مواصلت بحق پيوستن است و از خود باز رستن، و نشان آن دلى است زنده به فكر و زبانى است گشاده به ذكر، با خلق عاريت و با خود بيگانه. (منظور با نفس امارۀ خود)

اوست كه شما را خليفه هاى زمين قرار داد، بعضى را بربعضى فزونى درجات داد تا شما را بيازمايد و سپاسداران را آمرزنده و مهربان است.

آيا جز او كسى را بخوانم كه نگاهبان و پاسبان و كارساز من باشد؟ در صورتيكه او در همۀ كارها كافى من است و ُرشد و راستى و رستگارى من همه از الهام اوست، در اين صورت چون ِسزد كه ديگرى را خوانم؟

او كافى مهّمات است، چرا به كس ديگر طمع داشته باشم درحاليكه بخشندۀ فراخ بخشايش اوست.

و او در آیۀ: “۷۱” از سورۀ: “۶” (مائده)، فرموده:

بگو:” آیا غیر از خدا چیزی را بخوانیم که سود وزیانی بحال ما ندارد، وبعد از هدایت شدن ازجانب خدا بگذشته باز گردیم تا همچون کسی باشیم که بر اثر وسوسه های شیاطین راه را گم کرده وسرگردان مانده است، درحالیکه یاران او به هدایت دعوتش میکنند که به سوی ما بیا.”

بگو: فقط راهنمائی خداوند هدایت است و(ما) مأموریم که تسلیم پروردگار جهانیان باشیم.

ویا در آیات: ” ۱۳ و ۱۲” از سورۀ: “۲۲” (حج)، فرموده: “غیر از خدا کسی را می خواند که سود وزیانی نمی رساند، واین گمراهی بسیار عمیقی است، کسی را می خواند که زیانش، نزدیک تر ازنفع اوست، چه بد یاوری وچه بد معاشری است.

ودر آیۀ: “۲۳” از سورۀ: “۴۵”( جاثیه)، پیروی از هوای نفس را هم، شرک محسوب فرموده. از این قرار:

” آیا آن کس را دیده ای که هوای نفس خویش را معبود خود قرار داد، وخدا او را آگاهانه در گمراهی واگذاشت و برگوش ودلش مُهر نهاد وبر دیدگانس پرده افکند؟ اگرخدا هدایت نکند، چه کسی اورا هدایت خواهد کرد؟ چرا پند نمی گیرند.”

همینطور در آیۀ: “۲۲” از سورۀ:”۱۴” ( ابراهیم)، فرموده:

“هنگامی که کار تمام شود، شیطان بگوید: “خداوند به شما وعدۀ راست داد ومن نیز به شما وعده ای دادم وتخلف کردم، من برشما ُسلطه ای نداشتم، جزاینکه دعوتتان کردم وشما پذیرفتید، بنابراین مرا سرزنش نکنید، (بلکه) نفس خود راملامت کنید، نه من فریاد رس شما هستم ونه شما فریاد رس من، از اینکه شما از پیش مرا شریک خدا ساختید بیزارم، و برای ستمکاران عذاب سختی است.”

واما دربارۀ شرك گفته شده:

“شرك دو گونه است: شرك عام و شرك خاص، شرك عام بزرگتر، وشرك خاص كوچكتر است، شرك بزرگتر آنست كه كردگارعظيم وصانع قديم را شريك گويند، او را مانند وهمتا دانند يا بچيزى ازخلق مانند كنند! اين گونه كسان خداپرست نيستند بلكه آنان ُبت پرستند!

چه كه اعتقاد درست و دين پاك آنست كه خداى جهانيان و آفريدگار همگان را پاك و منزه از انباز و ازجفت و از فرزند دانند. كه نه خود زاد و نه كس او را زاد، از حدوث و تغيير و ولادت آزاد و ازهرعيب مقدّس و ُمبرّا، درصفت پاك، در ُصنع زيبا، درگفت شيرين، درمهر تمام، درصفت ازعيب پاك و دركردار ازلغو پاك، و درگفت از سهو پاك، خدائى كه از اوهام بيرون و كس نداند كه چون! بخدائى سزا و ازعيبها جدا و در ذات و صفات بى همتا، و هركرا اين اعتقاد باشد ازشرك اكبر برست و به ايمان پيوست، و اما شرك كوچكتر دو گونه است، براى دو گروه : مؤمنان را ريا درعمل است و ترك اخلاص درعمل، وعارفان را التفات و توّجه درعمل است و طلب خلوص به آن، و اثر اين گونه عمل ها اين است كه ايمان مؤمنان كاسته شود و دريقين آنها ِخلل راه يابد و در روشنائى بروى آن دل بسته شود، و آن چنان است كه عبادت و عمل كند و درآن ريا باشد.

نيز دراين معنى درجاى ديگر محمّد مصطفى (ص) فرمود: “براى اُمت خود مى ترسم اگر شرك آرند، نه آنكه بُت پرستند يا آفتاب و ماه پرستند، ليكن ميترسم كه عبادت به ريا كنند و خلق را با خود درآن عمل شريك سازند!”

وخداوند در آیۀ: “۸۸” از سورۀ: “۶” (انعام)، فرموده:

” این هدایت خداست وهر بنده ای را بخواهد راهنمائی کند، و اگر شرک آورند اعمالشان نابود شود.”

بازگشت از شرک

آنان كه عرش الهى برميدارند و آنان كه گردا گرد عرشند، خداى را بپاكى مى ستايند و به اومى گروند و براى گروندگان آمرزش مى خواهند و ميگويند:

“پروردگارما، كه بهرچيز به فراخى ازحيث بخشايش و دانش رسيده اى! پس آنانكه از شرك باز گشتند و توبه كردند و راه ترا پيروى نمودند بيامرز و ازعذاب دوزخ ايشان را بازدار و نگاه دار.

پروردگارا ! آنان را دربهشتهائى كه به ايشان وعده داده اى وارد كن، وهمچنين هركه از پدرانشان وهمسرانشان و فرزندانشان كه نيك باشند و ايمان آرند، كه تو خداوند توانا ودانائى، و ايشان را ازبديها بازدار، وهركس را كه ازبديها باز دارى او را بخشيده اى، و اين است آن پيروزى و بزرگوارى براى آنها.”

و او خدائى است كه نشان هاى خود را به شما مى نمايد و از آسمان روزى شما را فرو ميفرستد، وپند پذير نشود جزكسى كه دل به من دارد، و به من باز گردد!

پس خدا را خالصانه بخوانيد و دين او را بپذيريد، هرچند كافران را ناخوش آيد.

خداوند خيانت چشمها را مى داند و ازآنچه سينه ها در دل نهان دارد آگاه است، خداوند براستى و درستى كار راند و حكم دهد و كسانيكه جز او را مى خوانند هيچ كار نرانند و برگزار نكنند و نتوانند، كه خداست شنوا و بينا.

و در آیات: “۳۲- ۳۰ ” از سورۀ: “۳۰” ( روم )، خداوند فرموده:

” با یکتا پرستی روی به دین آور، این آفرینشی است که خدا مردم را به آن شیوه آفرید، تغییری در آفرینش خدا نیست، این است آئین استوار، ولیکن بیشتر مردمان نمیدانند.”

به سویش بیائید وبرای او تقوا کنید ونماز را برپا دارید و ازمشرکان نباشید، ازکسانی که در دینشان فرقه فرقه شدند، وهرفرقه ای به آنچه داشت دلخوش بود.

در این باره گفته شده: ” ازشرك بسوى او بازگرديد.” و بازگشت بر سه قسم است:

يكى بازگشتن و توبۀ پيغمبران ونشان آن سه چيز است: بيم داشتن با بشارت آزادى، خدمت كردن با شرف پيغمبرى، باربلا كشيدن با دلهاى ُپرشادى،. و جز پيغمبران كسى را طاقت اين كار نيست.
قسم دّوم : بازگشت و توبۀ عارفان است، كه درهمه حال و با همۀ دل، با خدا گشتن! و نشان آن سه چيز است:
ازگناه بدور بودن، ازطاعت شرمنده بودن، درخلوت با حق اُنس داشتن، تا حدى كه يكى ازعارفان بزرگ گويد:

“خدايا مرا در دنيا ياد تو بس و درعقبى ديدار تو بس!”

اى عزيز كسى كه راز ولينعمت مونس وى بوَد، ديدار نعمت و نعيم بهشت او را چه لذتى دهد؟ وعارفى ديگر چنين گفته: الاهى به بهشت و حور چه نازم؟ اگر مرا نفسى دهى، ازآن نفس بهشتى سازم!

الهى! اى جلالى كه هركه بحضرت تو رو آورد، همۀ ذره هاى جهان، خاك قدم او را توتياى چشم خود ساختند! وهركه بدرگاه عزّت تو پناه جست، همۀ آفريدگان خود را به حلقۀ دولت او ساختند.

و اما قسم سوّم: بازگشتن و توبۀ توحيد است كه دشمنان وبيگانگان را به آن خواند كه فرمود:

“نشان آن، آنست كه به اقرار زبان و ِاخلاص دل، خداى را يكى داند، يگانه و يكتا، در ذات بى شبيه، در قدر، بى نظير و درصفات بى همتا.”

توحيد

دربارۀ توحيد گفته شده: “توحيد سه قسم است”:

۱ ــ توحيد به اقرار، كه ايمان بخدا و كفر به ُبتهاست.

۲ ــ توحيد معاملت، كه آنچه هست در ملكوت ازاوست، و به اراده و خواست اوست.

۳ ــ توحيد ذكر و روئيت، كه از( بخدائى گرفتن) غيرخدا بيزار شدن و دريكى رسيدن، و درچند جاى قرآن ذكر شده كه خداوند بربندگان منّت نهاده و فرموده:

“رسانندۀ نعمت منم، رهانندۀ از بلا و شدّت منم. پس اى بنده، نوازش از ما دان وسپاس از ما كن، نعمت كه ما داديم بديگرى حوالت مكن وعاجز برما بَدَل ميار و ديگرى را برما مگزين.”

فرداى قيامت كافر را گويد: “كه را خواندى و كه را پرستيدى؟” همى پرسد وخود به آن ازهمه دانا تر است.مشرک گويد: “ترا پرستيدم ليكن ُبت را انباز( شريك) تو گفتم.”

باز به مؤمن گويد: “تو كه را خواندى؟ و كه را پرستيدى؟” گويد: “خداى تعالى تو خود دانى كه ترا پرستيدم و به يكتائى ويگانگى تو گواهى دادم.” خداوند فرمايد: “من با هركس معاملت به حكم اعتقاد او كنم، مشرک مرا شريك و انباز گفت، مؤمن مرا يكتا ويگانه گفت، ما درشريعت حكم چنان كرده ايم كه هربنده اى كه متعلق به دو شريك باشد، نفقۀ او برعهدۀ هردو شريك باشد، هريك بقدر شركتشان، اى مشرک تو دردنيا بخدائى ما اقرار داشتى ليكن با ما انباز گرفتى، منهم بخداوندى خود وفا كردم كه در دنيا ترا آفريدم و روزى دادم، و از بلاها نگاه داشتم، اكنون ُبت را گوى تا ترا از آتش دوزخ نگاه دارد! من كار دنياى ترا درست كردم، كار ُعقبى را از انباز من بخواه! باز بندۀ مؤمن در دنيا مرا يكتا گفت و يكتا دانست و در شريعت بنده اى كه يك مالك دارد، معاش و مصالح وى همه برمالك بوَد، لاجرم كار دنيايش كفايت كردم، نعمت دادم، هدايت كردم و اينك كار ُعقبى نيزبا من است كه آنانرا كفايت كنم، از آتش برهانم، به بهشت برم، به ديدار و رضاى خود رسانم، زيرا او جز من كسى را ندارد و كار او جز من كسى نسازد.”

اينست كه بنده بايد بحقيقت بداند كه نعمت وشدّت همه ازخداوند است، وبلا و راحت همه به ارادۀ اوست، دل درديگرى نبندد وشفاى درد از جز او نخواهد، و بداند كه زيان بخش و سود بخش هر دو يكى است، سودها همه بدست اوست نه بدست كسان.

در آيۀ: “۵۱” از سورۀ : ۱۶” (نحل)، خداوند فرموده:

“دو چيز را بخدائى مگيريد كه خدا يكى است و يكتا، پس از من بيم داشته باشيد.”

درتفسير آن گفته شده:

” اين آيت اثبات توحيد و توحيد مايۀ دين و اسلام را ُركن ركين است، بى توحيد طاعت مقبول نيست و با شرك عبادت به كار نيست، بدانكه حقيقت توحيد دو باب است: يكتا گفتن و يكتا دانستن، يكى گفتن ِسّر همۀ علوم است و مايۀ همۀ معارف، و مبناى دين وحاجز ميان دوست و دشمن، و آنرا سه صفت است:

نخست گواهى دادن به يگانگى ويكتائى خداوند در ذات و پاكى از زن و فرزند و شريك.

دوم گواهى دادن به يكتائى در”صفات”، كه درآنها بى مثل و مانند است، زيرا چگونگى صفات خداوند يگانه، نامفهوم ونا محدود و ازحد اوهام بيرون است.

سوّم گواهى دادن به يكتائى خداوند در”نامها”، نامهاى حقيقى ازلى كه وى را حقايقند و از ديگران عاريتى و آفريده! آنچه نام خداست حقيقى است، قديم و ازلى و بشايستگى او.

وبازدربارۀ توحيد گفته شده:
” توحيد اصل علوم و ِسّر معارف و مايۀ دين است و بناى مسلمانى و حاجز ميان دوست و دشمن است، هرطاعتى كه توحيد با آن نيست آنرا آجرى و وزنى نيست! و سرانجام آن طاعت جز تاريكى و گرفتارى نيست، يكتا گوئى توحيد مسلمانان است ويكتا بينى توحيد عارفان، توحيد مسلمانان، ديو راند، گناه شويد، دل گشايد، وتوحيدعارفان رسوم انسانيت محو كرد، حجاب بشرّيت بسوخت تا نسيم اُنس دميد ويادگار ازلى رسيد و دوست به دوست نگريد.”

توحيد مسلمانان آنست كه خداى را به يكتائى در ذات و پاكى در صفات و ازليّت در نام و نشان گواهى دهى، خدائى كه آسمان و زمين را جز او خدائى ِنه، و درهمه جا چنين وفادارى نيست، خدائى كه به شأن و قدر ازهمه برتر، و به ذات و صفات بالاتر و از ازل تا ابد، خداوند بزرگتر و والاتر.

اما توحيد عارفان كه زينت صديقان است نه كار آب و ِگل است و نه جاى زبان و دل، موحد عارف به زبان چه گويد كه حالش خود زبان است، توحيد را چگونه تعبير كند كه با هرعبارت عين بهتان است! اين توحيد نه ازخلق است بلكه آنرا ازحق نشان است و درحقيقت رستاخيز دل وغارت جان است.

آنچه درآسمان و زمين است ود گرگونى شب و روز نشانى آشکار بريگانگى و يكتائى خداوند است كه درهرنشانى از لطف او برهانهاست، چشم باز كن و بازنگر تا ببينى اين جرم را هرساعتى به رنگ ديگر، گاه بسان درياى سيماب، گاه بسان بوستان، اين گردش و َتلوّن نزد خردمندان دليل كردگارى و توانائى و دانائى خداوند است.

پير طريقت گوید:

“جز او خدائى نيست، جز او كسى سزاوار پرستش نيست: چنين نوازنده و بخشاينده كسى نيست، رحمان است كه چون ازوى بخواهند بدهد، رحيم است كه چون نخواهند خشم نگيرد، رحمان است كه طاعت بنده را بپذيرد اگرچه كوچك باشد،
رحيم است كه گناهان را بربنده بخشد گرچه بزرگ باشد، رحمان است كه لطايف انوار در روى تو پيدا كند، رحيم است كه ودايع ا َسرار در دل تو وديعت نهد!”

خداوند خلق را بخود راه مينمايد، تا درعجايب ملكوت آسمان و زمين و درصنايع بَر وبحر نگرند و صانع را بشناسند و به يگانگى او اقرار آورند.

پس بنام خدا كه يگانۀ يكتاست، درذات و صفات بى همتا، ازهم مانندى ما جدا، درحكم بى چونو چرا و شنوندۀ راز است و نيوشندۀ دعا، درآزمايش با عطاست و در زمانها با وفا و رحمان و مهربان كه بر بنده بخشايد و جفاى آنان را به نيكوئى نگرد وبنده اگر چه بدكار است و ازگناه گران بار!، رحمان او را آمرزگار و گناه او رادرگذار، جهان را آفريننده وخلق را نگاهدارنده، دشمن را دارنده ودوست را يار و رحيم است كه رحمت خود را برمؤمنان باران كرد وعطاى خويش را برايشان ريزان.

خداوندى كه هرچه آفريد جفت آفريد، وهركس را همسرى فراهم كرد ومانندى درپيوست وشكلى در او بست، كه وحدانيّت صفت ويژۀ اوست و حق سزاوار او. كه فرمود: “من چيزها را جفت آفريدم تا دليل يكتائى من باشد.”

خداوندا! منادى شريعت ما را خواند و ما بجان و دل شنيديم و بازنشستيم و گردن نهاديم، چه بوَد كه يكبار خود خوانى و اين دل مُرده زنده كنى؟

خداوندا! عيب پوش بندگانى وعذرنيوش عيب دارانى و دست گير فروماند گانى، اين درويش دل ريش در انتظار است كه كى آواز آيد كه ما ترا بيامرزيديم، مينديش.

خداوندا! وعده هائى كه خود دادى به سرآر، درختى كه خود نشاندى به برآر، چراغى كه خود افروختى روشن دار، مهرى كه بفضل خود دادى، آفت ما ازآن بازدار.

خداوندا! شاد به آنيم كه تو بودى وما نبوديم، كار تودرگرفتى وما نگرفتيم، رسول خود فرستادى، خداوندا، تو مارا برگرفتى و كس نگفت كه بردار، اكنون كه برگرفتى بنگذار، و درسايۀ لطف مان ميدار وجز بفضل، به خودمان مسپار!

گر آب دهى نهال خود كاشته اى

ور پست كنى بنا، خود برافراشته اى

من بنده همانم كه تو پنداشته اى

از دست ميفكنم چو بر داشته اى

بنام خدا كه همۀ خيرات را بنياد و بنام او كه دل از بند همۀ غمها آزاد، وبنام او كه دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او كه مشتاق از شراب وصل او گيرد جام.

اى جوانمرد! از آستانۀ خدمت حق بيرون منه قدم، و جز به رضاى او بر نيار دم كه عزّت، عزّت اوست و ازديگران همه ذل وعجز و فنا وعدم! قضا، قضاى اوست و حكم، حكم اوست و حكم ديگران همه ميل است و هواى و ستم.

و بعد ميگويد:

“خداوند سوگند ياد ميكند و ميفرمايد: به حيات من، به ُملك من، به قرآن كلام من، سوگند، كه هركس به يكتائى من گواهى دهد او را عذاب نكنم، من آن خدايم كه در دنيا پيغام و نشان از دشمن باز نگرفتم و آنانرا مورد ِخطاب خود گردانيدم و نعمت برايشان ريختم و به بدكارى آنها نعمت نبُريدم، تا چه رسد به مؤمن موّحد كه در دنيا به ذات صفات من ايمان آورده و به يكتائى وبى همتائى من گواهى داده، هرچند كه ازعمل تقصير كرده، فردا كه روز بازار و بهنگام بار بوَد چسان او را از لطيفه هاى رحمت خود و از كريمه هاى مغفرت محجور گردانم.

اى يگانۀً يكتا، ازازل تا جاودان، وحيد درنام و نشان، ما را به زندگانى دوستان زنده بدار، وبنورقربت حضرتت دوگانگى ازميان بردار و برمقام توحيدمان با مقربان فرود آر.

الهى! زندگى همه با ياد تو، شادى همه با يافت تو، وجان آنست كه در او شناخت توست.

آنرا كه بدوستى ورا مست كنند

عالم همه درهمّت وى پست كنند

در دوستيش نيستيى هست كنند

آنگه بشراب وصل سرمست كنند

واما پيشوايان دين گفته اند:

“توحيد دو باب دارد، توحيد اقرار وتوحيد معرفت.”

توحيد اوّل- همۀ مؤمنان راست و توحيد دوّم – عارفان و صادقان راست.

توحيد اقرار، به ظاهر آيد تا زبان ازآن خبر دهد، توحيد معرفت بجان آيد تا وقت و حال از آن خبر دهد، بهشت او را منزل است و مولا مقصود!”

صدق واخلاص

دربارۀ اخلاص گفته شده:

“خداوند مخلصان را مى ستايد و اخلاص در اعمال را مى پسندد.” ومحمّد مصطفى (ص) فرمود:

كارها به نيّت است. اين روش اخلاص درعمل مانند روش رنگ است درگوهر، چه گوهر بى كسوت رنگ سنگى باشد بى ارزش، عمل بى اخلاص هم جان كندنى باشد بى ثواب.

گويند: علم بذر است وعمل ِكشتن، آب آن ِاخلاص، كار آن ِاخلاص، رستگارى وبهره بردارى آن ِاخلاص! وسعادت آبد دراخلاص است.”

اما ِاخلاص خود عزيز است نه هرجائى فرود آيد و نه بهركسى روى نمايد، همان است كه خداوند فرمود:

” اخلاص رازى از رازهاى منست و در دل هركس از بندگان كه دوست دارم به وديعت مى نهم.”

پیر طریقت گوید: “هر رونده که راه رود، به هرمنزل که رسد بر وی فرض است که صدق ازخود طلب کند و حقیقت آن از خویشتن بازجوید وبه ظاهر آن قناعت نکند تا آن مقام او را درست شود.”

آنچنانکه: زاهد در زُهد، مُحبّ درمُحبّت، مشتاق در شوق، و متوکل در توکل و خائف ( ترسنده) در خوف، و راجی ( امیدوار) در رجا، و راضی در رضا، باید صادق باشد و صدق باطن داشته باشد.

گويند: “در بنى اسرائيل عابدى بود، شنيد در آن نزديكى درختى است كه مردم آنرا ميپرستند!عابد درخشم شد و ازبهر خدا وتعصّب در دين تبر بردوش نهاد و رفت كه درخت را ببُرد! ابليس به صورت پيرى بر او ظاهر شد و پرسيد كجا ميروى؟ گفت: براى بريدن فلان درخت. ابليس گفت: برو بكار عبادتت مشغول باش، ترا چه به اينكار؟ عابد سخت بر او آويخت و او را بر زمين زد و برسينۀ او نشست، ابليس گفت: “دست ازمن بدار تا ترا سخنى نيكو گويم”، دست از وى بداشت، ابليس گفت: ” اين كار، كار پيغمبران است نه تو!” عابد گفت: “من از اين كار باز نگردم و دو باره با ابليس دست به يخه شد و او را بزمين زد”، بار دوّم ابليس گفت: “تو مردى درويش هستى اين كار را بديگران واگذار، من روزى دو دينار بربالين تو گذارم كه هم هزينۀً خود كنى وهم به ديگر عابدان دهى”، عابد پيش خود گفت: ” يك د ينارآن صدقه دهم و دينار ديگر خود بكار برم و اين بهتر از درخت بركندن است كه مرا بدان نفرموده اند ومن پيغمبر نيستم!” دگر روز دو دينار زيربالين خود ديد، برگرفت! تا روز سوّم كه هيچ دينارى بربالين خود نديد، تبر برداشت و عازم بريدن درخت شد، ابليس در راه رسيد و به او گفت: ” اى مرد اين كار، كار تو نيست” و باهم در آويختند، ابليس او را برزمين زد و بر سينۀ او نشست، عابد پرسيد: “چه شد كه آن دو بار من ترا بر زمين زدم و اين بار درماندم؟” گفت:” آن دو بار بهرخدا در آويختى و اين بار بهر دينار! اوّل براى خدا به ِاخلاص آمدى و ازجهت دين خدا خشم گرفتى، خداوند ترا نيرومند ساخت، اكنون بهرطمع خويش آمدى و از بهردنيا خشم گرفتى و پيرو هواى نفس خود شدى، لاجرم نا توان شدى.”

از محمّد مصطفى (ص) پرسيدند اخلاص چيست؟ فرمود:

” اينكه گوئى پروردگار من خداى يگانه است، پس ازآن در آنچه مأمور شده اى پايمردى كنى .”

پيرطريقت گفت:

” الهى! دانى كه من نه بخود باين روزم، نه به كفايت خود شمع هدايت افروزم، ازمن چه آيد؟ و از كردار من چه گشايد؟ طاعت من به توفيق تو، خدمت من به هدايت تو، توبۀ من به رعايت تو، شكر من، به عنايت تو، ذكر من به الهام توست، همه توئى من كى ام؟ گر فضل تو نباشد من برچه ام؟!”

و اينكه خداوند بهشت به ازاء عمل داد، تسكين دل بنده را گفت و نوازش زياد كرد وگرنه بنده داند كه عمل با تقصير او سزاوار آن درگاه نيست، و آن منزلها و درجه ها جزاى اين عمل ِنه! اما بفضل خود نا شايسته، شايسته ميكند و نا يسنديده مى آرايد و نيك خدائى و مهربانى خود با بنده مينمايد.

الاهى! چه زيباست ايام دوستان تو با تو، وچه نيكوست معاملت ايشان در آرزوى ديدار تو! چه خوش است گفتگوى ايشان در راه جستجوى تو، چه بزرگوار است روزگار ايشان در سركار تو.

پرستش پاک وطاعت به اخلاص:

سزاوارخداوند، پرستش پاك است، بى نفاق، وطاعت به ِاخلاص است بى ريا، گوهر ِاخلاص را صدف در دل بابند، در درياى سينه! اين ِاخلاص نتيجۀ دوستى و اثر بندگى است، هركه جامۀ ِاخلاص پوشد هركار كند ازميان دل كند، دوستى حق آنست كه هرچه از دوست به دوست آيد، به ديده نهی.

و اما اى عزيز بمعيار عقل وتميز جوهر خود شناس و از قدر و قيمت گوهر خود ياد كن، صلاح آنست ومصلحت چنانست كه نيّت بخيرانديشى مصروف دارى و كار را برضاى حق سپارى و با خلق نيكوئى ورزى، تا پيش حق بهرچه گوئى ارزى.، اين كار وابسته به عنايت است و موقوف به طاعت وعبادت است.

طاعت بصدق و اخلاص نكوست ورنه چه آيد ازمغز وپوست؟ هر كه نور اخلاص يافته از ريا خلاصى يافته، جماعتى بى ريا آراسته…

اى بوده و هست و بودنى، گفتت شنيدنى ، مهرت پيوستنى و خود ديدنى، اى نور ديده و ولايت دل و نعمت جان وهميشه مهربان، نه ثناى ترا زبان، نه دريافت ترا درمان! اى هم شغل دل وهم غارت جان، خورشيد شهود يكبار از افق عيان برآر و از آب وجود قطره اى چند بر ما باران بار.

وبعد گفته شده:

“در وقت سحر كه بنده از ُحجرۀ خواب خود بيرون آمده، رو بسوى محراب عبادت و سجده گاه رفته، و قدم بر ِبساط مناجات نهد، آن ساعت آسمان و زمين ازغيرت فرو گذارند!

عزيز كسى كه آن ساعت بستر و بالين را وداع كند و رو به محراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جويد، شريف وقتى كه آنست! عزيز ساعتى است آن ساعت! كه جلال احدّيت به صفت صمديّت ِبساط نزول بيفكند و با تو ِخطاب كند و گويد: “هيچ درد زده اى را ُپرسشى هست؟ تا جام اجابت در كام او ريزم هيچ توبه كارى هست تا مركب قبول به استقبال او فرستم؟ هيچ عاصى هست تا جريدۀ ُجرمهاى او را توفيق ُغفران كنم؟”

پاك و بى عيب آن خدائى كه در زمين از يك آب و خاك و يك هوا، اين همه عجايب خلقت نمايد و آيات قدرت پديد آرد، بندگان را بينا كرد و نشانها را باز نمود تا آن كس كه در نيافته بود دربابد و بداند كه اين كرده را كردگارى است و اين ساخته را سازنده اى و اين آراسته را آراينده اى است و اين ُرسته را روياننده اى است، هريكى برهستى و يگانگى خداى يكتا گواهى دهند! درحاليكه نه گواهى دهنده را ِخرد ونه نشان دهنده را زبان است.

جويندۀ تو همچو تو فردى بايد آزاد ز هرعلت و دردى بايد.

نفس لوامه ومطمئنه

و چنين ياد شده كه خداوند در قرآن مجيد آيۀ: “۲” ازسورۀ”۷۵” (قيامت)، قسم به نفس لوامه ميخورد، مقصود نفس بندۀ مؤمن است كه پيوسته به روزگار خود حسرت مى خورد و بر تقصير خويش خود را ملامت ميكند! و خود را ميترساند و بيم ميدهد و به نفس امارۀ خود بچشم حقارت و مذلت مينگرد، پير طريقت ميگويد: اى در راه طلب حّق به اوّل قدم فرومانده، اى با هزار مركب ميان بيان تكليف درمانده، اى با هزار شمع و چراغ سريك موى دولت نا دیده، اى درخزانۀ تبّت اُفتاده و بوى ُمشك به مشامت نرسيده، اى با همۀ غواصان به دريا فرو شده، و هيچ چيز بدست نياورده وخويشتن را نيز از دست بداده، اى ديرآمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب ُسرور، غرور خريده، و دل و دين به بها داده، تا كى از دار غرورى سوختى دار ُسرور، تا كى از دار دنيا، فرارى ساختى دار قرار؟

باش تا از صدمۀ صور َسرافيلى شود صورت خوبت نهان و سيرت زشت آشكار

روزی نگذرد كه ازعالم بى نهايت ِندا آيد كه: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما باز گردانيده!

ما ترا از بامداد تا شامگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از كوى ما باز گرفته! نا گزيرت مائيم، با ما نسازى، با كه ساز ميكنى؟ و اما چون بندۀ مؤمن نفس لوامۀ خود را به رياضت دركشد و حّق وى از روى ِعتاب نصيحت، به تمام دركنار نهد و توفيق او را مدد دهد، بزودى آن نفس لوامه مطمئنه گردد و خطاب رّبانى به صفت اكرام و اعزاز او را استقبال كند و گويد: اى نفس مطمئنه بسوى پروردگار خويش باز گرد! هم تو از خدا خوشنود و هم خدا از تو خشنود، ای نفس مطمئنه، به صحبت ما آرميده وآسوده، تا امروز از راه نفس آمدى، اكنون از راه دل درآى تا بما رسى، بردرگاه ما دل را بار است و هیچ دیگری را بار نیست.

( اشاره به آیات :” ۳۰- ۲۷ ” از سورۀ:”۸۹” فجر.)

خطاب به مؤمنان در بارۀ نفس:

اى مؤمنان زينهار نفس خويش را مقهور و مغلوب داريد، پيش از آنكه او شما را مقهور ومغلوب كند، آنرا به طاعت خود مشغول كنيد، پيش از آنكه او شما را به معصيت مشغول كند.

از يكى از بزرگان اوليا از اين آيت پرسيدند، گفت: اگر به اصلاح مفاسد نفس خود مشغول شدى اوهم تورا از اشتغال به گناه درحّق مردم باز ميدارد.

منصور حلاّج آن عارف بزرگ به مريد خويش وصيّت كرد و گفت: نفس را بخود مشغول كن و گرنه او ترا بخود مشغول كند.

و بعد چنين آمده : اگر لطافت و كرامتى در بنده اى بينى، ازآن سبب است كه ظاهر شريعت را نگاه داشته و تعظيم آن به جان و دل خواسته تا به روح مناجات رسيده و اگر برعكس، سياستى دربنده اى بينى، ازآن جهت است كه به جشم انكار درشريعت نگريسته ودرمتابعت نفس اماره، ممنوعهاى دين را بكار بسته، آرى چنين بوَد كه هركس ازظاهر شرع دست بدارد، جمال حقيقت از او روى بپوشد وهركس امرونهى شريعت را پست دارد، ايمان و معرفت ازدل او رخت بر دارد!

امام جعفربن محمّد (ص) امام ششم شيعيان فرموده: شفاى بعضى ازبيماران معرفت و صفاست، شفاى بعضى تسليم و رضاست و شفاى بعضى توبه و وفاست و شفاى بعضى ديگر مشاهده و ِلقاست.
رسول اكرم (ص) فرموده: بد بنده ايست بندۀ طمع و پيرو هوس كه بدترين پيروى از نفس اماره است، نيز فرموده: بيايد زمانى براُمت من كه فرماندارانشان ستم كنند و روحانيانشان طمع ورزند وعبادت كارانشان ريا كنند و بازرگانانشان ربا خورند.

وخداوند درقرآن مجید فرموده: اى محمّد بندگانم را بگو كه هميشه سخن بر تر را بر زبان آريد كه شيطان بسيار شود بيك كلمۀ زشت ميان شما دشمنى برمى انگيزد، زيرا دشمنى او با آدميان آشكار است.

خدا َصلاح حال شما را بهتر از شما ميداند، اگر بخواهد بشما لطف كند و اگر بخواهد عذاب فرمايد.

نيز گويند: اى جوانمرد، مردان خدا با نفس خود جنگى دارند و اين جنگ را هرگز روى صلح نيست، تا زمانيكه جان بجان آفرين تسليم شود!

مردان خدا نفس خويش را ضد دين يافتند و مرد دين با ضد دين به صلح كى تواند بود؟

و بازميگويد كيست ستمكار تر از آنكس كه وطن عبادت به شهوت خراب كند و ميهن معرفت به علاقت وقيد تباه سازد ومأواى مشاهدت را به ملاحظات ديگران ضايع گرداند، چه كه وطن عبادت، نفس زاهدان است و ميهن معرفت، دل عارفان و مأواى مشاهدت، سر دوستان است، آنكه نفس خويش را از شهوتها باز داشت وطن عبادت او آبادان شد ونامش درجريدۀ زاهدان ثبت گرديد، هركس سَرخويش را ازملاحظات ديگران و پاس خواستۀ آنان بازداشت وطن مشاهدت او آبادان گرديد.

پیرطریقت گوید:

ازفرمانبرداری نفس حذر کن، مال را فدای تن کن، عقوبت به اندازۀ گناه کن، دوست را به تواضع بنده کن ودشمن را به احسان و گذشت دوست ، بر زاهد جاهل اعتماد مکن، در سخن جواب اندیش باش، کسی را به افراط مگوی ومستای اگر چه زیان افتد.

عزت را از هیچ سزاوار باز نگذار، خود را اسیر شهوت مساز، درسفر خوی خود را خوشتر دار که در حضر باشی، اگر صلح بر مراد برود جنگ مکن، کاری که به صلح در نیاید در او دیوانگی بیاید، دشمن اگرچه حقیر باشد از او ایمن مباش، با ناشناخته سفر مکن، امانت نگهدار تا توانگر شوی، نمّام و دروغگو را بخود راه مده.

دوستی با دوستان ویاران موافق کن، که دوستی یاران پیاله ونواله را بقائی نیست.

دلیر بی ِسلاح را نادان دان، از تقوا زاد آخرت بساز، برطاعت حریص باش وبرآن تکیه مکن، زبان را به دشنام عادت مده، درجایگاه تهمت مرو، ازدوست به یک جور وجفا کناره مگیر، ازدشمن دوست خوی حذرکن، در جائی که باشی گُستاخ مباش که خدای تعالی با توست.

روزگارى او را مى جُستم و خود را ميافتم، اكنون كه خود را مى جويم او را مى بابم.

اى ُحجت را ياد و اُنس را يادگار، چون حاضرى اين چنين بچه كار؟ يافته مى جويم، با ديده ور گويم كه دارم، چه جويم؟ كه مى بينم چه گويم؟ شيفتۀ اين ُجست و جويم، گرفتار اين گفتگويم.

الهى چند نهان باشى و چند پيدا؟ كه دلم حيران گشت و جان شيدا، تا كى در استتار و تجلى ؟ كى باشد آن تجلى جاودانى؟ خدايا چند خوانى ورانى؟ بگدُاختم در آرزوى روزى كه در آنروز تو مانى، تا كى افكنى و برگيرى؟ اين چه وعده است بدين درازى و بدين دورى؟ …

اى شاخ اميد وصل عاشق به بر آى

اى ماه ز ُبرج بى وفائى بدر آى

اى صبح وصال دوست يكروز بر

اى تيره شب فراق يك ره بسر آى

پيرو چيزى مباش كه نميدانى

و درآيۀ: “۳۶” از سورۀ: “۱۷” ( اسراء)، خداوند فرمود: پيرو چيزى مباش كه نميدانى، زيرا گوش و چشم ودل ــ همه باز خواست خواهند شد.

درتفسير اين آيه گفته شده: در اين آيت هم موعظت است هم تذكرت، هم تهديد. موعظت بليغ و تذكرت بسزا و تهديد تمام، پند ميدهد تا بنده از كار دين غافل نماند، وياد مياورد تا بنده حق را فراموش نكند، بيم مينمايد تا بنده دلير نشود. ميگويد: آدمى ــ زبان گوشدار، آنچه ندانى مگوى، گوش را به شنيدن باطل مشغول مكن، ديده را به ديدن ناشايست نگران مكن!

به دل هشيارباش، انديشۀ فاسد مكن كه فردا تو را از همۀ آنها خواهند پرسيد، زبان را شاهراه ياد حق گردان تا رستگار شوى، گوش را برشنيدن سخن حق دار تا از رحمت بهره يابى، چشم را منظر عبرت گمار تا برخوردار باشى، دل را با مهر او پرداز و غير او را فرو گذارتا به پيروزى رسى…

پیامبران

خداوند پيغمبران را به خلق فرستاد تا راه طاعت پديد كنند و بنده از آن راه به كرامت رسد، نيز تا راه گناه و نافرمانى نشان دهند، تا مردم ازآن حذر نمايند و بندگان ازآن پرهيز كنند و سزاوار كيفر نگردند، اين است فضل بى نهايت و كرم بى غايت، كه اگر رسول نفرستادى و بنده را بجاى ماندى و چراغ رهبرى به دست رسولان فرا راه وى نداشتى، بنده درپرده هاى سياه ظلمت و خود رائى بماندى! همه آن خوردى كه زهر شدى و همه آن كردى كه تباه گشتى، پس باور كنيد كه پيغمبران، پيشواى جهانيانند وبرسركوى دوستى داعيانند، وبرلب چشمۀ زندگانى، ساقيانند و شريعت را عنوان وحقيقت را برهانند و اگرآفرينش مخلوقات را مقضودى بودى ايشانند و اگر حقيقت را گنجى است ايشان خازنانند!

در آیۀ: “۱۶۴” ازسورۀ : “۳” ( عمران) چنین آمده: خداوند برمؤمنان منت نهاد که ازمیانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را برآنها بخواند وپاکشان دارد وکتاب وفرزانگی به آنها بیاموزد، اگرچه پیش ازآن درگمراهی آشکاری بودند.

ویا در آیۀ: “۴” ازسورۀ: “۱۴” ( ابراهیم)، فرموده: ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه بزبان قومش براى آنها بيان كند، خداوند هركه را بخواهد گمراه و هركه را بخواهد هدايت ميكند واو توانمند فرزانه است.

که در تفسیرآن گفته شده: درگاه رُبوبيّت وجلال احديّت ازطاعت مُطيعان بى نياز و ازعبادت مردمان پاك است، اگرچه آفرينندۀ همۀ افلاك و سماوات و موجودات است ، اگرهمه به دارعدم باز شوند، پاكى خداون را زيانى نيست و از ايشان گزندى باو نرسد، احديّت او جمال است و صمديّت او ويرا جلال است و بى نيازى از زن و فرزند او را كمال است، اگر مردم جملگى بندگى را وا گذارند و كمر بند طاعت را ُسست كنند، نتوانند بند ِ بندگى را از خود دور كنند، كه همگى بندگان خدايند، ليكن فرق است ميان بنده اى كه از روى آفرينش نام بندگى بر او اُفتاده و بنده اى كه از روى نوازش و لطف اين نام بر او نهاده اند، اينان مقبولان حضرتند و آنان مطرود او…

نه هركه بنده است نواختۀ لطف است يا دربند مهر! بنده براستى دانى كدام است؟ كسى كه آراستۀ آنعام و ِاكرام است و درحضرت وصال و مجللس اُنس، شراب بهر او در جام است!

پيرطريقت گوید: الهى جمال من دربندگى است، ور نه زبان من بياد تو، كى است؟ دولت من آنست كه بياد توام، ورنه ذ كر من مرا ارزش چيست؟

دلیل عدم هدایت: خداوند کریم بنده نواز، همه را براه هدایت می خواند، اما اگر گروهی که دانسته در راه پیروی نفس اماره پیش روی کردند و چشم و گوش بروی حقایق بستند، ناچار خود را ازدست یابی به گوهر هدایت محروم کرده اند.

چنانکه خداوند در آیۀ:” ۴۳” از سورۀ:”۲۵” (فرقان) فرموده: آیا دیدی کسی که هوای نفسش را به عنوان معبود برگزید؟ آیا میتوانی حافظ و نگهبان او باشی؟

و یا در آیۀ:”۵۰” از سورۀ:”۲۸” (قُصص) خطاب به پیغمبر اکرم (ص)، فرموده: اگر پیشنهادت را نپذیرند، بدان فقط پیرو هوس های خود هستند .گمراه تر از آن کس که هوای نفس خویش را بدون هدایت الهی پیروی می کند کیست؟ مسلماً حداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.

و در آیات: “۱۵۲ – ۰ ۱۵” از سورۀ: “۴” ( نساء) چنین آمده:

انکار کنندگان خدا وپیامبران او، که می خواهند میان آنها جدائی بیاندازند، گویند: بعضی را می پذیریم و بعضی را نمی پذیریم، وخواست آنها اینست که دراین میانه راهی برگزینند. آنها درحقیقت کافرند، وبرای کافران عذاب خارکننده ای مهّیا کرده ایم. خداوند پاداش کسانی را که به او و رسولان او ایمان آورده اند ومیان آنها جدائی نمی اندازند خواهد داد، او آمرزندۀ مهربان است.

پیر طریقت گوید: الهی به عنایت ازلی بذر هدایت کاشتی، به رسالت پیغمبران آب دادی، بیاری وتوفیق پروردی، به نظر خود ببار آوردی، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر ازآن بازداری، و ِکشتۀ عنایت ازلی را به رعایت ابدی مدد کنی.

بادا کرم تو بر همه پاینده

احسان تو سوی بندگان آینده

بربندۀ خود گناه را سخت مگیر

ای داور بخشندۀ بخشاینده

هجرت

دربارۀ هجرت گفته شده: خداوند ازخود نشان رحمت ميدهد ولطف خويش را با بندگان مى نمايد ومؤمنان را برهجرت ميخواند وآنان را ميستايد، آرى مهاجران سه گروهند:

گروه اوّل بازرگانانند كه از بهر دنيا هجرت ميكنند و بازرگانى درپيش گيرند و روزى بدست آرند، گروهى ديگر زاهدانند كه هجرت ايشان ازبهرُعقبى بوَد و روش ايشان از روى معنى باشد، منزلهاى طاعت پيمايند و مرحله هاى پرستش را بگذرانند، گاه حج كنند و گاه، جهاد وگاه زيارت، گاهى نماز و روزه و گاه در ذكرنام خدا و درفكر نعمتهاى او هستند، البته سعى اينان مشكور و در درگاه خداوند مقبولند، گروه سوّم عارفانند كه هجرت ايشان براى خدا بَود وهجرت درنهاد ايشان است كه درپرده هاى نفس هجرت كنند تا به دل رسند، آنگاه در پرده هاى دل هجرت كنند تا بجان رسند، سپس در پرده هاى جان هجرت كنند تا به وصال جانان رسند!

گفتم كجات جويم اى ماه دل ستان؟ گفتا قرارگاه منست جان دوستان!

حقيقت هجرت آنست كه از نهاد خود هجرت كنى، و ترك مراد خويش گوئى، قدم نيستى بر تارُك صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بر دارد وعشق لم يزل جمال خويش بنمايد.
چه نيكو گفت آن جوانمرد:

نيست عشق لا يزالى را در آن دل هيچ كار كو هنوز اندر صفات خويش ماندست استوار

مردى عارف بزرگ “بايزيد” را گفت: چرا هجرت نكنى و به سفر بيرون نشوى تا مردم را فايدت دهى؟

گفت: دوستم مقيم است، به او مشغولم و بديگرى نمى پردازم، آن مرد گفت: آب يك جا ماند بگندد! بايزيد گفت:

دريا باش، تا هرگز نگندى!

( ونیزآیاتی ازقرآن مجید بمردم یاد آور می شود که اگر درمحیط ومکان زندگی خود با مشکل یا مشکلاتی برخورد کرده که خود را زار وزبون می یابند وبرای رفع آن ها کاری از ایشان ساخته نیست ، درصورت امکان، موظف به ترک آنجا و هجرت به مکان بهتری هستند و در این صورت از طرف خداوند مَفر و گشایشی برای خود خواهند یافت.)

توّجه به آیاتی از قرآن مجید در این مورد: آیات : ” ۱۰۰ -۹۷” از سورۀ:”۴” ( نساء)

فرشتگان به هنگام قبض روح آنان که برخود ستم روا داشته اند بپرسند: “چگونه بودید؟”

پاسخ دهند:” ما در زمین زار و زبون بودیم.”

گویند: “مگر زمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟” جایگاه آنان دوزخ وسرانجامشان نا مبارک است، مگر آن دسته ازمردان وزنان وکودکانی که براستی درمانده وناتوان بودند وچاره ای نمیدانستند وراه نجاتی نمی یافتند.

امید است خداوند آنها را مورد عفو قرار دهد، خداوند بخشایندۀ آمرزنده است.

کسی که در راه خدا مهاجرت کند، مَفر وگشایشی در زمین بیابد وهرکس برای خدا و پیامبرش از خانه وکاشانه اش بیرون رود و در آن احوال مرگش فرا رسد، پاداش او برخداست وخداوند آمرزندۀ مهربان است.

بخشودن بدی

درآیۀ: “۹۶” از سورۀ: “۲۳” (مؤمنون)، خداوند امر فرموده:

بدی را با بهی دفع کن، ما به آنچه توصیف میکنند آگاه تریم.

ودرآیۀ: “۳۶-۳۴” ازسورۀ:”۴۱” ( ُفصِّلت)، فرموده: خوبی وبدی برابرنیست، همیشه به نیکوترین وجه پاسخ ده، تا کسی که میان تو واو دشمنی است همچون دوست صمیمی گردد.

کسی ازاین برخوردار نمی شود، مگرشکیبایان و آنان که از ایمان بهره ای بزرگ داشته باشند. واگر ازسوی شیطان وسوسه ای دچارت شد، به خدا پناه ببر، که او شنوای داناست.

ودر آیۀ:”۱۴۹” ازسورۀ: “۴” (نساء)، فرموده: اگر خوبیها را آشکار یا پنهان کنید یا از بدیها درگذرید، خداوند بخشایندۀ تواناست .

و دراین باره گفته شده : سخن ببدى گفتن در وصف خالق پسنديده نيست و در وصف مخلوق هم سخنى كه تو را در شرع دستور نيست ناروا ست، (منظور غيبت است ) كه آن از بى حُرمتى و بى وفائى رود و مايۀ بدعت و اين يكى عين معصيت است، ليكن سخن ستم ديده در بارۀ ستمگر چون بدستور شرع است، روا باشد، چون آن سخن از جهت كيفر، سزاست كه جزاى بدى، بدى است. اما چون مرد مردانه بوَد سزاى بدى را، بدى ندهد و داند كه بخشيدن نكوتر است كه خداوند فرموده: هركس ببخشد و اصلاح كند، پاداش او با خداست. و بخشودن بدى اشارت است به تحصيل محاسن اخلاق كه هركه را آن همه حاصل گشت، خداوند او را به مطلوب خويش ميرساند.

و باز در آیۀ: “۵۳” از سورۀ: “۱۷” (اسراء)، فرموده:

به بندگانم بگو: به نیکوترین وجه سخن گوئید، زیرا شیطان میان آنها فتنه میکند، به راستی که شیطان دشمن آشکار انسان است.

پیر طزیقت گوید:

درمهّمات ضعیف رأی وُسست همّت مباش، چون مال وجاه یابی از خویشان باز مدار، مکن کاری که نباید کرد وچیزی مگو که عذر باید خواستن، عفو را از هیچ سزاوار دریغ مکن، نخست اندیشه کن آنگاه بگوی، با هیچ بدی همداستان مباش، بلا را به صدقه دفع کن، اگرمجال بود تدبیر با عاقلان کن، پیران کار دیده را ُحرمت دار، از آموختن علم وپیشه عار ندار، کار از خود چنان نمای که از آن درنمانی، جرم و ُبهتان بر کسی منه تا انفعال به تو باز نگردد، با کسی چیزی که جواب آن نتوانی شنید مگوی، بیهوده گوئی را سرهمۀ آفت ها دان، دوستی نمودن دشمن را دوستی مدان، کسی را که به تو کارش بر آمد مترسان، خلق را به خیر خود امیدوار گردان.

چون جان تو درعلم یقین زنده شود تن در سر این کار تو را بنده شود.

حرام و حلال

خداوند بندگان را به ِنداى كرامت برخواند، آنگاه فرمان داد، كه بوفاى پيمان بازآئيد وعقدى كه بستيد وعهدى كه كرديد برسرآن عقد باشيد و فرمود: بندۀ من، در برابر تو دو پيمان است، يكى ِاجابت ربوبيّت ما ، ديگرى تحمل امانت ما، در ِاجابت ربوبيّت ما مخالفت مكن و درتحمل امانت، خيانت منما، اكنون كه بخدائى ما اقرار دارى، كار برديگرى حوالت مكن و درحلال و حرام جز فرا شريعت مگرد.

و بعد در آيۀ: “۳” ازسورۀ “۵” (مائده)، خداوند فرموده: برشما خوردن گوشت مردار و خون وگوشت خوك و آنچه بنام جز خدا، كشته اند و حيوان خفه شده و يا سنگ زده و ُمرده و از بالا بر زمين افتاده و يا حيوانى كه با شاخ زدن بهم تلف شده و پس ماندۀ درندگان، همۀ آنها حرام است مگر آنچه نمُرده يابيد و آنها را بكُشيد و هم چنين حيوانى كه بنام ُبتها ذبح شده و اينكه بازى كنيد با تيرها، براى قسمت و قرعه، (بازى قرعه كشى كه درآن زمان رسم بوده)، همۀ اينها فسق و نا فرمانى خداوند است.

همچنين خداوند فرموده: ای مردمان چيزى خوريد كه پاك و حلال باشد و ِگرد محرمات و نا پاكيها مگرديد تا از وسوسۀ شيطان و ديو نفس درامان باشيد و دل شما روشن و گفتار و كردار و رفتار شما نيك و پاك شود.

ودوم طهارت دل است از اخلاق نا پسند چون ُعجب ( خود بينى) و حسد و كبر و ريا و حرص وعَداوت كه ُعجب و خود يبنى و خود پسندى آئينۀ رومى را خراب كند، حسد ارزش آدمى را كم كند، تكبّر و خود نمائى آئينۀ دل را تاريك كند، ريا و خود نمائى چشمۀ طاعت را خشگ نمايد، حرص، ُحرمت مردم را از دست دهد، عداوت وكينه ورزى آب الفت باز بندد و راه آشتى را سّد كند، بنده چون ازاين آلايشها پاك شد در شمار” متقين” است و نشان وى آنست كه از گناه بگريزد و در شبهت نياويزد و از دوزخ بگريزد.

سوّم طهارت سَر است از سوى خدا، كه فرمود: بگو خدا و همه را واگذار، اين طهارت امروز حيلت است و فردا جام شراب طهور، امروز آب ديده از شوق روان، فردا آب مشاهده در جوى ملاطفت روان، امروز صبح شادى از مطلع آزادى برآمده، فردا عنايت در آسمان معاینت، ترقى دربلندى يافته، نشان اين طهارت آنست كه رسوم معمول محو كند، حجاب تفرقه بسوزد، تا دل در باغ اُنس بتازد! و جان در خلوت با حّق پردازد.

جوان مردى عارف در اين باره گفته :

آخر روزى از اين طبل بر آيد آوازى و از آن كريم بر جان دوستدار رازى

شگفت كارى و ُطرفه بازارى، موأنست بدون مجالست، چون هم جنسى نيست، اين اُنس چيست؟ چون همانندى نيست، اين مهر چيست؟ چون تو او را نديده اى اين بى طاقتى چيست؟ چون ديدۀ َسر از او محجوب است ، اين وجد چون آتش چيست؟…

و نيز گفته اند: طهارت سبب آسايش است، چنانكه درقصۀ مريم هنگام ولادت عيسى (ع) چشمۀ آبى پديد آمد و مريم از اندوه ولادت و وحشت غربت برست، و طهارت سبب دفع وسوسۀ شيطان است كه فرمود: هر گاه كسى از شما خشمناك شود وضو گيرد تا آسوده شود، و طهارت باعث كشف بلا و محنت است، چنانكه در قصۀ ايّوب، او ( به امر خدا)، پا را برزمين كوفت، آب نمايان شد وهمۀ بلا ومحنت و درد و زحمت او با آن آب شستشو و درمان شد.

ودر آیۀ: “۸۹و۸۸ ” از سورۀ: “۵” (مائده)، فرماید:

ای مؤمنان چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای شما حلال کرده برخود حرام نکنید و ازحد در نگذرید، زیرا خدا متجاوزان را دوست ندارد. و ازهر چیز حلال وپاکیزه ای که خدا به شما روزی داده است بخورید، واز خداوندی که به او ایمان دارید تقوا کنید.

همینطورخداوند درآيۀ: “۹۰” ازاین سوره: فرموده: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همانا شراب و قمار و سنگ و چوبهاى بازى ( نوعى بازى قمار كه درقديم با چوب و سنگ مرسوم بود ) زشت است و ناپاك و از كارهاى شيطان است، ازآن دورى كنيد تا پيروزمانيد و درآيه های بعد فرموده: شيطان ميخواهد ميان شما دشمنى و خشم و كينه و زشتى در آشاميدن شراب و بازى قمار افكند، و شما را از ياد خداوند و از نماز باز دارد!

پس آيا شما از آن باز مى ايستيد؟ و ِگرد آن نمى گرديد؟! خدا و رسول را فرمان بريد و از ُسستى كردن در فرمان بپرهيزيد و اگر از پذيرفتن برگرديد، پس بدانيد كه آنچه فرستادۀ ماست همان ابلاغ است و بس!

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: فرآورده هاى انگور و گندم و جو و خرما و غيره، هرآنچه باعث مستى ميشود، اصل خباثت و كليد همۀ گناهان بزرگ و مايۀ خيانتها و تخم همۀ ضلالتها و منبع همۀ فتنه هاست، عقل را بپوشاند و دل را تاريك كند وچشمۀ طاعت خشگ گرداند و آب ذكر بربندد و درب غفلت بگشايد و نفس از ُخمر مست شود و از نماز بازماند و دل ازغفلت مست شود و از راز باز ماند!

اى مستان پرشهوت و اى خفتگان درغفلت! شرم داريد ازخداوندى كه خيانت چشمها را مى بيند و باطن دلها را ميداند و بدانيد كه خداوند سخت عقوبت است وهم ( درصورت توبه ) آمرزندۀ مهربان.

حيوانات بعضى حلال است و بعضى حرام، بعضى كُشتن نه رواست و طاعتى در ميان نه، و آدمى را دريافت آن به نيروى خود راه نيست، خداوند آنچه خواهد بدان حكم كند و آنچه خواهد كه خود بداند، نه هركس را بر دانش او آگاهى، و نه برخواست او چون و چرائى، و نه از حكم او رهائى، شعائر خداوند معالم شريعت است و محاسن طريقت و ِامارات حقيقت و دَلالتهاى قدرت و حكمت! وى ميگويد: هرچه نشان ما دارد حُرمت داريد، به تعظيم درآن نگريد، بفرمان بردبارى پيش شويد تا برخوردار گرديد، و اين اشارت است به آنكه بنده هميشه زير امر حق نخواهد بود و پيوسته بار وجود ما نتواند كشيد، ساعتى در آداء حّق ربوبيّت و ساعتى درجلب حَظ عبوديت، گاهى چنين، گاهى چنان، تا بنده بياسايد و ميان اين و آن زندگى كند.

و بعد فرمود: همگى در نيكى و پرهيزكارى دست يكى باشيد، هم پشت و هم روى يكديگر باشيد، هرجا كه مردم درنيكى و تقوا ِگرد آيند خود را ميان آن جماعت افكنيد، تا به رحمت حّق توانگر گرديد. دراين آيه، نيكى موافقت شرع است به اميد نجات، و پرهيزكارى مخالفت نفس است در نا فرمانى خدا.

گفته اند: معاونت برنيكى و پرهيزكارى آن است كه برجادۀ دين با استقامت روى و سيرت برطريقت پسنديده دارى تا ديگران بتو اقتدا كنند و بر راه صواب به پيروى تو روند.

ودر آیۀ: “۹۳” از سورۀ: “۵” (مائده)، فرماید:

بر آنان که ایمان آورده اند وکارهای شایسته کرده اند، گناهی در آنچه خورده اند نیست- در صورتی که اهل تقوا و با ایمان باشند وکارهای شایسته کنند، پس دگر بار با تقوا بوده و ایمان بیاورند، وبار دیگر تقوا پیشه کنند و نیکی پیش گیرند، که خدا نیکوکاران را دوست دارد.

و باز در آیات : “۹ ۱۱ و۱۱۸” از سورۀ: “۶” ( انعام )، فرموده:

اگر به آیات او ایمان دارید، ازآنچه نام خدا بر آن رفته است بخورید، چرا از چیزهائی که نام خدا برآن برده شده نمی خورید؟ حال آنکه حرام شده ها را برایتان بیان کرده است، مگر اینکه ناچار باشید.

بسیارند مردمی که بخاطر هوا وهوس و یا بی دانشی گمراه می کنند، وپروردگار تجاوزکاران را بهتر می شناسد.

توضیح حرامها

خداوند درقرآن مجيد آيات: ” ۱۵۳-۱۵۱” از سورۀ “۶” ( انعام )، چنين فرموده:

بگو: بيائيد تا آنچه خدا بر شما حرام كرده همه را به روشنى بيان كنم، درمرتبۀ اوّل اينكه بخدا بهيچوجه شرك مياوريد و ديگر اينكه در بارۀ پدر و مادر احسان كنيد و آنها را نيازاريد، ديگر اولاد خود را از بيم فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى ميدهيم و ديگر اينكه بكارهاى زشت آشكار ونهان نزديك نشويد و نفسى را كه خدا حرام كرده جز بحق بقتل نرسانيد، شما را خدا به اين اندرزها سفارش نموده، باشد كه تعقل كنيد، وهرگز به مال يتيم جز به نحو احسن نزديك نشويد تا آنكه بحد ُرشد و كمال رسد و براستى كيل و وزن را تمام بدهيد، كه ما هيچكس را جزبقدر قدرت و توانائى او تكليف نكرده ايم و هرگاه سخنى گوئيد به عدالت گرائيد هرچند دربارۀ خويشاوندان باشد، و به عهد خدا وفا كنيد، اينست سفارش خدا به شما باشد كه متذكر وهوشمند شويد، و اينست راه راست، پيروى آن كنيد و از راه هاى ديگر كه موجب تفرقه و پريشانى شماست جز از راه خدا متابعت نكنيد، اينست سفارش خدا بشما باشد كه تقوا پيشه كنيد.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: خداى بزرگوار، وفادار نيكوكار، خداوند دادگر و گشايندۀ هر در، آغاز كنندۀ هر سر، دراين آيات از لطف و مهربانى كه بر بندگان است و از بنده نوازى و كارسازى كه برايشان است، آنان را بتوحيد رهبرى مينمايد و به اخلاق پسنديده ميخواند و از فواحش و كبائر بازميدارد و آنچه زهر دين ايشان است فرا مينمايد و ازآن پرهيز ميفرمايد و همچون پزشك مهربان كه بر سر بيمار شود و علت شناسد و دارو داند، گويد: اين خور كه تورا سازنده است و آن مخور كه ترا كُشنده است، هرچه سازگار ُبوَد بدان سفارش كند، وهرچه زيان ُبوَد ازآن پرهيز فرمايد.

خداوند با رحمت بى نهايت خويش با بنده چنين كند تا از شرك پرهيز كند كه شرك زهر دين است، زهرى كه ترياق مغفرت آنرا سودى نبخشد! خداوند پس ازآنكه محرّمات و فواحش را برشمرد و ازآن حَذر داد و به اخلاق پسنديده و طاعت خود امر فرمود، تأكيد كرد كه حقوق پدر و مادر را بگذاريد و فرزندان را از نادارى نكشيد و روزى گُمار را در ِضمان استوار دانيد، ( به روزى رسانى خدا توكل كنيد) و درنهان و آشكار گِرد خيانت مگرديد و آبروى خويش مريزيد و ازخوردن مال يتيم پرهيز كنيد و باچشم ارفاق و تكريم وشفقت بدو بنگريد و درمعاملات خلق برانصاف رويد، و ازمظالم دور باشيد و پيمانه و ترازو راست داريد تا دررستاخيز درمقام ترازو نجات يابيد، اين است سفارش خداوند به بندگان، آنرا نيوشيد و بكار بنديد تا برهيد.

و اما احسان كردن با پدر و مادر بعد از توحيد آمده، از آن سبب و علت كه آدمى ابتدا به ايجاد حق بوجود آمد و سپس به تربيت پدر و مادر واگذاشت كه درحقيقت براى وجود آدمها دو سبب است. اوّل سبب ايجاد، دوّم سبب تربيت، و چون بنده را بيافريد برخود رحمت نوشت از بهر وى، و در برابرآن، نعمت توحيد قرار داد وشكر نعمت بر وى واجب كرد و احسان با پدر و مادر را بزرگ شمرد! پس اينكه رب عزّت فرمود: مرا و پدر و مادر را سپاس گزاريد و با آنها نيكوئى كنيد ازآن جهت است كه براى مردم آشكار باشد تا بدانند كه خداوند سبب اوّل وجود آدمى است و پدر و مادر سبب بعدى.

ودر آیۀ: “۳” از سورۀ: “۵” ( مائده)، خداوند میفرماید: امروز كافران از بازگشتن شما ازدين اسلام نا اميد شدند، پس از فتنۀ آنان مترسيد و ازمن ترس داشته باشيد، امروز دين شما را كامل و رسا كردم و نعمتم را در دين برشما تمام كردم و پسنديدم و براى شما از پذيرفتن دين اسلام خشنود شدم، پس اگر كسى بيچاره شده و گرفتار گرسنگى باشد و بيم مرگ رود بى آنكه تعرّض به گناه كند، خوردن حرامهاى گفته شده بر او روا باشد كه خداوند بخشندۀ مهربان است .

در تفسير ادبى و عرفانى اين آيه گفته شده: در اين آيت اشاره شده به سرائى كه رهگذر آن برچهار در گاه است، كه پس از در گاهها چهار ُپل و پس از آن درجات و مراتب بندگان است.

نخستين درگاه فريضه هاى دينى است، دوّمين آن دورى از حرامها، سوّمين آن تكيه بخدا در راه ضمان روزى، چهارمين آن صبر در بلاها و رنجها و چون از اين درگاه ها بگذرى، ُ پلها پيش آيد كه اوّل آن رضا به رضاى خدا دادن وبحكم او گردن نهادن و از راه اعتراض برخاستن، دوّم توكل برخدا واعتماد به اوداشتن و او را پشت و پناه خود گرفتن و وكيل خود شناختن، سوّم ُشكر نعمت برخود واجب دانستن و آن نعمت درطاعت وى بكاربردن، چهارم اخلاص درعمل – در شهادت – در اسلام- خدمت در ايمان و معرفت در حقيقت، پس از پيمودن آن راه ها و ُپلها هركس به درجه و مرتبه اى كه سزاى اوست ميرسد كه فرمود: آنان نزد خداوند درجات و آمرزش و روزى فراوان دارند.

در تفسير آيۀ بعد ازهمين سوره، که فرموده:

از تو میپرسند چه چیز برایشان حلال شده است؟ بگو پاکیزه ها، حاصل حیوانات شکاری که مطابق با تعالیم خدا تعلیم یافته اند برای شما حلال است و آنچه را برایتان میگیرند بخورید ونام خدا را بر آن بخوانید و از خدا تقوا کنید که او در حساب سریع است در تفسیر آن گفته شده :

پاك آنست كه شرع پاك داند ، پليد آنست كه شرع پليد داند، راه آنست كه شرع نهاد، چراغ آنست كه شرع افروخت، بى شرع هيچكس بكار، روشن نيست، و بى شرع دين هيچكس پذيرفته نيست، پس حلال آنست كه پاك باشد و پاك آنست كه زبان بياد خدا دارد و دل در فكر او و جان با مهر او پردازد.

و دل را دو صفت است: يكى روشنائى است كه از خوردن حلال خيزد و ديگرى تاريكى است كه از خوردن حرام باشد، كسى كه حرام خورد دلش سخت شود و رنگ بى وفائى برآن نشيند، او كه حلال خورد، دلش با صفا گردد، تا از مهر خود به مهر حّق پردازد، و از ياد خلق بياد حّق برود، همه او را خواند، همه او را داند، اگر بيند به او بيند و اگر شنود، به او شنود.

آن سگ شكارى كه ازطبيعت خود دست بازداشت، تا شكار خواجۀ خود را نگاه داشت، لاجرم فريسۀ وى حلال گشت و پرورش او در شرع جايز، و گردن بند زرين را سزاوار شد، پس آدمى كه جوهر ُحرمت است، اگر شرط ادب بجاى آورد و خود پرستى را با حّق پرستى و حّق شناسى بدل كند و مراد نفس خويش را (اگر برخلاف عهد حّق بود) فداى ازل كند، نواختى از حضرت احدّيت او را پيش آيد و درفراغت بر او بگشايند تا به لذّت خدمت رسد.

و بعد دربارۀ طهارت گفته شده، طهارت بر سه گونه است: طهارت از نجاست، طهارت از َحدَث و ُغسلهاى معلوم، طهارت از فضولات تن، مانند: ناخن و موى و چركى و جز آن.

طهارت باطن نيز سه گونه است: اوّل طهارت تن از گناه: مانند، غيبت و دروغ و حرام خوردن و خيانت كردن، وچون اين طهارت حاصل شود، بنده آراستۀ فرمان ُبردارى و خدمت گزارى ميگردد و اين درجۀ ايمان پارسايان است و نشان او آنستكه پيوسته ذكر حّق بر زبان است.

ونیز در آیۀ: “۵” از این سوره چنین آمده: امروز پاکیزه ها وخوراک اهل کتاب برشما حلال وخوراک شما نیز بر آنها حلال است، و همچنین زنان پاکدامن با ایمان و زنان پاکدامن اهل کتاب برای شما حلال است، در صورتی که کابین آنها را بدهید – از راه پاکدامنی، نه زنا کاری ورفیق گرفتن پنهانی نامشروع ، کسی که ایمان را انکار کند عملش باطل است ودر آخرت از زیانکاران خواهد بود.

ودر آیۀ: ” ۳۳” از سورۀ: “۷” ( اعراف)، چنین آمده: بگو: خدا کارهای زشت را حرام کرده است، چه آشکار باشد چه پنهان، و گناه وسرکشی به ناحق واینکه چیزی را که دلیلی برایش نیامده است، شریک او قراردهید وچیزی را بخدا نسبت دهید که نمیدانید.

وفای به عهد با خدا

كسانى كه جز به وفاى بعهد، خداى ايشان را نگيرد، عهدى كه كرده اند بر سرآن عهدند، نه صيد اين عالم شوند نه قيد آن عالم، اگر ازعرش تا ثريا آب بگيرد، لباس وفاى ايشان َنم نگيرد!

خداوند تهنيتى بزرگوار و تشريفى تمام وكرامتى بزرگ بر فرزند آدم كرد كه در بدو كار با ايشان پيمان بست و به صفت لطف خود آنان را مورد ِخطاب قرار داد و با ايشان پيمان دوستى بست و خلعت تمام داد و آنان را به دانش و ِخرَد وهوش و سخن و فرهنگ بياراست و ظاهر را به توفيق مجاهدت و باطن را به تحقيق مشاهدت آراست و معرفت ازايشان دريغ نداشت، و در رحمت وكرامت خويش را بر ايشان گشود، و آنان را به ِبساط مناجات بداشت تا هرگاه كه خواهند او را خوانند و از او خواهند.

خدايا، معنى دعوى صادقانى، فروزندۀ نفسهاى دوستانى، آرام دل غريبانى، چون درميان جان حاضرى، ازبى دلى گويم كه كجائى؟ زندگانى جان وآئين زبانى، به خود ازخود ترجمانى، بحق تو بر تو كه ما را درسايۀ غرور ننشانى و بوصال خود رسانى…

نیکوکاری وپاداش آن

در آیۀ: ” ۷ ۱۷” از سورۀ:”۲” (بقره)، خداوند فرموده:

نیکی آن نیست که روی بسوی مشرق ومغرب کنید، بلکه نیکوئی از آن کس است که به خدا و روز رستاخیز، فرشتگان، کتاب و پیامبران، ایمان آورد، ومال خود را باعلافه ای که به آن دارد، به خویشاوندان، یتیمان، تهی دستان، درماندگان، نیازخواهان وبردگان ببخشد، و نماز را برپا دارد، وزکات بدهد وچون پیمان بندد، به عهد خود وفا کند، و درسختیها وبیماریها، و به گاه کارزار شکیبا باشد، اینان راستگویان و اهل تقوا هستند.

ویا در آیۀ: “۲۷۷” ازهمین سوره فرماید:” ایمان آورندگانی که کارهای شایسته کرده اند و نماز خوانده اند و زکات داده اند، نزد پروردگارشان پاداشی دارند، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهناک شوند.

ونیزدر آیات: ” ۵ – ۱ ” از سورۀ: “۳۱” (لقمان)، فرموده:

الف- لام- میم. این آیات کتاب استوار است. نیکوکاران را هدایت ورحمت است.

برپا دارندگان نماز ودهندگان زکات ویقین کنندگان به آخرت – که درطریق هدایت پروردگارشان هستند- رستگارند.

همینطور در آیۀ:” ۲۴ ۱” از سورۀ:”۴” (نساء)، فرموده:

نیکو کار با ایمان، چه مرد باشد چه زن، وارد بهشت می شود، و کمترین آزاری نخواهد دید.

ویا درآيۀ: “۱۶۰” از سورۀ: “۶” (انعام)، فرموده: هركس كار نيكو كند او را ده برابر آن پاداش خواهد بود و هركس كار زشت كند جز بقدر آن كار زشت مجازات نباشد و برآنها اصلاً ستم نخواهد شد، در اين آيت كار نيكو با لغت “حَسَنه”، شامل: گفتار ، كردار، رفتار، اَسرار و نيّتها ميشود.

و در آخرين آيه از سورۀ: “۱۶” (نحل) يعنى آيۀ: “۱۲۸”خداوند فرموده:

محققاً خداوند همانا يار و ياور متقيان و نيكوكاران است.

در تفسير ادبى وعرفانى اين آيه گفته شده: اين آيت ازجوامع قرآن است، هرچه نوازش خداوند در دوجهان ازثواب وكرم و رحمت است در زير اين آيت است، هرچه انواع خدمت و فنون طاعت و اصول عبادت بنده است، همه زير اين كلمۀ “تقواست” وهرچه حقوق مردم بريكديگر درفنون معاملات است همه درزير كلمۀ “نيكوكاران” است، نيكوكاران ومتقيان به حقيقت ايشانند كه ازخاك قدمشان بوى نسيم محبّت مى آيد، و اشگ ديده شان اگربرزمين افتد، نرگس ارادت بشكفد واگرتجلى وقتشان برسنگ آيد، عقيق گردد، واگر نورمعرفتشان اشراقى كند دو گيتى بيفروزد، آنگاه درشهرشان مقام نبود، با مردمانشان آرام نباشد! مردم عام درسال دوعيد دارند، ايشان را هرنفسى عيدى باشد، عيد عام از ديدن ماه نو بوَد و عيد ايشان برمشاهدۀ ” الله” باشد، عيد عام ازگردش سال بوَد و عيد ايشان ازفضل” ذولجلال ” باشد! و وصف حالشان چنين است:

ما را سر و سوداى كس ديگرنيست

درعشق تو پرواى كس ديگر نيست

جز تو دگرى جاى نگيرد در دل

دل جاى تو شد جاى كس ديگر نيست

وهمچنین خداوند درآیات: “۵ ۳- ۳ ۳” از سورۀ: “۳۹” ( ُزمر)، فرموده: آن کس که سخن راست را آورد وآن را تصدیق کرد ازمتقین است، که هرچه بخواهند نزد پروردگارشان آماده است، این است پاداش نیکوکاران. تاخداوند یدترین اعمالی را که انجام داده اند محو کند وبهتر از آنچه انجام داده اند پاداش دهد.

اى خداوندى كه اگر فضل كنى، ديگران را چه داد و چه بيداد و اگر عدل كنى، فضل ديگران چون باد، ار فضل كنى بفضل سزاوارى، ور عدل كنى ِسزد كه بيفزائى، از فضل توست كه نيكيهاى بنده ده شود و از فضل توست كه بديهاى بنده به نيكى بدل شود. (البته درصورت توبه و سعى دراصلاح.)

و در آیات : “۳۱ و۳۰” از سورۀ: ” ۱۸” (کهف)، خداوند فرموده:

کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شابسته کرده اند، (بدانند) که ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد، بهشت جاودان ازآن ایشان است، و ازفرودست ایشان جویها جاریست، درآنجا به دستبند های زرین آراسته شده اند ولباسهای سبزرنگ ازجریر نازک وضخیم در برکنند و برتختها تکیه زنند، چه پاداش خوب وچه تکیه گاه نیکوئی.

پیمان ونعمت خدا

خداوند در آیات: “۷۷”و”۷۶” از سورۀ: “۳” (عمران)، فرموده:

آری هرکس به پیمان خود وفا کند و برای خدا تقوا داشته باشد، خدا متقین را دوست دارد.

کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای اندکی بفروشند، بهره ای در آخرت نخواهند داشت وخداوند با آنان سخن نمی گوید، و درقیامت به آنها نظر نخواهد داشت، وپاکشان نمی دارد وآنها را نیزعذابی دردناک است.

همینطور در آیایۀ: “۷” از سورۀ:”۵” (مائده)، فرموده: نعمت وپیمان مؤکد اورا که با شما بسته است، بدان هنگام که گفتید” شنیدیم و اطاعت کردیم” به یاد آورید و از خدا تقوا کنید، که او از درون سینه ها آگاه است.

ونیز (درآياتى چند ازقرآن مجيد)، مؤمنان را مينوازد و دو چيزرا بياد ايشان ميآورد: يكى نعمت كه برايشان ريخت، وديگرپيمان كه با ايشان بست، نعمت دل گشادن است و چراغ آشنائى در دل افروختن و دل را ِخلعت معرفت پوشانيدن و اين نعمت همان است كه فرمود: اگر ُشكر آن كنيد برآن افزايم، اما پيمان ميگويد: ياد داريد پيمانى كه پذيرفتيد و امرونهى كه برداشتيد، بارى كه هفت آسمان و زمين داشتن بر نيارستند و پذيرفتن نتوانستند، شما دليرى كرديد وبرداشتيد، آسمانها و زمين برميدند وازبيم ناتوانى وتقصير ُبگريختند و به خداوند زنهار خواستند و شما خداوند را برپذيرفتن آن اجابت و به قبول آن پاسخ گفتيد.

گروهى گفتند پيمانى كه خداوند با آدميان بست و آنان شنيدند واطاعت كردند، اين بود كه سود و زيان آنان را بخريد و بهشت به آنان عوض داد و قرآن برآنان حجّت كرد تا خدمت كنند، و به روز گرم روزه دارند و به شب تاريك نماز گزارند، بجان و مال حّج وجهاد كنند، بيماران را عيادت نمايند، درويش را بپرسند و مالهاى ايشان را خريدار، تا از سود فراوان اندكى بخشند و از مايۀ آن صدقه و زكات دهند و برهنه را بپوشانند، گرسنه را سير كنند، درمانده اى را دست گيرند، چون ايشان اين پيمان بجا آرند، تا در اين جهان باشند، آنانرا نكو دارم و هنگام مرگ يارى دهم و درقيامت روسفيد گردانم واز َفزّع اكبردرامان دارم وعيبها رابپوشانم وازگناهان اندرگذرم وحجاب بردارم و ديدار باقى كرامت كنم.

و خداوند فرمايد: بندگان من از بهرمن گواهى دهيد تا من ازبهر شما گواهى دهم، كه شما بندگان و برگزيدگان من هستيد، بوفا وعهد بازآئيد تا بشما بازآيم.

چون خداوند مّنان بنده اى را سزاوار نيكى داند، او را بنظر خويش بيارايد تا حّق را از باطل بشناسد، بينا كند تا بنور اوبيند، شنوا كند تا پند او نيوشد، راست دارد تا گمان و شك در او نياميزد، ببوى وصال خوش كند تا درآن مهر دوست رويد، و بنور خويش روشن كند تا از آن با وى نگرد، و درهرچه نگرد او را بيند.

آنرا كه به لطف خويش حّق ُبگزيند

بر باطن او گرد جفا ننشيند

نيك و بد اغيار ز دل بر چيند

درهر چه نظر كند نظارۀ حّق بيند

ودر آیۀ:”۹۱” از سورۀ:”۱۶” (نحل)، خداوند فرموده:

چون باخدا پیمان بستید به عهدتان وفا کنید وسوگند هائی را که در آنها خدا را ضامن خود قرار داده اید نشکنید، زیرا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.

وبعد چنين آمده: عالميان دو گروهند، قومى درآمده و دل و جان خود را در مجمر معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ايشانند كه نداى حق نوشيدند و دعوت رسول را بجان و دل پذيرفتند و به وفاى عهد باز آمدند، گروه ديگر كسانى كه دلهاى خود را بارگاه شيطان ساخته، نه نداى حق بگوش و دل ايشان رسيده و نه اجابت دعوت پيغمبر اكرم (ص) را سزاوار بودند! واز درگاه ازلى داغ مهجورى برايشان نهادند، اينست كه خداوند فرمود: من ازحال هردو گروه آگاهم و هركس را آنچه سزاوار بوده دادم و گوهر نهاد عارفان مى بينم، طبيعت صفات منكران مى دانم، فردا هركس را بسزاى خود رسانم و به محل و منزل خودش فرود آورم.

الاهى، چه غم دارد او كه تو را دارد، كرا شايد او كه ترا نشايد؟ آزاد آن نفس كه بياد تونازان و آباد آن دل كه بمهر تو نازان و شاد آنكس كه با تو در پيمان است. پس خدا را بايد نگاهداشت و ازبگذاشت او بايد دربيم بود و روز قيامت خداوند به كسى كه حق او را نگاه نداشته گويد:

از من شرم نداشتى و از خشم من نترسيدى، كه حق مرا ضايع كردى؟ اكنون سزاى تو دوزخ است، چنانكه فرموده: هركس مرا گرامى دارد او را گرامى دارم و هر كس مرا خوار دارد او را خوار دارم و بنگر چه سان خداوند از بنده نسبت بحق خود انتقام كشد؟ در صورتيكه بناى خداوند نسبت بحق خود بر مسامحت و عفو است، پس راجع بحق مردم هيچگونه مساحمتى درميان نباشد و انتقام خداوند در آن بيشتر باشد! چنانكه گفته اند: اگر كسى ثواب هفتاد پيغمبر داشته باشد ليكن نيم درهم حق كسى برعهده داشته باشد به بهشت نرود تا رضاى او را جلب كند! پس حقوق خلق را بايد نگاهداشت و در مراعات آن به جد بايد كوشيد.

من آن خداوندم بى دستور و بى يار، توانا برهركار پيش از آن كار، مرا نه چيزى دور ونه كارى دشوار…

مناجات

خداوندا، دردل هرمحّب از تو سراجى است، هرمؤمن را با تو سروكارى است وهر منتظر را آخر روزى ديدارى است.

اين ديدۀ من همه جمالت خواهد

طبع دل من بوى وصالت خواهد

بخشاى برآن كسى كه اندر شب و روز

درخواب بر آرزو خيالت خواهد

خدايا، چه ياد كنم كه خود همه يادم، من خرمن نشان خود همه فرا باد نهادم.

اى يادگار جانها و ياد داشتۀ دلها و ياد كردۀ زبانها، بفضل خود ما را ياد كن و بياد لطيفى ما را شاد كن.

يا رب زكرم بحال من رحمت كن

بر اين دل نا توان من رحمت كن

درسينۀ دردمند من راحت ِنه

برديدۀ اشگبار من رحمت كن

الهى، مخلصان به محبّت تو مينازند و عاشقان بسوى تو ميتازند، كار ايشان تو بساز كه ديگران نسازند، ا يشان را تو نواز كه ديگران ننوازند.

پيوسطه دلم دم از رضاى تو زند

جان در تن من نفس براى تو زند

گر بر سر خاك من گياهى رويد

از هر برگى بوى وفاى تو زند

الهى، بحرمت نامى كه تو دانى، بفرياد رس كه ميتوانى.

الهى بنماى روى تا در روى كس ننگريم و درى بگشاى تا بردر كس نگذريم

الهى، نظر خود بر ما مدام كن و اين شادى خود برما تمام كن، ما را بر داشتۀ خود نام كن و بوقت رفتن برجان ما سلام كن.

الهى، اى نزديكتر ازما بما، مهربانتر از ما بما، نوازندۀ ما بى ما، بكرم خويش، نه بنواى ما.

پند و اندرز

درخبر است كه محمّد مصطفى (ص) فرمود: پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شماريد: جوانى پيش از پيرى، تن درستى پيش از بيمارى، بى نيازى پيش از نيازمندى، فراغت و آسايش پيش از اشتغال و آزمايش و زندگى پيش از ُمردن! پس اگر كسى روزگار جوانى ضايع كند و درعمل تقصير و كوتاهى نمايد ولى در پيرى عذر خواهد، عذر او پذيرفته شود.

اى عزيز هركه ده چيز شعار خود سازد، در دنيا و آخرت كار خود سازد:

با حق بصدق، با نفس بقهر، با درويشان به سخاوت، با دوستان به نصيحت، با دشمنان به ِحلم، باجاهلان بخاموشى، با عالمان بتواضع، با بزرگان بخدمت و با ُخردان به شفقت، با زيردستان به رأفت.

اندر ره حق تصرف آغازمكن

چشم بد خود به عيب كس باز مكن

سر دل هر بنده خدا ميداند

خود را تو در اين ميانه انباز مكن

و پیرطریقت گوید: درسختيها صبر پيشه گير- برگذشته و ريخته افسوس مخور- تمام زندگانى عافيت را شناس- از آسمان سخن را بزرگتر مى دان- عمر را عنايت دان- تندرستى را غنيمت دان و اجل را درهيچ حالى فراموش مكن- از مرگ اَمن مجو و به عمر تكيه مكن.

به سيم و زر دين مفروش ازد يو عشوه مخر- آنگاه بترس كه ِايمن باشى- نهان خود را بهتر از آشكار خود دار- با ستيزه سخن مگوى- از فرمان بردارى نفس حذركن- مال را فداى تن كن- عقوبت به اندازۀ گناه كن- دوست را بتواضع بنده كن و دشمن را به احسان وگذشت دوست كن- برزاهد جاهل اعتماد مكن- در سخن جواب انديش باش-

كسى را به افراط مگوى و مستاى اگر چه زيان افتد- بندۀ حرص مباش- خفتۀ غفلت مشو، از گناه لاف مزن- ازدرويشى مترس، ازدادۀ خدا بخور تا كم نشود- ازآن سودى كه آخرش زيان باشد گردا گرد آن مگرد- نفس را از براى مال پايمال مكن- براى اندك چيزى خود را بى قدر مكن- عزّت را از هيچ سزاوار بازمگذار- خود را اسير شهوت مساز، اگر صلح برمراد برود جنگ مكن، كارى كه به صلح در نيايد در آن ديوانگى باشد، دشمن اگر چه حقير باشد از او ايمن مباش- امانت نگهدار تا توانگر شوى- َنمام و دروغگو را بخود راه مده- درجائى كه باشى گستاخ مباش كه خداى تعالى با توست- اگر چيزى خواهى از او خواه و اگر خود را خواهى از عاقبت كار شو آگاه، كه اصل كار عاقبت انديشى است و دولت بيدار در درويشى است.

درويش كيست؟ ظاهرى بيرنگ و باطنى بى نيرنگ، درويش نه نام دارد نه ننگ، صلح دارد نه جنگ، دنيا را بر خلق پاشد و درون كس نخراشد و زندۀ جاويد باشد، اين منزلت نه به پوشش و خرقه و كلاه است، اين سعادت بكوشش دل آگاه است، تا كسى از غرور وجهل دنيوى روى بر نتابد درسلك اهل علم و درويشى درنيايد و فضيلت علم بسيار است و مقامات درويشى بيشمار، و مرتبۀ درويش بى علم نا تمام است.

بدانكه هزاردوست كم است و يك دشمن بسيار- هركجا كه باشى خدا را حاضر دان وعهد را بوفا برسان و وقت را غنيمت دان كه كمال مرد دربندگيست وعزّت درتواضع.

گر تو خواهى در دو عالم زندگى

بندگى كن، بندگى كن، بندگى

كاركن تا مزد يابى بر مزيد

كان ترا از بهر اين كار آفريد

و بازگفته شده: چهارچيز مكن كه نشان بدبختى است: نا شكرى درنعمت و بى رضائى در قسمت وكاهلى درخدمت، و بى حُرمتى درصحبت
.
بر سه چيز اعتماد مكن: بردل و برعمر و بر وقت، كه دل زنگ گير است وعمر درتقصير است و وقت تغييرپذير است.

اى جوانمرد اگرخواهى عمرت ضايع نشود و فرداى قيامت در انجمن بزرگ نزد همه ترا رسوائى نرسد، امروز نصيحت و اندرز گوش كن، كه گفت:

دى از تو گذ شت به نادانى و دريافتن فردا نمى دانى، امروز به غنيمت دان كه درآنى و كار ميتوانى، تا فردات نبوَد پشيمانى…

قولى بسر زبان خود بر بستى

صد خانه ُپر از ُبتان يكى نشكستى

گفتى كه بيك قول شهادت رستم

فردات كند ُخمار كه امشب مستى

تا چند در ارتكاب معاصى پى درپى و پشيمان نبودن تا به كى؟ دى رفت و بازنيايد، فردا را اعتماد نشايد، آيندۀ عمر را عزيز دار كه ديگر نيايد.

اكنون طهارت توبه درياب كه فرصت مغتنم است واز مستى غفلت درآى كه مدّت عمر كم است.

عمرى به غم دنيى دون ميگذرد

هرلحظه ز ديده اشگ خون ميگذرد

شب خفته و روزمست وهرصبح ُخمار

اوقات عزيز بين كه چون ميگذرد

مرد بايد كه صاحب وقت باشد كه پرواى دى وفرداش نباشد، كه گفته اند: مردعارف درحالت صفاء فرزند وقت خويش است و ازهرچه طبع با او آشناست دور، اين است كه گفته اند:

” صوفى ابن الوقت است.”

عارفى شايسته گفته است: كسانى را يافتم كه به دنيا جوانمرد و سخى بودند، بدانگونه كه همۀ دنيا بدادندى و منّت ننهادندى، وبه هنگام خود چنان بخيل بودندى كه يك نفس از روزگار خويش نه بپدر دادى نه بفرزند! و اين همان سخن است كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مرا با خدا وقتهائى است كه نه جاى فرشتۀ مقرب و نه جاى پيغمبر مُرسل است.

پیر طریقت گوید:

دلیل راه ونمایندۀ سراط مستقیم حق تعالی را دان، عقل را بنیاد شمار، قرآن را امام دان، نماز وروزه و حّج و زکات بگذار وحق را فراموش مکن، صبور باش و در هرکاری یاری ازحق طلب، سرمایۀ عمر را توحید شناس و تقوا را بنیاد آن. اعتقاد خوب را گنج بی زوال دان، بر نیکوکاری ها بهانه جو مباش، منت بردار و منت منه، شغل اگر چه ُخرد بوَد به نا آزموده مفرمای، نان همه کس مخور ونان به همه کس بده، بیاموز و بیاموزان، علم اگرچه دور باشد بطلب، نفاق را بی دانشی دان، صحت وعافیت را از حق تعالی عطای بزرگ دان.

ای عزیز بهترین نعمت ها ونیکوترین لذت ها حیاتست و حیاتی که بی یاد خدا صرف شود مماتست، آن سعادتمند ازمدّت عمر خود برخوردار شد، که اوقات زندگی به فکر و ُشکر او شمرد.

مدت حیات وعمر را مغتنم دان وفرصت وقت را عزیز وغنیمت دان، و درظلمات خواهش نفسانی میاسای و از کُدورات وساوس شیطانی بیرون آی، تا چند همچون مردم اهل جاه، به بازار، گاه به مسجد بیگاه، شب وروز درگناه، نه شرمی درجوانی، ونه درپیری پشیمانی، عمری بکاستی وعذری نخواستی، وای بر احوال آن کس که از روی هوا وهوس، روز سرمست سرور است و شب در سراب غرور است، و از خداوند خود دور، هیهات هیهات زهی خرابی اوقات.

در بارۀ اهل کتاب

خداوند در آیۀ:” ۴۶” از سورۀ:”۲۹”(عنکبوت) فرموده:

با اهل کتاب جز به نیکوترین وجه مجادله نکنید، مگر با آنها که ستم کرده اند و بگوئید: به آنچه برما وشما نازل شده ایمان داریم، معبود ما وشما یکی است ودر برابر او تسلیم هستیم.

و یا در آیۀ:” ۶۴” از سورۀ:”۳” (عمران)، فرموده:

بگو: ای اهل کتاب به سخنی روی آورید که میان ما وشما یکسات است، این که جز خدا را نپرستیم وچیزی را شریک او قرار ندهیم، و برخی از ما برخی دیگر را غیر از خداوند یکتا به خدائی نگیرد.

وهمینطوردر آیۀ: “۱۹۹” ارسورۀ: “۳” فرموده:

عده ای از اهل کتاب به خدا وآنچه برشما نازل شده است ایمان دارند ودر برابر خدا فروتن هستند وآبات خدا را به بهای ناچیز نمی فروشند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است، و خدا زود شمار است.

و در آيۀ: “۱۷۱” از سورۀ: “۴” (نساء)، فرموده: اى اهل كتاب در دين خود از اندازه مگذريد و غلوّ مكنيد و برخدا جزحّق نگوئيد و بدانيد كه عيسى (ع) پسر مريم، فرستادۀ خداوند است كه كلمۀ ( بوجود آورندۀ ) خود را به مریم افکند و جانی از او یه وی بخشید، پس به خدا و فرستادۀ او ایمان آورید ونگوئید سه تائی.

( يعنى، خدا، عيسى و مريم )، باز گرديد كه خير شما درآن است، همانا خداى، خداى يگانه است و پاك منزّه از اينكه داراى فرزند باشد، آنچه درآسمانها و زمين است خداوند راست و او بسنده است بكار سازى و كار پذيرى ودرآيۀ بعد فرموده: هرگزعيسى ننگ و استنكاف ندارد از پرستش خداوند و نه فرشتگان مقرّب، هركس استنكاف كند و تكبّر به خرج دهد و از پرستش خدا گردن كشد روز قيامت همۀ آنها با هم محشور خواهند شد.

و درآيۀ بعد خداوند فرموده:

مسیح هرگز ابا نداشت که بندۀ خد باشد و فرشتگان مقرب نیز ابائی ندارند، خدا کسانی را که از بندگی او سرباز زنند وسرکشی کنند در پیشگاه خویش محشور خواهد کرد.

ونیزدر آیات:”۹۲- ۹۰” از سورۀ:” ۲۳” ( مؤمنون)، فرموده:

آری حق را برای آنها فرستادیم، باز دروغ می گویند، خدا هرگز فرزندی برنگزیده است ومعبود دیگری با او نیست واگر چنین بود هرمعبودی مخلوقات خودش را به یک سو می برد وبر یکدیگر برتری می جستند، خداوند از توصیفی که آنها می کند منزّه است.

دانندۀ پنهان وآشکار است وبالا تر از آن است که برایش شریک قائل شوند.

وتوجّه کنیم به آیات: “۱۹-۱۵” از سورۀ: “۵” (مائده)، که فرموده:

ای اهل کتاب پیامبر ما نزد شما آمد تا حقایق بسیاری را که از کتاب پنهان کرده اید بیان کند، واز بسیاری درگذرد، ازجانب خدا نور وکتاب روشنگری بسوی شما آمد.

خداوند ِبدان، طالب خشنودیش را به راه های سعادت هدابت میکند و از ظلمت بسوی نور می برد و آنها را به راه راست رهبری خواهد کرد.

بی تردید کسانی که گفتند: ” خدا همان مسیح پسر مریم است” کافر شدند، بگو: اگر خدا اراده کند، مسیح پسر مریم ومادرش وهمۀ کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می تواند مانع آن شود؟

فرمانروائی آسمانها وزمین و آنچه میان آنهاست از آن خداست، هرچه بخواهد می آفریند وبرهر چیز قادر است.

یهود و نصارا گفتند: “ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم”، بگو: ” پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب میکند؟” آری شما بشر و از آفریدگان او هستید، هرکه را بخواهد می آمرزد، وهرکس را بخواهد کیفر میدهد، برای اوست حکومت آسمانها وزمین و آنچه میان آنهاست وبازگشت بسوی اوباشد.

ای اهل کتاب ! فرستادۀ ما به دوران فترت پیامبران به سوی شما آمد، تا حقایق را برای شما بیان کند، که نگوئید بشارت دهنده وهشدار دهنده ای برای ما نیامد، اینک بشارت دهنده وهشدار دهنده نزذ شماست و خداوند برهرچیز قادر است.

خداوند در آبات: “۴۸- ۴۰” از سورۀ : “۲” (بقره)، به بنی اسرائیل تذکر میدهد:

ای بنی اسرائیل نعمتهائی را که به شما اعطا کردم به یاد آورید وبه پیمانی که بامن بسته اید وفا کنید، تا من نیز به پیمان با شما وفا کنم وفقط از من بترسید.

حق را با باطل نیامیزید و حقیقتی را که میدانید کتمان نکنید. نماز را برپا دارید، زکات را بدهید وبا نمازگزاران نماز بخوانید. چگونه مردم را به نیکی دعوت می کنید، ولی خودتان را از یاد می برید؟ در صورتی که خودتان کتاب (آسمانی) را می خوانید، آیا فکر نمی کنید؟

ازصبر ونماز کمک بخواهید که این کار جز برفروتنان، گران است، آنهائیکه یقین دارند، پروردگارشان را ملاقات می کنند، وبسوی او باز می گردند.

ای بنی اسرائیل! نعمتهائی را که به شما اعطا کردم و شما را بر جهانیان برتری دادم به یاد آورید، و برای آن روز که هیچ کس به جای دیگری مجازات نمی شود تقوا کنید، که نه شفاعت از کسی پذیرفته می شود ونه غرامت قبول خواهد شد ونه مددی در میان است.

ونیز در آیات: “۶۶ و۶۵” از سورۀ: “۵”(مائده)، آمده:

اگر اهل کتاب ایمان بیاورند وتقوا پیش گیرند، گناهانشان را خواهیم زدود و به باغهای پرنعمت واردشان خواهیم کرد. اگر تورات و انجیل و نازل شده های پروردگارشان را بکار بندند، از فراز و فرود روزی بخورند، ولی برخی از آنها رو به اعتدال دارند وبیشترشان رو به بد کرداری.

ای پیامبر چیزی را که ازطرف پروردگارت برتو نازل شد، ابلاغ کن که اگر این کار را نکنی رسالت او را انجام نداده ای، خدا در برابر مردم تورا حفظ می کند وکافران را هدایت نمی کند.

بگو ای اهل کتاب شما بهره ای ازحق ندارید مگر آن که – احکام تورات وانجیل وآنچه را که ازطرف پروردگارتان نازل شده است به کار بندید.

آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است طغیان وناسپاسی آنها را می افزاید، و دراین صورت بر ناسپاسان غمگین مباش.

ایمان آوردگان و همچنین یهود و نصارا وصابئان، اگر به خدا و روز قیامت ایمان بیاورند وعمل صالح انجام دهند، نه بیمی بر آنهاست ونه غمگین خواهند شد.

و همینطور در آیۀ: “۵۹” ازاین سورۀ: فرموده: بگو ای اهل کتاب چرا بر ما خرده می گیرید؟ مگر جز این است که ما به خدا وآنچه بر ما نازل شده و آتچه پیش از این نازل شده است ایمان آورده ایم، وحال آن که بیشتر شما نافرمان هستید.

و یا درآیۀ:”۵۷” ازسورۀ:”۵” (مائده)، فرموده:

اى مؤمنان، اگر ايمان داريد برای خدا تقوا کنید و ازميان اهل كتاب و مشركان كسانى را دوست نگيريد، كه آئين شما را به تمسخر گرفته و بازيچه پنداشته اند.

و درتفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده: هركس مسلمان است بار احكام اسلام بر او نه گران است، هركس صاحب دين است، دين بردل او شيرين است، موحّد را نعمت توحيد شاهد دل و ديده و جان است و مؤمن پيوسته بر درگاه خدمت بسته ميان است، زيرا هر طينتى را دولتى است و هر فطرتى را خدمتى، هركس را منزلتى است و بندگان رحمان را منزلت جز بندگان شيطان است، مقبولان حضرت ديگرند و مطرودان جماعت ديگر، يكى درحضرت راز ببانك نماز شاد شود و چون ُ گل ُپربار بشكفد و پيوسطه منتظر آن نشسته و از بيم فوت آن بگداخته، اين چنين كس را چگونه توان با كسى كه ازشربت كفُر و فسق و نفاق مست شده برابر كرد؟ اين است وصف حال آنان، كه خداوند فرمود: وقتى بانك نماز بلند ميشود و كافران آنرا فسوس و بازى ميگيرند! و اين بدان سبب است كه ايشان گروهى هستند كه حّق را در نمى يابند و بى خردند.

واما در آیات: ” ۱۱۵ – ۱۱۳ ” از سورۀ: “۳” (آل عمران)، چنین آمده:

اهل کتاب یکسان نیستند، گروهی در دل شب برخواسته آیات خدا را می خوانند و به سجده میروند. به خدا وروز جزا ایمان دارند و امر به معروف ونهی از مُنکر میکنند، و به انجام کارهای خیرمی شتابند، این گروه از شایستگانند، و هر کار نیکی که انجام دهند پوشیده نخواهد ماند، زیرا خدا به امور اهل تقوا واقف است.

و خداوند درآیۀ: ” ۲” از سورۀ: “۴۷” (محمّد)، فرموده:

کسانی که ایمان آورده اند وکارهای شایسته انجام داده اند و به آنچه ازجانب پروردگارشان برمحّمد (ص) نازل شده است ایمان آورده اند، خداوند گناهانشان را بپوشاند و کارشان را اصلاح کند.

دربارۀ مسیح (ع) پسر مریم

چگونگی ولادت عیسی (ع) و معجزات او:

خداوند در آیات:” ۷ ۳- ۳۳” از سورۀ:” ۳” (عمران)، فرموده:

خدا آدم، نوح، خاندان ابراهیم وعمران را برجهانیان برگزید. دودمانی که برخی ازآنها ازنسل بعضی دگرند، وخداوند شنوای داناست. آنگاه همسر عمران گفت: پروردگارا، بی هیچ قید وشرطی موجودی را که درشکم دارم نذر تو کردم، آن را از من بپذیر که تو شنوای دانائی.

پس آنگاه که بارش را بر زمین نهاد، گفت: پروردگارا، مرا دختری آمد.

“خداوند بدانچه او زاد آگاه تر بود.”

پسر چون دختر نیست، من اورا مریم نامیدم و او را از شیطان رجیم در پناه تو قرار دادم. پروردگار، به نیکوترین وجه اورا پذیرا شد وچون گیاهی نیکویش پروراند، و زکریا را به سرپرستی او برگماشت. هرگاه که زکریا وارد محرابش می شد و خاصه غذائی نزد او می یافت، می گفت: ای مریم! این از کجا برایت آمده؟ مریم می گفت: این از ناحیۀ خداست، خداوند هر کس را بخواهد بدون حساب روزی می دهد.

وهمینطور درآبات: “۶۰-۴۲” از این سورۀ، فرموده:

فرشتگان گفتند: ای مریم خدا ترا برگزید ومنّزه کرد وبرزنان جهان برتری داد. ای مریم پروردگارت را فرمان بر وبه او سجده کن، و بانماز گذاران نماز بخوان.

این از اخبار غیبی است که بتو وحی میکنیم، آن دم که قرعه زدند تا کدامشان مریم را سرپرست باشد و آنگاه که باهم به کشمکش برخاستند با آنها نبودی.

فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا به کلمۀ خود بشارتت میدهد، نام او مسیح، پسر مریم است و در دنیا وآخرت آبرومند و ازمقربان باشد. وبا مردم درگهواره، ودر میانسالی (از وحی)، سخن خواهد گفت و از شایستگان است.

گفت: پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود درحالی که آدمیزاده ای با من تماس نگرفته است؟

گفت خداوند آنچه را اراده کند اینگونه می آفریند، وچون خواستش بر چیزی قرار گیرد، می فرماید:

بشو، بی درنگ موخود میشود. و او را کتاب فرزانگی، تورات و انجیل می آموزد. و به رسالت به سوی بنی اسرائیل می فرستد، که: من معجزه ای از پروردگارتان آورده ام، از گِل چیزی شبیه پرنده می سازم ودر آن می دمم، به خواست خدا، پرنده میشود. کور مادر زاد و پیس را بهبود می بخشم، و به خواست خدا مردگان را زنده میکنم و ازآنچه می خورید ودرخانه هایتان ذخیره میکنید خبر می دهم، اگر ایمان دارید در این برایتان نشانه ایست. تورات حاضررا می پذیرم و بعضی چیزها را که برایتان حرام بوده است حلال می کنم، و نشانه هائی ازطرف پروردگارتان برای شما آورده ام، از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید.

براستی که خداوند پروردگار من وشماست، او را بپرستید که راه راست این است.

عیسی چون کفر ورزی آنان را دریافت، گفت: یاور من در راه خدا کیست؟ حواریون گفتند: ما یاران خدائیم وبه او ایمان آورده ایم وگواه باش که فرمانبردار شده ایم.

پروردگارا ! بدانچه نازل کرده ای ایمان آوردیم و پیرو فرستاده ات شدیم، پس ما را در زُمرۀ گواهان بنویس.

آنان مکر کردند و خدا هم مکر کرد، که خدا بهترین مکرکنندگان است.

خداوند فرمود ای عیسی! من تورا می میرانم وبه سوی خویش برمی کشم و از کافران مبرایت می دارم، وکسانی را که از تو پیروی کردند تا قیامت برکافران برتری می بخشم، که بازگشتتان بسوی من است، آنگاه در میانتان درآنچه اختلاف میکردید داوری می کنم.

آنان را که کافرشدند در دنیا و آخرت به عذابی سخت مجازات خواهم کرد، و یاوری برایشان نیست.، اما پاداش کسانی را که ایمان آوردند وکردار نیک کردند، به تمامی خواهم داد، خدا ستمکاران را دوست ندارد. اینها که بر تو می خوانیم از آیات ومواعظ حکیمانه است.

به راستی مثل عیسی نزد خدا، همچون مثل آدم است که اورا از خاک آفرید و به او فرمود:

“موجود شو”، بی درنگ موجود شد. این سخن حق وازجانب پروردگار توست وتردیدی بخود راه مده. مسیح (ع) پسر مریم نبود جز یک فرستادۀ خدا.

ودر آیات: “۷و۶” از سورۀ: “۶۱” (صف)، فرموده:

هنگامی که عیسی پسرمریم گفت: ” ای بنی اسرائیل، من فرستادۀ خدا به سوی شما هستم، توراتی را که نزد من است تصدیق میکنم ونیز بشارت دهندۀ رسولی هستم که بعد از من می آید، ونامش احمد است.” هنگامی که معجزه ها را آورد گفتند: این جادوی آشکاری است، ستمکار تر از آنکه به اسلام خوانده شود وبرخدا دروغ ببندد کیست؟ خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.

وخداوند درآيۀ: “۷۲” ازسورۀ “۵” (مائده)، فرموده:

هرآينه كسانيكه گفتند عيسى پسرخداست كفُرگفتند، درصورتيكه مسيح به فرزندان اسرائيل گفت: خداى من وخداى خودتان را ( كه يكى است ) پرستش كنيد و بدانيد كه هركس براى خدا شريك سازد و شرك بخدا آورد، خداوند بهشت را بر اوحرام كند و جاى او درآتش است و خداوند يار ستمكاران نيست و درآيۀ بعد فرموده:

آيا باز نمى گردند بسوى خدا و توبه نمى كنند و آمرزش نمى خواهند؟ كه خداوند آمرزندۀ مهربان است.

و همينطور درآيۀ: “۷۵” از همين سوره فرموده:

مسيح پسرمريم، نبود جزيك فرستادۀ خداوند كه پيش از اوهم فرستادگانى بودند و مادرش زنى راستگو بود كه آن دو نفرغذا ميخوردند (مانند همۀ مردم) درنگر ما چگونه نشانه ها را براى آنان آشكار ميسازيم، پس بازنگر كه چگونه آنها از دريافت حّق رو گردان و دروغ زنند.

و درآيه هاى بعد فرموده: آيا جزخداوند كسى را مى پرستند كه داراى هيچ گونه سود و زيانى نيست؟ و خداوند شنوا و داناست، اى اهل كتاب دردين خود و درمخالفت با حق غلوّ نكنيد و پيرو هواى گروهى نباشيد كه ازپيش گمراه شدند و بسيارى را از راه بيرون كردند و خود از شاه راه به بى راهه رفتند.

نشانى هاى روشن ازطرف خدا بشما آمد، پس هركس بداند و دريابد خود را بيند و دريابد و هركه نا بينا دل شود و نيابد، پس بر زيان اوست و من نگهبان و گوشوان برشما نيستم.

گروه خداپرستان كه وفادارخدايند بسيار اندك اند اما با وزن (با ارزش و پرقدر)، و اهل باطل بسيارند، اما بى وزن و سبك و بى معنى! يك جهان َمجاز را يك ذره حقيّقت بس، يك عالم بيهوده و باطل را يك يافت خداوند بس ! اگر تو اينها را از روى عدد و كثرت بينى، تو را درفتنه افكنند و اگر با ايشان سازى، تو را از حّق باز دارند، فرمان خدا را گردن ِنه و از ايشان روى گردان.

ودر آیات: ” ۱۸ ۱- ۱۶ ۱” ازسورۀ “۵” (مائده)، فرموده:

آنگاه که خدا فرمود: ” ای عیسی پسر مریم آیا تو به مردم گفتی که بجای خدا من ومادرم را به خدائی اختیارکنید؟”

گفت: تو منزّهی، من حق ندارم چیزی را که شابسته ام نیست بگویم، اگر چنین سخنی را گفته باشم تو میدانی، تو از آنچه در ضمیر من میگذرد آگاهی ومن از آنجه در ذات توست بی خبرم، تو همۀ اسرار نهان را میدانی. من چیزی جز آنچه مرا مأمور به آن کردی به آنها نگفتم، به آنها گفتم: خداوندی را بپرستید که صاحب اختیارمن وشماست، وتا زمانی که میان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم و چون مرا از میانشان برگرفتی، خودت مراقب آنها بودی که بر هر چیز گواهی.

اگر آنها را عذاب کنی بندگان تو هستند، واگر آنها را بیامرزی، تو عزیز وحکیمی.

عیسی (ع) پسرمریم را نه کشتند، نه به دار زدند:

درآیات: “۱۵۸ و ۱۵۷” از سورۀ: “۴” (نساء)، خداوند فرموده:

وگفتند اینکه: “ما مسیح عیسی پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم”، درحالیکه نه اورا کشتند ونه به دار آویختند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد وآنان که در قتل او اختلاف کردند، واز آن در تردید بودند، به آن یقین نداشتند، تنها ازگمان پیروی کردند، بطور یقین او را نکشته بودند، بلکه خدا او را نزد خود بالا برد واو توانای فرزانه است.

راه راست

درآيه هاى: ” ۱۲۶و ۱۲۷” ازسورۀ ” ۶” (انعام)، خداوند فرموده: اين راه خداى توست كه مستقيم است، ما آيات خود را براى گروهى ازبندگان شايستۀ نيكوكار كه بدان پند ميگيرند به خوبى روشن ساختيم، آنها را نزد خدا دارسلامت و منزل آسايش است و خدا دوستدار آنهاست براى آنكه نيكوكار بودند.

درتفسيرادبى وعرفانى آن گفته شده: راه راست بپا داشتن بندگى است با تحقيق درشناسائى حق، و راه شريعت است بسوى حقيّقت، گروهى كه بظاهر پيوسته و از حقيّقت گُسسته، هرگز بمنزل حقيّقت نرسند، و گروهى كه ازشريعت دست بداشته وآنچه را نيست حقيّقت پنداشته نيزهرگز بمنزل حقيّقت نرسند، چونكه شريعت خالى از حقيّقت ِحرمان است و حقيّقت خالى از شريعت هم گمراهى محض است (امكان پذير نيست مگر تصورى بيش نباشد)، وتا شريعت و حقيّقت دربنده جمع نشود، دارسلام ويرا جا ومنزل نشود و خداوند فرموده: آنان در دارسلام نزد خدا هستند وبهرحال باشند و بهر صفت كه روند سلام قرين حال ايشان و رفيق روزگارشان است.

(سلام بمعنى: صلح، امنيت و آرامش) به اوّل كه درشوند، نداى به سلامتى درآئيد ميشنوند وچون آرام گيرند، فرشتگان گويند: سلام برشما كه صبر پيشۀ خود كرديد، پس از آن هر سخن شنوند بر سر آن سلام تحيّت شنوند، و از اين عزيزتر كه پيوسطه سلام حق به ايشان ميرسد و دل و جان آنان به آن مينازد؟

ديده اى بايد پاك، ازغشوات عينيّت نجات يافته و از سرمۀ توحيد مددى تمام يافته تا نظارۀ آسرار صنايع ربوبيّت درعالم خلقت از وى درست آيد، و اينستكه خداوند فرموده: حق اين نعمت را بشناسيد و به شكر آن قيام نمائيد وبا درويشان مواسات كنيد، تا نعمت بماند و درويش بياسايد و دوستى حق شما را حاصل شود.

ونیزدر آیات: “۱۶۵-۱۶۱” از سورۀ: “۶” (انعام)، خداوند فرموده:

بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است، دینی پا برجا و استوار، دین پاک ابراهیم که از مشرکان نبود. بگو نماز، مناسک حج، زندگی ومرگم ازآن خداوندی است که پروردگار جهانیان است، شریکی ندارد وبه این مأمور شده ام ومن ازنخستین تسلیم شدگانم.

بگو: آیا پروردگاری غیر از خدا بجویم؟ او پروردگار همه چیز است، هیچ کس جز برای خود کاری انجام نمیدهد، وهیچ گناهکاری بارگناه دیگری را به دوش نمی گیرد وسرانجام بازگشت شما بسوی پروردگارتان است، و شما را از آنچه اختلاف دارید با خبر خواهد کرد.

اوست که شما را در زمین جانشین قرار داد، و بعضی را نسبت به دیگران مرتبۀ بالا تر بخشیده ، تا شما را به آنچه مقرر کرده است بیازماید، مسلماً پروردگار تو زود کیفر و آمرزندۀ مهربان است.

در این باره گفته شده: راه راست و پسنديده آنست كه بسوى حق ميشود و برحق گذر دارد و آن راه بر سه چيز ميتوان بريد و پيمود: نخست علم، دوّم حال، سوّم عين. علم بى استاد درست نيايد، حال بى موافقت (خواست و تصميم قطعى) راست نيايد، عين تنهائى است كه با علاقه نسازد! پس درعلم تقواى بايد و درحال اميد و درعين، استقامت بايد باشد.

شيخ انصارى فرمود: هيچ كس اين راه نبُريد (طى نكرد) تا سه چيز بهم نديد: از ُسلطۀ نفس رسته، دل با مولا بسته و سر به اطلاع حق آراسته.

خداوند به داود نبى وحى فرستاد، كه اى داود، اگرخواهى كه بمن نزديك شوى وترا به دوستى خود گيرم، رو درويشان را بازجوى، شكستگان را بنواز و بايشان به لقمۀ نانى و شربت آبى تقرب كن تا آنان ترا دوست دارند و به دل خود راه دهند و من اى داود بردل ا يشان اطلاع كنم، هركه را در دل ايشان بينم او را بدوستى خود گيرم.

پس بنام او كه وجود ما به عنايت اوست و ُسجود ما به هدايت او، بنام او كه َصلاح ما به َولايت او و فلاح ما به رعايت او، بنام او كه حيات ما به نعمت او، و نجات ما به رحمت اوست.

خداوندى كه بى او بسر ِنه، و از درگاه او گذر ِنه ! با احسان او ِعصيان را خطر ِنه، با عنايت او جنايت را اثر نيست ! برعاصيان و مفلسان از او رحيم تر ِنه …

يا رب زره راست نشانى خواهم

از بادۀ آب و خاك جامى خواهم

از نعمت خود چو بهره مندم كردى

در ُشكر گزاريت زبانى خواهم

ودر آیۀ: “۱۷۵” از سورۀ: “۴” (نساء) خداوند فرماید:

اما همۀ آنهائی که به خدا ایمان آورند وبه او متوسل شوند، به زودی به عرصۀ رحمت وفضل خویش وارد خواهد کرد، ودر راهی راست به سوی خود هدایتشان میکند.

ودر آيۀ:”۱۶” از سورۀ “۵” (مائده)، نیز خداوند چنين فرمايد: خداوند كسى را كه بر پى خشنودى او رود، براه سلامت رهبرى ميكند و آنان را از تاريكيها بروشنى ميبرد و براه راست هدايت مينمايد.

پيرطريقت جوان گمراهى را پند داد و گفت: اى بيچاره تا كى ميروى با رداء مخالفت بر دوش، دير است تا اجل ترا ميخواند، يك بار با او نيوش، اى عاشق بر شقاوت خويش، و برخود بفروخته مايۀ خويش! پيش از رسيدن ازرائيل يك روز بيدار شو و پيش از هول مرگ يك لحظه هشيار گرد!

یا رب ز ره راست نشانی خواهم

از بادۀ آب وخاک جامی خواهم

از نعمت خود چو بهره مندم کردی

در ُشکر گذاریت زبانی خواهم

روندگان راه شريعت وحقيقت

ای عزیزباید دانست که اهل “الله” را دو نوع طریقت است، یکی طریقت شریعت و یکی طریقۀ حقیقت است، اما همت برتحصیل هر دو باید گماشت، وشریعت را مقدم بر حقیقت باید داشت، چه مرتبۀ شریعت ازمرتبۀ حقیقت زیاده است از این جهت که خدای تعالی بنای حقیقت را بر شریعت نهاده، شریعت می فرماید که: پاک دامن باش، وحقیقت می گوید که: با من باش، شریعت درحقیقت و حقیقت درشریعت نهان است.

شریعت چیست؟ بی بدی، طریقت چیست؟ بی دوئی – حقیقت چیست؟ بی خودی. چون ازاین هرسه گذشتی به او پیوستی وهمه او گشتی، شریعت کشتی و حقیقت دریاست، از دریا گذشتن بی کشتی خطاست، شریعت مرحقیقت را آستانست، بی شریعت به حقیقت پیوستن بهتان.

شریعت راه و حقیقت منزل است، راه نا پیموده به منزل رسیدن مشگل، حقیقت سرا، وشریعت دروازه است، از دروازه نگذشته، به سرا آمدن که را اندازه است. شریعت کلید است وحقیقت قفل سدید، و گشودن قفل سدید ممکن نیست الا به کلید.

ای که مشتاق راه حق شده ای

وز خطر در پناه حق شده ای

گر بدانی شوی حقیقت خواه

بی شریعت مشو حقیقت خواه

بازگفته شده: روندگان راه شريعت وحقيقت دو گروه اند: گروهى مبتديان راهند كه گريستن بزارى وناليدن بخوارى صفت آنان است، ناله شان نالۀ توبه كاران وخروش آنان، خروش گناهكاران واندوهشان، اندوه مصيبت زدگان وآن نالۀ ايشان ديو راند، گناه شويد و دل گشايد. گروه ديگر سرهنگان درگاهند، نواختن لطف خدا صفت ايشان! ذكر خدا مونس ايشان، وعدۀ خدا آرام جانشان، نفس ايشان نفس صديقان، و وقارشان، وقار روحانيان و ُثباتشان رّبانيان.

شناسائی خدا

وبعد گفته شده: دو عارف بزرگ در شناسائى خداوند با هم اختلاف داشتند، يكى گفت توان شناخت و ديگرى گفت نتوان شناخت، قضيه به شيخ الاسلام “خواجه عبدالله انصارى” رسيد، فرمود: هر دو راست گفتند! او كه گفت نتوان شناخت، آن معرفت حقيقت حق است، كه هيچكس به آن نرسد مگر خود او، كه خود را بحقيقت داند، و آنكه گفت توان شناخت، شناخت عام است، كه جز او خدائى نيست و شريك وانباز ندارد، پس شناسائى حق بر دو گونه است: يكى معرفت حق، و ديگرى معرفت حقيقت حق.

معرفت حق، شناختن به يگانگى و يكتائى اوست كه بندگان از نام و صفات او را مى شناسند، ولى معرفت حقيقت حق، بندگان را طاقت آن نيست و حدود عظمت و جلال و كيفيّت او را، كسى بدان راه ِنه و قابل ادراك نيست.

اى گشايندۀ زبان مناجات گويان، اُنس افزاى خلوتهاى ذاكران، و حاضر نفسهاى راز داران، جز ازياد كرد توما را همراه نيست و جز از ياد داشت تو ما را زاد ِنه، و جز از تو به تو دليل و راهنما نيست…

ایمان

در آيات: “۲۹و ۲۸” از سورۀ: “۱۳” (رعد)، خداوند فرموده: آنها كه بخدا ايمان آورده و دلهايشان بياد خدا آرام ميگيرد، آگاه شويد كه تنها ياد خدا آرام بخش دلهاست. براى مؤمنان صالح عاقبت نيكو رقم خورده است.

درخبر است كه ايمان را هفتاد واَند باب است، كمترين باب او آنست كه از نهاد توهمّتى سر بزند كه دنيا و ُعقبى را به پشت پاى از يك سوى اندازد، كه چون اين خاشاك از پيش پاى تو بر داشتند، آنگاه جمال ايمان بردل تو تجلى كند و آن همان است كه جوانمردى گفت:

نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار کوهنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

و سپس دربارۀ ايمان گفته شده، ايمان عبارتست از: اقرار بزبان، استوار داشتن بدل، كردار به تن و مال، و تا اين سه خصلت دركس جمع نشوند نام ايمان براو نيفتد! و ايمان موحدان ومخلصان، معرفت برمشاهدت ويادگار درحقيّقت وصدق درمعاملت است وعمل صالح، ُسنت درعبادت است و آداء امانت وعمل نيكو و برمصلحت، كه خداوند فرموده: ما مؤمنان و نيك مردان و نيكوكاران را بارگران ننهيم و بهشت جاودان از آنان دريغ نداريم، هم در دنيا بهشت عرفان دارند وهم درُعقبى بهشت رضوان، در دنيا درحديقه هاى مناجات و روضه هاى ذكر مى نازند و درُعقبى درحقايق مواصلت بر ِبساط مشاهدت مى آسايند.

و اما گفته شده، ايمان بر دو قسم است: يكى از روى برهان و يكى از روى عيان، برهان از راه استدلال است وعيان يافت روز وصال است، برهان استعمال دلايل عقل است، عيان رسيدن بدرجات وصول است ، و خداوند از روى اشارت ميفرمايد: اى شما كه ايمان برهانى بدست داريد، بكوشيد تا به ايمان عيانى برسيد وآن بچشم اجابت به غيب نگريستن و بچشم حضور به حاضر نگريستن و بدورى ازخود، حّق را نزديك بودن، و به غيبت از خود، او را حاضر بودن ، كه نه از قاصدان دور است و نه از مريدان غايب.

پیر طریقت گوید:

اى عزيز مؤمن به سه چيز با خدايتعالى منزل گيرد: به ادب تن، سخاوت و بى آزارى، كه خلق را نيازارد.

اصل ايمان چهار چيز است: اوّل خوف : خداوند در آيات: “۴۱ و ۴۰” از سورۀ: “۷۹” (نازعات )، فرمايد:

آن كس كه از وقوف نزد پروردگارش ترسيده و نفس را از هواى دور داشته باشد در بهشت مقام یابد.

دّوم رَجا- سوّم حُب- چهارم يقين، اگر خوف نبودى، امن بودى و ايمن بودن از خايتعالى كفُر است، اگر حُب نبودى، بغض بودى و خدارا دشمن داشتن كفُر است، اگر يقين نبودى شك بودى و درخدا شك كردن كفُر است.

هر كه از سه چيز رسته است، از همۀ بلاها جسته است: از غم حَسَد و ازعذاب حرص و از بيم درويشى.

بر مؤمن شش چيز واجب است: دو بزبان و دو بردل و دو برتن – آنچه بزبانست ذكر خدايتعالى است و سخن نيكو و آنچه بردل است، بزرگ داشتن امرخداست و شفقت برخلق و آنچه برتن است اطاعت خدايتعالى و رنج خود برداشتن ازخلق.

و بعد درآيۀ: “۸۲” ازسورۀ: “۲”)بقره) ، فرموده: آنهائيكه ايمان آورده اند و كارهاى نيك و شايسته كرده اند، آنان اهل بهشتند و در بهشت جاويد هميشه متنعم خواهند بود .

درتفسير اين آيه گفته شده: دراين آيه اشاره شده به درخت ايمان و نشانۀ آن دردل مؤمنان و به شاخه هاى آن درخت و پروردن آن و به بار و ميوۀ آن درخت، كه نه چون ساير ميوه هاست كه سالى يكبار ميوه آرد، بلكه اين درخت هر ساعتى وهرلحظه اى ميوه اى نو آرد، هريك، به از يك ِ ديگر! وبه مزۀ ديگر و به بوئى ديگر ! حَلاوت عابدان از بار اين درخت و صفا بر وقت عارفان از بار اين درخت است.

گفته اند ايمان ويقين دو پر دارد: يكى بيم و ديگرى اميد، كه هرگز مرغ بيك پر نتواند پريدن! همچنين مؤمن دربيم بى اميد و يا اميد بى بيم راه دين نتواند بريدن، نيز گفته اند: ايمان مانند ترازو است يك كپۀ آن بيم و كپۀ ديگر اميد است، و شاهين آن ابزار دانش است و همان گونه كه كپه هاى ترازو به شاهين دانش نيازمند است، بيم و اميد هم به دانش نياز دارند.

بعد ميگويد: آن عهد و پيمان كه با بنى اسرائيل رفت درشرع ما هم همان عهد است و با مؤمنان اين امت همان پيمان و آن بفرمان خدا اطاعت كردن و برخلق شفقت كردن كه درآن اطاعت بصدق عمل كردن و درآن شفقت به رفق رفتار كردن است، وحقيقت بندگى، خدا را به صدق پرستيدن و با مردم مدارا كردن، و چون اين صدق و رفق كار همه كس نيست و چندان آسان نبود و كارى بس بزرگ باشد، از اين رو وعدۀ ثواب و فلاح به آنان داده شده تا بدان رغبت نمايند و يك يك آن وعده ها هم شمرده و نموده شده تا مؤمنان را بيشتر وبهتر شوق و استقبال باشد. آرى هر كس روى خود را فرا راه خدا دهد و فرمان او را رام باشد و نيكوكارى كند، دست مزد او نزد خداوند است، كه وارد بهشت شود، درحاليكه نه بيمى دارد و نه هيچ اندوهگين شود.

اشارت است به اينكه كار، كار مخلصان است و دولت، دولت صادقان وسيرت، سيرت پاكان، امروز بر ِبساط خدمت با نور معرفت، فردا بر ِبساط صحبت با سرور وصلت.

فرمايد : پاكشان كرديم و ازبوتۀ امتحان خالص بيرون آورديم كه بحضرت پاك جزعمل پاك و گفتار پاك نشايد و جز آن بكار نيايد، اخلاص تو آنگاه خالص باشد كه ازديدۀ تو پاك باشد و بدانى كه آن اخلاص نه در دست توست و نه به نيروى توست، بلكه رازى است خدائى و نهادى است الاهى، كسى را برآن آگاهى نيست و ديگرى را درآن راه نيست، كه خداوند خود فرموده:

بنده اى برگزينم و بدوستى خود بر به پسندم و وديعت خود درسويه اى ازدلش قرار دهم كه نه شيطان بدان راه يابد نه هواى نفس آنرا تباه كند.

اگر ترا اين روز آرزوست از خود بيرون آى چنانكه مار از پوست، به ترك خود گوى كه نسبت با خود نه نكوست!

(که مقصود پیروی نکردن از نفس اماره است.)

ارزش اراده

و بعد گفته شده: ارزش هركس به ارادۀ اوست وخواست هركس رهبر او، يكى دنيا خواست، يكى عُقبى ويكى مولى! خواست دنيا همه فريب است و غرور، خواست عُقبى همه شغل است و كار مزدور، و خواست مولى همه سور است و سرور، اگر طالب دنيا خستۀ پندار وغرور است، و اگر طالب عُقبى دربند حور وقصور است ، طالب مولى دربهرفردانيّت غرقۀ نور است.

مناجات:

الهى، درذات بى نظيرى، درصفات بى مانندى وگناهكاران را آمرزگارى وايشان را رازدارى، زيبا صنع وشيرين گفتارى، الهى بنمای رهى كه ره نماينده توئى، بگشاى درى كه درگشاينده توئى. الهى درصفت جلال و جمال پاينده توئى، عاصيان را شوينده و طالبان را جوينده توئى.

الهى، اى يادگار جانها و ياد رشتۀ دلها، بفضل خود ما را ياد كن وبياد لطيفى ما را شاد كن، يادت آئين منزل مشتاقان، يافتت چراغ دل مريدان، مهرت اُنس جان دوستان.

الهى، كدام زبان بستايش تو رسد؟ كدام ِخرد صفت ترا برتابد؟ كدام شكربا نيكوئى تو برابر آيد؟ كدام بنده به گزاردن عبادت تو رسد؟ خداوندا گناه من زير ِحلم تو پنهان است، تو پردۀ عفو برمن گستران، الهى دوستدار از زبان خاموش است ولى حالش همه زبان است و گرجان در سر دوستى كرد شايد! كه دوست را بجاى جان است،

ما را بجز اين زبان، زبان دگر است

جز دوزخ و فردوس، مكانى دگر است

آزاده َنسب، زنده بجائى دگر است

وآن گوهر پاكشان ز كانى دگر است

الهى، دستم گير كه دست آويز ندارم وعذرم بپذير كه پاى گريز ندارم، الهى خود را از همه بتو وابستم، اگر بدارى ترا پرستم و اگر ندارى خود پرستم، نوميد مساز بگير دستم…

اين است نام عزيز ازلى، اين است نظم لطيف و آراستۀ تمام، دل را اُنس است و جان را پيغام، از دوست يادگار و برجان عاشقان سلام…

خداست يگانۀ يكتا، در ذات وصفات بى همتا، ازهم مانندى ما جدا، درحكم بى چون و چرا، شنوندۀ راز است ونيوشندۀ دعا، درآزمايش با عطاست و درزمانها با وفا، و رحمان ومهربان كه بربنده بخشايد و جفاى آنان را به نيكوئى َنگرد، و بنده اگر چه بدكار است و ازگناه گران بار، رحمان او را آمرزگار وگناه او را درگذار، خلق را نگاهدار و دشمن را دارنده، و دوست را يار و رحيم است كه رحمت خود را برمؤمنان باران كرد وعطاى خويش بر ايشان ريزان وهركس را آنچه صلاح وبهينۀ او بود آن كرد، وگناه مردم را زيرحلم خود پنهان، هرزبان كه بنام او گوياست پاك و هردل كه به مهر او يار است آباد و ياد كنندۀ او دراين جهان و جهان ديگر آزاد است…

چون ياد تو آرم زغمان آزادم           ز ياد تو هرچه بود رفت از يادم

الهى، دلى ده كه شوق طاعت تو افزون كند و توفيق طاعتى ده كه به بهشت رهنمون كند، الهى دانائى ده كه در راه نيفتيم و بينائى ده كه در چاه نيفتيم.

الهى، پائى ده كه با آن كوى مهر تو پوئيم و زبانى ده كه با آن شكرآلاى تو گوئيم، الهى بحق آنكه ترا هيچ حاجت نيست رحمت كن برآنكه او را هيچ حجّت نيست، الهى در دلهاى ما جزتخم محبّت مكار و درجانها، جز الطاف و مرحمت مدار و بر اين كشتها جز باران رحمت مبار.

الهى، دراين درگاه همۀ ما نيازمند روزى باشيم كه قطره اى ازشراب محبّت بردل ما ريزى، الهى ديگران مست شرابند ومن مست ساقى، مستى ايشان فانى است و ازمن باقى…

مردان و زنان با ایمان

خداوند در آیۀ: “۸۲” از سورۀ: “۶” (انعام)، فرموده:

آنان که ایمان آوردند وایمان خود را به شرک نیالوده اند، ایمنی خاص آنهاست وآنان هدایت شدگانند.

وسپس درآیۀ: “۹۶” از سورۀ: “۱۹” (مریم)، فرموده: خداوند رحمان محبت ایمان آوردگان صالح را در دلها می افکند. و درآيۀ: “۷۱” از سورۀ “۹” (توبه)، فرموده:

مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند، امربمعروف و نهى ازمنكر ميكنند و نماز برپا ميدارند و زكات ميدهند و خدا و رسولش را اطاعت ميكنند – خداوند بزودى آنها را مورد رحمت خود قرار ميدهد، مسلماً خداوند نيرومند فرزانه است.

در این مورد گفته شده: بنگر كه مؤمنان را چگونه نوازش كرد و ايشان را چه تشريف داد ! و از كرم و لطف خود چه نمود؟ ايشان را همه فراهم داشت و دوستان و برادران يكديگر، و آنگاه همه را بخود نزديك ساخت… از اينكه اين دنيا منزلى است از منزلهاى راه و بندگان دراين منزل مسافرند كه رو بدرگاه او نهاده و مقصد ايشان كعبۀ صاحب جلال است، ازاين روى ميان ايشان دوستى افكند و الفت و اتحاد نهاد، تا اين منزل را بدوستى يكديگر بسر برند و به سعادت آخرت برسند، كسى نزد يكى از صحابه آمد و گفت: من ترا از بهرخدا دوست دارم، گفت : پس بشارت باد ترا كه من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: فردا درقيامت كُرسيهاى نور نزد عرش الاهى گزارند، گروهى ايمن باشند و ساكن و ديگر گروهان دربيم باشند، پرسيدند: اى رسول خدا آنها كيانند؟

فرمود: آنان كه يكديگر را ازبهرخدا و در راه دوست، دوست دارند و در دنيا برادر وار زندگانى كنند.

و درآيۀ: “۱۷۳” از سورۀ: “۴” (نساء)، فرموده: اما كسانيكه ايمان آوردند و كار نيك كردند، خداوند پاداش آنها را خواهد داد و ازعطاء خود برآنان بيفزايد، و آنها كه ِابا كردند و گردن كشيدند، ايشان را عذاب دردناكى خواهد بود و جز خداوند كسى را كارساز و ياور نخواهند يافت.

و درآيات بعد آمده: اى مردم حجتى از سوى خداوند بشما آمد و فرو فرستاديم بسوى شما روشنائى پيدا.

اما كسانى كه ايمان آوردند و دست توكل و پناه در خداوند زدند، آنان در رحمت و بخشايش حّق داخل و بسوى راه راست رهبرى خواهند شد.

در تفسير ادبى و عرفانى آن گفته شده: جلال احدّيت برنقطۀ بشريّت منّت مينهد كه شما را دو چراغ افروختيم، يكى در دل و يكى در پيش، آنچه در پيش است، احكام الهى است، كه عين برهان است و آنچه در دل است چراغ ايمان است و نور تابان، ُخُنك مرآن بنده اى كه ميان اين دو چراغ روان است، عزيز تر از او كسى است كه نور اعظم دردلش تابان است، و ديده ورى دوست ديدۀ دل او را عيان است و يك نفس با دوست به دو گيتى ارزان است، يك د يدار ازدوست به صد هزار جان رايگان است.

جان نيز بنزد تو فرستيم بدين شكر           صد جان نكند آنچه كند بوى وصالت

وسپس گفته شده:
اى كسانى كه از روى تصديق ايمان آورده ايد، ازروى تحقيق هم ايمان آوريد، شريعت پذيرفتيد، حقيقت هم بپذيريد، زيرا شريعت چراغ است وحقيقت داغ، شريعت بند است وحقيقت پند، شريعت نياز است وحقيقت ناز، شريعت اركان ظاهر است وحقيقت اركان باطن، شريعت بى ُبدى است وحقيقت بى خودى، شريعت بواسطه است وحقيقت به مكاشفه.

ازبنده ايمان و اعتصام بحكم بندگى و ازخداوند فضل و رحمت به صفت مهربانى، كه بندگان را ُرشد وهدايت دهد، تا بدانند كه آنچه ازثواب بهره بردند همه ازفضل و كرم او بوده، نه به ايمان و اعتصام ايشان،

كه محمّد مصطفى (ص) فرمود: عمل بندگان بتنهائى آنان را نجات نمى دهد، بلكه نجات بفضل خدا و رحمت اوست.

گفتند: حتى عمل شما؟ فرمود: آرى مگر آنكه ما را مشمول رحمت و عنايت خود گرداند.

حکایت پیشینیان

خداوند در آیات: “۰ ۲۶- ۲۵۸” ازسورۀ: “۲” (بقره)، فرماید:

آیا کسی را که خدا به اوفرمانروائی داده بود ندیدی که با ابراهیم دربارۀ پروردگارش مهاجه کرد؟ آنگاه که ابراهیم گفت: “پروردگار من است که زنده می کند ومیمیراند.”

او گفت: ” من نیز زنده می کنم ومیمیرانم.”

ابراهیم گفت: “خداوند خورشید را از مشرق بر می آورد، تو از مغرب برآر.”

مرد کافر مبهوت ماند، خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.

یا مانند آن کس که بر ویرانه ای گذر کرد وگفت: “خدا چگونه اینان را پس از مرگشان زنده می کند؟”

خداوند اورا میراند وپس ازصد سال زنده اش کرد و به او فرمود: ” چند وقت درنگ داشتی؟” گفت: ” روزی یا پاره ای از روز.”

فرمود: ” نه! بلکه یکصد سال درنگ داشتی، به خوردنی و نوشیدنی خود بنگر که تغییری نکرده اشت، به الاغت نگاه کن! تورا عبرتی برای مردم قرار دهیم، به استخوانها بنگر، چگونه پیوندشان میدهیم وبا گوشت می پوشانیم.”

همینکه برای او روشن شد، گفت: ” میدانم که خدا برهرچیز تواناست.”

ابراهبم گفت: “پروردگارا، به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی؟”فرمود:

“مگرایمان نیاورده ای؟” گفت: ” چرا، ولی می خواهم آسوده خاطر شوم.”

فرمود: ” چهار پرنده را بگیر وآنها را پاره پاره کن، وهر قسمت را برکوهی بگذار، پس آنگاه، آنها را بخوان، شتابان نزذ تو خواهند آمد، بدان خداوند توانائی فرزانه است.”

و بعد درآيات: “۵۸- ۴۹” از سورۀ: “۱۱” ( هود)، خداوند فرموده: اين ها از اخبار غيب است كه پيش از آنكه ما بتو وحى كنيم تو و قومت هيچ از آن آگاه نبوديد، پس بعد از وحى حكايت نوح تو در طاعت حق راه ِحلم و صبر پيش گير كه عاقبت اهل تقوا نيكوست، و ما براى هدايت قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، “هود” نيز به قوم خود گفت كه اى مردم خداى يكتائى را پرستش كنيد كه جز او خدائى نيست و گفتار شما افتراع و دروغى بيش نيست. بازگفت اى قوم، من از شما مزد رسالت نمى خواهم، آجر من جز بر خدا كه مرا آفريده نيست، آيا فكر وعقل كار نمى بنديد؟ اى قوم من ازخدا آمرزش طلبيد و به درگاه او توبه كنيد تا از آسمان بر شما رحمت فراوان نازل گرداند و برقوّت و توانائى شما بيفزايد و زنهار بنابكارى و ِعصيان روى از خداى رحمان مگردانيد.

“قوم هود” وى را پاسخ دادند كه تو براى ما دليلى روشن بر دعوى رَسالت خود نياوردى و ما هرگز ازخدايان خود به مجرّد حرف تو دست نمى كشيم وهرگز بتو ايمان نخواهيم آورد، تنها چيزيكه در بارۀ تو ميگوئيم اينست كه برخى از خدايان ما ترا آسيب جنون رسانيده اند.

“هود” به آنها گفت: من خدا را گواه ميگيرم و شما هم گواهى دهيد كه من از شما و خدايانى كه مى پرستيد بيزارم، شما هم هر تدبيرى دركار من داريد بى هيچ مهلت انجام دهيد، من برخدا كه پروردگار من و شماست توكل كرده ام كه ِزمام اختيار هر جنبنده بدست مشيّت اوست و البته (هدايت) پروردگار من براه راست خواهد بود، پس هرگاه شما روى بگردانيد من بوظيفۀ خود كه ابلاغ رسالت برشماست قيام كردم و اكنون مستحق هلاك شديد وخداى من قومى ديگر را جانشين شما خواهد كرد و به “هود” هم ضررى نتوانيد رساند كه پروردگار من بر هرچيز نگهبان است، و چون فرمان قهر ما به هلاكت قوم در رسيد ما بفضل و رحمت خود “هود” را وهركس با او ايمان آورد نجات بخشيديم و ازعذاب بسيار سختى آنها را ايمن ساختيم.

و نیز خداوند درآیات: “۱۴- ۹” از سوزۀ: ” ۱۴” (ابراهیم)، فرموده:

آیا خبر پبشبنیان – قوم نوح، عاد، ثمود، وآنان که بعد از آنها آمدند وجز خداوند از آنها خبر ندارد، به شما نرسید؟

پیامبرانشان برای آنها معجزه ها آوردند، ولی آنها دست بردهان بردند وگفتند:

” ما به آنچه شما مأمور هستید کافریم، و نسبت به آنچه ما را به سوی آن می خوانید تردید داریم.”

پیامبرانشان گفتند: “مگر در وجود خدای آفرینندۀ آسمانها وزمین شکی هست؟ او شما را می خواند، تا گناهانتان را بیامرزد و شما را تا وقت مقرر مهلت دهد.”

گفتند: ” شما بشری مانند ما هستید و می خواهید ما را از آنچه نیاکانمان می پرستیدند باز دارید، معجزۀ آشکاری برای ما بیاورید.”

پیامبرانشان گفتند: ” ما نیز بشری همانند شما هستیم، ولی خدا برهر یک از بندگانش که بخواهد منت میگذارد، وما نمی توانیم معجزه ای جز به خواست خدا بیاوریم، و مؤمنان فقط باید بر خدا توکل کنند.

چرا بر خدا توکل نکنیم؟ با اینکه ما را به راه راست هدایت فرمود وبرماست که در برابر آزارتان شکیبا باشیم، و توکل کنندگان باید برخدا توکل کنند.

کافران به پیامبرانشان گفتنند: ” شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم کرد، مگر به آئین ما باز گردید.”

در این شرایط بود که پروردگارشان به آنها وحی کرد: ” که ستمگران را نابود خواهیم کرد. وشما را بعد ازآنها در زمین سکونت خواهیم داد، این از آن کسی است که از وقوف در پیشگاه من بترسد و از وعید عذاب من بیمناک باشد”.

همچنین در آیات:” ۵۲ -۳۳” از سورۀ:”۱۴” ( ابراهیم)، فرموده: خداست که آسمان وزمین را آفرید وازآسمان آبی فرو فرستاد وبا آن میوه ها را برای روزیتان برویاند وکشتی ها را به اختیارتان آورد، تا به فرمان او بردریا حرکت کنند ورودها را برایتان مسخر گرداند. وخورشید وماه را که مدام تابان ودرگردشند به تسخیر شما در آورد، و شب و روز را مسخرتان کرد، وهرآنچه خواستید به شما ارزانی داد، واگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز قادر نخواهید بود، انسان ستمکار وناسپاس است.

چون ابراهیم گفت:” پروردگارا، این شهر را مکان امن قرار بده ومن و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگهدار.

پروردگارا، اینها بسیاری از مردم را گمراه ساختند، حال هرکس از من پیروی کند از من است، و هرکس نافرمانی کند، تو آمرزندۀ مهربانی.

پروردگارا، من بعضی از فرزندانم را دربیابان بی آب وعلفی که در کنار خانۀ گرامی توست، ُسکنا دادم، تا نماز را بر پا دارند، تو دلهای مردم را مایل به آنها بگردان واز میوه ها روزیشان کن، باشد که ُشکرت را بجای آورند.

پروردگارا، پنهان وآشکار ما را می دانی، ودر زمین وآسمان چیزی برخدا پنهان نیست.

سپاس ازآن خدائی است که اسماعیل و اسحاق را در پیری به من عطا فرمود، مسلماً پروردگار من شنوندۀ دعاست.

پروردگارا، من وفرزندانم را برپا دارندگان نماز قرار بده. پروردگارا، دعای مرا بپذیر.

پروردگارا، من وپدر ومادرم ومؤمنان را در روزی که حساب برپا می شود بیامرز.

گمان مبر که خدا ازکردار ستمکاران غافل است، کار آنها به روزی می افتد که چشمها درآن خیره ونگران می ماند. وشتابان سرها رو به بالا وچشمهایشان بی حرکت ودلهایشان فرو ریخته وخالی شود.

مردم را از روزی برحذر دار که عذاب به سراغشان می آید، آنگاه ستمکاران گویند:

” پروردگارا، مدّت کمی مارا مهلت بده، تا دعوتت را اجابت کنیم وپیرو پیامبران باشیم.”

مگر شما نبودید که قبلاً سوگند یاد کردید که زوالی برایتان نیست.

و درمسکن کسانی که به خودشان ستم کردند، ساکن شدید وبرایتان روشن شد که چگونه با آنها رفتار کردیم ومثلها برایتان زدیم، آنها مکرخود را بکار بردند ونیرنگشان نزد خدا آشکار است، هرچند کوه ها با مکرشان ازجا کنده شود. گمان مبر که خدا با رسولانش خلف وعده کند، زیرا خداوند توانمندی انتقام گیر است.

در آن روز که این زمین به زمین دیگر وآسمانها به گونه ای دیگر تبدیل می شوند، و آنها در پیشگاه خداوند یکتای قهار حضور می یابند، گناهکاران را درُغلها بسته بینی.

لباسشان از َقطِران و صورتشان در شعله های آتش مستور است. تا خداوند هرکس را مطابق کردارش کیفر دهد، زیرا خداوند زود شمار است.

این پیامی برای مردم است تا بدان بیم یابند وبدانند که او معبودی است یکتا تا خردمندان پند گیرند….

داستان یوسف (ع)

دربارۀ داستان يوُسف (ع) گفته شده: چه نيكو قصه ايست قصۀ يوُسف، قصۀ عاشق و معشوق، وحديث ِفراق و وصال، درد زده اى بايد تا قصۀ دردمندان خواند، عاشقى بايد كه از دردعشق وسوزعاشقان خبردار، وسوخته اى بايد كه سوز حسرتيان در وى اثر كند.

غلام آن مشتاقم كه برسركوى دوست آتش حسرت افروزد، رشگ برچشمى برم كه در فراق عشق جانان اشكى فرو بارد، جان و دل نثار دل شده اى كنم كه داستان دل شدگان گويد ـــ اين است حال يوُسف صديق كه خداوند او را علم و حكمت و ُملك و نبوّت داد و او را ُحسن جمال بركمال داد.

برادران خواستند قاعدۀ دولت يوُسف را منهدم كنند و سپاه عصمت را درحق وى منهذم گردانند و پروردۀ عنايت را به دست َمكر خود برخاك مذلت افكنند، نتوانستند و با قضاى رانده و حكم رفته بر نيامدند!

برادران يوُسف دركار او اراده و نيّتى داشتند كه او در خانۀ پدر و نزد پدر نباشد، و ارادۀ خداوند اين بود كه يوُسف در سر زمين مصر برقرار و با قدرت گردد! و ارادۀ حق بر ارادۀ آنان غالب آمد و برادران او را در چاه افكندند تا نام و نشانش نماند، خداوند او را به كشور مصر افكند تا مشهور آفاق گردد! برادران او را به بندگى فروختند تا غلام كاروانيان باشد، خداوند مصريان را بنده وغلام او كرد! تا برايشان پادشاهى و كشور رانى كند، آنان در كار يوُسف تدبيرى كردند و خداوند تقديرى كرد و تقدير خداوند بر تدبير آنان غالب شد، همچنين ُ زليخا در تدبير كار او شد و در راه جستجوى او نشست و به تدبير بشرى درهاى خلوت را به او فرو بست و همى گفت: بيا نزديك، من مال توام و تو مال منى! ویوسف درجوابش گفت: تو براى شوهرت هستى و من براى آقاى خود هستم! و چون آن بدبخت در كار يوُسف برفت و عشق او تمام ِولايت فرو گرفت، زبان ملامتگران بر او دراز شد و زنان مصر تيرهاى سر زنش و ملامت بر او مى انداختند و او خود را دلجوئى و تسلى ميداد كه معشوق خوب روى به ملامت ارزد!

(واما سرانجام) كه ُزليخا اين سخنان و سرزنشها شنيد، گفت من آنانرا دعوت كنم ومعشوق خود را به آنان بنمايم، پس چون زنان حاضر شدند وجمال يوُسف بديدند و شعاع آن برهيكلهاى آنان پرتو افكند، همه درحيرت شدند، (درخبر است كه ُزليخا از آنان خواسته بود كه هريك كاردى در دست گرفته و با آن ُترنجى پوست كنده، ميل كنند، و درست در آن لحظه يوُسف را وارد نمود، ایشان به دیدن او)، همى گفتند: اين بشر نيست، فرشته است! و از آنجا كه اختيار هر امرى به اختيار و امتحان است، يوُسف زندان را اختيار كرد، لاجرم در ورطۀ امتحان و اختيار اُفتاد، و اگرطلب عافيت كردى يا بى اختيار طريق اظطرار سپردى، ممكن بودى كه بى بلا وبى وحشت زندان ازآنچه مى ترسيدى ايمن گشتى! چنانكه خداوند درآيۀ: “۳۳” ازسورۀ: “۱۲” (يوُسف)، فرموده:

يوُسف گفت : خداوندا، زندان براى من محبوب تر است از آنچه مرا بآن دعوت ميكنند و اگر َمكر و ِكيد آنها را از من برنگردانى به ايشان گرايم و از شمار نادانان باشم، خداوند دعاى او را اجابت فرمود و ساز و َمكر زنان را از او بگردانيد كه او شنوا و داناست.

پس ازآن با وجود نشانيهائى كه ديده بودند آنان را در دل اُفتاد كه او را تا يك چندى زندانى كنند، با يوُسف در زندان دو جوان هم ازغلامان عزيز مصر كه مورد خشم او واقع شده بودند درآمدند، روزى يكى از آنها گفت:

خواب ديدم كه شيرۀ انگور ميگيرم تا شراب درست كنم و ديگرى گفت: خواب ديدم كه روى سرخود سبدى از نان حمل ميكنم ومرغان از آن نان ميخورند، ما را به تأويل و تعبير اين دو خواب آگاه كن كه ترا از نيكوكاران مى شناسيم ـــ يوُسف گفت: شما هيچ خوردنى بخواب نخواهيد ديد مگر آنكه من آنرا براى شما تأويل كنم، پيش از آنكه سر انجام شما آشكار گردد، اين ازجمله دانشى است كه خداوند بمن آموخته، ومن كيش گروهى كه بخدا ايمان ندارند ترك كرده ام، چون كه آنان بروز رستاخيز كافرند، من پيروى ازكيش پدران خود ِاسحاق و يعقوب كردم وهرگز ما را نبوده كه براى خداوند شريك گيريم، اين از فضل خداوند برماست و برهمۀ مردم مؤمن، وليكن بيشتر مردم نميدانند، “اى دو هم زندان من آيا خداوندان پراكنده بهترند يا خداى يكتا و يگانه؟ آنچه جز خداوند مى پرستيد تنها نامهائى هستند كه شما و پدرانتان آنها را نام گذارده ايد و خداوند براى آن پرستيدگان هيچ گونه حق و ُسلطه اى فرو نفرستاده وهيچ حكمى نيست، مگربراى خداوند يگانه، كه فرمود: نپرستيد مگر او را، اين است دين راست و استوار.”

اى دوغلام هم زندانى من، اما يكى از شما خواجه خويش را ساقى باشد، و ديگرى را بردار كنند، پس مرغان از سر او خورند! اين است حكم رانده شده در آن دو خواب كه شما تأويل آن ازمن خواستيد، يوُسف به آن غلامى كه دانست او رستنى است گفت: مرا نزد خواجۀ خويش ياد آور، پس شيطان او را وادار بفراموشى كرد و او بياد خواجۀ خويش نياورد، و در نتيجۀ آن فراموشى چند سال يوُسف در زندان بماند .

(دراينجا چون مقدارى از داستان ازقلم اُفتاده، اين بنده (مؤلف كتاب حاضر) آياتى از سورۀ يوُسف را كه تواسل داستان را در پى دارد با رجوع ” بقرآن مجيد” عيناً ترجمۀ تحت الفظى آنر برشتۀ تحرير درمى آورم.)

توّجه ميكنيم به آيات”۱۰۱- ۴۳ ” ازسورۀ : “۱۲” (يوُسف) :

و پادشاه مصر گفت: من (خواب) ديدم كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر خوردند و هفت خوشۀ سبز را هفت خوشۀ خشگ نابود كرد، اى بزرگان ُملك من، اگر تعبير خواب ميدانيد دربارۀ آن نظر دهيد.

آنها گفتند: اين خواب پريشانست و ما تعبير خواب پريشان نميدانيم، آن رفيق سابق زندان يوُسف كه نجات يافته بود، بعد از چند سال ياد يوُسف اُفتاد و گفت: من شاه را به تعبير اين خواب آگاه سازم، مرا نزد يوُسف زندانى فرستيد كه از او باز جويم.

در زندان رفت و گفت: اى يوُسفى كه هرچه گوئى همه راست گوئى ما را به تعبير اين خواب كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر خوردند و هفت خوشۀ سبز را هفت خوشۀ خشگ نابود ساختند آگاه گردان كه شايد از پيش تو نزد مردم باز گردم و همه بدانند. يوُسف در تعبير خواب گفت: بايد هفت سال متوالى زراعت كنيد كه چون اين هفت سال قحتى پيش آيد، ذخيرۀ شما به مصرف قوت مردم برسد جزاندكى كه بايد (براى تخم كاشتن) درانبار نگهداريد، آنگاه بعد از سنوات قحط و شدّت، باز سالى آيد كه مردم درآن به آسايش و وسعت و فراوانى نعمت ميرسند.

شاه گفت زود او را نزد من بياوريد، چون فرستادۀ شاه نزد يوُسف آمد، يوُسف باو گفت، باز گرد، و شاه را از قول من بپرس چه شد كه زنان مصرى همه دست خود بريدند؟ آرى خدا بمكر آنان آگاهست.

شاه زنان مصرى را گفت : ازدعوت يوُسف چه منظورى داشتيد؟ گفتند پناه برخدا ما هيچ ايرادى دركار او نيافتيم، همسر عزيز مصر گفت: اكنون حق برمن آشكار شد، من بودم كه او را بسوى خود خواندم، و او راست ميگويد.

(يوُسف گفت): اين سخن را بدان خاطر گفتم تا بداند كه من درغياب او خيانت نكردم و خداوند مكر خائنان را به سامان نميرساند، من خود را تبرئه نمى كنم كه نفس انسانى پيوسطه به بديها فرمان ميدهد، مگر آنچه را پروردگار رحم كند كه پروردگار من آمرزندۀ مهربان است.

ملك گفت او را نزد من آوريد تا از خاصانم باشد، هنگام صحبت با او گفت: تو امروز نزد ما صاحب مقام و امين هستى. (يوُسف) گفت: مرا سر پرست خزائن اين سر زمين قرار بده كه نگهدارنده اى آگاهم.

بدين سان به يوُسف درآن سر زمين قدرت داديم كه هرگونه ميخواست در آن منزل گزيند، ما رحمت خود را بهر كس بخواهيم عطا ميكنيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم، و پاداش آخرت براى مؤمنان با تقوا بهتر است.

برادران يوُسف آمدند و بر او وارد شدند و او آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند. چون بارهايشان را آماده كرد، گفت: آن برادرى كه از پدر با شما يكى است نزد من بياوريد، آيا نمى بينيد كه من پيمانه را تمام ميدهم و بهترين ميزبانانم؟ اگر او را نزد من نياوريد نه پيمانه نزد من خواهيد داشت و نه بمن نزديك شويد.

گفتند: ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد و مسلماً اين كار را ميكنيم، (پس يوسف) به كار گزاران خود گفت: آنچه را بعنوان بها تأديه كرده اند در بارها يشان بگذاريد، باشد هنگامى كه به خانوادۀ خود باز گشتند و آنرا دريافتند بازآيند. آنها هنگامى كه نزد پدر بازگشتند گفتند: اى پدر ازگرفتن پيمانه منع شديم بنابراين برادرمان را با ما بفرست تا سهمى بگيريم و براستى ما مراقب او خواهيم بود.

گفت: آيا من همانطور در بارۀ او از شما مطمئن باشم كه نسبت به برادرش (يوسف) اطمينان داشتم، خدا بهترين حافظ و مهربانترين مهربانان است.

هنگامى كه كالاى خود را گشودند و سرمايۀ خود را كه مسترد شده بود باز يافتند، گفتند: اى پدر! ما ديگر چه ميخواهيم ؟ اين سرمايۀ ماست كه بما باز گردانده شده است، ما براى خانوادۀ خود آذوقه ميآوريم و برادرمان را حفظ ميكنيم و يك بار شتر هم افزون بر آن خواهيم آورد، اين پيمانه (براى عزيز مصر) كار آسانى است.

(پدرشان) گفت: هرگز او را با شما نمى فرستم تا بنام خدا پيمان دهيد كه او را بمن باز گردانيد، مگر از قدرت شما خارج باشد ، هنگامى كه تعهد و پيمان موثق به او دادند ، گفت: خداوند ناظر گفتار ماست، (سپس) گفت: پسران من! از يك در( دروازه) وارد نشويد ، بلكه از درهاى (دروازه هاى) مختلف داخل شويد، من قادر به برگرداندن حادثه اى كه خدا براى شما مقدركرده است نيستم ، حكم تنها ازآن خداست ، براو توكل كردم و متوكلان بايد بر او توكل كنند.

چون بهمان صورتى كه پدرشان دستور داده بود داخل شدند ، بر دور كردن حادثۀ مقدّر شده از جانب خدا تأثير نداشت، اما اين جاجت درونى يعقوب بود كه آنرا اجرا كردند، چون او علمى داشت كه ما به او آموخته بوديم ولى بيشر مردم نميدانند، هنگامى كه بر يوُسف وارد شدند برادرش را در كنار خود جاى داد و گفت: من برادر تو هستم از كردار آنها محزون مباش.

هنگامى كه بارهاى آنها را بست جام آب خورى را درميان بار برادرش قرار داد، سپس جارچى جار زد:

” اى كاروانيان شما دزديد” (برادران) بطرف آنها رو كردند و گفتند: چه چيز گم شده؟

گفتند: آبخورى پادشاه را گم كرده ايم و هركس آنرا بياورد يك بار شتر به ضمانت من جايزه دارد.

گفتند بخدا سوگند ميدانيد كه در اين سرزمين نيامده ايم كه فساد كنيم و ما دزد نيستيم.

گفتند: اگر دروغ گفته باشيد كيفر دزد چيست؟ گفتند درميان بارهركس پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود. ما اينگونه ستمكاران را كيفر مى دهيم. آنگاه قبل از بر رسى بار برادرش به بر رسى بار ديگران پرداخت وسرانجام آنرا ازبار برادرش بيرون آورد. بدين گونه براى يوسف چاره انديشى كرديم، (چون) او هرگز نميتوانست برادرش را مطابق آئين ُملك بگيرد، مگر آنكه خدا بخواهد، ما درجات هر كس را بخواهيم بالا ميبريم و بالا تر از هر دانائى دانا ترى است.

گفتند: اگر او مرتكب دزدى شده برادرش نيز پيش از اين دزدى كرده بود، يوسف بروى خود نياورد وچيزى به آنها اظهار نكرد وگفت: وضع شما بدتر است و خدا به آنچه ميگوئيد آگاه تر است.
گفتند: اى عزيز او پدر پير فرتوتى دارد، يكى از ما را بجاى او نگهدار، مى بينيم كه نيكوكارى.

گفت: پناه برخدا كه ما جز آنكس كه متاع خود را نزد او يافته ايم ديگرى را بگيريم، چون درآن صورت ستم كرده ايم. هنگامى كه از او نا اميد شدند بكنارى رفتند و با هم به نجوى پرداختند، بزرگ آنها گفت: مگر نميدانيد كه پدرتان از شما پيمان خدائى گرفت و پيش از آن نيز دربارۀ يوسف كوتاهى كرده ايد؟ من از اين سرزمين دور نميشوم تا پدرم بمن اجازه دهد يا خدا فرمانش را در بارۀ من صادر كند كه او بهترين حكم كنندگان است.

شما نزد پدرتان باز گرديد و بگوئيد اى پدر، پسرت دزدى كرده است و ما جز به آنچه ميدانسته ايم گواهى نميدهيم و ازغيب آگاه نيستيم، ازشهرى كه درآن بوديم ونيز ازكاروانى كه همراهش آمديم بپرس تا بدانى كه ما راستگوئيم.

گفت: بلكه هواى نفس چيزى را برشما بياراست، پس صبرى زيبنده بايست ، شايد خدا همه را بمن بازگرداند زيرا او داناى فرزانه است. از آنها روى گرداند و گفت افسوس بر فراق يوسف و چشمانش از اندوه سفيد شد، و اندوه خود را فرو خورد. گفتند: بخدا سوگند آنقدر بياد يوسف هستى تا بيمار شوى يا بميرى.

گفت: شرح اندوه و پريشانى خود را فقط بخدا ميگويم و چيزهائى از لطف خدا ميدانم كه شما نميدانيد.

اى پسران من به جستجوى يوسف و برادرش برويد و از رحمت خدا نا اميد نشويد كه جز كافران كسى از رحمت خدا نا اميد نميشود.

هنگامى كه بر او وارد شدند گفتند: اى عزيز بما و خاندان ما سختى رسيده و اينك كالاى ناچيزى با خود آورده ايم، پيمانۀ ما را بطور كامل عطا كن كه خدا بخشش كنان را پاداش ميدهد.

گفت: آيا ميدانيد از روى نادانى با يوسف و برادرش چه كرده ايد؟ گفتند: راستى تو همان يوسف هستى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است، خدا برما منّت گذاشت ، مسلماً هر كس تقوا و شكيبائى (پيشه) كند، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نميكند.

گفتند: بخدا سوگند كه خدا ترا برما برترى داد و حقاً ما خطا كار بوده ايم. گفت: ديگر امروز سرزنشتان نبايد كرد خداوند شما را مى آمرزد و او مهربانترين مهربا نان است، پيراهن مرا ببريد و برچهرۀ پدرم بياندازيد تا بينا شود وهمۀ خانوادۀ خود را نزد من بياوريد.

هنگامى كه كاروان حركت كرد، پدرشان گفت: اگر نگوئيد كه عقلم را از دست داده ام، واقعاً بوى يوسف را احساس ميكنم. گفتند بخدا سوگند كه بازهم در اشتباه ديرينه ات هستى.

اما هنگامى كه قاصد آمد و پيراهن را بر چهرۀ يعقوب انداخت ، ناگهان بينا شد و گفت: بشما نگفتم چيزهايى از لطف خدا ميدانم كه شما نميدانيد؟ گفتند اى پدر براى گناهان ما طلب آمرزش كن كه ما خطا كار بوده ايم.

گفت: بزودى براى شما از پروردگار طلب آمرزش ميكنم كه او آمرزندۀ مهربان است.

هنگامى كه بر يوسف وارد شدند ، او پدر ومادرش را دركنار گرفت و گفت: همگى بمصر درآئيد كه بخواست خدا درامان خواهيد بود.

پدر و مادر خود را به تخت نشاند وهمگى دربرابرش به سجده افتادند و گفت: اى پدر اين تعبير خوابى است كه قبلاً ديده بودم، خداوند آنرا حقيّقت بخشيد و بمن لطف كرد كه مرا از زندان بيرون آورد و بعد از آنكه شيطان ميان من و برادرانم فتنه انگيخت شما را از آن بيابان به اينجا آورد، مسلماً لطف پروردگارم بى كران است، زيرا خداوند داناى فرزانه است.

پروردگارا تو بمن فرمانروائى عطا كردى و علم تعبير خواب آموختى، پديد آورندۀ آسمان و زمين توئى و دردنيا و آخرت كار ساز من خواهى بود، مرا مسلمان بميران و به شايستگان ملحق فرما.

ودرتفسير ادبى و عرفانى اين آيات چنين آمده: اين داستان اشارت است تا دانسته شود كه تنها خداوند پادشاه بركمال و درپادشاهى ايمن از زوال و قيومى بى تغيير حال و درصفات متعال است، يعنى خداوند بخشندۀ مهربان، پادشاه برهمۀ پادشاهان، پيش از هر زمان و پيش از هر نشان، دارندۀ جهان و نوبت سازندۀ جهانيان، هركس آن دهد كه او را سزد و برهركس آن نهد كه برتابد. ازمعدن محنت، نقد نعمت پديد آرد و از شب اندوه روز شادى بر آرد، چنانكه از انديشه در داستان يوُسف، محنت وى و اندوه يعقوب و سوزش دل وى و حسد برادران و ستم به برادر خويش، آنهم اندوهى بدان بزرگى، رنجى بدان تمامى، دانسته ميشود كه خداوند از لطف خود به خانوادۀ يعقوب چه نعمت داد و از رحمت خود بر آنها نثار كرد!

انديشه كنيد كه خداوند چگونه درشاخ حنظل شفاء درد نهاد و از مغز افعى ترياق زهر ساخت و از چشمۀ اندوه يعقوب آب شادى روان كرد و از تاريكى حسد برادران نور شفقت پديد آورد، با آنكه برادران ازيكديگر نفرت داشتند، لطف خداوند دامن اُلفت ايشان را بهم دوخت و ايشان را از پراكندگى و دشمنى به انجمن دوستى و برادرى فراهم كرد، تا هم يوُسف عذر آنها را پذيرفت و هم نعمت منعم را شكرگزارد، و چون اين همه لطف و كرم ازدرگاه خداوند ديد، زبان به ثنا و دعا بگشاد، كه گفته اند: خداوند منّان پادشاهى به دوكس داد: يكى به يوُسف پيغمبر دوست خود، و ديگرى به فرعون سركس و دشمن، به فرعون از روى خوارى و ذلت داد و به يوُسف از روى دوستى و عزّت ! فرعون پاد شاهى مصر را از نيروى خود دانست و يوُسف آن پاد شاهى را ازحق تعالى ديد، و درخود نيروئى نشناخت! لاجرم فرعون ذليل وخوار شد و يوُسف به عزّت و كرامت نبوّت رسيد.

خداوند درآغاز سوره، داستان يوُسف را نيكوترين داستانها و درانجام آن عبرت آميز فرمود، دراين داستان عبرتها و پندهاست، همۀ داستانها كه بيان كرد، واسطه در ميان آورده فرمود: ای محمّد (ص) تو اين داستان براُمت بخوان، ولى قصۀ يوُسف را خود بى واسطه بيان كرد! و درآن عبرت و پند براى پادشاهان است كه دربسط عدل و دراحسان به مردم بكوشند، چنانكه يوُسف كوشيد! و درآن قصّه عبرت براى اهل تقواست، كه يوُسف در نتيجۀ حفظ تقوا به چه مقامى رسيد! و پندى است براى هوسرانان و شهوت پرستان كه چگونه عفت و خود دارى سر افرازى دارد…

جلال احدّيت به نعمت رحمت و رأفت، از آسمان بر پيغمبران پيغام راست و وحى پاك فرو فرستاد، و آنان به سمع شنيدند و به دل دريافتند و همچنين اولياء را الهام داد و نور حكمت در دل ايشان افكند، دلهاى پيغمبران را به نور وحى و رسالت بيفروخت، چنانكه به يكى بر نبوّت رسالت افزود، بيكى، حكمت افزود، بيكى برعلم، معرفت افزود، بيكى علم يقين با بيان افزود، و ديگرى را بر ايمان، شهادت افزود! هر كس را آن داد كه سزاوار بود و درهر د لى آن نهاد كه جا بود!

با اينكه آن دلها روشن است و افروخته ولى از وسوسه ها خالى نباشد و شيطان پيوسطه دركمين است تا كجا دردل آنان راه يابد تا شكى و سهوى و لغزشى افكند، دروغى برسازد و حفظى بُروبايد ! او كه مهتر عالم بود و سيّد فرزند آدم و دُر صدف شرافت و ايمان و خداشناسى بود، با وجود اين، شيطان در دل او رخنه كرد، تا آنكه از وسوسۀ شيطان به خدا پناه بُرد و گفت: خدايا از وسوسۀ شيطانها بتو پناه ميبرم!

(اشاره به آيۀ: “۹۷” ازسورۀ: “۲۳” (مؤمنون)، كه خداوند خطاب به پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد:

بگو: پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين بتو پناه ميبرم.)

وبازگفته شده: آن جفاى رأى و لغزش زبان و طغيان چنانكه از سوى شيطان پايدار َنبوَد، در دل با ايمان نيز قرار نگيرد، كه مؤمن ياد داشت و ياد كرد حق بردل و زبان دارد و وسوسۀ شيطان با ذكرحق پاى ايستادگى ندارد، نور معرفت كه بردل تابد، آثار ظلمت معصيّت پاك ببرد، و چون معصيتها متفاوتند، نورها نیز مختلف است، نور يقين تاريكى شك را ببرد، و نورعلم ظلمت تهمّت را ببرد و نور معرفت آثار انكار را محو كند، و نور مشاهدت آثار ظلمت بشريّت را ببرد، و نور جمع آثار تفرقت بردارد، باز برسرهمۀ نورها، نور توحيد است كه چون خورشيد يگانه از افق غيب سر برزند .

پیرطریقت گوید: توحید نه همه آنست که او را یگانه دانی، بلکه توحید حقیقی آن است که او را یگانه باشی واز غیر او بیگانه.

جویندۀ تو همچو تو فردی باید زاد زهر علت و دردی باید

الهى، دانى كه بى تو هيچكسم، دستم گير كه درتو رسم، بظاهر قبول دارم به باطن تسليم، نه ازخصم باك دارم نه از دشمن بيم، اگردل گويد چرا؟ گويم سر افكنده ام و اگر ِخرد گويد چرا؟ گويم من بنده ام.

الهى، موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر ذاكرانى، از نزديك نشانت ميدهند و برتر ازآنى، و دورت مى پندارند، نزديكتر از جانى.

دربارۀ موسی(ع)

درتفسير ادبى وعرفانى آيۀ دوّم ازسورۀ:”۱۷” (اَسراء)، كه خداوند فرموده:

و به موسى كتاب تورات را فرستاديم و آنرا وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم تا غيرمن هيچكس را حافظ ونگهبان قرار ندهند، گفته شده: بسيارى ذكر موسى (ع) در قرآن دليل برمحبّت و اكرام خداوند نسبت به اوست، چنانكه به موسى(ع) فرمود: “من دوستى خود را برتو افكندم،” ازاين سبب خداوند درقرآن: ذكر موسى، ميقات او، طور او، وعدۀ او، غربت او، مناجات او، خواهر او، همراه او، مادر او، درياى او، فرعون او، رنج او، نواخت او، همه را آورده است! و هيچيك از اوضاع و احوال موسى (ع) درقرآن فرو گذار نشده ومؤمنان به شنيدن و خواندن آن شاد ميشوند، تا بدانى كه ياد كرد بسيار بار درخت دوستى است و نشان راه دوستى!

چنانکه خداوند در آیات:” ۱۴- ۳ ” از سورۀ:”۲۸” (قصص)، فرموده:

داستان موشی وفرعون را به راستی برای گروه مؤمنان بر تو می خوانیم، فرعون در آن سرزمین برتری طلب بود، ومردمش را گروه گروه میکرد، گروهی را با کشتن پسرانشان وباقی گذاشتن زنانشان ضعیف وخوار میداشت، او براستی از مفسدان بود. می خواستیم بر ضعفای این دیار منّت گذاریم وپیشوایان و وارثان زمین قرارشان دهیم، وآنها را درآن زمین تمکین دهیم و بیم از ایشان را به فرعون وهامان ولشگریانشان نشان دهیم.

به مادر موسی وحی کردیم که اورا شیر بده، وچون برجانش بیمناک شدی اورا به دریا بیانداز، نترس واندوهگین مشو، که ما اورا بتو باز می گردانیم. خاندان فرعون اورا از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن ومایۀ اندوهشان شود، مسلماً فرعون وهامان و لشگریانشان در اشتباه بودند، همسر فرعون گفت:

” اورا نکشید، مایۀ روشنی دیدۀ من وتوست، شاید بکارمان بیاید، یا اورا بفرزندی خود برگزینیم.” آنها بی خبر بودند، ودل مادر موسی چنان خالی شد که اگر دلش را به ایمان محکم نکرده بودیم، مکنونات قلبش را فاش میکرد. مادر به خواهر موسی گفت: ” در پی او برو.” اونیز از دور شاهد ماجرا بود، بدون آنکه آنها متوجه شوند.

ما پیشاپیش دایگی زنانی را که شیر می دادند به او حرام کردیم، آنگاه خواهرش گفت:” آیا شما را به خانواده ای راهنمائی کنم که می توانند اورا نگهداری کنند وخیرخواه او باشند؟”

بدین سان ما اورا به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود وغمگین نباشد وبداند وعدۀ خدا حق است، ولی بیشتر آنها نمی دانند. چون نیرومند وبزرگ شد، اورا فرزانگی ودانش دادیم، و اینگونه نبکوکاران را پاداش دهیم.

و اما خداوند در آيۀ: “۱۴۸” ازسورۀ: “۷” (اعراف)، فرموده: قوم موسى بعد از او مجسمۀً گوساله اى را كه صدا ميكرد از طلا و زيورهاى خود ساخته و پرستيدند، آيا نديدند كه آن مجسمۀ بى روح با آنها سخنى نمى گويد و به راهى آنها را هدايت نميكند؟ باز پى آن گوساله گرفتند و مردمى ستمكار بودند.

بزرگان عرفان در تفسير اين آيه گفته اند: هرچه در دنيا بنده را از حق برگرداند و ازطاعت وى باز دارد، آن گوسالۀ معبود اوست و او پرستندۀ آن ! همچنين خلوص بنده در راه حقيّقت آنگه حاصل شود كه از آنچه دون حق است بيزار گردد.

در آیات “۸ ــ ۵” از سورۀ: “۱۴” (ابراهیم) خداوند فرمايد: موسى را با معجزات خود فرستادیم كه قومت را از تاريكى به روشنائى درآور، و روزهاى خدا را به يادشان آور كه براى صابران شاكر نشانه هائى خواهد بود. هنگامى كه موسى به قومش گفت: نعمت خدا را برخود بياد آوريد كه چون” آل فرعون” به بدترين عذابها شكنجه تان ميكردند و پسرانتان رامى كشتند و زنانتان را زنده ميگذاشتند، نجاتتان داد، و دراين امر آزمايش بزرگى ازجانب پروردگارتان بود.

و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر شاكر باشيد افزونى بشما عطا خواهيم كرد، و اگركفران كنيد مجازات من سخت است.

موسى گفت: اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد، مسلماً خدا بى نياز ستوده است.

درتفسير اين آيات گفته شده: خداوند فرماید: اگر اسلام را سپاس گزاريد، من ايمان شما را افزايش دهم و اگر ُشكر ايمان كرديد، احسان شما را بيافزايم و اگر احسان را سپاس گزاريد، معرفت شما را زياد كنم و اگر ُشكر معرفت بجا آورديد، وصال و قرب را زيادت گردانم و اگر سپاس آن دو را گزاريد، مشاهدت و ديدار را بيفزايم و اگر آنچه را بشما دادم ُشكر نموديد، آنچه را از ملاقات خود وعده داده ام زيادت كنم!

داود پيغمبر گفت: خدايا چگونه ترا ُشكر كنم كه ُشكر من تجديد منتى است از تو برمن؟ ِندا رسيد، اى داود: اكنون مرا ُشكر گزاردى.

و بازگفته شده : رسولان خود در شگفت شدند كه آيا درآفرينش كسى باشد كه در يگانگى و يكتائى خداوند شكّ داشته باشد، پس از آنكه آنهمه دليلهاى كلى و جزئى بر بى همتائى او گواهى دادند؟ ليكن چون زهر افعى برجان بيچاره اى مستولى گردد، هزار خروار ترياق سود نكند! آفريدگار زمين و آسمان، كردگار جهان و جهانيان،بى نياز است ازطاعت بندگان، تا ننمايد نبينى، تا نخواهد نروى، مى خواند شما را كه بازآئيد، درگاه ما را پناه گيريد وچون ميدانيد كه جزمن خداوندى نيست، ازمن آمرزش خواهيد كه ما را با بندگان انتقام نيست، شيطان دشمن شماست از وى دورى كنيد، او را دشمن داريد، فرمان او مبريد، دعوت او اجابت مكنيد، او خود خرمن سوخته، تو را سوخته خرمن خواهد، تا ترا با خود به دوزخ برد ـــ خداوند همه را به بهشت ميخواند، ليكن تا خود كرا شايستۀ قبول داند و بار دهد و مقبول حضرت بى نياز گرداند !

و اما بعد گفته شده كه چون موسى (ع) برِبساط انبساط گشت و ِخلعت كرامت يافت و به نبوّت و رسالت مخصوص گشت، وحى آمد كه پيغام مارا به بنى اسرائيل برسان و نعمتهاى ما را بياد ايشان آر و به آنها بگو:

كى شما را از َصلب پدر به رحم مادر رسانيد؟ كى شما را از رحم مادربه جهان آورد؟ كى راًفت و رحمت بر دل مادران نهاد؟ با وجود اين نافرمانى ميكنيد ؟! اى موسى به آنها بگو: شما وقتى از برابر مرداب مى گذريد، بينى خود را از بوى گند آن ميگيريد، بدانيد گناهان شما نزد من از آن مرداب گند يده تر است، اى فرزند عمران اينان درسختى ها مرا ميخوانند و پس از رسيدن به آسانى مرا فراموش ميكنند، به آنها بگو از دارائى اين جهان آنقدر بگيريد كه توانائى تحصيل وبال آن را داريد ! وگناه آنقدر مرتكب شويد كه تاب كيفر آن را داريد ! و نعمت را آنقدر بخواهيد كه ازعهدۀ شكر آن برآئيد.

آنان كه بدرگاه بى نيازى پذيرفته شدند، پرچم سعادت و روايت اقبال بردرگاه سينۀ آنان نصب گردد، وكليد خزانه هاى نيكوئيها وخوبيها دركف با كفايت آنان نهند و ديوارى ازپناه بر گرد روزگار آنان كشند، تا اجابت دعوت شيطان بدل آنان راه نيابد، آنگاه جمال بى نهايت بردل ايشان تجلى كند، يك جانب عنايت شريعت او را مدد دهد و از ديگر جانب، جلال حقيقت او را نوازد، پس چه عجب باشد اگر بنده اى با اين عنايت و رعايت مقبول درگاه الاهيّت شود؟

مناجات

الهى، اى دور نظر و اى نيكو كار نيك منظر، اى دليل هر برگشته و اى راهنماى هر سرگشته، اى چاره ساز هربيچاره و اى آرندۀ هر آواره – اى جامع هر پراكنده، و اى رافع هر افتاده، دست ما گير اى بخشندۀ بخشاينده.

الهى، كار آن دارد كه با تو كار دارد، يار آن دارد كه چون تو يار دارد ، او كه درهر دو جهان ترا دارد، هرگز كى ترا بگذارد.

اى بوده و هست و بودنى، گفتت شنيدنى و مهرت پيوستنى و خود ديدنى- اى نور ديده و َولايت دل و نعمت جان وهميشه مهربان، نه ثناى ترا زبان نه دريافت تو را درمان، اى هم شغل دل و هم غارت جان، خورشيد ُشهود يك بار از افق عيان برآر و از ابر وجود قطره اى چند برما باران بار…

اى گشايندۀ زبان مناجات گويان و اُنس افزاى خلوتهاى ذاكران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از يادكرد تو ما را همراه نيست و جز از ياد داشت تو ما را زاد ِنه و جز از تو بتو دليل و راهنما نيست، خدا يا بهر صفت كه هستم برخواست تو موقوفم، بهرنام كه مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت از اين كوى برندارم، هركس كه تو آن اوئى، بهشت او را بنده است و آن كس كه تو در زندگانى او هستى زندۀ جاويد است…

خداوندا، گفتار تو راحت دل است و ديدار تو زندگى جان، زبان بياد تو نازد و دل بمهر و جان به عيان…

خداوندا، نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عيان، خداوندا ضعيفان را پناهى وقاصدان را بر سر راهى و مؤمنان را گواهى، چه عزيز است آنكسى را كه تو خواهى!

گفتار پاکیزه

خداوند درآيات: “۲۷ –۲۴” ازسورۀ:”۱۴”(ابراهيم)، فرموده: مگر نديدى كه خدا گفتار پاكيزه را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده است كه ريشۀ آن ثابت و شاخه اش درآسمان است، به ارادۀ پروردگار هرزمان ميوه ميدهد، خداوند براى مردم مثلها ميزند تا پند گيرند.، و مثل سخن نا پاك همچون درخت نا پاكى است كه از زمين ريشه كن شده و قرار و ثباتى نداشته باشد، خداوند مؤمنان را باگفتار ثابت در زندگى دنيا و آخرت پايدار ميدارد،و ستمكاران را گمراه مى سازد و خداوند هرچه بخواهد انجام ميدهد.

در تفسير ادبى و عرفانى اين آيات گفته شده: سخن پاك و گفت راست كه از ذهن مؤمن بيرون آيد همچون درخت پاك بر ُتربت پاك با آب خوش (عشق) جز ميوۀ نيكو و شيرين ندهد، تربت پاك نفس بندۀ مؤمن است و درخت پاك درخت معرفت است، ميوۀ شيرين كلمۀ توحيد است. همانگونه كه درخت ريشه بر زمين فرو َبرَد ، معرفت و ايمان هم در دل مؤمن ريشه دواند و آن چنانكه شاخه برهوا ميوه آرد درخت معرفت توحيد هم ايمان به زبان وعمل به اركان دارد و هردو بالا روند ــ كه فرمود: همانگونه كه قوام درخت به ريشه و شاخه است، درخت ايمان هم به سه چيز بركمال است: اقرار به زبان، تصديق به جنان و عمل به اركان! كه اين حديث از پيغمبر است.

وبازدر قسمتی از آیۀ: “۱۰” مربوط به سورۀ: “۳۵” خداوند فرموده:

“سخن خوش وپاک به سوی او بالا می رود وکردار نیک آنرا بالا می برد.”

همچنین گفته شده: گفتار پاك آنست كه ازدعوى پاك است و ازخود بينى و خودستائى دور و به نيازنزديك و به عجز خويش اقرار و به گناه خويش اقرار كردن، و به سوز و گداز اقتداء به آدم كردن.
عارفى بزرگوار گويد: من دراين امرنظركردم، نزديكترين راه بسوى خدا اظهار نياز و دورترين راه اظهار دعوى كردن است، كه پرده اى زخيم ميان او وحق ميافكند! (دعوى بمعنى ادعاى بيهوده و خود ستائى است.)

هيچ حجابى سخت تر ازدعوى نيافتم، اينك براه ابليس نگر تاهمه دعوى بينى و براه آدم نگر، تا همه نياز بينى، اى آدم تو خود ميگوئى: ما برخود ستم كرديم! اى ابليس تو خود نيزگوئى: من بهتر و برترم!

همۀ موجودات را از عالم عدم به فضاى قضا آوردند و گياه نياز ازخاك آدم ُرست، تا مسجود فرشتگانش كردند و ازنياز او ذره اى كم نشد و باز گفت: خداوندا ما بخود ستم كرديم! خداوندا، آن همه فضل توست و مسند خلافت عطاى توست.

خدايا عنايت تو به سنگ رسيد، سنگ بار گرفت، سنگ درخت روياند، درخت ميوه برگرفت، چه درختى كه بارش همه شادى، مزه اش همه اُنس و بويش همه آزادى! درختى كه ريشۀ آن در زمين وفا، شاخ آن برهواى رضا، ميوهً آن معرفت و صفا، حاصل آن ديدار و ِلقا ــ همان درخت كه خداوند ايمان مؤمنان را بدان مثل زد، درختى است بهشتى كه ميوۀ آن هرگز بريده نگردد و به سر نيايد ــ چنانكه دلهاى اهل عرفان ازميوه هاى ايمان هرگز بريده نشود و دلهاى اهل حقيقت از آن ميوه ها هيچگاه منصرف و منقطع نگردد، و اين ميوه ها هميشه ودر همه حال در دست رس آنان است وهرگز ازديده ها دور نشود و نشان عارف آنست كه در دنيا وى را زندگانى به استقامت دهد، زندگانى كه دامن او پاك دارد و چشم او بيدار و راه او راست و مركب او راهوار تا به در مرگ!

آنگاه زندگانى حقيقى آغازكند و به حيات طيّب رسد و ازسايۀ انسانيّت و صفت كنودى خلاصى يافته و برقرارگاه عزّت خود رسيده و شرف خود بر فرشتگان بديده…

دین حق

بدانكه شاهراه دين حق سه چيز است: اسلام و ُسنّت و اخلاص ـــ دراسلام خائف باش (ترسنده) و در ُسنّت اميدوار باس و در اخلاص دوستدار باش. دراسلام از ترس چاره نيست، و ُسنّت بى اميد نيست و ِاخلاص جزمايۀ دوستار نيست. ترسنده را گويند: نترس، كه روز ترس بسر آمد ــ اميدوار را گويند: اندوه مدار كه اميدت برآمد و درخت شادى به بر آمد و دوستار را گويند: شاد باش كه شب هجران به پايان رسيد و بامداد وصال برآمد ــ اين حالات هريكى را درعالم َروش خويش، عالم محو و اثبات است، ازدل خائف ريا مى ِسُترد (پاك ميكند) و يقين مى نهد، بُخل مى ِسُترد و جود مى نهد، حَسَد مى ِسُترد، َشفقت مى نهد، بيم مى ِسُترد امنيّت مى نهد، از دل رهى (روندۀ راه حق) اختيار مى ِسُترد، تسليم مى نهد، تفرقت مى ِسُترد جمع مى نهد، سرگردانى بنده مى ِسُترد نور آرامش مى نهد ــ از دل مُحّب رسوم بشرّيت مى ِسُترد شواهد حقيقت مى نهد، صفات انسانى را محو وصفات خدائى ِاثبات ميكند، از شاهد بندگان مى كاهد و از شاهد خود اثبات مى نمايد، تا چنانكه به اوّل خود بود، به آخر هم خود باشد ــ خداوند مى ِسُترد آنچه را خواهد و برجاى مى نهد آنچه را خواهد و ُمهرهمۀ نسخه ها نزد اوست.

ستون دين: گفته شده كه دو چيز است كه ستون دين است، كتاب خداى تعالى و ُسنت محمّد مصطفى (ص).

فرّ و شوكت مؤمنان دانى چرا هر روز بيش است؟ كه چراغ كتاب و ُسنت را در پيش است، چون آن كاريست كه خداوند بدان راضى و بنده بدان پيروز است، كتاب و ُسنت جهان افروز است، آن كتاب كه جبرئيل به آن آمد و رسول (ص) به آن خواند و پيروان به آن بهشت يافتند و ناجيان به آن رستند، اگر مردم از كتاب و ُسنت بى نياز بودى، خداوند به كارهاى زمان جاهليت راضى بودى! و اگر بى كتاب و ُسنت، فرا راه د يدار بودى، پيش از كتاب و ُسنت هم كافران از ابرار بودى.

علم دين: بدانكه علم دين برسه قسم است: علم شريعت، علم طريقت و علم حقيقت. شريعت، آموختنى است طريقت، راه جستن است، حقيقت، يافتن است. دربارۀ علم شريعت فرموده: از اهل ذكر بپرسيد، دربارۀ علم طريقت فرموده: دنبال وسيله رويد. دربارۀ علم حقيقت فرموده: از خودمان به او آموختيم.

پس شريعت را به استاد حوالت، طريقت را به پير حوالت و حقيقت را با خود حوالت كرد! چون اين سه علم به دست آيد، در دل نورى تابد كه بآن نور، ذات نبوّت بشناسد، چون اين شناخت حاصل شود، او را از درگاه نبوّت اين تشريف تخصيص يابد كه: دانايان وارث پيغمبرانند.

دربارۀ بهشت

در آیۀ: “۳۲” از سورۀ: “۱۶” خداوند فرموده : فرشتگانى كه جان پاكان را مى ستانند مى گويند: درود بر شما بخاطر كردارتان به بهشت وارد شويد.

ودر آیات: “۷۵- ۷۳” از سوره: “۳۹” ( زُمر)، فرماید:

آنان که برای پروردگارشان تقوا داشته اند، گروه گروه به بهشت برده می شوند، وچون بدانجا رسند درهایش گشوده شود، ونگهبانان بهشت به آنان گویند: سلام برشما، خوش باشید، به بهشت داخل شوید.

گویند: “سپاس خدای را که وعده اش به ما راست بود، و زمین را میراث ما قرار داد، و درهر جای بهشت که بخواهیم سکنا می گزینیم.” چه پاداش نیکوئی است برای عمل کنندگان. وفرشتگان را بنگری که بر گرد عرش حلقه زده اند، و به ستایش خدای خود تسبیح میگویند، و درمیان آنها به جق داوری کنند، و گفته شود: سپاس خدائی را که پروردگار جهانیان است.

ودر آیۀ: “۲۱” از سورۀ: “۵۷” (حدید) فرموده:

برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان وبهشتی که به پهناوری آسمان وزمین است بر یکدگر پیش دستی کنید، که آن برای کسانی آماده شده است که به خدا ورسولش ایمان آورده اند. این فضل الهی است به هرکس بخواهد می دهد، و خداوند صاحب فضل عظیم است.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: چه زيبا جائى، چه نيكو سرائى كه خداوند خود فرمود: خوش جائيست، همه زندگى است، مرگى نيست، همه جوانى است پيرى نيست، همه تن درستى است، بيمارى نيست، بنده درآن جاودانى است، بيرون آمدنى نيست.

درهواى بهشت سرما و گرما نيست، آفتاب و تاريكى نيست، خوش نگار چون روز بهار، همه بنفشه زار و گلزار، نسيم خوش و تن درست و دل شاد، و بهركس بقدر طاعت او نعمت و پاداش رسد، و كمال نعمت آنست كه هرگز بريدنى نيست و از روى اشارت فرمايد كه: ما به جفاى بنده عطاى خود را دريغ نداشتيم ــ ديديم آنچه د يديم و مهر خود از او برنداشتيم. هركه از ا ُتان غفلت هجرت كند، (منظور توبه و اصلاح اعمال بد گذشته) الطاف كرم او را به صحبت خود راه دهد (مورد لطف خدا قرار ميگيرد) و هر كه از خود هجرت كند و مساكنت با خود نپسندد، دل او محط (محل نفوذ كرد) رحل عشق حقيقت گردد، امروز درخلوت ذكر بنازد و فردا به ِبساط انبساط آرام گيرد.

اما بعد گفته شده: گروهى درآرزوى بهشت باشند وبهشت خود درآرزوى آنها.

بهرۀ عارف دربهشت: و بعد چنین یاد شده: بهرۀ عارف در بهشت سه چيز است: سماع و شراب و ديدار.

سماع را فرمود بهرۀ گوش است، شراب بهرۀ لب و زبان است، ديدار بهرۀ چشم است، سماع واجدان راست و شراب عاشقان راست و ديداردوستان راست ــ سماع طرب فزايد، شراب زبان گشايد، ديدار صفت ُربايد ــ سماع مطلوب را نقد كند، شراب راز را جلوه كند، و ديدار عارف را فرد كند! و باز گفته شده:

شراب دو تاست، يكى امروز، ديگرى فردا ــ امروز شراب اُنس و فردا شراب وصل، امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از كف رحمان! هركرا امروز شراب لطف و محبّت نيست، فردا او را شراب طهور نيست، امروز شراب محبّت از جام معرفت مى آشامند و فردا شراب طهور در بهشت رضوان، بهشت، امروز دل عارفان است كه ديوارش ايمان و اسلام و زمينش ِاخلاص و معرفت، درختانش تسبيح و تهليل، جويهايش تقواى و توكل، كاخهايش ازعلم و تقوا، منظره اش ازصدق ويقين، رضوانش رضا به قضاست، بهشت امروز دل عارفان است.

کوه سرور: ازمحمّد مصطفى (ص) چنين نقل شده كه: خداوند حكيم در بهشتهاى عدن كوهى آفريده كه به كوه سُرور ناميده شده ، يعنى كوه شادى كه در نهايت لطافت وغايت ظرافت است، هركس گام برآن نهد برتخت شادى نشيند و همه طرب و خوشحالى درآن بيند و درآنجا شادستانى است بنام” شهر رحمت” هركس به آن رسيد از زحمت برست و به رحمت پيوست، درآن شادستان كوشكى است آراسته و پيراسته بنام كاخ سلامت، هركه در آن كوشك شد، آفتاب سلامت بر او تافت و به منزل كرامت شتافت و اندر آن خانه ايست كه خداوند آنرا بيت جلال نام نهاده، بدايع قدرت و صنايع فطرت در شكل و نقشۀ آن بنموده و براى آن هزاران درنهاده و ” بسم الله” را كليد دربهاى آن خانه قرار داده است، چون بندۀ مؤمن ” بسم الله” را به ِاخلاص و صدق برزبان آرد، درها گشاده شود و ازبارگاه الاهى ندا آيد كه اين خانه بتو سپرديم و عزّت ابدى و جلال سرمدى شعار روزگار تو كرديم.

اى جوانمرد چون اين نام ترا درپذيرفت ازعالم مينديش…

لقای الله : گويند: چون اهل بهشت فرود آيند و درجاهاى خود قرارگيرند، ندا آيد كه: اى دوستان حق، شما را بنزد خداوند وعده ايست، حاضر آئيد كه خداوند آن وعده را بفضل خود تحقق مى بخشد، آنان گويند: آن وعده چيست؟ در آن حال خداوند حجاب را از ديده ها برگيرد تا بخداوند خويش در نگرند…

ديدن دوست بهاى جان است كه به صد هزار جان ارزان است، پيروزتر ازآن بنده كيست كه دوست او را عيان است؟ طمع ديدار دوست صفت مردان است، باش تا رويهاى مؤمنان و مخلصان و صديقان و شهيدان چون آفتاب رخشان و ماه ُدرفشان، چون بنفشۀ بوستان، چون برق لامع بخداوند خويش، به آفريدگارخويش، به پروردگار خويش بنگرند…

صفت آنروز، ُقرب وصال است، روز عطا و نوال، روز نظر ذوالجلال، مشتاقان در آرزوى اين روز، تن ها وقف كردند و عاشقان از بهرآن حلقه درگوش كردند! وعارفان را در ديدار سه ديده است: ديدۀ سر بيند، و آنرا لذت است، ديدۀ دل بيند، وآن معرفت است، ديدۀ جان بيند و آن را مشاهدت است، بنده بدين ديده درحق بنگرد. فردا در ديدارهمچنين تفاوت است كه امروز درشناخت! هركس او را بقدرشناخت خود بيند، و بر بهرۀ خويش ديدار بوَد! باشد كه در ديدار به ِلقا رسد…

ونیز گفته شده: فردا همۀ مؤمنان حق را بينند اما هريك بقدر شناخت خويش…

هركس امروز فردوس دل را بطاعت وعبادت آراسته دارد، فردا او را فردوس رضوان بوَد، آن فردوسى كه درجويهاى آن آب و شير و شراب وعسل است و خدمتگزاران آن زيبايانند و غمگساران پريان …

خواجه عبدالله انصارى فرموده: چون آخر اين كار به اوّل آن نيك ماند، راه دوست، حلقه ايست كه از او درآيد وهم به او باز گردد! اوّل اين كارها به بهار ماند و به شكوفه ها، آدمى در آن حال خوش بوَد و تازه و ُپرروح باشد، پس از آن فرازها و نشيب ها بيند، ناكاميها و تفرقه ها پيش آيد كه در بندگى هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت، بنده در تاريكى تفرقت چندان پوشش بيند كه گويد: آه كه ميلزم ازآنكه هيچ نيرزم، چه سازم جز آنكه مى سوزم، تا ازاين افتادگى برخيزم، آنگاه چه باشد؟…

آنگاه ابر بخشش خداوند بارانى پاك كننده بروجود بنده ريزد وابر فضل الهى ُدر اقبال فشاند، ُ گل وصال درباغ انتظار شگفته گردد، آخر كار به اوّل باز گردد…

يكى ازعارفان بزرگوار گويد: بما چنان رسيده كه خداوند فرموده: من شما را توانا كردم كه توانستيد مرا ببينيد وشنوا كردم كه سخن مرا شنوديد و بوى خويش بشما بوياندم تا از من آگاه شديد و با من بمانديد.

وسپس گفته شده: دارسلام ( بمعنى خانۀ آرامش و امنيّت و صلح كه درحقيّقت همان بهشت جاودان باشد) ازآن كسى است كه دردنيا زبان او ازغيبت سالم مانده باشد، دل او ازغفلت بازمانده و اعضاى او از لغزش دور مانده وعقيدۀ او از بدعت بركنار مانده، و معاملۀ او ازحرام و ُشبهت بركنار بوده و كارهاى او از ريا و ظاهر سازى ُ تهى باشد وهمان است كه خداوند فرمود : من “ولىّ ” آنهايم و هركس خداوند دوست و “ولىّ” او باشد هرجا باشد و درهر سرا كه جاى گزيند، پاك و خوش و شادى بخش و دل آرام باشد.

اى نزديكتر از ما، بما و مهربانتر از ما، بما، نوازندۀ ما بى ما، هر چه كردى باقى بر ما…

الهى، جز ازشناخت تو شادى نيست و جز از يافت تو زندگانى ِنه، زندۀ بى تو چون مُردۀ زندانى است و زندۀ بتو، زندۀ جاودانى است.

الهى، عنايت تو كوه است و فضل تو دريا، كوه كى فرسوده و دريا كى كاست؟ عنايت تو كى جَست و فضل تو كى واخواست؟ پس شادى يكى است كه دوست يكتاست…

زنبور عسل

وامابعد درآيات: ” ۶۹ و ۶۸” از سورۀ : ۱۶” (نحل)، خداوند فرموده: وخداوند به زنبورعسل وحى كرد كه در كوه ها ودرختان و سقفهاى رفيع منزل گيريد و سپس از ميوه هاى شيرين و از َحلاوت و شهد گلهاى خوشبو تغذيه كنيد و راه پروردگارتان را به اطاعت بپوئيد، آنگاه ازدرون آنها شربتى برنگهاى مختلف بيرون آيد كه درآن شفاء مردمان است، دراين كار نيز آيت قدرت خدا براى متفكران پيداست.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده:

چون زنبورعسل امر فرمانده را اطاعت كرد، خداوند در لعاب او شفاء قرار داد، همچنين مؤمن چون امر خدا را اطاعت كرده و راز را پوشيده، خداوند هم ديدن او را ــ سخن او را و همنشينى او را شفا براى دیگران قرار داده ! چه كه هركس مؤمن را نظر كند عبرت ميگيرد و بخود ميآيد، وهركس سخن او را بشنود، پند گيرد و هركس با او نشيند سعادت يابد. (البته به استثناى افرادى كه در اثر پيروى از شهوات سيرى نا پذير گيرنده هاى طبيعى خود را از دست داده اند، همانها كه خداوند ميفرمايد: چشم دارند اما نمى بينند و گوش دارند اما نمى شنوند.)

بندۀ مؤمن را دراين آيت اشارتى و بشارتى است، اشارتى پيدا و بشارتى بسزا، كه چون مؤمن از فرمان حق پيروى كرده و دل با مشاهدۀ حق پرداخته و بتواضع پيش فرمان باز شده و نظر حق پيش چشم خويش داشته و باطن را از ملاحظات ديگران پاك كرده، خداوند چنين بنده اى را سبب نجات و سعادت خلق گرداند وديدار وى، شفاء دردمندان و سخن او پند مؤمنان ومجالست او را زيادت درجۀ عابدان دانست.

مقايسۀ زنبورعسل با مردم با ايمان، كارمؤمن ازچند جهت مانند كار زنبورعسل است :

۱ ــ زنبورعسل ازكثافتها و پليديها و چركيها دورى ميكند! مردم با ايمان هم از گناه و نافرمانى و سرپيچى از احكام خدا پرهيز دارند.

۲ ــ همۀ پرندگان چون شب در رسد به لانه هاى خود روند، جز زنبور عسل كه درشب براى گرفتن شيرۀ ُ گلها بيش از روز پرواز ميكند! همين گونه مردم چون شب فرا رسد همگى دربستر راحت مى خوابند، ليكن مردم ايمان دار برخاسته و درحضور خداى خويش به عبادت مى پردازند و درد ِ دل خود را با خدا درميان مى نهند!

۳ ــ زنبورعسل سرخود واز روى هوا وهوس كار نمى كند، بلكه بفرمان پادشاه خويش انجام وظيفه ميكند، همينگونه مردم با ايمان بميل خود وهواى نفس عمل نمى كنند، بلكه فرمان حق را اطاعت مى نمايند.

۴ ــ زنبور عسل از انواع پرندگان بيم دارد، ليكن خود، آزارى به كسى نميرساند، مردم با ايمان هم آزار مردم را تحمل ميكنند ولى خود به كسى آزارى نمی رسانند.

۵ ــ زنبور عسل خاتمۀ وظيفۀ خود را بررفتن دركندو و بستن درب آن انجام ميدهد! همينگونه مردم مؤمن لذت شيرينى عبادت را نمى بابند جز وقتى كه در تنهائى و خلوت، كه جز خداوند كسى آنها را نمى بيند باشند!

راهب دير نشين: يكى ازعارفان مشهور گويد: راهبى را ديدم كه در ديرى نشسته، كسى از او پرسيد: روزگارت چگونه است؟ گفت: روزگارم درغار ونماز ميگذرد، كه نماز سبب شهادت و مظنۀ مشاهدت است، آن شخص پرسيد: آرزوى تو در دنيا تا كجاست و چند است؟ راهب گفت: هرگز گامى برنداشته و نگذاشته ام مگر اينكه مرگ را در ميان هر دو گام مى بينم! آنگاه عارف گفت: اى مرد از خود با من بگوى: راهب گفت: آنقدر سر برخاك نهم و سجده كنم و همى گريم تا آب چشم من گياه از زمين روياند! عارف گفت: اگر بخندى و به گناهان خود اقرار كنى بهتر است تا گريه كنى و به عمل خود بنازى! چون اين حالت خود بينى و خود پسندى است! پس اى جوانمرد بدان كه خنده و شادى و اعتراف به گناه از گريه و زارى كه آنرا نزد خداوند عمل پندارى و سزاوار پاداش خود را دانى بمراتب بهتر و بالا تر است! آنگاه او را پند داد و گفت: خدا را بپرهيز و زهد و تقوا پيشه كن و با مردم دنيا رقابت و چشم هم چشمى مكن و مانند زنبور عسل باش كه اگر مى خورى، پاك خور و اگر مى نهى پاكيزه و مفيد ِنه و اگر برشاخ ُ گلى يا درختى نشينى آنرا نشكن.

لطيفه: خداوند چند چيز عزيز وگرانبها را درچند چيز حقير و پست قرار داده است: چون ُسنت خداوند است كه هر چه عزيز تر و شريف تر است در كم بها تر و حقير تر قرار دهد. چنانكه عسل با حلاوت را در زنبور نحيف و ابريشم را دركرمكى ضعيف و مرواريد را در صدفى وحشى و مشگ را در ناف آهوى دشتى پديد آورده!

فرمان خدا به عدل وراستی

و بعد درآيۀ: “۹۰” از سورۀ: “۱۶” ( نحل)، چنين آمده: همانا خدا خلق را فرمان به عدل و احسان ميدهد و به بذل و عطاء خويشاوندان امر ميكند و از افعال زشت و ُمنكر وظلم نهى ميكند و به شما از روى مهربانى پند ميدهد، باشد كه موعظۀ خدا را بپذيريد.

در تفسير ادبى وعرفانى اين آيت گفته شده: كردگار جهان و جهانيان، مبانى خدمت و پايۀ معاملت با خلق را در اين آيت جمع كرده و مؤمنان را از اخلاق پسنديده آگاه كرده و بشناختن اسباب رضايت خود گرامى داشت، و آنان را به نيكو پرستى و زندگانى با مردم تلقين فرمود، و هرچند هر سه قسم امر بمعروف در اين آيت ازعدل و احسان و ِصلۀ رَ ِحم برحسب شريعت معلوم است، اما از روى حقيقت بزبان اشارت اين است كه خداوند بنده را بعدل در معاملت ميفرمايد، يعنى معاملت با حق و معاملت با خلق و معاملت با نفس. معاملت با حق به اقرار و اعتراف است، معاملۀ با خلق به انصاف است و معاملۀ با نفس به خلاف او رفتار كردن است. به بيان ديگر با حق موافقت بايد، با خلق مناصحت و با نفس مخالفت بايد، معنى موافقت با حق، استقبال حكم حق است، معنى مناصحت، با خلق به گفتار و رفتار نيك با مردم و همّت و عزّم و انصاف است كه بار خود را بر آنها ننهد، عيب آنها را بپوشد، و درهرحال كه مردم را بيند رحم وشفقت باز نگيرد و نيكى خود را از آنان دريغ ندارد و پيران را ُحرمت دارد، و بجوانان محبّت و به كودكان رحمت نمايد! اما حقيقت عدل درمعامله با نفس آنست كه نفس را از آنچه باعث هلاك و فساد اوست منع كند.

همینطوردرآيۀ: “۲۹” ازسورۀ “۷” (اعراف)، خداوند فرموده:

بگو: خداى من شما را بعدل و راستى امر كرده و نيز فرموده، درهرعبادت روى به حضرت او آوريد و خدا را از سر اخلاص بخوانيد كه چنانچه شما را در اوّل آفريد، دگر بار بسويش بازآئيد.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيه گفته شده: خداوند دراين آيت، مبانى خدمت و معالم معاملت و حقايق معرفت را جمع كرد، مؤمنان را از اخلاق پسنديده آگاه فرمود و نيكو پرستيدن خدا و نيكو زيستن با خلق را تلقين كرد،وبه شناخت اسباب رضاى خود گرامى داشت و اين آيت از جوامع كلمه است كه محمّد مصطفى (ص) فرمود:

“مرا كلمه هاى جامع دادند.”

معنى قصد داد (عدالت) است، كه ميگويد: خداوند مرا به داد ميفرمايد، يعنى در معاملات، هم با حق و هم با خلق وهم با نفس بايد عدالت كرد، داد با حق، امرونهى او را بكار داشتن و درهمه حال به قضاء او رضا دادن و با خلق به ُخلق زيستن و درمعاملات انصاف داشتن، و داد با نفس با او مخالفت كردن و او را درميدان مجاهدت و رياضت كشيدن و در شهوتها بروى بستن است. داد در معاملات آنست كه راست ستانى و راست دهى و نيكوئى آنست كه خشك ستانى و چرب دهى، ( منظور آنست که بهتر وبیشتر از آنچه می ستانی بازدهی) داد آنست كه جزاى بدى، بدى دهى و جزاى نيكى، نيكى، ولى نيكوئى آنست كه بدى را ببخشى و نيكوتر آنكه بربخشش بيفزائى.

عارفى بزرگوار فرموده: دل خود پاك داريد تا حق را بشناسيد، خوى خود فرا وى كنيد تا گستاخ گرديد، همه چيز را از لطف او بينيد تا مهر بر او نهيد، برمركب خدمت نشينيد تا به منزل حُرمت رسيد، برُحرمت بيفزائيد تا به صحبت برسيد، همّت عالى داريد تا با وى بمانيد.

روح ها و قالب ها: وهمچنين گفته شده كه: آدمى هم قالب است و هم وديعه، تن ها قالبند و روحها همه وديعه (امانت)، نسبت قالبها بخاك است و نسبت روحها به ُقرب جلال، قالبها را بفضل ولطف خود مى پروراند و روحها را به كشف جلال و لطف جمال خويش مى پروراند، قالبها كارشان در دنيا پرستش است و روحها به دوام شناسائى موصوف و كار قالبها روزه و نماز است و كار روحها همه راز و نياز، تن را گفت چون عبادت كردى بكارجهان پرداز، روح را گفت: بسوى خداوند راغب باش، و نوازش تن را وعدۀ بهشت به نسيه داد و نوازش روح را به نقد داد و گفت من همنشين ذاكر خود هستم، من نزديك بندۀ اميدوار بخود هستم و هرجا هستيد من با شمايم، لطف خداوند درعهد ازل با تن ها گفت من خدايم، با روح گفت من دوستم، آن اظهار قدرت و ربوبيّت است و اين اظهار مهر و محبّت، با تن گفت: شما آن منيد و با روحها گفت: من آن شمايم.

حقيقت روح آنست كه حيات دل وحيات دين درآن است وآن جمال عزّت قرآن است كه از حضرت جلال به صفت رسالت و به سفارت جبرئيل به مصطفى (ص) ميرسد كه: خبر دهيد كه منم خداى يكتا، درصفات بى همتا و از هم مانندى جدا و در زمانها با وفا، هركه اين كلمۀ شهادت بگفت و ُمهر توحيد بر دل نهاد، در سراپردۀ عزّت اسلام آمد، اما همى دان كه سراپردۀ اسلام را جز درصحراى تقواى نزنند، كه فرمود: “مرا تقوا كنيد”، و حقيقت تقوا پاكى دل است از هرچه سواى حق است، زيرا دين را كه بنا نهادند برتقوا بنا نهادند و هركس صاحب ولايت شد با تقوا شد كه فرمود: اولياى خدا همان متقى يانند.

نامۀ اعمال

يكى از بزرگان ُعرفا گويد: كاركنان در دنيا چند قسمند وهركدام دركار كردن از راه خود لذّت و نتيجه اى را طالبند! چنانكه نادان از راه غفلت و كارگزار از راه عادت و ترسو از راه بيم و متوكل از راه َفراغت و زاهد از راه خلوت، دوست از راه محبّت، لذّت برند و هيچيك از آنها در راه خدا و براى خدا كار نمى كند، مگر شمار بسيار كمى از آنها، و بعد ميگويد: خداوند ميفرمايد: ما مقدّرات و نتيجۀ كارهاى هر آدمى را در گردن او كرديم كه از او چه آيد و از كردار او به او چه رسد؟ و روز رستاخيز نامه اى براى او بيرون خواهيم آورد كه در د ست او دهند و بر او گشاده آرند، نامۀ خويش را برخوان و كردار خود بين، اگر يك حرف از آن ُمنكِر شوى همان عضو كه آن كردار بر او رفته برآن گواهى دهد! چنانكه فرمود: در روز حساب زبان و دست و پا بكارهاى بندگان گواهى دهند! (اشارت است به آيات: ” ۱۴ و ۱۳” در سورۀ: “۱۷” ( اِسراء).

گويند نامۀ اعمال بندگان دو گونه است: يكى نامۀ كردار و گفتار كه فرشتگان نوشته اند و يكى نامۀ عفو و رحمت بربنده كه خداوند بر خود نوشته! كه چون عنايت ازلى دستگير بنده گردد، از نامۀ رحمت خود بر او شمارد.

فضل ورحمت خدا:

آمده است كه هركه تكيه برعمل خويش كرد او را بخود باز گذاشتند و هركس در فضل و رحمت او آويخت، او را به جنات نعيم برگذاشتند و بجايگاه راستى نزد پادشاه مقتدر رسانيدند كه پيغمبر (ص) فرمود: هيچ كس (تنها) ازعمل خود نجات نيافت، اصحاب گفتند: حتى شما؟ فرمود: آرى مگر آنكه خداوند مرا مشمول رحمت خود كند.

در آثار بيارند كه چون بنده (مؤمن) را نامه در دست بنهند گويند: نامۀ عمل خود را برخوان، بنده در نامه نگرد، بيندكه سطر اوّل آن نوشته شده: “بسم الله الرّحمن الرّحيم”، گويد: بارخدايا نخست شمار اين يك سطر را برمن برگذار و برمن حكم آن بران و خداوند گويد: بندۀ من، اين را شمار كردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزيدم، كه من در اوّل رحمت تو برخود نوشتم و خود را گناه آمرزنده و توبه پذير گفتم.

هركس از ديوان مظالم و حساب قيامت اندكى خبر دارد و از معرفت احوال رستاخيز شمه اى داند بخوبى دريابد كه هرچه با روزگار او سروكار داشته كم يا زياد، ُخرد يا درشت، فرداى قيامت او را از آن باز پرسند و از وى شمار او را درخواهند، چنان كس امروز حجاب غفلت از راه خود بر دارد و كردار و گفتار خود را به معيار شريعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود خواهد، پيش از آنكه فردا او را به ديوان داورى حق برند و حركات و سكنات او را به ميزان عدل مقابله و موازنه كنند، و اگر نقصانى و ِخسرانى بوَد، چندین زبان شهادت بر صحت و صدق آن شمار دهند كه بنده از شرم، گريختن خواهد درحاليكه جاى گريختنى نيست!

وبازخداوند در آیات:” ۶و۵” ار سورۀ: “۳۵” (فاطر)، فرموده:

ای مردم! وعدۀ خدا حق است، مبادا زندگی دنیا فریبتان دهد و مبادا (شیطان) فریب دهنده شما را به کرم خدا مغرور گرداند.

مسلماً شیطان دشمن شماست، شما هم اورا دشمن بدارید، او پیروانش را به راهی می خواند که سرانجام اهل دوزخ شوند.

و همچنین در آیۀ:” ۲۲” ار سورۀ:” ۱۴” (ابراهیم)، فرموده:

هنگامی که کار تمام شود، شیطان یگوید: ” خداوند به شما وعدۀ راست داد، ومن نیز به شما وعده ای دادم وتخلف کردم، من برشما ُسلطه ای نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم وشما پذیرفتید، بنابراین مرا سرزنش نکنید، خود را ملامت کنید، نه من فریاد رس شما هستم و نه شما فریاد رس من، از اینکه شما از پیش مرا شریک خدا ساختید، بیزارم، و برای ستمکاران عذاب سختی است.”

الهى، ازكرم توهمين چشم داريم و ازلطف تو همين گوش داريم، بيامرز ما را كه بس آلوده ايم بكردار خويش، بس درمانده ايم بوقت خويش، بس مغروريم به پندار خويس، بازده ما را به احسان خويش. الهى، تا مهر تو پيدا گشت همۀ جفاها وفا گشت….

 

عمل صالح

خداوند درآیۀ: “۲۹” از سورۀ: “۱۳” (رعد)، فرموده:

برای مؤمنان صالح زندگی پاکیزه وعاقبت نیکو رقم خورده است.

و سپس گفته شده: عمل صالح آنست كه شايستۀ قبول باشد، وشايستۀ قبول آنست كه بروفق فرمان است، حيات پاكيزه كسى را سزد كه اعمال او نيكو و سيرت او پاك و همّت وى جمع باشد و معتقد باشد كه نجات او به فضل الهى است، نه تنها به كردار بندگى!

وبعد در آيۀ: “۲۱” از سورۀ: “۱۷” (اسراء)، خداوند فرموده: بنگر تا ما چگونه بعضى مردم را بر بعضى فضيلت و برترى بخشيديم، مراتب آخرت نيز بيش از درجات دنياست و برترى خلايق بر يكديگر بمراتب افزون ازحد تصور است. در تفسير اين آيت گفته شده:

اى محمّد (ص) با شگفت نگر كه ما چگونه اين مردم را آفريديم كه در صورت باهم مساوى و درمعنى مختلف و درحقيقت آدميّت متفاوتند، آنكه مردم كانهائى هستند مانند كانهاى زر و سيم، كافر هرگز چون مؤمن نبوَد، كه فرمود: مسلمانان هم سان فاجران نيستند، ُمصلح هرگز بسان ُمفسد نيست، همينطور فرمود: دارندگان عمل صالح و كار نيك در زمين را، نمى توان با تباهكاران يكسان دانست، درجات آخرت برتر و تفاضل درآن جهان عظيم تر و بزرگوار تر است.

محمّد مصطفى (ص) فرمود: شما مردمان “عليّون” (مقام رفيعى كه درآن ارواح مُقربین باشند) را مانند ستارگان آسمان كه مى بيند، خواهيد ديد.

و در آیۀ:”۲۳” از سورۀ:” “۱۴” (ابراهیم)، فرموده:

مؤمنان صالح را به باع هائی در آورند که جویباران درآن جاریست، وجاودانه به ارادۀ پروردگارشان درآن خواهند ماند و َتحّیتشان درآن سلام است.

همچنین گفته شده: آن مؤمنان و آن جوانمردان كه داراى صفت ايمان وعمل صالح هستند، خوشا عيشا كه عيش ايشان است، امروز خوشى عيشى در ايشان است و فردا نيكوئى و خوشى در پذيرائى ايشان، امروز ذوق معرفت و اُنس و محبّت بهرۀ دل ايشان است وفردا سماع و شراب و ديدار، حاصل ايشان ــ طوباى (عيش) ايشان وقت است و بهشت ايشان نقد.

صلۀ رَ ِحم:

و درآيۀ: ” ۲۶” از سورۀ : ” ۱۷” (اسراء)، خداوند فرمود:

“حق نزديكان و مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن و هرگز اسراف و تبذير مكن.”

درتفسير اين آيه گفته شده: دربارۀ ِصلۀ رَحِم يا حق خويشان، محمّد مصطفى (ص) فرمود: هركس ِصلۀ رَ ِحم كند خدا او را ِصله كند و هركس ازخويشان ببُرَد وقطع َر ِحم كند، خدا از او مى ُبرَد ! خداوند فرمود:

من صاحب رحمت هستم و رَ ِحم را از نام خود گرفتم، پس هركس آنرا وصل كند، منهم او را وصل كنم و هركس قطع كند منهم او را قطع مى كنم. كسى از پيغمبر (ص) پرسيد: اى رسول خدا خويشان من از من بريدند، منهم از آنان ببرم؟ فرمود: دراين صورت خداوند ازهمۀ شماها مى ُبرد! و تو اگر ِ صلۀ رَ ِحم بجا آوردى و آنها قطع كردند، خداوند با توست و پشت و پناه تو.

نیکی به پدر ومادر: درآيات: “۲۴ و ۲۳” از همين سوره،(اسراء)، خداوند فرموده:

پروردگارت مقرر داشته است كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، چنانچه يكى يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى رسيدند كلمه اى رنجش آوربه آنها نگو و به سرشان فرياد نزن و با اكرام با آنها سخن بگو، و با آنها خاكسارى و مهربانى كن و بگو: پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كودكى پرورش دادند تو نيز آنها را مشمول رحمت خود قرار بده.

در تفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: خداوند حكيم، كردگار قديم، نيكوكار كريم در اين آيات بندگان را به پرستش خود ميفرمايد، هر كه درميدان عبوديت درصف خدمت بايستاد و قدم بر ُ گل مراد نهاد و حضرت عزّت را كعبۀ آمال خود ساخت، خداوند نيز اهل مملكت را به خدمت او بدارد، و در دوجهان كار وى بى وى بسازد، كه محمّد مصطفى (ص) فرمود: “هر كه با خدا باشد، خدا با اوست.”

وبعد خداوند بندگان را به مراعات حق پدرومادر امر فرموده، از يكى ازعلماى اسلام از حق پدر و مادر پرسيدند: گفت: صداى خود را بر آنها بلند نكنى! و با تلخى و ترش روئى بر آنها ننگرى و در نهان و آشكار از تو بيمى در دل نداشته باشند، مادام كه زنده اند آنانرا احترام كنى و پس از فوت آنها براى آنها طلب آمرزش نمائى و نسبت بدوستان آنان (از مؤمنين و خدا پرستان) خدمت گزار باشى.

و باز در آیات: “۱۹- ۱۵” از سورۀ: “۴۶” (احقاف)، فرموده:

انسان را به احسان با پدر ومادرش سفارش کردیم، مادر به زحمت بارش را حمل کند وبه دشواری حملش را برزمین نهد، ودوران آبستنی وشیر دادن، سی ماه است، تا هنگامی که به رُشد برسد وبه چهل سالگی در آید. گوید:” پروردگارا، مرا توفیق ده تاشُکر نعمتت را که بر من وپدر ومادرم ارزانی داشته ای به جای آورم، واعمال صالحی انجام دهم که تو را خشنود سازد، وفرزندانم را صالح کن که من تسلیم شده ام، وبسوی تو باز گشتم. آن ها کسانی هستند که اعمال نیکشان را می پذیرم و از گناهانشان می گذرم و در زُمرۀ بهشتیان هستند، این وعدۀ راستی بود که به آنها داده شد.

درمورد حق پدر و مادر گفته اند كه آن بر ۹ چيز است: پنج حق در زندگانى و چهار حق پس از وفات آنها، پنج حق اوّل: به تمام دل آنها را دوست داشتن، به زبان نيكوئى گفتن، به تن خدمت شايسته كردن، به مال يارى رساندن، فرمان آنها را درآنچه رضاى خدا باشد بردن. اما دوّم : كه پس از رحلت آنهاست، روح ايشان را خشنود كردن، ازخيرات خويس ايشان را نصيب كردن، دعا و طلب آمرزش برايشان نمودن، و از هرچيز روحشان آزرده ميشود، پرهيز نمودن.

مناجات

الهى، سطانى، ديانى و مهربانى، هم نهانى و هم عيانى، ديده را نهانى و جان را عيانى، من سزاى تو ندانم وتو دانى. الهى، حاجت بسيار دارم و برهمه چيز تو توانائى، و آنچه ميخواهم ميتوانى كه به اين بنده برسانى و از شر ظالمان برهانى، اى رحمت تو دستگيرما، اى كرم تو عذرپذير ما، اى دانندۀ هرحال و شنوندۀ هرشكوائى، اى مجيب هر خواننده، و اى قريب هر داننده.

بادا كرم تو برهمه پاينده

احسان تو روى بندگان آينده

بربندۀ خود گناه را سخت مگير

اى داور بخشندۀ بخشاينده

الهى، بنام تو زبانها گويا شده، بنام توجانها شيدا شده، بيگانه آشنا شده، زشتيها زيبا شده و كارها هويدا شده، راهها پيدا شده. بنام تو چشم مشتاقان گريان، ودلهاى عارفان سوزان، سرهاى واله هان خروشان، خوشا بحال كسى كه از اين جام شربتى چشيد يا دراين راه منزلى  ُبريد، دل وى بنور حق افروخته و بروح اُنس زنده و بعزّ وصال فرخنده، گهى درحيرت شهود، مكاشف جلال، گهى دربحر وجود، غرقۀ لطف و جمال.

الهى از وجود تو هرمفلسى را نصيبى و از كرم توهردردمندى را طبيبى است ، ازسعت رحمت تو هركس را بهره اى و از بسيارى بخشش تو هرنيازمندى را قطره اى است.

دربارۀ نماز

دربارۀ نماز چنين گفته شده، بدانكه نماز رازى است ميان خدا و بنده كه دراين راز هم نياز است و هم ناز، امروز نياز است و فردا ناز، امروز ركوع و سجود، فردا وجود و شهود، از شرف و مزيّت نماز برساير عبادتها همين بس كه خداوند درصد و دو جاى، درقرآن به آن اشاره فرموده و آنرا سيزده نام نهاده: صلات- قنوت- قرآن- تسبيح- كتاب- ذ كر- ركوع- سجود- حمد- استغفار- تكبير- حسنات- باقيات، و پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

نماز معراج مؤمن است و گفته اند نمازگزار را هفت كرامت است: هدايت- كفايت- كفارت- رحمت- قربت – دََرَجَت- و مغفرت. اوّل قدم از شرك بى نمازى است، كه خداوند روز رستاخيز به دوزخيان گويد: چه شما را به اينجا افكند؟ ميگويند: ما از نمازگزاران نبوديم.

و همچنین گفته شده:

افضل عبادات نماز است، خاصه وقتی که به عجز و نیاز است، پس به چنین عبادت مشغول باید بود، که قیامت نزدیک است و راه تنگ وتاریک وروشنی این ظلمت به نور دین است، که آن پیروی شرع مبین است.

و در آيۀ: “۱” از سورۀ: “۸۷” ( الاعلى)، خداوند فرموده:

“به تسبيح و ستايش نام خداى بلند مرتبۀ خود مشغول باش.”

كه درتفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده: خدا را بشناختن نامهاى بلند او تسبيح خوان، اين آيت ِخطاب به محمّد مصطفى (ص) و اُمت اوست كه در اوّل سوره با ياد خدا بستود و در آيۀ: “۱۵” ازهمين سوره او را به اداء نماز و ياد خدا بستود و هربنده اى اين سه چيز كه از اركان ايمان است بجا آرد، به پيروزى رسد: اوّل تصديق بدل، دوّم شهادت بزبان، سوّم عمل به اركان.

در آيات چهارده و پانزده ازاین سوره، خداوند فرموده: کسی که خود را تزکیه کند، مسلماً رستگار شود، ونام پروردگارش را به یاد آورد ونماز برپا دارد.

ودر توضیح این آیات گفته شده: نماز بزرگترين عمل است و بهترين كار، ميدان خدمت گزاران و بوستان وفاداران و قربانى پرهيزكاران است، نماز خطيب قدرت و شفيع ذلت و وكيل حضرت و متقاضى رحمت است.

گناهان محو سازد، دل را روشن كند، بنده را به بوى طاعت خوش بو كند، دل او را از فحشاء و ُمنكرَ پاك گرداند، و آن در صورتى است كه به شرايط آن قيام كند و واجبات را بر طبق ُسنت و فرمان انجام دهد، تن را از پليديها و چركيها بشويد، دل را به آب تقوا ازجنايت نفس خالى نمايد، تن به مقام خدمت برآرد، به دل درميدان همّت آيد، بخاطر حق در حضرت حاضر باشد و با ُحرمت باشد، از اين سو به آن سو ننگرد، عاجز وار د ست به تكبير بلند كند!…

وقت های نماز:

: و اما درآيات: “۸۲ ــ ۷۸” از سورۀ: “۱۷” ( ِاسراء)، خداوند خطاب به پیغمبراکرم (ص) فرموده: نماز را از زوال آفتاب تا تاريكى شب، ونماز صبح را بر پادار، زیرا در نماز صبح فرشتگان حاضر آیند، مقداری از شب را برخیز ونماز بخوان که آن خاص توست، چه بسا پروردگارت تورا به مقامی پسندیده برانگیزد. بگو: حق آمد وباطل ازمیان رفت، که باطل نابود شدنی است. از قرآن آنچه شفا ورحمت است نازل کردیم و ستمکاران را جز زیان نمی افزاید.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات بترتيب گفته شده: نماز به بدن در وقتهاى معين است، ولى نماز به دل و ِسر هميشه است، چه منتظران نماز پيوسطه در نمازند، و نماز باب روزيست و وقوف و محل مناجات و اعتكاف دل درمشاهدۀ مقدّرات و آگاهى بربساط نجواى ، و راز و نياز با خداى بى نياز است و اينكه ميان وقتهاى نماز فاصله هاست از آن سبب است كه بندگان پيوسته در مقام بر گشت بسوى او، و توبه بدرگاه او باشند…

نوشته اند كه هنگام سحر درهاى آسمان بگشايند و مقربان درگاه خداوند آيند و تسبيح و تهليل و تكبير گويند و نغمات ذكر ايشان عالم قدسى را بگيرد و وقت انتشار بركات برزمين است و آنگاه كه نسيم سحر از مطلع خويش عاشق وار نفس سرد برآرد، آن ساعت درهاى بهشت باز شود و آن باد سحرگاهى با آن لطافت و راحت و لذّت از جانب بهشت عدن روان باشد…

وباز گفته شده: ای عزیز، به وقت سحر غافل مباش که آن ساعت وقت نیاز دوستان وهنگام راز مشتاقان وگاه نازعاشقان است، وخداوند بر بساط قرب ودرخلوت اُنس شراب مشاهدت بی زحمت اغیار به دوستان خود می رساند، وآن ساعت نسیم سحری ازعرش مجید می آید وبردل عارفان حضرت می گذرد، وبه رمزی باریک ورازی شگفت می گوید: ای درویش برخیز وزاری ونیاز خویش عرضه کن، که دست کرم فروگشاده و آن ساعت به گوش دل بنده فرو گوید که: ای بندۀ من مترس که ایمن هستی.

ای درویش دل ریش، ای سوختۀ مهرازل، ای غارتیدۀ عشق، دل خوش دار واندوه مدار، که وقتی خواهد بود که پردۀ عتاب از روی فضل برخیزد واَبر لطف باران کرم ریزد وجوی ِبّر درجوی قرب آمیزد وحّد حساب ازشأن وجود بگریزد و منتظر دست در دامان وعده آویزد، تأخیر ودرنگ از پای عطف برخیزد واز افق تجلی باد شادی وزد و از خداوند کریم آن بینی که سزد، مولا می گوید وبنده می شنود که:

“ای درویش سزای تو ببرید وسزای من آمد.”

ودرآیۀ: “۱۳۰” از سورۀ: “۲۰” (طه)، خداوند فرموده: بنابراین دربرابر گفته هایشان شکیبا باش وپیش ازطلوع وغروب آفتاب ونیز در ساعات شب ونیمروز ستایشگر وتسبیج گوی پروردگارت باش که خوشنود شوی.

وهمینطور درآیۀ: “۲۷۷” ازسورۀ: “۲” (بقره)، فرموده: ایمان آوردگانی که کارهای شایسته کرده اند ونماز خوانده اند و زکات داده اند، نزد پروردگارشان پاداشی دارند، نه بیمی بر آنهاست ونه اندوهناک میشوند.

از داود پيغمبر پرسيدند: كدام نماز فضيلت بيشتر دارد؟ گفت ندانم، ليكن دانم كه وقت سحر،عرش مجيد به جنبش درآيد! پس خوشا بحال كسانيكه در وقت سحر استغفار كنند و شراب مهر به جام عشق در آن وقت بنوشند كه خداوند فرمود: محبوب ترين مردم نزد من كسانى هستند كه هنگام سحر ازمن آمرزش مى خواهند.

عارفى بزرگ گويد: اوّل شب ُمنادى ندا كند: كه پرستندگان خدا برخيزيد و عبادت كنيد، نيمه شب ندا كند: اى مطيعان برخيزيد و خدا را ياد كنيد، و هنگام سحر ندا كند: آمرزش خواهان كجايند كه استغفار كنند.

و خداوند درآيات:”۱۰- ۱” ازسورۀ : “۷۳” ( ُمزَمل)، چنين فرموده:

اى جامه برخود پيچيده، پاره اى ازشب را بپا خيز، نيمى از شب اندكى كمتر يا بيشتر، و قرآن را آرام و واضح بخوان ما بزودى سخنى گران برتو نازل خواهيم كرد، مسلماً شب خيزى دشوار است و براى گفتار بهتر، كه در روز آمد وشدى دراز دارى، نام پروردگارت را بخوان و تنها به او دل ببند، آفريدگار شرق وغرب كه معبودى جز او نيست، او را كارساز خويش برگزين، ودر برابر آنچه مى گويند شكيبا باش وبه شايستگى از آنها دورى كن.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: اى محمّد (ص) ، اى سيّد اَطهر، اى مقتداى بشرّيت قرآن را آرام و واضح بخوان و درنماز شب قرائت قرآن کن كه دوستان ما با لحن اُنس و لذت سماع كلام ما، جانهاى خويش مى پرورند ـــ اى محمّد، با دوستان بگوى، چون خواهيد ما را ياد كنيد رو به قبلۀ شرع آريد و قدم درحضرت نماز گذاريد، نمازبا خدا رازگفتن است، نمازسبب نجات است، نمازمناجات با دوست است ونهايت مجاهدت.

نمازخويشتن را ازدست نفس ربودن وجهد بندگى نمودن و دوست را ستودن است، به نمازدوست از دشمن پيدا گردد و آشنا از بيگانه جدا شود.

مؤمنين نماز گذارند كه گوئى در خدا مينگرند و با او راز و نياز ميكنند، آنها خداى نا ديده را دوست دارند و به يگانگى او اقرار دهند وبه يكتائى او درذات و صفات ايمان دارند و رسالت پيغمبر او را بپذيرند و براه او راست روند.

محمّد مصطفى (ص) فرمود: خدا را پرستش كن مانند اينكه او را مى بينى و اگر نبينى او ترا می بيند.

چون به نماز ايستى كوشش كن تا اند يشه با نماز داشته باشى و دل از نعمت برگردانى وقدر ولينعمت بدانى كه دون همّت كسى است كه راز ولينعمت يافته و دل به نعمت مشغول دارد.

لطيفه: بنده چون به نماز درآيد به هيبت در آيد، وچون بيرون شود به تعظيم بيرون شود تا در نماز باشد به صفت ادب بوَد، تن برظاهر خدمت داشته و دل درباطن حقيقت وصلت بسته و سر با روح مناجات آرام گرفته!

محافظت نماز آنست كه تن درمقام خدمت راست دارد و دل درمقام ُحرمت نهد، تا هم قيام ظاهر از روى صورت تمام بود و هم قيام باطن از روى صفت بجاى بود.

ركن اوّل نماز نيّت است يعنى قصد دل و آن با سه چيز درست آيد: با دست اشارت، با زبان عبارت و در دل نيّت، يعنى خدا را قصد كردم، دنيا را واپس نهادم.

و بازگفته شده: خداوند فرمود: اى محمّد (ص ) با دوستان بگوى، چون خواهيد مارا ياد كنيد رو به قبلۀ شرع آريد و قدم درحضرت نماز گزاريد، نماز با خدا راز گفتن است، نماز سبب نجات است، نماز مناجات با دوست است و نهايت مجاهدت و بدايت مشاهدت است، نماز خويشتن را از دست نفس ربودن و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن است، به نماز دوست از دشمن پيدا گردد و آشنا از بيگانه جدا شود.

مؤمن ودرخت گُل: مؤمن كه نماز گزارد چون درخت ُ گل است و معرفت در او چون بوى و نماز بر او چونُ گل، هركس ميتواند ُ گل از درخت بر گيرد، اما نتواند بويش كم كند و نسيمش ببرد، همچنين شيطان تواند كه درنماز بظاهر وسوسه كند تا چيزى ازآن برُبايد، اما نتواند كه معرفت از باطن آن ببرد.

پير طريقت گوید: اى سزاى كرم، اى نوازندۀ عالم، نه با وصل تو اندوه است و نه با ياد توغم، و چنين آمده:

خدائى كه نيست معبود بسزائى جز او، نوازندۀ يتيمان نيست جز منشور كرم او، بارخدائى كه دلهاى دوستان بستۀ بند و وفاء او، جانهاى مشتاقان در آرزوى لقاى او، ارواح عاشقان مست ازجام ولاء او، آرامى خستگان ازنام و نشان او، نوازندۀ بخشندۀ پوشنده.

آن كيست كه پندارد بى خواست اوكارى سازد، بى دانش او نفسى برآرد و بى او به او رسد؟ هرچه درآسمان و زمين است، حركت و سكون ايشان و انديشۀ خاطرشان خدا ميداند، روش و جنبش از قدرت او ميآيد و با حكم او ميگردد، پس خدائى او را شايد كه نه واماند، نه درماند، نه فرو ماند و پوشيده ها داند و رازها پوشد.

خداوند يارى دهندۀ مؤمنان، كار سازندۀ آنان، دوست و راهنما و دلگشاى ايشان است.

و درآيۀ: “۵۵” از سورۀ: “۵” (مائده)، فرموده: همانا يار وهمدم و كارساز شما خدا و رسول اوست و كسانيكه ايمان آوردند و نماز ميگزارند و زكات ميدهند و آنان ركوع كنندگانند.

وای برنماز گذارانی که از نمازغافلند: واما درآيات: “۷ــ۴” ازسورۀ: “۱۰۷” (ماعون)، خداوند فرموده:

واى برچنان نمازگزاران، آنان كه ازنماز غافلند، آنان كه ريا كنند، و از احسان به ديگران دريغ دارند.

و در تفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده: كه اين تهديد ها نسبت به كسانى است كه نماز با ريا و نفاق و غفلت كنند و زكات با ريا و كراهت دهند! اين غافلان خبر ندارند كه نماز شعار اسلام است و زكات پل دين! هركه را بينى كه ظاهرش از اين دو زينت دور است، بدان كه باطنش ازعقيدۀ دين بدور است! زيرا نماز مقام مناجات و ترقى درجات و سبب نجات است و زكات، پيرايۀ شريعت و نور قيامت و قانون كرامت است، بندۀ مؤمن چون به ِخطاب شرع و امرحق در نماز و زكات به وى متوّجه شود و آنرا انجام دهد، درحدود و اوقات و شرايط آن مراقبت و مواظبت نمايد، ناچار ظاهر او پيراستۀ ادب دين گردد و باطن آراستۀ صدق و ِاخلاص شود.

درویش برو حق عبادت بگذار

ُشکر کرمش در همه ساعت بگذار

ای آنکه توانگری و نعمت داری

شُکرانۀ نعمتش به طاعت بگذار

سجده: وسپس دربارۀ سجده گفته شده: هركه سجده كرد از كبر وغرور رها گشت و بردرگاه حق شرف متواضعان و فروتنان يافت، وچون بنده درسجود متواضع شود، پاداش وى آنست كه خداوند به او تقرب ارزانى دارد، چون بنده درحال سجود جمع باشد و درحالات ديگر متفرق! درحال قيام و ركوع بنظر مردم نزديك باشد و درحال سجود از نظرها دور، وهرکس ازنظرخلق دور تر، به حق نزديكتر، وهركس به نظر مردم دون صفت بى شأن تر، بنظر خدا با شأن تر .

محمّد مصطفى (ص) فرمود: چون ركوع كنيد خداوند را بزرگ داشته ايد، وچون سجود كنيد دردعا كوشش كنيد كه خدا آنرا مى پذيرد.

اى خداوندى كه ياد تو ميان دل و زبان است و مهر تو ميان سر و جان، وصل تو زندگانى جان است.

اى خداوندى كه به علم درهر جائى، قرب تو در ديدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان.

اى خداوندى كه درنهانى پيدائى و در پيدائى نهان! يافت تو روز است كه برآيد نا گهان، يابندۀ تو به شادى پردازد نه به اندوهان…

پیرطریقت گوید: فردا درموقف حساب اگر مرا نوائی بود، وسخن را جائی، گویم: بار خدایا، ازهمه چیز که دارم در یکی نگاه کن، نخست در سجودی که هرگز جز تو کسی را از دل نخواست. دوّم تصدیقی که هرچه گفتی، گفتم راست. سوّم چون نسیم کرمت برخواست دل وجان من جز ترا نخواست.

جز خدمت روی تو ندارم هوسی           من بی تو نخواهم که برآرم نفسی

ونیز گوید: محقق وقتی به حق رسد که سیل رُبوبیت در رسد وگرد بشریت برخیزد وحقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل و نه جان ماند، صافی رسته از آب و ِگل، نه نور در خاک آمیخته، ونه خاک در نور، خاک با خاک شود، ونور بانور، زبان درسر ذکر شود، وذکر در سر مذکور، دل درمهر شود ومهر در سر نور، جان در سرعیان شود وعیان از بیان دور، اگر تورا این روز آرزوست از خود برون آی چنانکه مار از پوست به ترک خود گوی که نسبت با خود نه نکوست.

تفسير ادبى وعرفانى آيۀ کریم "لا ِالهَ الاالله"

دراین باره چنين گفته شده: هر منزلى كه پادشاه آنجا فرود خواهد آمد، فّراش بايد كه از پيش برويد و آن منزل را از خاك و خاشاك پاك و پاكيزه كند و برويد تا چون پادشاه درآيد، كارها ساخته و منزل پرداخته بوَد و چون سلطان عزت ” ِالا الله” به سينۀ بنده نزول خواهد كنُد، فّراش ” لا ِاله َ” از پيش بيايد و صاحب سينه به جاروب تهذيب برويد و َخس و خاشاك بشريّت و آدميّت و شيطنت نيست و نابود كند، هرچه بدى است بيرون افكند، آب رضا بپاشد، فرش وفا بگُسترد، عود صفا و صدق بر مجمر “ولا” بسوزد تا چون سلطان ” ِالا الله” در رسد درمهد عهد بر سرير تكيه زند.

رسول خدا (ص) فرمود: هركس به ” لا ِالهَ الا الله ” مؤمن شود و بآن ديگرى آميخته نكند بهشت براو واجب است، خداوند كسانى را كه طوق دوستى در گردن دارند در دامن فضل خود و درمهد عهد پرورش ميدهد و به ذات خود با آنها مكاشفه و به صفات خود با آنان ِخطاب ميكند.

گفته اند حق تعالى صمد است.، يعنى كه بندگان باو حاجتها دارند و كارها يكسر باو تفويض كنند و خويشتن به او سپارند، و او با بى نيازى خود به نيازهمه نظر كند و كار همه را كفايت كند، بندۀ مؤمن موحّد چون داراى اين عقيده شد جز درگاه او پناهى نسازد، و آبروى خود بردرهرحقيرى نريزد و داند كه فرياد خواستن مخلوق از مخلوق همچون فرياد خواستن زندانى از زندانى است.

پیر طریقت گوید:

“ای سزای کرم ای نوازندۀ عالم، نه با وصل تو اندوه است نه با یاد توغم.”

لاآلهَ ِالاهُو – خدائی که نیست معبود بسزا جز او، دستگیر خستگان نیست جز توقیع جمال او، نوازندۀ یتیمان نیست جز منشور کرم او، بار خدائی که دل های دوستان بستۀ بند وفاء او، و جان های مشتاقان در آرزوی لقاء او، ارواح عاشقان مست از جام ولاء او، آرامی خستگان از نام ونشان او، ُسرور عارفان از ذکر و پیغام او.

خدایا، پسندیدگان تورا به تو جستند وپیوستند، نا پسندیدگان تورا به خود جستند وبگُسستند، نه او که پیوست به شکر رسید، نه اوکه گُسست به ُعذر رسید، ای برساننده درخود ورسانندۀ به خود، برسانم که کس نرسید به خود.

اوّل تو حدیث عشق کردی آغاز

اندر خور خویش کار مارا می ساز

ما کی گُنجیم در سراپردۀ راز

لافیست به دست ما و منشور نیاز

الهی، هرچند از بد ِ سزای خویش به دردم، لیکن از ُمفلس نوازی تو شادم، من قدر وشأن تورا ندانم وسزای تورا ناتوانم.

خدایا، ذکر تو مرا دین است و مهر تو مرا آئین است، ونظر تو مرا عین الیقین است، پسین سخنیم این است، لطیفا، دانی آنجا چنین است، که عزیزی گفته: زبانی که به ذکر او مشغول و دلی که به مهر او معمور، و جانی که به نظر او مسرور است، درحقیقت آن بیت، معمور است و این حالت را سه نشان است، و کمال عبودیّت درآن است:

عمل فراوان، ازخلق نهان، ودل پیوسط برمهرحق شتابان.

آشامندۀ شراب دوستی از دیدار بر میعاد است، وبندۀ راستگوی برسد برآنچه برمراد است.

درمقام بزرگواری محمد مصطفی (ص)

و بعد درمقام بزرگوارى منزلت محمّد مصطفى (ص) نزد خداوند وخلعتى از خلعتهاى كرامت كه خداوند به او داد، گفته شده كه: خداوند کریم هرچه كرد به جلال وكبريا كرد وازميان مردمان بنده اى جدا كرد ونام او، محمّد مصطفى (ص) كرد، اورا كان كرم و وفا و معدن صدق و صفا و قاعدۀ جود و سخا ومايۀ نور ضياء و زينت دنيا و ُعقبا كرد و از كرامت و شرف به شهر گشودۀ او سوگند ياد كرد كه – هر كه را دوستى باشد پيوسته در ُجستن رضاى اوست و نظر خود از وى باز نگيرد، و وى را رها نكند و در سفر و حضر مراعات او نگذارد و درهيچ حال سلام و حديث از او بازنگيرد و با وى رازها كند و قدمگاه او را عزيز دارد و بجان او سوگند ياد كند! خداوند يكتا همۀ حقايق اين معنى را به رسول اكرم (ص) ارزانى داشت.

خداوند براى او واسطه را ازميان برداشت و حكم او را با حكم خود برابر كرد تا آنكه رضا بقضاى الهّى سبب يقين خدا پرستان، و رضا به حكم او سبب ايمان مؤمنان است، تا جهانيان بدانند كه اطاعت از رسول اطاعت ازحق تعالى است و فعل رسول وحّى حّق و بيان رسول راه حّق و عمل رسول حجّت حّق و شريعت رسول ملت حّق و حكم رسول دين حّق و متابعت رسول دوستى حّق، و حّق فرمود: بندگان من، اگر خواهيد كه شما را به دوستى خود راه دهم و به بندگى به پسندم برپى رسول ما رويد وكمر متابعت او را برميان بنديد و حكم ما را بى معارضت بجان و دل قبول كنيد وتن فرا داده و دل سپرده و گردن نهاده و خويشتن را تسليم آن حكم كنيد وهيچ تنگى و َحَرجى بخود راه ندهيد، نميدانيد كه همۀ كارها درپى ما بستند و اين دو سراى در كوى ما پيوستند؟

زهى ُرتبت و دولت، زهى كرامت و فضيلت، كرا بوده از عهد آدم تا امروز چنين فضل تمام و كار بنظام، به عزّت آسمانى و به فرّ خدائى و ُركن دولت شرع او دراين گيتى عامر و حكم وى عالى و نواى وى ُمستولى، و درآن گيتى آواى وى متعالى.

نبينى كه بسى احوال رضاى او را نگهداشته؟ درقبله خشنودى او را خواسته، شفاعت گناهكاران را به شفاعت او نگه داشته و او را درهرحال كفايت كرد و درهيچ حال وحى از او نبريد، درخواب براى او وحى آمده، سواره درسفر بود كه وحى آمده، درغار”حرّا” بود كه وحى آمده و از عزيزى او بود كه خداوند بجان او قسم خورد، يعنى فرمود: “بجان خودت” و از جمله به ميهن او قسم ياد كرد.

شفاعت اُمت: و همینطور به محمّد مصطفى (ص) وحى آمد كه اى محمّد مقام شفاعت در قيامت مقامى بزرگوار ومقامى محمود و تو را مسلم است و راهش اينست كه بشب برخيزى و نماز كنى، اى محمّد، اگر خشنودى ما خواهى روز را به رسالت بگذران و اگر مقام محمود خواهى مقداری از شب را به عبادت گذران و نماز شب كن.

و درآيۀ: “۵۸” از سورۀ:”۱۰” (يونس)، خداوند فرموده: اى رسول ما به خلق بگو كه شما بايد منحصراً بفضل و رحمت خدا شادمان شويد كه آن بهتر و مفيد تر از هر ثروتى است كه بر خود اندوخته ميكنيد.

در تفسير ادبى و عرفانى اين آيه چنين گفته شده: اى محمّد (ص) مؤمنان را بشارت ده و بگو بفضل من شاد باشيد و به قرآن و محمّد (ص) كه شما را گرامى كردم بنازيد، بياد من اُنس گيريد، به وعدۀ من چشم داريد، بردرگاه من خوى كنيد، با ذكرمن آرام گيريد، عهد من بجان بپذيريد، به مهرمن بنازيد!

بندۀ شاد من آنست كه بمن شاد است و اورا دو شادى است، امروز شاد است به من، وفردا شاد است با من .

همۀهستى هاى جهان، آيات و نشانيهاى قدرت وعظمت اوست ودلايل وحدانيّت، همه را درمى يابد، و ازهمه جانب بساحت او راه است و رونده مى بايد. بوستان حقايق ُپر ازميوه هاى لطايف است، خورنده مى بايد! پيغامها وبيم ها براى كسانى كه شايستگى ايمان ندارند چه فايده دارد؟ دلايل هرقدر روشن و نمايان و آشكار باشد وقتى راه بصيرت و بينائى بسته باشد چه سود دارد؟ همچنانكه آفتاب هراندازه تابان و درخشان باشد براى ديدن كور چه اثر و نتيجه دارد؟

خداوند درآيۀ: “۱۰۳” از سورۀ: (يوُنس)، فرمود: و ما رسولان خود و مؤمنان را نجات ميدهيم، اين را ما برخود فرض كرده ايم كه اهل ايمان را نجات بخشيم.

درتفسير اين آيه گفته شده: شريف و نوازش مؤمنان است كه خداوند نجات آنان را برنجات پيغمبران بست وفرمود: برماحق است كه مؤمنانرا ازكرم ولطف خود نجات بخشيم وازعذاب برهانيم، چنانكه پيغمبران را رها نيديم،تاهمان گونه كه هيچ پيغمبرى روا نيست فردا درآتش شود وعذاب چشد، مؤمنان را هم روا نباشد كه در دوزخ و عذاب جاويد گرفتار آيند، اين است كه پيغمبر (ص) فرمود: دين خويش را از شوب ريا پاك دار، وقصد خويش در ُجستن كيمياى حقيّقت درست كن، دل ازعلائق بريده وحلقۀ خدمت درگوش وفا كن وخواست خود را فداى خواست ازلى كن.

نفسم همه عمر در وصالت خواهد

روحم راحت ز اتصالت خواهد

گوشم سمع از بهر مقالت خواهد

چشمم بَصَر از شوق جمالت خواهد

از اينجا نور حقيّقت درخشش آغاز كند و بازمحبّت برهواى تقريد پرواز كند، عنايت الهى در رسد، بنده را از دست تصّرف بستاند، ناز و رحمت آرزوى بهشت بر روى وى نشيند، نه بيم دوزخ او را راه گير كند، و بزبان حال گويد:

عاشق به ره عشق چنان ميبايد كز دوزخ و از بهشت يادش نايد

رهى تا كنون طالب بود، مطلوب گشت، عاشق بود، معشوق شد، مريد بود، مراد گشت، ِبساط يگانگى ديد بشتافت تا قرب دوست بيافت، خبرعيان گشت، ومبهم بيان شد، رهى درخود ميرسيد كه به دوست رسيد! خود را نديد كسى كه بدوست رسيد.

خداوند دلهاى رسولان را به رسالت اُلفت داد و دلهاى پيغمبران را به نبوّت آرامش داد و دلهاى صدّيقان را بصدق و راستى نوازش كرد و دلهاى شهيدان را به مشاهدت و دلهاى صالحان را به خدمت و دلهاى همۀ مؤمنان را به هدايت اُلفت داد! وبهم نزديك كرد، پس مُرسلان را رحمت براى پيغمبران و پيغمبران را رحمت براى صديقان و صديقان را رحمت براى شهيدان و شهيدان را رحمت براى صالحان و صالحان را رحمت براى همۀ مؤمنان …

ودر آیۀ: “۲۳” ازسورۀ:”۴۲” (شورا)، خداوند فرموده:

این همان چیزی است که خداوند بندگان مؤمن نیکوکارش را به آن مژده میدهد، بگو:

“من در ازای رسالتم پاداشی جزمحّبت خویشاوندی ازشما طلب نمی کنم، و هرکس کار نیکی انجام دهد برنیکیش می افزایم، زیرا خدا آمرزندۀ مهربان است.”

خوش خلقی محمد مصطفی (ص):

و اما درمورد خوش خلقى محمّد مصطفى (ص) خداوند درآيۀ: “۱۵۹” از سورۀ ” ۳” (آل عمران)، فرموده:

از پرتو رحمت الهی با آن ها نرم ومهربان شدی و اگر خشن و سخت دل بودى مردم از اطراف تو پراکنده ميشدند. در تفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده: اى مهتر كائنات، اى كريم مهربان، اى رحيم برهمگان، همه را به راه راست رهنمون هستى ، وبه راه صواب ميرانى و برخوان عزّت ميخوانى و به سعادت جاودانه ميرسانى، يتيمان را چون پدرى و بيوه زنان را چون شوهرى، آشنا را نوازنده اى و بيگانه را راه نماينده اى، جهانيان را عين رحمتى و بندگان را سبب كرامتى، اى سيّد سادات اين همه هست بنگر تا خود را بنينى و ازكارهاى خود ندانى، كان همه مائيم ، ما نواختيم و ما ساختيم و تو را بر آن داشتيم و بخوش خوئى بداشتيم.

محمّد مصطفى (ص) ُخلق نيك و ادب دين را بهم آميخت و گفت: با هركس بقدرعقل وى سخن گوئيد و آنچه برمتابد براو منهيد.

هركسى را جام او برجان اوهمسان كنيد          هر كسى را َنقل او با عقل او برهم نهيد

و بازفرموده: حالات روندگان دراين راه يكسان نيست، يكى مقصر است او را عفوكن، يكى توبه كار است و پشيمان، از بهر وى آمرزش خواه، يكى رام و مطيع است، با او مشورت كن ودرمقام عزم بخدا توكل كن وعزم را سه مرحله است: يكى عزم توبه، ديگرى عزم خدمت و سومى عزم حقيقت، وبناء هرسه عزم برتوكل و دوستى حق تعالى است كه خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.

معراج محمد مصطفی (ص):

درآيۀ: “۱” از سورۀ: “۱۷” ( اِسراء)، خداوند فرموده: پاك و بى عيب خدائى كه به شب بنده اش را ازمسجد “مكّه” به مسجد “بيت المقدّس”  ُبرد! كه ما اطراف آن مسجد را با بركت كرديم، تا به آيتها و نشانيهاى خويش بنمائيم كه اوست شنواى بينا.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيت گفته شده: خداوند آسمانها و زمين، درصدر آيه برخود ثنا كرد، آنگاه كرامت مصطفى (ص) جلوه كرد و شرف وى برخلق نمود، اوّل خود را به بى عيبى گواهى داد و بپاكى ياد كرد، خود را خود ستود و كمال قدرت خود را با خلق نموده، حوالت معراج رسول با كار خود كرد نه با كار پيغمبر، تا ُمنكر را ُشبهت نيفتد و بر ُمنكر حجّت بوَد و داند كه عجايب قدرت را نهايت نيست و ازكمال قدرت قادر، اين حال بعيد نيست، ديگر معنى آنكه كرامت و شرف محمّد مصطفى (ص) بر مردم جهان جلوه كند، تا جهانيان بدانند كه مقام وى مقام ُربودگان است بر ِبساط صحبت! نه مقام روندگان در منزل خدمت!

او كه در كشش حق است درمنزل راز و ناز است و سراى او اكرام و اعزاز، و او كه در َروش است بر درگاه خدمت، باز همى خواهد و همى جويد تا خود منزلتى يابد! آن مقام ربودگى، مقام محمّد مصطفى (ص) حبيب حق است و برده شده و از خود ُربوده ، آنكه رونده باشد پس از فضل وصل بابد و آنكس كه ُربوده شده باشد ازهمان آغاز وصل بود و خاتمتش خلعت فضل، آنكه فرمود: بندۀ خود را به شب ُبرد، براى راز و نياز به حضرت حق ُبرد، زيرا كه شب موسم عارفان و وقت خلوت دوستان است و آرامگاه مشتاقان و هنگام نواخت بندگان است، چون شب درآمد، دوستان را وقت خلوت آمد كه رقيبان در خواب و دشمنان دور! خانه خالى و دوست منتظر و مسرور…

بزرگان دين گفته اند:

خداوند درمعراج مصطفى (ص) كارى كه سزاوار ربوبيّت او بود كرد، ومحمّد مصطفى (ص) كارى كه سزاوار عبوديّت خويش بود كرد، عروج او سزاى بشريت او، و ُنزول الهى سزاى الاهيّت او، و لايق ذات و صفات او، عروج محمّد مصطفى (ص) و نزول خود هر دو را به شب خواست از بهرآنكه محمّد مصطفى (ص) را حبيب خواند و معنى ُمحّب جز موافقت نيست.

امام صاد ق (ع) فرمود: شب معراج كه سيّد به حضرت رسيد به غايت ُ قربت، نهايت هيبت ديد! تا خداوند تدارك دل او كرد و به غايت كرم وعنايت و نهايت لطف و كرم او را به خود نزديك كرد و خلوت يافت، راز شنيد، شراب محبّت چشيد، ديدار حق ديد و از هر دو جهان رميد و با دوست بيارميد، رفت آنچه رفت، شنيد آنچه شنيد و كس را از آن آسرار خبر ِنه! و عقول و اوهام از دريافت آن دور! رازى در پردۀ غيرت رفته، بى زحمت اغيار به سمع رسول رسانده است. رازى است مرا با شب و رازى است عجیب شب داند و من دانم و من دانم و شب!

وخداوند در قرآن مجید آیات: “۸ ۵ ۱-۵۷ ۱” ازسورۀ: “۷” (اعراف)، فرموده:

آنان که از این رسول پیروی میکنند، پیامبر اُمی که صفاتش در تورات و انجیلی که در اختیار دارند، آمده است، که آنان را به کار خوب فرمان می دهد واز زشتی ها بازشان می دارد وپاکیزه ها را برای شان حلال و پلیدیها را حرام می شمرد وبارهای سنگین وتکالیف شاق را از دوش آنها بر می دارد، آنان که به او ایمان آوردند و ُحرمتش را رعایت کردند و از نوری که بر او نازل شده است پیروی کردند، همان رستگارانند.

بگو: ای مردم! من پیام آور”الله” که فرمانروائی آسمانها و زمین ازآن اوست به سوی سما هستم، معبودی جز او نیست، زنده می کند و میمیراند، پس به”الله” وفرستاده اش پیامبر درس نخوانده ای که به” الله” وکلمات او گرویده، ایمان بیاورید واز او پیروی کنید، باشد که هدایت شوید.

خداوندا، گفتار تو راحت دل است و ديدار تو زندگى جان، زبان به ياد تو نازد، و دل به مهر و جان به عيان.

آخرين وداع محمّد مصتفى (ص):

و اما گفته اند: چون محمّد مصطفى (ص) را اجل نزديك آمد او را گفتند: اى مهتر عالميان، ِبساط اسلام درجهان گسترده شد و خورشيد نبوّت درهمه جا تافته شد، فريضه و ُسنت آموختى و يتيمان را پدرى كردى، مهجوران را شفيع بودى، مريدان را دليل بودى، مردم را تربيت دادى، جن و انس را خواندى، كنون وقت آنست كه سفر مبارك پيش گيرى و گوشوار مرگ درگوش بندگى كنى و سر به بالين فنا نهى كه ما در ازل حكم كرده ايم كه تو ميميرى و همگى ميميرند و آنچه بر روى زمين است فانى خواهد شد.

درخبر است كه مصطفى (ص) در آن بيمارى بازپسين على (ع) را بخواند وگفت: ياعلى مرا يارى ده تا به مسجد باز روم و ياران را وداع كنم، آنگاه بيارى على (ع) به مسجد آمد و برمنبر بالا رفت و با دو چشم گريان و دل سوزان روى به ياران كرد و گفت: من براى شما چگونه يارى بودم؟ چگونه رسولى بودم؟ اكنون مرا نوبت رفتن آمده و بريد مرگ در رسيده، در آن دم غريوى و زارى درمسجد افتاد، ياران همه د لتنگ و رنجور، گريان وخروشان، همگى گفتند: نيكو يارى بودى ونيكو رسولى بودى كه بما آمدى، رسول آنگاه با همه وداع كرد و بخانه باز آمد، بسى برنيامد كه بر َيد حضرت رسيد و نسيم قربت دميد، پرده ها برگرفتند و طوبى و قربا را به او نمودند، آنگاه فرمود: بارخدا يا مرا از دنيا درلباس سعادت و راستى بيرون بر و مرا به مرگ راستى بميران و بدرگاه راستى فرود آر و روز رستاخيز از گور براستى بيرون آر… ( انا لله و انا اليه راجعون).

دربارۀ علم

واما درآیۀ: “۸۳” ازسورۀ: “۲۶” (شعراء)، در قسمتی از دعای “ابراهیم (ع)” آمده:

“پروردگارا! به من حکمت مرحمت فرما، ومرا به صالحان ملحق کن.”

وهمینطور درقسمتی ازآیۀ: “۱۱۴” از سورۀ:”۲۰”(طه) خداوند فرموده، وبگو: ای پروردگارمن برعلم من بیافزای.

که دراین باره گفته شده: علم بر سه نوع است:

علم خبرى، علم الهامى، علم غيبى. علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى، دلها شنود، علم غيبى جانها شنود. علم خبرى به ظاهر آيد تا زبان گويد، علم الهامى به دل آيد تا بيان گويد، علم غيبى به جان آيد تا زمان گويد! علم خبرى به روايت است، علم الهامى به هدايت است، وعلم غيبى” لدُنّى” است.

فایدۀ علم : بارى ايشان كه درميان شما ربانيانند و احبار، و درميان شما آنان كه به دانش مخصوصند و دريافت موصوفند، چرا نا دانايان را باز نرانند و به دانش خويش آتش جهل آنان را فرو ننشانند؟ آيا نميدانند كه فايدۀ علم آنست وطريق عالم چنان است كه برزبان نصيحت راند و در دل همّت دارد تا جاهل را ازجهل و عاصى را از معصيت باز دارد و بى راه را به راه آرد و گمراه را رهبرى كند، چون چنين نباشد ثمرۀ علم كجا باشد؟ شرف علم چگونه پديد آيد؟

برکت دانش : وهمينطور گفته شده: دانشمندى كه در آموختن دانش چشم طمع بمال دنيا ندارد وآسايش و بهره مندى مردم درآن جويد، و دانش خود را بطلب جاه ورياست وجمع مال دنيا تباه و ضايع نكند، ازعلم برخوردار شود و بركت دانش به او رسد و ثواب او ثواب پيغمبران باشد.

و نيز فرمود: هيچ دانشمندى نبايد ازآموختن ديگران خود دارى كند، وهيچ نادانى نبايد ازفراگرفتن دانش خود دارى نمايد.

معرفت : وسپس گفته شده نزد اهل عرفان معرفت سه قسم است: يكم بر زبان، دوّم بردل، سوّم برتن. نورزبان “توحيد” است و” شهادت”، نوردل “شوق” است و”محبّت”، نورتن “خدمت” است و”طاعت”، نور زبان به بهشت رساند، نورتن به فردوس رساند و نور دل به ِلقاى دوست رساند.

كسى كه اين سه نور يافت، هم دردنيا او را سه خلعت دهند، اول حُرمت، بى آنكه از او بيم داشته باشند، دوّم حَلاوت، تا او را جويند، بى آنكه با وى سببى داشته باشند. (منظور بدون داشتن نسبت فاميل ).
سوّم محبّت، تا او را دوست دارند بى آنكه با او سببى داشته باشند.

و اين به دليل آن است كه نور قربت خداوند عزوّجل در دل او تابان است.

پس بياد خداوندى كه عطاى او ازخطاى ما بيش، و وفاى او از جفاى ما بيش، نعمت او از حاجت ما بيس، رحمت او از گناه ما بيش.

رستاخیز، حساب قیامت

خداوند بلند كنندۀ درجه هاست و صاحب عرش كه مى افكند پيغام و سخن خود قرآن را از فرمان خويش برهركس از بندگانش تا پيام او را بديگران رسانده و مردمان را از روز هم ديدارى و رستاخيز آگاه كند، آنروز كه چشمها يكدگررا آشكارا باشند و برخداوند ازآنها چيزى پوشيده نماند! خداوند گويد: امروز پادشاهى كه راست؟ هم خود گويد: مرخداى يگانه، ميراننده و شكننده، و امروز پاداش دهند هرنفسى را به آنچه كرده است! امروز ستمى نيست، كه خداوند آسان توان زود شماراست.

وبعد درتفسير آيه هاى ديگر روز رساخيز را نشان وبيان ميكند و ميفرمايد: اين صفت روز رستاخيز است، روزى كه رازها درآن آشكار شود و پرده هاى متواريان فرو دارند وتوانگران بى ُشكررا درپاى حساب بدارند و درويشان بى صبر را جامۀ نفاق از سر بركشند، آتش رسوائى در ِبساط عالمان بى عمل زنند! خاك ندامت برفرق قاريان ريا كار قرآن ريزند، يكى ازخاك با وحشت برون آيد چنانكه آتش ازميان خاكستر، يكى چنانكه دُر ازميان صدف، يكى ميگويد: راه فرار از خدا كدام است؟ يكى ميگويد: راه بسوى خدا كدام است؟ ديگرى ميگويد: اين چه نامۀ عمل است كه ذره اى از اعمال فروگذار نكرده؟ يكى بزارى و خوارى خاك حسرت برسر ميريزد! ديگر به آستين ُشكر گرد اندوه از فرق شوق مى فشاند و ميگويد: حمد و ستايش خداى را كه اندوه ما ببُرد، آنروز نداى عزّت درقيامت بلند شود كه امروز پادشاهى كراست؟ پادشاهى كسى را سزد كه برهمۀ شاهان پادشاه است و پادشاهى وى نه به حَشَم و سپاه است، آفرينندۀ زمين و آفتاب و ماه است، خلق را دارنده و دوستار است و دوستان را پناه است، او پادشاه همۀ جهان است، رسوم جهانى را آتش بى نيازى زند وغبار اغيار را از دامن قدرت بيفشاند و لگام ِاعدام بر سرمركب وجود كند، آنگاه ندا در دهد كه: امروز پادشاهى كراست؟ كرا زهرۀ آن بوَد كه اين ِخطاب را جواب دهد، تا هم جلال احديّت و جمال صمدّيت پاسخ دهد كه: امروز پاد شاهى را خداى يكتاى قهار سزاوار است و بس!…

چنانکه در آيۀ: “۱۶” از سورۀ “۴۰” (مؤمن)، خداوند فرموده:

آن روز كه همگان آشكار شوند، چيزى برخدا پوشيده نخواهد ماند، درآن روز فرمانروائى از آن كيست؟

از آن خداوند يكتاى قهار.

وخداوند فرمايد: اى پيغمبر آگاه كن آنان را وبترسان ازآن روز، نزديك آمده، آنگاه دلها برگلوها آيد و از بيم و اندوه، َنفَس خود را فرو ميگيرد و آنروز ستمكاران را هيچ دوست وحامى نيست كه آنان را بكارآيد و نه هيچ شفيعى كه به سخن او كار كنند.

درآيات: “۵۶ ــ ۹ ۴” ازسورۀ: “۱۷” (آسراء)، خداوند فرموده: و كافران دربارۀ معاد گفتند: آيا ما چون استخوان پوسيده شويم باز روزى از نو زنده و برانگيخته خواهيم شد؟ بگو به منكران معاد، كه شما سنگ باشيد يا آهن يا خلقتى سخت تر از سنگ و آهن، پس اگر گوئيد ما را كه زنده ميكند؟ بگو همان خدائى كه هم اوّل بار شما را آفريد، آنگاه آنها به اين دليل قاطع نزد تو سر بزير افكنده، و باز گويند: پس اين وعده كى خواهد بود؟

بگو اى محمّد كه: ازحوادث نزديك باشد.

ياد كن روزيكه شما را بخواند و شما با حمد او را اجابت كنيد و تصور كنيد اندك زمانى درنگ كرده ايد.

خداوند صاحب جلال، قادر بركمال، ايمن از زوال، درذات و صفات متعال، دراين آيات بندگان را خبر ميدهد كه من ُمرده را به كمال قدرت خويش زنده گردانم، چنانكه در نشئۀ اوّل، نبود، او را بيافريدم و از آغاز نو ساختم، درنشئۀ ديگر نيز باز آفرينم، چنانكه به اوّل آفريدم، من همانم كه بودم، قدرت همان قدرت، ذات همان ذات است، نه نو صفتم نه تغيير پذير، خالق و حكيم و قدير…

و بعد گفته شده مردى بى ايمان استخوان پوسيده اى برداشت و گفت: اين استخوان دو باره زنده ميشود؟ و كى آنرا زنده ميكند؟ خداوند پاسخ ميدهد: همان كسى كه اوّل بار شما را آفريد! اما اهل فهم و ذوق ميگويند: دراين آيت ِسرى ديگر نيزهست، كه اشاره به ِاحياى دلهاى اهل غفلت بنور مكاشفت است، احياى جانهاى اهل هواى و شهوت به نسيم مشاهدت و روح مواصلت است كه روح را به روح ايمان فتوح دهد، چه اگر همۀ جانهاى عالميان بتو دهند، چون ايمام ندارى ُمرده اى! و اگر هزار سال تو را در خاك نهند چون ُگل توحيد در باغ روح تو رسته است سرهمۀ زندگان توئى! و نشان اين حال آنست كه بنده از ورطۀ ُسستى و تنبلى برخيزد و در نجات و رستگارى خويش كوشد و نعيم باقى را به سراى فانى نفروشد.

مؤمنان كه سعيدان ملت وامينان درگاه عزتند چون نداى كرامت بگوش آنان رسد ونسيم سعادت به بوستان جان ايشان وزد، به حمد و سپاس جواب دهند، وگويند روز رستاخيز روى مؤمنان وصديقان و شهيدان وعاشقان مشتاق، چون ماه ُدرفشان و چون خورشيد درخشان، خداوند را مى نگرند، آن خداى نوازندۀ دوستان و دل گشاى مشتاقان، چه خوش روزى كه روز وصا ل است، شادى آنروز بى پايان و دولت آنروز بى كران، روز شادى و پيروزى ، روز عطا و نوال و از جانب كرم نداى كرامت روان كه: خانه، خانۀ شما ومن همسايۀ شما…

وبازخداوند در آیۀ:”۵۰” از سورۀ:”۳۰” (روم)، فرموده: به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین مرده را زنده می کند، بطور یقین چنین خدائی زندگی بخش مُردگان است وبر هرکاری تواناست.
و در آیۀ: “۳۳” از سورۀ: “۳۱” (لقمان)، فرموده:

ای مردم برای پروردگارخود “تقوا” داشته باشید، واز روزی که هیچ پدری کیفر فرزند را به عهده نگیرد وهیچ فرزندی کیفر پدر را عهده دار نشود، پروا کنید، به راستی وعدۀ خدا حق است، پس زندگی دنیا شما را نفریبد و شیطان فریب کار به (کرم) خدا مغرورتان نکند.

وهمینطور در آیۀ: “۹” از سورۀ: “۳۵” خداوند فرماید: خداست که بادها را بفرستد تا ابر را برانگیزد، آن را به سرزمین های مرده برانیم، و زمین مُرده را به آن زنده کنیم، رستاخیز هم بدینگونه است.

اى خدائى كه همه را دراين سراى آزمايش، هست كردى و بحكمت ميان آنان اختلاف و فرق و تفاوت قرار دادى! بعضى گريان، بعضى خندان، لختى با كفر و نفاق، جمعى با دين و ايمان، آنگاه (جسم) آنها را مدتى درخاك پنهان كردى! پس از آن زمين بجنبانى بفرمان تا بيرون ريزد بار خود از آدميان و پريان، اينست كه فرمودى: هنگاميكه زمين به سخت ترين زلزله ها به لرزه درآيد و آنچه درون آن پنهان شده همه آشكار كند، آن روز كه كوه ها برجاى از بيخ بركنده شوند! وچون پشم زده در هوا پراكنده گردند! لرزه در زمين افكنند و خاك فرا جنبش آرند! ماه ازگردش بيافتد و آفتاب ازفلك جدا شود! دريا بجوش آيد و آب را آتش گرداند! آسمان فرو گشايد، گرد از جهان برخيزد! ازهوا فرشته فرود آيد، و ازخاك ُمرده بر آيد! همه را دريك عرصه گرد آورند و همه را جزاى كاردهند، مؤمنان را احسان وُغفران و كافران را ُغل و زنجير و زغوم و ِقطران! اينستكه خداوند فرمود: هركس ذره اى نيكى كرده آنرا مى بيند و پاداش ميگيرد وهركس همسنگ ذره اى بدى كرده آنرا هم مى بيند وجزا ميگيرد.

(اشاره به سورۀ: ” ۹۹” زلزال”)

اى انسان لختى بيانديش تا چه كرده اى؟ روز جزاء آنچه ازكردار وگفتار كرده اى و گفته اى، ذره اى فرو نگذارند! و همه را بحساب آرند! و سزاى آن به تمامى بدهند.

آنروز فرياد ونالۀ ستمكاران برآيد، وخروش ستمديدگان بسرآيد، نيكوكاران خندان وشادان! بدكاران گريان و سوزان، نه كس را زهرۀ حمايت، و نه كس را امكان عنايت، جز به اذن خدا! يكى از بزرگان دين گفته:

هركه را توفيق رفيق و سعادت مساعد باشد ازهمۀ وعظ قرآن همين آيت او را بس!

ورود به دوزخ: و اما در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد آمده كه ورود به دوزخ دو گونه است: ورود ادب و تهذيب و ديگر ورود غضب و تعذيب، ورود اوّل، ورود مؤمنان است و ورود دوّم ورود كافران است، مؤمن به گناه آلوده گشته از آنكه دنيا سراى پرغبار است و چركيها و پليديهاى گناه و معصيّت بر او نشسته، از اين رو از دوزخ گرمابه اى ساختند تا از چركها و آلود گيها پاك و پاكيزه شود، آنگاه به منزل كرامت و سعادت رسد، چنانكه آب و ِگل خام كه درهم كنند بى ارزش بود وچون از آتش بگذشت ارزش پيدا كند، گفته اند: حكمت ربانى به آوردن مؤمنان درآتش بآن است تا عنصر پاك و قوّت حال آنانرا به مشركان نمايد كه جوهر اصل را آتش تباه نكند، بلكه روشن تر و افروخته گرداند، چون زر خالص كه اگر در آتش افتد تباه نشود، بلكه درخشان تر گردد.

نظر الهی: درخبر است كه آتش دوزخ چنان به نزديك گناهكار تازد كه گوئى شير گرسنه است كه به شكار تازد! باش تا فرداى رستاخيز، كرده و گفتۀ خويش بينى و آن نافرمانيها و فسق و فجورها، كه نادانى و نا پاكى آنرا از تو پوشيده بود دريابى، چون از خواب مرگ برخيزى و ديده بگشائى و روز نامۀ خويش خوانى، اوّل سطر آنرا كه ببينى بزبان شرمسارى و پشيمانى گوئى: كاشكى مرگ مرا هرگز سحر نبودى! آن روز كه صبح قيامت بدمّد وعظمت رستاخيز بپا شود، سراپردۀ قّهارى در آن عرصۀ سياست بزنند و از انوار تجلى حق عالم قيامت روشن گردد، از اَسرار آن آنوار كسى برخوردار شود كه امروز دردنيا آفتاب معرفت در دل وى تافته و نظر الاهى بجان وى پيوسته، آن نظرچون ازكمين گاه غيب تاختن آرد، آدمى را بى قرار كند و حلقۀ دوستى در دلش بجنباند، دوستى خاطر گردد، و آن خاطر همّت شود و آن همّت نيّت گردد و آن نيّت، عزيمت شود و آن عزيمت قوّت گردد و آن قوّت حركت شود و انسان را بيانگيزد!

و سپس شبى، سحرگاهى آن عاشق صادق را ِلقائى پيش آيد و خواب از ديده اش ِبَرَمد، جامۀ نرم و خوانگاه خوش بگذارد، وضوئى گيرد و با تضرع بحضرت آيد، يا الله، يا ربا، روان كند، آنگاه از جّبار كائنات نداى كرامت آيد كه: اى بندۀ من اين همه براى تو مى بينم و مى دانم، كرامت او در دنيا اينست و در ُعقبى آنست كه او را درشمار جوانمردان ودر زمرۀ بهشتیان در آرند که دسته دسته بسوی بهشت رانده می شوند.

واما پیر طریقت گوید: نظر دو قسم است: نظر انسانی و نظر رحمانی، نظر انسانی آنست که تو بخود نگری ونظر رحمانی آنست که حق به تو نگرد، وتا نظر انسانی از نهاد تو رخت بر ندارد، نظر رحمانی به دلت وارد نشود.

همانست که آن جوانمرد گفت:

نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار

کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

هیچکس را نامده از دوستان در راه عشق

بی زوال ُملک صورت، ُملک معنی در کنار

پاداش کار خوب وبد

وبعد گفته شده: آدمی را سه حالت است که به آن مشغول است، یا طاعت که اورا از آن سود است، یا معصیت که او را از آن پشیمانی است، یاغفلت که او را از آن زیان است، پند نیکو تر ازقرآن چیست؟ پرسود تر از تجارت با خدا چیست؟ ناصح تر ومهربان ترازمولا کیست؟ سرمایه ای فراخ تر ازایمان چیست؟ مگر آدمی را به زیان خرسندیست؟ یا به دوری از حق رضامندیست؟ ویا اورا از دوست بیزاریست؟ که روزی بیدار شود که بودنی ها بودنی است وپند آنگاه پذیرد، که به او رسد آنچه رسیدنی است!

و بعد گفته شده: آدميزاد پاداش كار خوب و بد خويش بيند، پس بايد تا ميتواند كار نيك كند، زيرا كسى كه به زر و زيور و مال و جاه و رنگ و بوى مشغول است، كجا شاهان طريقت و اميران شريعت او را بخانه هاى راز و سراپرده هاى ناز خود راه دهند؟ هيهات!

كسى كه جامۀ جفا پوشيده، و تيغ هواى و هوس كشيده، چگونه ميخواهد در بارگاه احديّت ُرخ نمايد؟

اى جوانمرد بدان كه در دنيا هر نفسى را آتشى است كه آنرا آتش شهوت گويند و درعقبى آتشى است كه آنرا آتش عقوبت گويند، هر كه امروز به آتش شهوت سوخته گردد، فردا ناچار به آتش عقوبت رسد، و هر كه امروز به آب رياضت و مجاهدت آتش شهوت را فرو نشاند، فردا به آب رحمت و نور معرفت، آتش عقوبت را بنشاند، همچنين دردنيا در دل هرمؤمن بهشتى است كه آنرا بهشت عرفان گويند، و درعقبى بهشتى است كه آنرا بهشت رضوان گويند، هركس امروز بهشت عرفان را آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد، بندۀ مؤمن درآن منازل با رفعت و مساكن با وسعت ميان ُغرفه ها بر تخت ِ بخت تكيه زده، تاج ُمرصع به جواهرعنايت برسر نهاده و ساقيان جام شرابهاى گوارا به پيش آرند و اين همان وعدۀ كرامت وعين لطافت است، كه خداوند فرمود: من براى بندگان صالح خود چيزهائى آماده كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بخاطر كسى نگذشته است…

و سپس گفته شده: اى بسا كسان كه دانگى و دينارى بخواب نديده و فرداى قيامت فرعون اهل دنيا خواهند بود، كه دل آنها آلودۀ حرص دنياست! و اى بسا كسان كه مالهاى دنيا را در كف اختيار آنها نهادند و فردا داغى از اين دنيا بدلهايشان نبوَد، و سرانجام مرد دين بشمار آيند، كه رويشان روشن و گشاده و با خنده و شادى است!

و مرد دنيا با روى تيره، با اندوه نا كامى نگران حال خويش است.

و بعد درآيۀ: “۱” از سورۀ: “۸۸” (غاشيه یا قيامت)، خداوند فرموده: آيا خبرهولناك قيامت برتوحكايت شده است؟ و در تفسير آن چنين آمده: اى محمّد (ص) بيدارباش و هوشيار باش و مردم را از كار رستاخيز و سختى هاى آنروز آگاه كن، چه روزى؟ روز هيبت و عظمت، روز سياست و حسرت، ميخ سكوت بر زبانها زده، ُمهر قهر برلبها زده، بند عدل برپاها بسته، خاك خوارى بر رخسارها نشانده، منادى عدل برخاسته كه: اى زبانهاى گويا خاموش شويد! اى دستهاى خاموش سخن گوئيد، اى گواهان گويا امروز نوبت گفتاروگواهى شماست، اى جاسوسان قدرت، آنچه ديده ايد بنمائيد، اى گماشتگان حضرت عزّت نامه ها را در دست اين لشگر نهيد، اى گناهكاران و عاصيان، لغزشها و زشتكاريهاى خود را برخوانيد! و آنگاه بيك چشم بهمزدن درميان همۀ خلق حكم كنند!

گروهى را بعدل باز دارند و به زندان محنت برند، گروه اوّل كه در دنيا رنجها برده، رياضتها كشيده و همه هدر رفته كه نه براه اسلام (تسليم خدا) و نه بر دين حق بوده اند و با كفُر و گمراهى رياضت همى كشيده و بى ايمان و اسلام، عمل هاى فراوان همى كرده اند، ليكن سعى آنها به هدر رفته و گمان كرده اند كه كار نيك كرده اند و گروه دوّم مؤمنانند كه مشمول فضل خداوند گشته اند.

و بازدر آيه هاى بعد چنين آمده كه: اى محمّد (ص) تو آنها را ياد و پند و اندرز ده و بگو: اى گروه مسلمانان، اسلام بناز داريد و عزّت او را بشناسيد و شرع محمّدى را بزرگ داريد.

همچنين فرمايد: ما او را راه خوب وبد نشان داديم، تا دچار گمراهى نشود، اى بندۀ خدا اگرزبان تو را به گفتار ناروا و نا شايست داشت، با بستن دهان براو پيروز شو! واگر چشم ترا برديدن نا روا و ناشايست وا داشت، با بستن دريچۀ آن بر وى پيروز شو! مسلمانان بيدار باشيد كه ( پل صراط) در پيش است، ازموى باريكتر و از شمشير تيز تر! مى بايد از آن گذشت، گذشتن از اين پل بركسى آسان است كه بنده اى از بندگان خدا را آزاد كرده باشد! ومهمتر از همه، گردن خود را از بند گناه رها كرده باشد! و در روزگار قحطى و خشگ سالى بى نوايان را خوراك داده باشد! و يتيم را دست مهربانى برسرنهاده باشد. اينست سبب راه نجات و زود گذشتن از پل آزمايش صراط…

دربارۀ نامها و صفات "خداوند َجل جَلاّ لهُ "

دربارۀ نامها و صفات خداوند گفته شده كه: خداى را َجل جَلاّلهُ نامهاست، وآن نامها او را صفات است، بآن نامها نامور و ستوده و شناخته شده، نامهاى پر آفرين و بردلها شيرين، نظم پاك و گفت پاك از خداوند پاك، نظم بسزا و گفت زيبا، از خداوند يكتا، آئين زبان وچراغ جان وثناى جاودان، خود فرمايد: نورمن راه منست و”لااله الالله” كلمۀ منست و من آن نور و آن كلمه هستم. بنده كه راه يافت بنور من راه يافت، پى كه ُبرد، به چراغ من پى ُبرد، چراغ ُسنت، چراغ معرفت، چراغ محبّت. چراغ ُسنت دردلش افروختم و چراغ معرفت در سرش افروختم و چراغ محبّت درجانش افروختم، اى شاد بنده اى كه ميان اين چراغها روان است، عزيزتر از او كسى است كه نوراعظم دردلش تابان است و ديده ورى دوست او را عيان است! آنگاه گفت: ” لااله الالله”، گفت من و صفت من است و” الله” نام من، كه نامم دَ ّيان و مهربان و خداى همگان، دارندۀ جهان و نوبت سازندۀ جهانيان!

وشيخ انصارى فرمود: آنچه خدا از خود نشان داد همان است و صفت او چنان است كه خدا از خود بربيان است و مصطفى از او برعيان است، اثبات صفت براى خدا كردن ازخويشتن نبايد، گوش فرا كتاب و ُسنت دار، آنچه گويد تو بگوى كه آنست، آنچه خدا نام و صفت خود گفت تو بگوى و آنچه نگفت تو نگوى، كه نيست! خدانگفت كه من چونم، اگر گفتى كه چونم ما بگفتمى! خدا گفت: كه من هستم! نگفت كه چون هستم! بدان كه آنچه نام مخلوق است مصنوع است وعاريتى و ساخته و مجازى! و آنچه نام خالق است همه قديمند و ازلى و بسزاى او حقيّقى، هيچ نام از نامهاى او جديد نيست، قومى گفتند كه مخلوق بايد باشد تا خالق صادق آيد ومزروق بايد باشد تا رازق صدق كند! البته نه چنان است كه آنان گفتند، كه هيچ حدوث را با نام خدا راه نيست…

آرى هيچ مخلوق نبود و خدا خالق بود و هيچ مزروق نبود و خدا رازق بود.

خداوند را نود وُنه نام است که به آن نام ها مأمور است ونه به موسومات مسّما است که خود به ازل در آسمان ها و زمین نام گذار است، چنانکه در اوّل آخر است، ودر آخر اوّل، نه وهم ها اورا درک کند ونه فهم ها علت را شناسد، او در چرا افکندۀ هرچیز وخود در چرا ناید پس، هرکه در بارۀ خدا در چرا وچون شد، از دایرۀ بندگی برون شد.

خدایا، چه خوش روزگاری است، روزگار دوستان تو با تو، چه خوش بازاری است بازار عارفان در کار تو، چه آتشین است َنفس های ایشان دریاد تو، چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز شوق ومهر تو، چه زیباست گفتگوی ایشان در نام ونشان تو.

خداوند سبحان ستاره ها و ماه هاى آيات ومعجزات را طالع ساخت تا ابرهاى ُشبهات را زايل گرداند، پس آنكس كه بروشنائى آن رخشندگان روشنى يافت به عالم شهود ِ تقدير رسيد.

خداوند بزرگ و بزرگوار، آفرينندۀ جهانيان، دارندۀ همگان، پاك و بى عيب درنام و نشان، پاك از زاده و خود نزائيده، پاك از شريك ، پاك از جفت. خلق را كه آفريد قرين يكديگر ساخته، نرينه و مادينه هر دو درهم آميخته، شكل درشكل بسته و جنس با جنس آرميده.

او خدائيست كه يكتاست، درصفات بى همتاست، ازعيبها جداست، آفريننده و پروراننده، چون خواهد كه درآفرينش قدرت نمايد از يك قطره آب بى مقدار هزارها لطائف و عجايب بيرون آرد! اوّل خاكى، دوّم آبى، آنگاه خون بسته، پس از آن گوشت له شده، سپس استخوانى و پوستى و بعد خلقتى ديگر…

چنانكه خود او درقرآن مجيد درآیات: ” ۱۴ – ۱۲” از سورۀ ” ۲۳” ( مؤمنون)، بیان میفرماید، خداوند فرموده: وهمانا آدمى را از ِگل خالص آفريديم، پس او را نطفه گردانيده و درجاى استوار قرار داديم، آنگاه نطفه راعلقه وعلقه( بمعنى خون بسته) را گوشت پاره، بازآن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشانديم و سپس خلقتى ديگر انشاء نموديم… آفرين برقدرت كامل بهترين آفرينندگان.

ونیزخداوند در آيۀ: “۱۶” از سورۀ “۵۰” (ق). فرموده:

ما انسان را آفریدیم و از وسوسه های نفس او آگاهیم و از رگ گردنش به او نزديكتريم.

پاك و بى عيب است خداوندى كه از يك قطرۀ آب اينهمه ُصنع پديد آورده. . .

الهى، اى نادر يافتۀ يافته و ناديدۀ عيان، اى درنهانى پيدا ودرپيدائى نهان، يافت تو روز است كه برآيد ناگهان، يابندۀ توبشادى پردازد نه به اندوهان.

یاد و ذکر خدا

آمده است كه هركس در زمان زندگيش پيوسته با خداى خويش باشد، هنگام مرگ از يك زندگى طبيعى بيك زندگى اصلى متصل ميشود كه درحقيّقت همانا پاك و حقيقى است.

خداوند بردلهاى مؤمنان آرامش فرستد، تا او را نادّر يافته، بشناسند و نا ديده دوست دارند و ازكار خود بكار او پرداخته و از ياد خويش بياد او آمده و از مهر خويش بمهر او شده، كه همۀ ياد ها جز ياد او همه سهو است وهمۀ مراد ها جز مراد اوهمه لغو…

چون ياد تو آرم زغمان آزاد م          جز ياد تو هر چه بود رفت از يادم

و اما درآيۀ: “۱۲۴” از سورۀ: “۲۰” ( طه)، خداوند فرموده: وهركه ازيادكرد و پند من روى گرداند، پس زيستنى تنگ دارد و روز رستاخيز او را نا بينا برانگيزم.

درتفسير اين آيه گفته شده: امام صادق (ع) فرموده اند: كه خداوند فرموده: اگر بندگان من مرا بشناسند از من دورى و اعراض نمى كنند، پس هركس خدايرا شناسد درهمه حال او را ياد كند و ازهمۀ يادها جز او اعراض كند، و هر كه او را داند پيوسته در ذكر او و بر اداء فرايض و واجبات مواظبت كند، و هركه درهمه عمر يك لحظه ازياد خدا غافل باشد و از ذكر حق روى گرداند وبه ذكر خلق روى آورد، عروس معرفت و خدا شناسى روى از او پوشد و هرگز ازآن جمال بهره نيابد.

به داود نبی وحی آمد: اى داود من دوست آنم كه مرا دوست دارد، من رفيق آنم كه مرا رفيق است، همنشين آنم كه درخلوت ذكر با من نشيند، من مونس آنم كه بياد من اُنس گيرد، اى داود هركه مرا جويد، يابد و او كه مرا يابد، ِسزد كه بنازد!

عارفان در اوّل كار و دربدايت حال بسوى حق گريزند ودل درخلق نبندند و اسباب نبينند، ولى عامه دراسباب پيچند و دل درخلق بندند و به عاقبت چون از خلق نوميد شدند بحق باز گردند.

وباز گفته شده: خداوند تعالى بنده را سه چيز داد: زبان، دل و تن.

فرمود: بزبان مرا ياد كنيد و بدل مرا دوست داريد و بتن مرا خدمت كنيد، توبزبان فضولى كنى، بدل مر او را فراموش كنى و به تن مر او را خدمت نكنى، اگر مؤمنى به زبان استغفار كن و بدل اعتبار كن و بتن خدمت كن و برزبان حكمت و بدل ِندمت و به تن امانت – بزبان ذاكر، بدل شاكر، بتن صابر- بزبان ناطق و بدل صادق و به تن شايق- بزبان لطيف و بدل خفيف و به تن عفيف- بزبان ستايش، بدل نيايش، به تن گذارش – بزبان حمد و ثنا و بدل خوف و رجا و به تن عافيت از بلا – بزبان قرآن، بدل ايمان و به تن فرمان…

لطيفه: اى جوانمرد، اگر نه براى اُنس جان عاشقان بودى، اين جلوه گرى نام خدا برجان و دل عاشقان چرا بودى؟ و اگر نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر بيچارگان بودى، دعوت به راه حق چرا كردى؟ آرى ميخواند و دعوت ميكند تا خود ُمنادى حق را بجان و دل بپذيرد و پاسخ گويد.

الهى، اى سزاى كرم، اى نوازندۀ عالم، نه با وصل تو اندوه است نه با ياد تو غم.

و بعد درتفسير ادبى وعرفانى آياتى چند كه درمورد ذكر و ياد خدا درقرآن مجيد آمده، گفته شده: خداوند ميفرمايد: دل خويش يكباره به ذكرمن پرداز وهيچ ديگرى را در آن راه مده! كه دل پيرايۀ شراب مهر ومحبّت ماست وهردل صاف تر و رحيم تر، آن دل بحضرت عزّت نزديكتر و محبوب تر است، دل پاد شاه نهاد توست، زينهار تا او را عزيز دارى و روى وى از تيرگيهاى هواى وهوس و شهوت نگاه دارى و بتاريكى وشهوت دنيا آلوده نكنى!

گويند به داود نبى وحى آمد كه: اى داود، خانه اى را براى من پاكيزه كن تا بدان خانه آيم.

گفت: بارخدايا كدام خانه اى گنجايش ترا دارد؟ كه عظمت و جلال ترا شايد؟ ندا آمد: آن دل بندۀ مؤمن منست، گفت: خداوندا چگونه آنرا پاكيزه كنم و پاك گردانم؟ پاسخ شنيد: آتش عشق در او زن تا هر چه بما نسبت ندارد سوخته گردد، آنگاه با جاروب حسرت بروب تا اگر بقيتى مانده باشد پاك برويد! اى داود ازآن پس اگر سرگشته اى بينى، در راه طلب ما، آنجايش نشان، كه بارگاه قدس ما آنجاست.

خداوند پيوسطه دوستان ومؤمنان را درپردۀ حمايت خويش دارد وسينه شان را از وسوسه هاى شيطانى و دلهايشان را ازخطرات عصيان و جانهايشان را ازحوادث نسيان درامان دارد.

اى خداوندى كه درُ الاُهيّت يكتائى و در احديّت بى همتائى، در ذات و صفات از خلق جدائى، مايۀ هربى نوائى، پناه هر گدائى، همه را خدائى تا دوست كرائى؟!

و همینطور دربارۀ ذكر خدا و بياد او بودن، آيات زيادى درقرآن مجيد آمده ازآن جمله خداوند فرموده: خدا را زياد ياد كنيد، و مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، و درجاى ديگر فرموده: آرى دنيا اين كسان را از ياد خدا باز ندارد و پيوسته زبان ايشان در ذكر باشد و دل درمهر، هركس قدم در كوى توحيد نهاد، در لوح محفوظ، قلم بر سعادت او برفت و يكساعت او را از ذكر خويش غافل نگذارد.

برعكس مردمانى كه زبان را ازحقايق ذكر الهى بستند، ناچار دلهايشان ازلطافت نيكيهاى حق دگرگون شد، ورد زبان با واردات دل درهم بسته و بهم پيوسته است تا وّراد و ازكار بر زبان بنده روان است، واردات انوار دردل وى تابان است و تا اعضاء و جوارح بنده به صفت ادب درنماز است حال و روان وى در حضرت راز و نياز است ــ و اما تا برزبان بنده بى ُهده ميرود، دل وى درغفلت و تاريكى باشد، تا گام از دايرۀ فرمان به درمی نهد شيرينى ايمان به دل او راه نيابد. بيچارۀ محجور كسى است كه از ذ كرخدا غافل باشد و از جمال نام او محروم! اگر همۀ پيغمبران بخواهند شخص غافلى را به كلمه اى از ذكرحّق بينا سازند نتوانند، زيرا كليد گنج ذكر بدست توفيق است و هر ذكر كه از سر غفلت رود و دل از آن بى خبر باشد، لق لق زبان است، توفيق از او، لطف از او، و نعمت از او خواه…

اندر دل من بدين عيانى كه توئى

وز ديدۀ من بدين نهانى كه توئى

وصاف ترا وصف نداند كردن

تو خود به صفاى خود چنانى كه توئى

وبازمیفرماید: خداوند خيانتكار ناسپاس را دوست ندارد، خواه خيانت دراموال يا دراعمال يا دراحوال! خيانت درمال به تملك آن، خيانت درعمل، به ريا و تظاهر درآن وخيانت در احوال، به ملاحظه كردن اغيار است!

خداوند درب اين خيانتها برمؤمن عارف فرو بندد، و روى دل وى با خود گرداند و او را بهيچ غير ندهد! هرچند همه فردوس برين باشد! هر كه عارف حق گشت او را پرواى هيچ غير نماند، زيرا دلى كه به عشق او سوخته، به مرغ بريان نياسايد وجانى كه بحق زنده، با غير او نيارامد!

وبعد دربارۀ ذكر چنين آمده كه: ذاكران سه كس اند: يكى خدا را بر زبان ياد كند و به دل غافل باشد! اين ذكر ستمكاران است! ديگر، آنكه بزبان ياد كرد و به دل حاضر بود، اين ذكر مقتصدان و مزدوران است و مزدور در طلب مزد و ثواب است و درآن معذور، سوم آنكه خدا را به دل ياد كند و دل از او ُپر و زبان خاموش! اين ذكر عارفان و خدا شناسان است.

بياد خدائى كه ذكر او آئين زبان ما و مهر او قوّت قلب ما و نظر او شاهد جان ماست و ياد او راحت روح ما، مبارك آنكس كه مونسش نام اوست وعزيز آنكس كه همراهش راه اوست، شاد آن دل كه درآن مهر اوست، بزرگوار آن نفس كه براميد ديدار اوست.

خدايا، يادت چون كنم، كه من خود همه يادم، من خرمن نشان خويش همه فرا باد نهادم…

عشق آمد و جان و دل فرا جانان داد

معشوق زجان خويش ما را جان داد

زان گونه شرابها كه او پنهان داد

يك ذره به صد هزار جان نتوان داد

گفته اند ارادت مُرید خواست خود اوست، و خواست مرد(شخص) ازخواست حق خیزد، و تا او( بنده) نخیزد، نخواهد، و تا نخواهد نجوید، این ها منزل های بندگی است ومرحله های پرستندگی، مرید چون این منزل ها را باز بَرَد، مطلوب او جمله طالب گردد و ندای :” ارجعَی الار ِبک” ( به سوی پروردگارت برگرد)، به جان وی رسد، و گوید: “گاه آن رسید که باز آئی و با ما باشی…”

زینهار، که چون آئی از راه دنیا نیائی، که پایت به ِ گل فرو رود، و از راه نفس نیائی، که به ما نرسی، بر درگاه ما تنها دل را بار است و هیچ چیز دیگر را بار نیست.

و سپس چنين آمده: درخبر است كه موسى كليم هنگام مناجات سئوال كرد: خداوندا كجات يابم؟ فرمان آمد:

اى موسى، درخلوت با ياد كنندگان خود نشينم و بر ِبساط انبساط دوستان را نوازم، من اُنس جان كسى هستم كه با نام منش اُنس است، من يادگار دل كسى هستم كه يادگارش سخن من است، من دوست اويم كه دوست منست.

و نیز گفته شده: محمّد مصطفى (ص) فرمود: احسان آنست كه خدا را بپرستى چنانكه او را مى بينى، و اين حديث اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضۀ ِسر با غيب و مشاهدۀ جان و شادى جاودان، بدانگونه كه بنده در نور مشاهدت غرق، و نداى لطف بجان وى روان. آن ديده كه او را ديد، بديدن جز او كى پردازد؟ و آن جان كه با او صحبت يافت، با آب وخاك چند سازد؟ خو كرده درحضرت مواصلت، مذلت حجاب چند برتابد؟ والى برشهر خويش در ُغربت عمر چند برآرد؟

دعا

دربارۀ دعا چنين آمده: دعا كليد رحمت است و گواه عبوديت، هركس كه درب دعا براو بگشودند، درب اجابت هم گشودند، كه خداوند فرمود: ” مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را” دعا پيرايۀ پيوستگان است و مايۀ دست گرفتاران، محمّد مصطفى (ص) فرمود: دعا ِسلاح مؤمن است و پايۀ دين ونور آسمانها وزمين، هركه بكارى درماند، يا او را نكبتى روى دهد دست در دعا و تضرع زند.

و خداوند در آیۀ:” ۶ ۱۸” از سورۀ:” ۲” (بقره)، فرموده: آنگاه که بندگانم در بارۀ من از تو بپرسند- من نزدیکم وهرکه مرا خواند دعایش اجابت میکنم، آنها ( هم ) باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راهشان را بیابند.

در این باره گفته شده: من به بندگانم نزديكم، نزديكان را دوست دارم، خوانندگان را پاسخ گويم، جويندگان را بخود راه دهم، بندۀ من به من نزديك شو تا بتو نزديك شوم، بندۀ من تو مرا ميخوانى، من ترا اجابت ميكنم، من تورا به اجابت رسول خود ميخوانم اجابت كن، بندۀ من در دعا بگشاى تا در اجابت بگشايم، اين بار حكم كه برتو نهادم مصلحت تو خواستم و ساختن كار تو را نهادم تا براه راست بمانى و به نعيم جاودان برسى!

اين صفت خداى يگانه، درلطف و نوازش يگانه، در مهر و دوستى يگانه، پيدا تر ازهرچه درجهان پيداست.

اى در عالم عيان تر از هر چه عيان

پنهان ترى از هرچه نهان تر به جهان

اى دور تر از هرچه بَرَد بنده گمان

نزديك ترى به بندگان از رگ جان

وهمچنين گفته شده: چون از خداى چيزى خواهيد قدركفايت خواهيد تا طاغى وبى راه نشويد، چه كه اين دنيا همچون آب است وخداوند آنرا به آب َمثل زده كه چون آب به اندازه بوَد، سبب صلاح و سعادت خلق باشد و چون ازحد و اندازۀ خويش درگذرد باعث فساد وخرابى گردد، همينگونه است مال كه چون بقدر كفايت و حاجت باشد نعمت است ولى چون از آن حد بگذرد سبب طغيان و كفُران نعمت است.

گويند آب تا وقتى روان است، پاك و پاكيزه است و چون راكد شود تغيير كند، مال هم بهمين منوال است، اگر انفاق شود وجريان يابد و در راه صحيح صرف گردد، صاحبش محمود و پسنديده است و اگر امساك شود و روى هم انبار گردد، صاحبش مذموم و نا پسنديده است. چنانكه گفته اند: هرگاه آب پاك باشد شايستۀ آشاميدن و پاكيزه كردن است، و اگرناپاك باشد شايسته نباشد، همينگونه مال، اگر از راه حلال بدست آيد، شايستۀ بهره مند شدن است و اگر نه، نا روا باشد.

اى خدائى كه فلك و َملك را نگاهدارنده توئى، اى بزرگى كه از ماه تا ماهى دارنده توئى، اى كريمى كه دعا را نيوشنده توئى و جفا را پوشنده توئى – اى لطيفى كه عطا را دهنده توئى و خطا را بر دارنده توئى، اى يكتائى كه درصفت جلال وجمال پاينده توئى، عابدان را شوينده توئى و طالبان را جوينده توئى …

غم كى خورد آنكه شادمانيش توئى

يا كى ُمَرد او كه زندگانيش توئى

در نسيۀ آن جهان كجا دل بندد

آن كس كه به نقد اين جهانيش توئى

الهى، نگاهدار تا پريشان نشويم و در راه آر تا سرگردان نشويم، الهى، اى كريمى كه بخشِدۀ عطائى و اى حكيمى كه پوشندۀ خطائى و اى احدى كه در ذات و صفات بى همتائى و اى خالقى كه راهنمائى و اى قادرى كه خدائی را سزائى، بذات لايزال خود و بصفات با كمال خود و به عزّت و جلال خود و به عظمت جمال خود كه جان ما را صفاى خود ده، دل ما را هواى خود ده، چشم ما را ضياء خود ده و ما را آن ده كه آن به …

يا رب تو مرا ِانابتى روزى كن

شايستۀ خويش طاعتى روزى كن

زان پيش كه فارغ شوم از كار جهان

اندر دو جهان فراغتى روزى كن

الهى، نه جز از شناخت تو شادى است، نه جز ازيافت تو زندگانى – زندگانى بى تو بردگى است و زندۀ بتو، هم زنده و هم زندگانى است.

مرتبۀ قبولی دعا

واما درتفسيرآياتى از قرآن مجید در این باره گفته شده:

بندگان: مراخوانيد تا شمارا پاسخ گويم، اميد برمن داريد تا براميدتان وفا كنم، كوشش ازبهرمن كنيدتا كوششهايتان را پاداش دهم ــ پاسخ كنندۀ دعاها به عطا منم، پاسخ كنندۀ اميدها به وفا منم، مرا بى غفلت خوانيد تا منهم بى ُمهلت پاسخ گويم، مرا به اعتذاز و تضرّع خوانيد تا شما را به اكرام و تفضل پاسخ كنم، مرا بقدر طاقت خوانيد تا شما را بكشف رفاقت پاسخ كنم، مرا به دعا و سئوال خوانيد تا شما را به عطا پاسخ كنم، مرا به طاعتهاى موقّت خوانيد تا شما را به ثوابهاى مؤيد پاسخ كنم ــ من آن خداوندم كه از بنده عمل ُخرد پذيرم وعطاى بزرگ دهم، كه آن عمل ُخرد را بزرگ دانم و آن عطاى بزرگ را ُخرد شمارم، هر كه نياز بخدا دارد، توانگرش كند، و هركه ناز به او كند عزيزش گرداند… گفته اند: بنده به اجابت حق به دعا رسيد، نه به دعای خود به اجابت نائل شد. و بعد درمورد دعا و شرايط قبولى آن، چنين آمده: كه هرآينه هربنده اى كه دعا كند، دعائى كه درآن سه چيز باشد، دعاى او مقرون به اجابت است: يكى توحيد، (یکتا پرستی) ديگرى تنزيه، (پاک دانستن خدا ازهرشرک وناپسند) و سوّمى اعتراف بگناه. ( که شامل توبه نیز میگردد.)

پیر طریقت گوید: عام برآنند که تا دعا نبوَد اجابت نبوَد، خاص برآنند که تا اجابت نبوَد توفیق دعا نبوَد.

حمد وشکر، پاکی وراستی

دراخبار آمده، حمد وشكر بنده وقتى درست آيد كه در وى سه چيز باشد: اوّل علم، دوّم حال، سوّم عمل. چه كه ازعلم حال زايد و ازحال عمل خيزد! درحقيقت، علم شناخت نعمت خداوند است وحال شادى دل به آن نعمت است و عمل بكار داشتن نعمت در آنچه رضاى خداوند است.

وخداوند درآيۀ: “۱۴۷” از سورۀ “۴” (نساء)، فرموده: خداوند شما را عذاب نمى كند درصورتيكه او را سپاسگزار باشيد و او را استوار گيريد و به حقيقت ايمان آريد كه خداوند هم سپاسدار و هم داناست.

و درتفسير اين آيه گفته شده كه: خداوند از بندگان شكر ميخواهد، شكرى كه آنان را از عقوبت جاودان ايمن سازد وشكر آنست كه نعمتها را همه ازمنعم حقيقى دانى و بنده وار كمر به خدمت بربندى و نعمت او را درخدمت او بكار دارى، تا شرايط بندگى بجاى آرى و آن شرط، دو چيز است: پاكى و راستى، پاكى ازهرچه سبب آلايش دين است، مانند: ُبخل و ريا و كينه و حرص و طمع. و راستى در هرچيز كه سبب آرايش دين است، چون سخاوت وتوكل وقناعت وصدق واخلاص. پس چون پاكى و راستى آمد، او را خلعت بندگى پوشند و پيراسته فرا پيش مصطفى (ص) برند، تا او را به اُمتى بپذيرد، اگر چنان بوَد كه نشان اين خلعت نبيند و نشانۀ پاكى و راستى بر وى آشكار نبَوَد، شكر و ايمان از وى درست نيايد و مردود دين گردد، و او را به اُمتى قبول نكنند، چون بردرگاه اسلام كسى عزيزتر ازآن نيست كه پاك و درست باشد.

و اما اى عزيز اگرچنان است كه درجهد و درعمل تقصير دارى، درآن كوش كه در راستى و درستى و درد شوق مقصرنباشى كه صدق محبّت، تقصير عمل را جبران كند! ليكن زيادى عمل وعبادت كمى صدق و تقصير محبّت راجبران نكند.

الهى، اداى ُشكر ترا هيچ زبان نيست و درياى فضل ترا هيچ كران نيست، هدايت كن برما رهى كه بهتر از آن ره نيست

ونیزخداوند درآیۀ: “۷” از سورۀ: “۱۴” (ابراهیم)، فرموده:

وپروردگارتان اعلام کرد که اگر شاکر باشید، افزونی به شماعطا خواهم کرد واگر کفران کنید مجازات من سخت است.

الهى، اى سزاى كرم، اى نوازندۀ عالم، نه با وصل تو اندوه است و نه با ياد تو غم، الهى اداى شكر ترا هيچ زبان نيست و درياى فضل ترا هيچ كران نيست، هدايت كن برما رهى كه بهتر از آن ره نيست.

يا رب ز ره راست نشانى خواهم

از بادۀ آب و خاك جامى خواهم

از نعمت خود چو بهره مندم كردى

در ُشكر گزاريت زبانى خواهم

توبه

خداوند بحكم رأفت و رحمت اگر صد سال جفا كنى چون عذرخواهى ، گويد: كسى را در ميان شفيع مكن، تا ندانند كه تو چه كرده اى؟ آن روزكه ترا شفيع بايد، من خود شفيع را برانگيزانم و شمارۀ جفاى تو با او نگويم و گرنه شفاعت نكنند! كرم من عيبهاى ترا پوشد، اما شفيع نپوشد…

ودر آیۀ: “۷۴” از سورۀ: “۵” (مائده) فرموده: چرا توبه نمی کنند وبسوی خدا بازنمیگردند و از او طلب آمرزش نمی کنند، که خدا آمرزندۀ مهربان است.

همچنین خداوند در قرآن مجيد آيه هاى بسيارى در اين زمينه آورده که:

درتوبه بگشاى تا درهدايت بگشايم، دراستغفار بگشاى تا درمغفرت بگشايم، درشكر بگشاى تا درنعمت بگشايم.

گفته اند خداى را با بندگان عهدهاى فراوان است و درعهدى كه بنده را درآن وفاست از سوى خداوند نيز درآن وفاست و آخر آنست كه بنده نظر خويش را پاك دارد و خاطر خويش را پاس دارد كه درمقابل آن ازطرف خداوند كرامت است و آن همه عهد ها كه خدا را با بندگان است، از بنده كردار و گفتار و از خداوند ثواب بى شمار ! خداوند جهانيان بربندگان توبه عرضه ميدارد و اميد عفو ميدهد و بيگانه را ازبيگانگى و گناهكار را از گناه باز ميخواند و همه را به كرم خود اميدوار ميسازد، به بيگانه ميگويد: اگر از كفر باز ايستند، خداوند گذشتۀ آنانرا مى بخشد و گناهكار كه عذرى به زبان آرد و پشيمانى در دل، بجاى هربدى آنها نيكى نويسد، كريم است خداوندى كه پيوسته بندگان را به خود ميخواند و لطف مى نمايد و عيب مى پوشاند وعطا ميدهد و از بارگناه مى كاهد، اين همه بدان معنى ميكند كه بندگان ازگناه كردن بازگردند وخدا را اجابت كنند و بهره ور شوند ونيك خدائى او رادريابند، ونيك خدائى او آنست كه به آنان توفيق دهد تا دريابند و بنمايد تا ببينند و برخواند تا بيايند وگرنه، خداوند ازطاعت مطيعان بى نياز است و ازمعصّيت عاصيان پاك، نه ازطاعت آنان وى را پيوندى درمى يابد و نه ازگناه آنان ُملك وى را گزندى رسد، بنده اگر نيكى كند و طاعت آرد، تاج كرامت و عزّت است كه بر فرق روزگار خويش مى نهد و اگر گناه كند، قيد خوارى و مذلت است كه برپاى خويش نهد.

گفته شده: آن كسانيكه چون زشتى كنند يا برخويشتن ستم روا دارند، خدا را ياد كنند و براى گناهان خويش آمرزش خواهند، آن كسانيكه بر آنچه ازگناه كردند اصرار و ابرام ندارند و ميدانند كه خدا ميداند! ايشانند كه پاداش آمرزش ازخدايشان دارند و بهشتهائى كه جويهاى آب از زير درختان آن روان است و درآن جا جاويدانند و چه نيك است مزدكاركنان و كارگران.

وبازدر آيات: “۴ – ۱” از سورۀ: “۱۱” (هود)، خداوند رحمان فرموده: اين كتابى است كه آياتش استوار و از جانب فرزانه اى آگاه بيان شده است. كه جز خدا را نپرستيد، من از جانب او هشدار دهنده و بشارت دهنده اى براى شما هستم.

و نيز از پروردگار طلب آمرزش كنيد و به درگاهش توبه آوريد، تا در زمانى معين به شايسته ترين صورت بهرمندتان سازد وهر صاحب فضلى را به اندازۀ فضلش عطا كند و اگر روى بگردانيد من برشما ازعذاب روز بزرگ بيمناكم. بازگشت شما به سوى خداست و او برهر چيز قادر است.

درتفسير ادبى وعرفانى این آیه، گفته شده: طلب آمرزش، توبه است و توبه، طلب آمرزش، هردو باهم آوردن اشارت است كه ازگناهان بيرون آئى، آنكه باور دار كه نجات تو، نه به توبه است بلكه به فضل و كرم اوست، نخست استغفار كن تا ازگناه پاك شوى، پس توبه كن تا درست شوى، اوّل برخيز و طاعت و خدمت بفرمان شريعت بگزار، پس از آن به اشارت حقيّقت برخيز، آن يكى راه عابدان است و اين يكى طريق عارفان، آن يكى خدمت از روى شريعت، اين يكى نشان صحبت دراصل حقيّقت ، حاصل خدمت رسيدن به متاع حَسَن است و ثمرۀ حقيّقت رسيدن هرصاحب فضل به فضل خداوند. گروهى هستند كه تجلى لطف خدا به دلهاى آنان پيوسته، امروز بر ِبساط اُنس وشادى نشسته اند و بناز آرام گرفته اند و از شرابخانۀ محبّت هر لحظه و ساعتى جامهاى مالا مال ازبهرايشان روان است و فردا در بهشت جاودان در درجات بالا ُحلۀ َسرمد پوشيده وبر ُمتكاى اقبال درمشاهدۀ ُملك ذوالجلال تكيه داده، جامهاى متواتر و خلعت متوالى، هر دمى نواختى و قبولى و هرلحظه فتوحى و وصولى، و اما نشان و اثر اين درجه آنست كه بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و نفس خويش را به آداب شريعت رياضت دهد وداد دين از روزگار خود ستاند،و كوشش نمايد كه كارهاى خود بر وفق شريعت و به معيار حقيّقت انجام دهد و بداند كه خداوند فرموده: خدا بسيار آمرزنده و فراخ بخشايش است، و اشارت اين آيت آنست كه اگر بنده از روى پشيمانى يكبار بحق برگردد، خداوند از روى لطف ومرحمت بارها باو باز گردد، ازبنده يك قدم در راه مجاهدت، از خداوند هزار كرم بحكم عنايت.

خدايا، تا مهرتو پيدا گشت همۀ مهرها جفا گشت، تا نيكى تو پيدا گشت همۀ جفاها وفا گشت، خداوندا، نامت نورديدۀ آشنايان، يادت آئين منزل مشتاقان، يافتت چراغ دل مريدان ومهرت اُنس اندوه زدگان…

لطيفه: دوندگان و شتابندگان در راه خدا مختلفند، يكى به قدم رفت و يكى به ندَم و سومى به ِهممَم! عابد به قدم رفت وبه ثواب رسيد،عامى به ندَم رفت وبرحمت رسيد،عارف به ِهمَم رفت وبه قربت رسيد!

اى جوانمرد خاصّيت آدمى نه به تغذيه و نه به تناسل، كه نبات را همين هست، نه به حس و حركت است كه حيوان را همين هست، بلكه خاصّيت و مزّيت آدمى به علم و معرفت و عقل و درايت است، اما مقام خطير او را وقتى دادند كه بيك لحظه بدرجۀ فرشتگان وبالا تر رسيد و گاهى دريك مقام خطر كه بيك لحظه حيوان درنده گردد، پس اگر نظر فضل الهى باو رسد ويرا در پردۀ عصمت خويش گيرد و اگر بعدل جّبارى بحكم سياست در او نگرد درگودال گمراهى افتد، جزآنها كه توبه كنند و مشمول رحمت حق وعفو و بخشش او گردند و كارهاى نيكو كنند.

و دربارۀ توبه گفته شده: توبه نشان راه و سالار بار وكليد گنج و شفيع وصال و سبب شادى و مايۀ آزادى است، و نشانى آن اوّل پشيمانى دردل، پس عذر به زبان، سپس بريدن ازبدى و بدان است. توبه به زبان اهل علم پيش از رسيدن مرگ بايد، وليكن درزبان معاملت پيش ازآن بايد باشد كه نفس، عادت درخويشتن ديدن وخود پرستيدن را دارا شده باشد، كه هركس خويشتن را پسنديد و بعادت درخويش نگريست، درب توبه به روى او فرو بستند و آب رستگارى از وى باز گرفتند. چنانکه گفته شده: صديقان از گناه پشيمانند و از طاعت َخجل!

بكودكى پستى و بجوانى مستى و در پيرى ُسستى، انديشه كن اى مسكين كه خدا را كى پرستى؟!

قولى بسر زبان خود بر بستى

صد خانه ُپر از ُبتان يكى نشكستى

گفتى كه بيك قول شهادت رستم

فردات كند خمار كه امشب مستى

تا چند در ارتكاب معاصى پى درپى و پشيمان نبودن تا به كى؟ دى رفت و بازنيايد، فردا را اعتماد نشايد، آيندۀ عمر را عزيز دار، اكنون طهارت توبه درياب كه فرصت مقتنم است و ازمستى غفلت درآی كه مدّت عمر كم است، در شناسائى گوهرخويش كوش كه باعث حّق شناسى است، اگر روزى صد بار خاك شوى، به از آنكه دربند نفس خود هلاك شوى.

گر در ره شهوت و هواى خواهى رفت

كردم خبرى كه بى نوا خواهى رفت

بنگر كه كى اى و از كجا آمده اى

مى دان كه چه ميكنى، كجا خواهى رفت

مناجات

و بعد اين عارف بزرگوار خواجه عبدالله انصاری در مناجاتى دل انگيز میگوید:

الهى تو آنى كه از بنده ناسزا بينى وبه عقوبت نشتابى، از بنده كفُر مى شنوى و نعمت از او باز نگيرى، و توبه و ِانابه بر اوعرضه كنى و به پيغام و ِخطاب خود او را بازخوانى، و اگر باز آمد او را وعدۀ مغفرت دَهى ، پس چون با دشمن بد كردار چنينى، با دوستان نيكوكار چونى؟

الاهى دريافتن خود يارى و يادگارى ــ معنى دعوى صادقانى، فروزندۀ نفسهاى دوستانى، آرام دل غريبانى، چون درميان جانى از بى دلى گويم كه كجائى؟ جان را زندگى مى بايد تو آنى، بخود از خود ترجمانى، بحق تو بر خودت كه ما را در سايۀ غرور ننشانى و به عزّ وصال خود رسانى

الهى، به بركت صديقان درگاه تو، الهى به بركت پاكان درگاه تو، كه حاجات و مهّمات جميع مؤمنين و مؤمنات را برآورده بگردانى و آنچه اميدواريم به عافيت و درستكارى برسانى و پيش ازمرگ توبه كرامت نمائى و ختم كارها به كلمۀ شهادت فرمائى. يا رب ِالعالمين و َخيرُ الناصرين، برحمتك يا ارحم الراحمين… آمين.

اللهُمَّ صّل ِعلی مُحمّدٍ وآلهِ مُحمّد….

ظاهر وباطن

بعد درقرآن مجيد آيات: “۱۲۰-۱۲۲” ازسورۀ “۶” (انعام)، چنين آمده: هرگناه وهرعمل زشت را درظاهروباطن ترك كنيد كه محققاً هركس كسب گناه كند بزودى به كيفر و ِعقاب آن خواهد رسيد و از آنچه نام خدا برآن ذكر نشده مخوريد كه آن فسق و تبه كاريست، اهريمنان سخت به دوستان و پيروان خود وسوسه كنند تا با شما به جدل و منازعه برخيزند و اگر شما هم از آنان پيروى كنيد مانند آنها مشرك خواهيد شد، آيا كسى كه ُمرده بود و ما او را زنده كرديم و باو روشنى علم وديانت داديم كه با آن روشنى ميان مردم سرافراز رود، مانند كسى است كه درتاريكيهاى (جهل و گمراهى) فرو شده و ازآن بدر نتواند گشت؟ آرى كردار بد كافران درنظرشان چنين جلوه گر شده است.

درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات گفته شده: بدانكه كردار آدمى دو طرف دارد، يك طرف بدل بسته كه آنرا نيّت گويند، و يك طرف به تن بسته كه آنرا عمل گويند، اين ظاهر است و آن باطن، پس هرچه از محظورات و منهّيات شرع به دست و پاى و زبان باشد، آنرا گناه ظاهر و هرچه بدل بيانديشد و نيّت كند آنراگناه باطن گويند و خداوند دراين آيات ميفرمايد: هردو را بگذاريد، هم عمل بد كه درظاهر رود وهم انديشه و نيّت بد كه در باطن باشد، بدين بيان كه: خداوند به كرم خود خلق را بيافريد و با نظر حكمت و كرم بى نهايت آنها را پرورش داد و نعمتهاى ظاهر و باطن برايشان تمام كرد، آنگاه از بنده شكر نعمت خواست و گفت: اگر شرط بندگى مينمائيد، شكر نعمت بجاى آريد و آن اينست كه گناه ظاهر و باطن را وا گذاريد.

همانطور كه نعمت دو قسم است: ظاهر و باطن، مخالفت هم دو قسم است: ظاهر و باطن، نعمت ظاهر جمال خلق است و نعمت باطن كمال خلق، همچنين گناه و مخالفت ظاهر- گناه اعضاء تن است ، و گناه باطن- دوست داشتن خلاف كارى است كه در دل رود و قصد و نيّت آن كند.

وهمينطور گفته شده: چون كسانى را بينى كه درسخنان ما به فسوس رانى و بحث باطل مينگرند، از آنها روى بگردان و جدائى جوى تا دنبال حديث ديگر روند و اگر شيطان اعراض از ايشان را بر تو فراموش كند، پس از ياد آورى و نهى از نزديك شدن، مبادا با آنها نشينى كه گروه ستمكارانند، زيرا هركه دين دار است و اسلام را نزد او مقدار است و او را با خدا سروكار است با مجادله كنندگان ننشيند كه گرنشيند چون آنان باشد، چه ايشان كتاب و ُسنّت خدا را واپس داشتند تا درگمراهى اُفتادند، تمسك به كتاب و ُسنت خدا راه تسليم است كه فرمود: گردن نهيد براه خدا، و ما گردن نهاديم و نادريافته پذيرفتيم، ظاهر يافتيم، آنچه ظاهر است شناسيم، آنچه باطن است نشناسيم، ايمان ما از راه سمع است نه به حيلت عقل، به قبول و تسليم است نه به تصرف و تأويل، پيشواى ما قرآن و پيغمبر ما محمّد مصطفى (ص)، نادريافته پذيرفته، گوش فرا داشته و تهمت بر ِخرد نهاده، نه علم از كيفيّت آن آگاه، و نه عقل را به آن راه، نه شروع در تأويل، نه بر صاحب شرع رّد، نه برتنزيل عيب، راه تشبيه و راه تعطيل راه كفُر است، خدائى است يگانه كه جز او خدائى نيست و هيچ چيز وهيچ كس چون وى نيست، چشمها در اين جهان او را نبيند و ِخرد ها در او نرسد و او همه را مى بيند و بهمه ميرسد و همه را درميابد و او بدانش بهمه چيز رسيده و ازهر چيز بدانائى آگاه است.

كه را رسد كه دعوى چگونگى دانش خداوند كند، يا حق را ُمحاط و ُمدرك داند (محدود و قابل درك عقل) وهركس چنين دعوى كند، دعوى باطل و مدعى مُبطل است! احاطۀ به كيفيّت و كميّت قدرت او چگونه توان؟ كه آنچه آثار قدرت درهمۀ مخلوقات است، اوهام و افهام ما درآن متحيّر است، نبينى كه به چشم ظاهر، آب را رفتن است و خداوند درقرآن مجيد فرمايد: كه خاك را گفتن است! درحاليكه نه آب را جان و نه خاك را زبان است، دريافتن اين به عقل چون توان؟ پس جز ازقبول ظاهر و تسليم باطن چه درمان؟ ظاهر بپذير و باطن بسپار! زنهار، زنهار كه چشمها در اين جهان او را نبيند و ِخردها در او نرسد.

زندگى جوانمردان و دوستان حّق

جوانانى كه درحد كمال بشرّيت گام درميدان طريقت نهادند، خداوند آنها را برنگ دوستى در آورد و رنگ دوستى رنگ بى رنگى است، هر چشمى در ايشان نگرد، روشن شود و هردل دركار آنها انديشه كند، آشنا گردد، چون اين كار به كمال َرسد و صفا و معرفت نيرومند گردد، سلطان عشق تمام كشور جان را فرا گيرد و آن خروش و زارى كه داشت به شادى و طرب در پيوندد و بزبان حال چنين گويد:

ز اوّل كه مرا عشق نگارم نو بود

همسايه به شب ز نالۀ من نغنود

گم گشت كنون ناله كه عشقم بفزود

آتش كه همه گرفت كم گردد دود

خداوند درآیۀ:”۵۶” از سورۀ:”۵” (مائده)، فرموده:

“دوستداران خدا ورسول ومؤمنانی که انصارخدایند پیروزند.”

در این باره گفته شده كه: دوستى را سه منزل است، هواى صفت تن، محبّت، صفت دل و عشق صفت جان، كه هوا قائم به نفس است و محبّت قائم به دل وعشق قائم به جان، نفس ازهواى خالى نيست، دل از محبّت خالى نيست، جان از عشق خالى نيست، عشق منزل و مأواى عاشق است.

بنام او كه روح دلها مهر اوست و آئين زبانها ذكر او، بنام او كه ميعاد نوازشها ضمان او، و آسايش جان ها عيان اوست، بنام او كه منزل جوانمردان كوى او و مقصود عاقلان گفتگوى او و نسيم وصل دَمان از بوى اوست.

بوى تو باد سحر گه بمن آرد صنما             بندۀ باد سحرگه، ز پى بوى توام

وهمچنین گفته شده: زندگى جوانمردان و دوستان حّق بر سه چيز است:

زندگى به ذكر، زندگى به معرفت، و زندگى به وجود. زندگى به ذكر را، ثمره دوستى حق است، زندگى به معرفت را، فايده سكوت است و زندگى وجود را، نتيجه فناست و اين فنا به حقيقت بقاء است! كه تا از خود فانى نشوى، بدو باقى نشوى…

من نيستم اى نگار، تو هستم كن             يك جرعه شراب وصل بردستم كن

صفت جوانمردان طريقت و سالكان راه حقيّقت آنست كه خداوند نخست دلهاى آنان را ازهوى و هوس پاك كرد تا قدم برجادۀ شريعت نهادند و به ُنصوص كتاب و ُسنت محمّد مصطفى (ص) پى بردند، وبه اذعان و اعتراف گردن نهادند و بسمع رضا قبول كردند و راه تسليم پيش گرفتند، باز دلهايشان از آلايش دنيا پاك كرد تا نور معرفت دردل ايشان تافت و چشمه هاى حكمت درآن پديد آمد، دوستى دنيا ( منظور پیروی هوا وهوس) ازدلشان بيرون كشيد تا يكى ديدند و يكى شنيدند و بيكى رسيدند و زبان با ذكر، دل با فكر، جان با مهر- زبان در ياد، دل در راز و جان در ناز شد.

و خداوند درآيات زيادى درقرآن مجيد دوستان خود را مى نوازد و گفتار و كردار ايشان را مى ستايد و مى پسندد، آفرين خدا بر آن جوانمردان باد كه هرچه گويند و هرچه خواهند و هرقاعده كه نهند، ازاوّل نام دوست برند و از او گويند و به او گويند، كه با او خو كرده وبه آن آسوده اند.

با هركه سخن گويم، گرخواهم وگر نه             ز اوّل سخنم نام توام در دهن آيد

اين دوستان درهرچه شنوند و هرچه خوانند” آمّنا” گويند ( بمعنى ما ايمان آورديم )، اگر ازصفات ازلى و ذات سرمدى شنوند، ” آمّنا” گويند، امروز نا ديده درغيب، و فردا با مشاهدت و درقيامت ” آمّنا” گويند، جلال روئيت ذولجلال و رضوان اكبر، هم در روز رستاخيز، هم در بهشت ثمرۀ ” آمّنا” باشد، اينان اگر نياز ُنمودند و آمرزش خواستند، گويند خداوندا، خط عفو و كرم برگناهان ما كش و اين نهادهاى ضعيف را مسوز به آتش!

خداوندا، مارا ازآتش دوزخ پرهيزده و ازعقوبت خويش ما را گريزده، وآنها شكيبايانند وراستگويان وفرمانبُرداران و انفاق كنندگان و آمرزش خواهان بوقت سحرند.

لطيفه: بزرگى را پرسيدند: خداى را دوست دارى؟ گفت: آرى دارم. گفتند: دشمن خدا را كه ابليس است دشمن دارى؟ گفت: ما را از محبّت حق چندان شغل اُفتاده كه با دشمنى ديگرى مجال فراغت و پرداخت نيست!

در اخبار داود نبى است كه خداوند به او گفت: اى داود به زمينيان بگو: چرا نه با من دوستى گيريد، كه سزاوار دوستى منم!؟ كه من آن خداوندم كه با جودم بُخل ِنه و باعلمم جهل ِنه ، و با صبرم عجز ِنه، و درصفتم تغيير ِنه، ودرگفتم تبديل نيست، رهى را بخشنده و فراخ نعمتم، هرگز ازفضل و كرم برنگشتم، و درازل رحمت وى برخود بنبشتم، عود محبّت سوختم تا دل او بنور معرفت افروختم، اى داود، بندگان را بگو: نعمت از ماست، ديگران را سپاسگزارند! دفع بلا ازماست از ديگرى مى بينند! پناهشان حضرت ماست به ديگرى پناه ميبرند! آرى بروند و بگريزند و به آخر هم باز آيند.

ترا باشد هم از من روشنائى! بسى گردى و پس هم با من آئى

خداوندا، عظيم شأنى و هميشه مهربانى، قديم احسان و روشن برهانى، هم نهانى، هم عيانى، ازديده ها نهانى و جانها را عيانى، نه بچيزى مانى كه گويم چنانى، آنى كه خود گفتى و چنانكه خود گفتى آنى.

خداست كه آسمانها و زمين را آفريدگار و نگهدار است، با دوستان وفادار و مؤمنان را دوستدار است، با عارفان كريم و با بندگان لطيف و نيكو كار است.

معنی قرب: از بزرگى پرسيدند: معنى قرب چيست؟ گفت: اگر نزديكى بنده بحق را ميگوئى، عبارت از آن آسان و اشارت بدان روان، خدمتى است درخلوت، از خلق نهان، مكاشفتى است در حقيّقت از فرشته پنهان، اگر نزديكى حق به بنده را ميگوئى، آن نه به طاقت گفتار است و نه عبارت و اشارت را بدان راه است! جز اين نيست كه خود فرمايد: من ناجستۀ نادر يافتۀ نزديكم ــ در نزديكى من، سياهى چشم از سپيدى آن دور است و من ازآن نزديكترم! َنفَس از لب دور است و من ازآن نزديكترم.

عبودیّت ومحبّت :

پيشوايان دين گفته اند: فرمان خداى بكار بستن از دو راه است: يكى ازراه عبويّت و ديگرى از راه محبّت، والبته حكم محبّت برتر ازحكم عبوديّت است، زيرا محبّت پيوسته در آرزوى آن است كه محبوب را خدمتى كند، پس خدمت در او همه اختيارى است وهيچ اكراهى درآن ِنه! منّت پذيرد و هيچ منّت نهادن و گوش بجبران داشتن ندارد! ليكن خدمتى كه از روى عبوديّت بوَد، درآن هم اختيار باشد و هم اكراه! هم ثواب جويد و هم پاداش خواهد! اين مقام عابدان است وعامۀ مؤمنان چنين اند و آن صفت عارفان است و منزلت صديقان، وهرگز اين دو صفت برابر نباشد، زيرا آن به نعمت قانع شده و از راز ولىّ نعمت باز مانده! و اين بحضرت رسيده و در مشاهدۀ دوست بياسوده!

يا رب ز شراب عشق سر مستم كُن

درعشق خودت نيست كن و هستم كُن

ازهرچه جز عشق خود تهى دستم كََُن

يكباره به بند عشق پا بستم كُن

سفر آخرت

ای جوانمرد، سفر آخرت دراز است، زاد وتوشه برداشتن باید، وازمقام بازپرسی اندیشه باید، پل صراط بس باریک وتند است، مرکب طاعت ساختن باید، وبرای روز شمار، ایمان داری وترک گناهکاری باید، وچون خداوند با کارهای نهان وآشکار بنده آگاهی دارد، از او شرم داشتن باید.

وبعد در مورد سفر آخرت گفته شده: جهانيان همه مسافر هستند كه روى به سفر آخرت آورده و دنيا برمثال كاروانسرائى است كه بر سر راه قيامت نهاده اند، عمرهاى خلق، درازا و پهناى آن سفر است! سالهاى عمر چون منزلهاست، وماه ها چون مرحله هاست ، شب و روز بر مثال فرسنگ است، نفسها همچون گامهاست ــ سفرى دور و دراز و گردنه ها ُتند و دشوار و مسافر غافل و بيكار و بيعار!…

دنيا چون درختى است با سايه و نسيم، آنكس كه دل درسايۀ درخت و جايگاه مّوقت نبندد، او شخصى است سليم. و بازفرموده: َمَثل ما با دنيا همچون َمَثل شخصى است كه در تابستان گرم از بيابانى تافته برآيد، درختى بيند با نسيمى خوش و سايه اى دلكش، زمانى با نسيم و سايۀ آن درخت بياسايد و چون برآسود، پاى در ركاب مركب نهد و زود از آنجا كوچ نمايد و آن درخت و سايۀ آنرا بگذارد و دل درآن نبندد كه منزل دور است و ره دراز…

مناجات :

و بعد خواجه عبد الله انصارى آن عارف پرشور، مناجاتى دل انگيز ساز ميكند:

بنام خداوند كريمى كه نا پاكى نا پاكان او را گزند ندهد، جوادى كه التماس گدايان او را ستوه نيارد، لطيفى كه ناشايسته را بفضل خود شايسته كند، مهر پيوندى، راحت نمائى، دل گشائى، مهرافزائى كه عابدان وصف بزرگوارى و رحمان و رحيمى تو ستودند، گردنها بسته كردند و پادشاهان وصف تو شنيدند، از بيم هیبت تو گردن نهادند! وگناهكاران صفت رحمت تو شنيدند، اميدوار شدند و به زبان حال گويند:

دست مايۀ بندگانت، گنج خانۀ فضل توست، كيسۀ اميد از آن دوزد همى اميدوار…

اى بينندۀ نمازها و اى شنوندۀ رازها، اى مطلع برحقايق و اى مهربان برخلايق، عذرهاى ما بپذير كه توغنى وما حقير، گناه را برما سخت مگير. الهى دانائى ده كه در راه نيفتيم، بينائى ده كه درچاه نيافتيم.

بگشاى درى كه در گشاينده توئى

بنماى رهى كه ره نماينده توئى

من دست بهيچ دستگيرى ندهم

كيشان هم فانى و پاينده توئى

الهى، قریب ترا غربت وطن است، كى بخانه رسد كسى را كه غربت وطن است؟!

الهى، هرشادى كه بى توست اندوهان است، هر منزل كه نه در راه توست زندان است، هر دل كه نه درطلب توست ويران است، يك نفس با تو بدو گيتى ارزان است، يك ديدار ازآن تو به صد هزار جان رايگان است.

الهى، بازآمديم با دست ُتهى چه باشد اگرمرحمى برخستگان نهى.

الهى، گنج درويشانى، زاد مظترانى، دستگيردرماندگانى، چون مى آفريدى جوهرمعيوب ميديدى، برمیگزيدى وبا عشق مى خريدى، برگرفتى و كس نگفت كه بردار، اكنون كه برگرفتى، مگذار و در سايۀ لطف ميدارو جز بفضل خود مسپار…

گر آب دهى نهال خود گاشته اى

ور پست كنى بنا خود افراشته اى

من بنده همانم كه تو پنداشته اى

ازدست نيافكنم چو بر داشته اى

دربارۀ مرگ

ِِانآ ِللهِ و اِنا ِ ا َلِیه راجعون. (ما از آن خدائیم وبسوی او باز می گردیم.)

درقسمتی ازآیۀ: “۷۸” در سورۀ: “۴” (نساء) خداوند فرموده: هر کجا باشید مرگ گریبانتان را خواهد گرفت، اگرچه در باروهای مستحکم باشید.

ویا در آیۀ: “۳۵” از سورۀ: “۲۱” (انبیاء)، فرموده: هرکسی طعم مرگ را خواهد چشید وشما را به بد ونیک می آزمائیم وسرانجام نزد ما باز می گردید.

همینطور درآیات: “۵۹- ۵۷” از سورۀ: “۲۹” (عنکبوت)، فرموده: همه کس طعم مرگ رامی چشد وسپس بسوی ما باز می گردید، کسانی را که ایمان آوردند وکارهای شایسته کرده اند درغرفه های بهشت جای می دهیم که زیر آن جویها روان است وجاودانه درآن خواهند ماند، چه خوبست پاداش عمل کنندگان، آنانکه شکیبائی ورزیدند و بر پروردگار خود توکل کردند.

واما درآیات: “۸ ۵ ۱- ۵۶ ۱” از سورۀ: “۳” (آل عمران)، فرموده: ای مؤمنان شما مانند کافران نباشید که در زمان مسافرت برادرانشان، یا به هنگام شرکت درجنگ میگفتند: اگر آنها نزد ما بودند نمی مردند ویا کشته نمی شدند، تا خدا این پندار را چون حسرتی بردلشان بگذارد، خدا زنده می کند ومی میراند و به کردارتان آگاه است. اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، در پیشگاه خدا محشور می شوید.

که درتفسير ادبى وعرفانى اين آيات، چنين گفته شده: مرگ چهار گونه است: مرگ ِاهانت، مرگ حسرت و مصيبت، مرگ ُتحفه و كرامت، مرگ َخلعت و مشاهدت. مرگ ِاهانت مرگ كافران است، مرگ حسرت مرگ عاصيان است، مرگ كرامت مرگ مؤمنان است، مرگ مشاهدت مرگ پيغمبران است،

۱- مرگ اِهانت، مرگ کافران است، چنانکه درآيات: “۵۱ – ۵۰” از سورۀ : “۸” (انفال)، خداوند فرموده:

اگر بينى آنگاه كه هنگام قبض روح “کافران”، فرشتگان آنها را ميرانند و ايشان را بر روى ها و پشتها ميزنند وميگويند: عذاب سوزناك را بچشيد، این نتیجۀ کرداری است که پیش از این فرستاده اید وخداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد.

۲- مرگ حسرت ومصیبت، مرگ عاصیان است، مرگ گناهكارانى است كه روزگار را به غفلت بسر آورده و درطاعات وعبادات تقصير كرده، نا گاه درچنگ ملك الموت اُفتاده و گرفتارسَكرات مرگ شده، ازيك سو فرشتۀ رحمت بيند، شرمش آيد كه كار نيك نكرده، و ازسوى ديگر فرشتۀ عذاب بيند، بترسد ازاينكه بديها و زشتيها كرده، بيچاره اين بندۀ عاصى درميان مانده و چشمَ برعيب نهاده تا خود چه آيد؟! كرامت آيد ازغيب يا ِاهانت؟ فضل بيند يا عدل؟

۳- مرگ مؤمنان، مرگ تحفه و كرامت ، مرگ مؤمنان و نيك مردمان است كه فرشتگان رحمت بصد هزار لطف و كرامت و رفق و راحت و بُشراى و بشارت ايشان را قبض روح كنند و به الطاف كرم و نوازش بى نهايت پروردگار، بشارت ميدهند!

كه محمّد مصطفى (ص) فرمود: عطاى مؤمن مرگ است، زيرا حجاب مؤمن از نفس اوست و مرگ برداشتن آن حجاب است، وعارفان را هيچ عطائى و تحفه اى بدان نرسد كه راه دوست برايشان گشوده گردد وحجابها بر داشته شود. چنانکه خداوند در آیۀ:” ۲” از سورۀ: “۷۹” (نازعات) فرموده:

“سوگند به فرشتگانی که روح را با مدارا ونشاط می گیرند.”

و همینطور در آیۀ: “۳۲” از سورۀ: “۱۶” (نحل)، فرموده: فرشتگانی که جان پاکان را می ستانند، می گویند:

“سلام برشما، به خاطرکردارتان به بهشت وارد شوید.”

۴- مرگ خلعت و مشاهدت: مرگ پيغمبران است كه ِاعزاز و اكرام پيغمبران و نوازش ايشان به نداء لطف بى واسطه ازحضرت عزّت روان، گويد: اى نفس مطمئنه و آرميده، خوشنود و خوشحال بسوی پروردگارت بازگرد، و درسلک بندگان من وارد شو، و دربهشت قدم بگذار.

اشاره به آیات: “۳۰ و ۲۷” از سورۀ : “۸۹” (فجر).

تفسیرسورۀ اخلاص

درتفسير سورۀ ” ِاخلاص” گفته شده: اى محمّد (ص) بيگانگان ازتو نسبت ما پرسند، (توضيح اينكه شأن نزول اين آيه آنست كه مشركين قريش، نسبت و ذات خدا را ميپرسيدند كه كيست و چيست؟) وخداوند درسورۀ اخلاص فرماید:

بگو: او خدای یگانه است، خدا بی نیاز است (وهمه به او نیازمندند)، نه فرزندی دارد ونه فرزند کسی است، و بی مثل ومانند است.

در تفسیر ادبی وعرفانی این آیات گفته شده: خداست آن يگانه اى كه در ذات و صفات يكتا، درعزّت و قدرت يكتا، درالوُهيّت و رُبوبيّت يكتا، در آزل و آبد يكتا، خدائى را سزا و به خداوندى دانا، در دل دوستانش نورعنايت او پيدا، از چشمها نهان و به ُصنع آشكار، و نيك خدا، عا ِلم ِسّر و نجوا، دارندۀ اُفق اعلى، آفريدگار عرش و ثريا و نزديك بهر آشنا و سزاوار هرثناست.

درجهت توحيد چنين گفته شده: توحيد مايۀ دين و اسلام را ُركن مهين است، ِسّر همۀ علوم توحيد است، نور دوجهان ازتوحيد است، اوّل باران از ابرعنايت توحيد است، ُثبات آسمانها و زمين توحيد است و اوّل َنفَس ازصبح كرامت توحيد است، اوّل گوهر ازصدف معرفت توحيد است، چون توحيد درست كردى نظرت همه صورت عبرت گردد و زبان خزينۀ حكمت شود و گوش صدف ُدرامانت گردد و دل نقطه گاه مشاهدت شود و محل رحيل عشق گردد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمودند: توحيد بهاى جنّت است و ازهمۀ عبادتها توحيد كفايت است! توحيد نه آنست كه فقط اورا يكتا گوئى! توحيد حقيقى آنست كه او را يكتا شوى و او فرد است و يگانه، و بنده را فرد خواهد و يگانه…

و در دنبالۀ تفسير سورۀ” ِاخلاص” ميگويد: او صمد است كه بندگان را بدو نياز است و او را به كسى نيا ز نيست، اميد عاصيان بفضل اوست، درمان دردها به كرم اوست، بى نوايان را شادى به جلال وجمال اوست، مبارك آنكسى كه مونسش نام اوست، پاك آن زبان كه در ذكر اوست، خوش زندگانى كسى كه درمهر و محبّت اوست ــ اى كسانى كه خردمنديد، دريابيد و بدانيد كه او را زن و فرزند نيست، خويش و پيوند نيست، مثل ومانند نيست، درصفات، درعلم، درنشان، دربرهان، چون او كسى نيست. هركس عقيدۀ باطنى او اين نيست، او را در دين حقيقتى نيست.

و سپس ميگويد: خداوندى كه هيچكس وهيچ چيز او را مانند نيست ـــ و در آيه هاى بسيارى در قرآن مجيد خداوند فرموده: او خدائى است كه هيچ مثل و مانند ندارد و او شنوا و بيناست.

الهى، تو موجود عارفانى، آرزوى دل مشتاقانى، ياد آور زبان مدّ احانى ، چونت نخوانم كه نيوشندۀ آواز را عيانى، چونت نستايم كه شاد كنندۀ دل بندگانى و چونت ندانمَ كه زين جهانى، چونت دوست ندارم كه عيش جانى.

الهى، چه شود كه دلم بگشائى و ازخود مرحمى برجانم نهى، من سود چون جويم كه دو دستم ُتهى، نگر كه بفضل خود افكنى مرا در روز بهى…

الهی، تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی چنانی، عظیم شأن وبزرگ احسانی، وعزیز سلطانی، َد ّیان ومهربانی، هم عیانی هم نهانی وجان را عیانی، من سزای تو ندانم و تو دانی.

شب قدر

در آیات: “۹ – ۲” از سورۀ”۴۴” (دُخان)، خداوند فرموده:

سوگند به کتاب روشنگر، که ما آن را درشبی فرخنده نازل کردیم، که ماهشداردهنده بوده ایم، درآن شب هرفرمانی به حکمتی صادرمی شود، فرمانی ازجانب ما که فرستنده اش بوده ایم، رحمتی است ازجانب پروردگارت که اوشنوای داناست، پروردگار آسمانها وزمین وآنچه درمیان آنهاست، اگریقین دارید، معبودی جز او نیست، زنده می کند و می میراند، پروردگار شما وپروردگار نیاکان شماست، ولی آنها درشک دست وپا می زنند.

ودرآيات سورۀ: “۹۷” (قدر)، چنين آمده:

ما درشب قدر نازلش کردیم، تو چه میدانی شب قدر چیست؟ شب قدر ازهزار ماه برتر است، درآن شب فرشتگان و جبرئیل به اذن پروردگارشان برای هرکاری فرود می آیند، آن را تا طلوع فجر رحمت وسلامت است.

و بعد درتفسير ادبى وعرفانى آن گفته شده: ما درتعظيم شب قدر، ازآسمان قرآن فرستاديم و به وحى پاك و پيغام راست عالميان را از خيرات و بركات اين شب خبر داديم، اندرين شب بهشت جاويد و فردوس برين درها بازنهاده و ساكنان آن برتختها نشسته و روح پيغمبران و اولياء و شهيدان راه حق، فرا طرب آمده، نسيم روح ازليّت بردل دوستان ميوزد وباد خوش فردانيّت بجان عاشقان ميرسد، و ازسوى دوست ِخطاب ميرسد: استغفار كنندگان كجايند؟ جوانمردان شب خيز كه بجان درآرزوى وصل ما بى خواب و بى آرام بوده اند و درعشق ما شربت بلا نوشيدند كجايند؟ تا ما خستگى ايشان را مرهم نهيم، واندرين شب قدر، ايشان را باقدر ومنزلت بازگردانيم!

كه امشب شب نوازش بندگان است، هنگام پذيرفتن توبۀ توبه كاران است، وعده گاه آشتى جويان است، هنگام ناز شيفتگان است و راز دوستان.

درتمام مدّت شب قدر، داعيان را اجابت وعاصيان را مغفرت ومحّبان را كرامت است، دراين شب كه مقربان آسمان، سلام حق به بندگان ميرسانند وانوار رحمت برسر اُمت محمّدى مى افشانند وطاعتهاى با تقصير را مى پذيرند ومعصيتهاى بى شمار را مى آمرزند، بيائيد تا ما نيزدراين شب ُپرقدر، نياز خود عرضه كنيم وهمگى يكدل و يك زبان گوئيم: خداوندا! به ُحرمت سيّد مختار و به ُحرمت متقيان ابرار و به ُحرمت مهاجر و انصار، كه ما را دراين شب بزرگوار، ازخلعت و مغفرت نصيب تمام ارزانى فرما وازگناهان ما درگزار وهمه را به جوار رحمت خود برسان، الاهى! كدام زبان به ستايش تو رسد؟ كدام بنده به گزاردن عبادت تو رسد؟ خدايا ازما هركه را بينى معيوب بينى، هركه را بينى همه با تقصير بينى، با اينهمه باران رحمت تو باز نيايستد و جز ُ گل كرم نرويد!

ياجليل ويا جّبار، ياكريم وياغفارــ یا اله العالمین وخیرالناصرین بفضلکَ وکرمکَ یا اکرم الاکرمین ويا ارحم الراحمين . صّل ِ علی مُحمّدٍ وآلهِ مُحمّد….

اين بود ُ گلچينى زيبا از ُگلستان پرعطر آثار بی همتای آن پيرو راه حق وحقيّقت “خواجه عبدالله انصارى”

كه تقديم بندگان مخلص خدا شد.

اميد كه اگرازهرنظر لغزشى داشته یا تقصیری نموده ام، كه بى شك چنين بوده،

مورد بخشش و لطف خداوند مهربان و چشم پوشى شما عزيزان واقع شود.

با شكر وسپاس بى حد بدرگاه بى نياز خداوند يگانۀ مهربان،

كه به اين بندۀ كمترين توفيق اين مهّم را عنايت فرمود، ازخدا خواهيم توفيق عمل…

التماس دعا…….

خواجه عبدالله انصاری