بسم الله الرّحمن الرّحيم

“مژده هاى خوش”

نكاتى چند كه توجّه به آنها به زندگى ما آرامش و رضايت خاطر مى بخشد.

تهیه و تدوین: پروین فرجادی

فهرست مطالب:

مقدمه

كتابى كه درپيش رو داريد، حاصل تحقيقات، مطالعات وجستجوهاى پيگیر این بندۀ خداست درمورد:

خودشناسی، عرفان، رسيدن به آزادى درونی، آرامش، و بالاخره رضايت خاطر، وچون خوشبختانه دراين مسير به نشانه ها و رازهاى مسرت بخشى پى برده ام، دوست دارم این نوشتار، همچون” مژده هاى خوش” تقديم حضور علاقمندان گردد.

البته درست كه محتويات وحالات عرفانى را نمی توان منتقل كرد، امّا می توان ازوجود چنين پديده هائی سخن گفت تا تلنگرهائى به ضمير خود آگاه آدمى بخورد، شايد با ضميرناخودآگاه پيوندى برقراركند. بنابراين عرفان آموزشى نيست، فقط ياد آوريست.
بى شك همۀ ما ازسوى “من هاى” بى شمارى احاطه شده ايم، امّا يك “من حقيقى” در پشت اين “من هاى” دروغى نهفته است.

اين “من راستين” درهمۀ انسان ها به نسبت مساوى وجود دارد، تا زمانى كه اين “من راستين” را كشف نكرده ايم، “من های كاذب” ديگر را به عنوان “من اصلى” خويش احساس می كنيم، و خود متوّجه نيستيم كه اين “من ها” با آن “من حقيقى” فرق دارد.

رابطۀ انسان با خدا و درك حضور وى براى رُشد وكمال انسان ضرورى است. چرا، كه انسان بدون ارتباط با خدا از”خود اصيل” دور ميشود. رابطۀ با خدا موجب ميشود كه انسان به آزادى درونی دست يابد. درارتباط با خداست كه خود كامگی هاى انسانى از بين ميرود، و انسان به آرامش می رسد.

كشف “من حقيقى” باعث می شود كه انسان تسليم بى چون وچراى حقيقت شود. يعنى وقتى يك “من انسان ساز” دروجود انسان كشف شود، امكان انحراف ولغزش تا حدود بسيار زيادى از بين ميرود، ازسوى ديگر”من حقيقى” اين ويژگى را نيز دارد كه تشويشها و اضطرابهائی را كه انسان دارد از او دور می كند، و صلح و آرامش وجودى برايش به ارمغان می آورد، آرامش با يقين به “بودن او” فرا ميرسد.

لذّت يكى ديگر ازكيفياتى است كه پس ازكشف “من حقيقى” حاصل ميشود،( منظورلذت معنوى است كه بخاطر كمبود آن انسان بدنبال كسب لذتهاى مادى وكاذب ميگردد، وچون با دست يابى به آن هم طبع ملتهبش ارضاء نمی گردد مبتلا به اعتيادها وجنايات وحق كشيها شده، وسرانجام كارش با دیگر کشی، یاخود كشى پايان می پذيرد. (البته گاه مستقيم و گاه بصورت غيرمستقيم اين امر صورت می گيرد.)

چشيدن حلاوت اخلاص درعمق جان، گُسيختن بند هاى راه كمال است، ديدار با روح خدائی، روئيدن وشكوفا شدن همه وهمه واجد لذتهاى بزرگ معنوى هستند.

شادى يكى ديگر از ويژگيهاى كشف آن روح خدائى است، چنين انسانى كه به کشف “من حقيقى” رسيده ، انبساط خاطر مى يابد و سرشار از ذوق و وجد می شود.

شادى راستين ازهمين جا ناشى می شود. الهام يكى ديگر از ويژگيهاى زادۀ تجربۀ درونى است. اساساً اين نوع ارتباط الهام بخش است، زيرا وقتى آن بذر خدائى در انسان جوانه بزند، انديشۀ نو نيز در او به رويش در مى آيد، از آنجا كه بذر تازه است، انسان را تازه می كند.

اميد يكى ديگر از اين ويژگيهاست. خورشيدى كه در درون آدمى طلوع می كند درذات خود اميد را همراه دارد، انسانى كه به روشنائى رسيده اساساً اميدوار است وهيچگاه نمی تواند نا اميد و مأیوس و تلخ انديش شود.

ايمان محكم وخلل ناپذير، مهمترين ره آورد وجودى اين ارتباط است، انسان پس ازتحول درونى، به ايمان”حقيقی و پاك” ميرسد.

بذرايمان دروجود همۀ ما نهفته است و به لطف خدا توسط خود ما پرورش یافته، رُشد می كند، ارتباط با خدا آن بذر را ميروياند وبه ثمر ميرساند.

ما يقين پيدا می كنيم كه آرى او هست، يك وجود هميشه زنده، پُرقدرت ومهربان وشفيق، دائماً دركنارماست، ومارا حمايت وهدايت می کند، فقط بايد به او توجّه كرده و بنده وار تسليم شویم، آنوقت است كه به اين حقيقت بصيرت مى يابيم كه: “خداوند درهمه جا وهمه چيزمتجلى است”. ما بدون خداوند نمی توانيم وجود داشته باشيم، اين غيرممكن است. ما دردنياى شفافى زندگى می كنيم، كه نورخدا ازطريق تمام لحظات مى درخشد، اين فقط افسانه يا داستانى زيبا نيست، بلكه حقيقت زنده است. امّا فقط زمانى مى توانيم به منبع بصيرت وخِرد خودمان دسترسى يابيم كه براى رسيدن به احساس هويت يا ارزش شخصى، به عقايد ديگران وابسته نباشيم، ميل به پرستش دروجود همۀ ما هست، مسئله اين است كه:

“آيا ُبت عقايد” را می پرستيم، يا “خداى بى مثل و مانند را؟”

اى انسان! ” تو درپس روان خودت منبع عظيمى ازمعرفت خدائى دارى،

كه اگر آنرا كشف كنى، به فلسفۀ حيات پى می برى”

با كشف اين سرچشمه الهام بخش خدائى ميتوان تا حدى آن سوى سكۀ حيات را ديد.

و اكنون اين شما و اينهم “مژده هاى خوش”
سلام خدا بربندگان نیکوکار و شایستۀ او…

** مأخذ:

قرآن مجيد، آخرين كتاب آسمانی

نهج البلاغه: سخنانى از امام على (ع)

سفرى همراه باعشق وشادى: لئوبوسكاليا، نويسنده وروانشناس ايتاليائى

هنرانسان كامل بودن: لئوبوسكاليا

مثبت درمانى: نورمن پيل

شفاى زندگى: لوئيزهى

زندگى كه براى آن به دنيا آمده ايم: دان ميل من

برای آن بسوی تو می آیم: جی. پی وسوانی

نامها یا صفات زیبای پروردگار: تألیف: توسن بایرُک

“بازخوانى عرفان دراند يشۀ دكترشريعتى” : اميررضائى

فصل اوّ ل: شواهدى چند دربارۀ وجود خدا

فصل اوّل:

شواهدى چند دربارهً وجود خدا

آيا تا بحال شب هنگام به آسمان بالاى سرتان نگاه كرده ايد؟ ستاره شناسان تخمين زده اند كه دركهكشان ما صدها بيليون ستاره هست ودركُل جهان شايد بيليونها ازاين كهكشانها وجود داشته باشد، هرستاره اى به معنى وجود يك منظومۀ خورشيدى دركائنات است. درمنظومۀ خورشيدى خودِ ما “كرۀ زمين” دروسط قراردارد و “۹” سياره نيز، با نظم ساعت گونه، بدورآن درگردشند.

كرۀ زمين كه يكى ازاين سيارات است، باسرعتى درحدود: “۶۷۰۰۰” مايل درساعت درفضا درحال حركت است، و”۳۶۵” روز را براى يك دور كامل بدور خورشيد طى ميكند، اين حقيقت هنگامى شگفت انگيزمی نمايد كه بدانيم يك قطاركه با سرعت يك يك هزارم اين سرعت حركت مى كند بسيارى اوقات در برنامه هاى خود دچار بى نظمى ميشود، ازآن گذشته ماه درگردش خود بدور زمين داراى دورۀ زمانى ومدار خاص خود است. چرخش كرۀ زمين وانحراف “۲۳” درجه اى آن از محورخود، باعث پديد آمدن يك روز “۲۴” ساعته، چهارفصل وآب وهواهاى گوناگون ميشود وبطوركلى حركت وفواصل خورشيد، ماه وزمين باعث ايجاد تقويم سالانه ميگردد. همينطور فواصل بين خورشيد، ماه و زمين شرايط اعجاب انگيزى را براى بقاى حيات فراهم مى آورند.

نگاه کنید چقدرتمامی خلقت همآهنگ ومتعادل است، همۀ محاسبات، و زیبائیهای آسمان و زمین، کوه ها، دریاها، طلوع ها وغروبهای خورشید، وجود انسانها، حیوانات، وگیاهان.

اگرزمین کمی به خورشید نزدیکتر بود، تمام ما که برپهنۀ آن زندگی میکنیم، میسوختیم وخاکستر میشدیم، اگر کمی دور تر بود همۀ ما یخ میزدیم، چقدرجای همه چیز درست است. اگر اکسیژن هوا کمتر یا بیشتر بود، ما آسیب میدیدیم. وقتی ما درمؤسسه، شهر ویامملکتی قانون ونظم را مشاهده میکنیم، آنرا بیک رهبرعادل وهوشمند نسبت میدهیم، اين فواصل حساب شده ودقيق وچرخش خورشيد، ماه وكُرۀ زمين، نشانه هائى از دركاربودن يك طرح فوق العاده مى باشد و با اينحال، تمامى اين نظامها، تنها جزء مختصرى ازحركت اجسام عظيم بالاى سر ما است.

بنابراين شواهد عظيمى که ازكائنات، دراطراف ما به تماشا گذاشته شده اند، شاهد زنده اى بر وجود يك خالـق بى نظيرميباشند، كه باعث پديد آمدن و تداوم آن، از آغاز تا كنون است.

هرچيزى برحسب نيروى ديد و تشخيص انسانها براى يكى پیداست و براى ديگرى پنهان، خداوند برترين، براى آنها كه بوسيلهً احساسات يا نيروى تصّور خود درجستجوى او هستند نا پيداست، اما در نظر آنها كه ازطريق گنج عقل ومنطقى كه خداوند به آنها هديه فرموده درجستجوى اوهستند، هويداست.

خداوند درپايان ناپذيرى قدرت و وجود نا محدودش پنهان است، او همچون نورى است كه همه چيز را قابل ديدن ميكند، اما خود نور او حجابى ميشود براى ديدن نورش، آنچه كه حدى ندارد بنظر بى شكل مى آيد و از اين جهت نا ديدنى ميشود، اما او درهمه چيزهويدا است، تمام آنچه كه چشمان ما مى بيند، تمام صداهائى كه گوشهاى ما مى شنوند، تمام چيزهائى كه لمس ميكنيم يا ازطريق چشائى به درك آنها ميرسيم، معنى هرآنچه مى انديشيم، تمام آنچه كه دربيرون ودرون ماست، خود او نيست، اما از اوست، هرچيزى دليل وجود اوست، هرچيزى ميگويد: من بخودى خود هيچ هستم، يگانه اى كه مرا ساخت، كه مرا نگهدارى وتأمين ميكند، آفرينندۀ منست ومن درهرلحظۀ خودم محتاج اوهستم، هرشكلى، هررنگى، هرمزه اى، هرعطرى، هرحركتى، هرنيروئى، هركيفّيتى كه درمن ظاهر ميشود از اوست، سخاوت اوست، كار اوست.

خداوند درصفاتش متجلى است، انسان هنرمند را از كار هنريش مى شناسد. اگر كسى خورشيد درحال غروب را نمى بيند، اما تلألو آنرا در پنجره اى دور مشاهده مى كند، و ميگويد که:” غروب را د يده است”، دروغ نميگويد.

اگر كسى صفات كامل خداوند را درخلقت اوببيند، در درون و بيرون خودش و بگويد: خدا را ديده ام دروغ نمي گويد. انسان فقط ميتواند آنچه كه بخود نزديك است ببيند، و آنچه به ما ازهمه نزديكتر است، وجود خودمان است.

انسان بهترين مخلوق خداست، ونمونه اى ازتمام خلقت در درون انسان است. پيدا و پنهان هم، در انسان توئم است، شكل ما، كلمات ما، اعمال ما و كارهايمان پيدا هستند. احساسات و افكار ما پنهان ميباشد. وجود انسان فقط آن چيزى نيست كه درظاهر او پيداست. ممكن است چاق يا لاغر شود، يا حتى يكى از اعضاى بدنش را از دست بدهد – اما ذات او، هويّت او، آن چيزى كه خود اوست، آن چيزى كه در او جاودانه است در او پنهان ميباشد، هويّت او تنها از طريق اعمالش و از طريق ارزش يابى كيفّيات اعمالش متجلى ميشود.
خداوند آن يگانۀ پنهان است، وجود اوهم پيدا وهم نهان است، او پيداست، چون علائم وجود او حتى بركورهم آشكار است، اما ذات او ازما پنهان است.

وقتى يك اثرهنرى وجود دارد، مسلماً هنرمندى هست كه آن اثر را بوجود آورده است. اگرخلقتى هست، مسلماً خالقى وجود دارد، اگر ما هستيم اوهم هست، اماعلم حقيقى خالق براى مخلوق ممكن نيست، چون ذهن و درك فرد مخلوق محدود است، بنابراين فقط ميتواند تا ناحيۀ محدودى آگاهى داشته باشد، خداوند – عظيم، ابدى، نامحدود، بدون ابتداء وانتها و در دانش و قدرتش كاستى ناپذير است، انتظار اينكه يك وجود محدود بتواند يك حقيقت نا محدود را بفهمد و درك كند محال است. آيا ميتوان اقيانوس را درسطلى جا داد؟ درعين حال با وجود اينكه آب يك اقيانوس خود ِ آن نيست، از آنست، تجلى صفات او درمخلوقاتش مانند آن سطل آبست، او نيست، بلكه از اوست، ذات پنهان اومانند اقيانوس است كه عمق و وسعت آن نا محدود وغيرقابل سنجش مى باشد، (البته اين مثال هم درخور فهم و درك محدود ماست وگرنه نا محدودى خداوند را باهيچ مقياسى نميشود اندازه گرفت یا تصوركرد.)

علم درحالت پيشرفتۀ امروزيش و درآنچه ما تصوّر ميكنيم فردا خواهد شد، هميشه درنرسيدن وحيرت پايان مى يابد. درعالم وجود، ما ازهمه چيز بخودمان نزديكتريم، آيا انسان تا بحال توانسته خود را بشناسد و درك كند؟

بهمين دليل است كه پیامبرجلیل القدرما، آخرین رسول خدا محمّدابن عبدالله (ص) بما دستور فرموده اند كه: “خداوند را فقط ازطريق اسماء وصفاتش بينديشيم” وتفكربيشتر از آنرا ممنوع ساخته اند.

فقط خداوند به ذات خود آگاهست، ما قدرت تصور و درك آنرا نداريم. آنها كه به ذهن خود فشار آورده اند كه جلوتر بروند، يا شعور خود را ازدست داده اند و يا به ورطۀ بى ايمانى، بى اعتقادى و شرك افتاده اند.

درفيزيك قانون دوّم ” ترموديناميك “مى گويد هرسيستم ماده كه بحال خود گذاشته شود، دچار زوال شده ونظم آن بهم ميريزد، با اينحال سيستم هائى كه دركائنات وبخصوص روى كرۀ زمين (چنانكه ما شاهد هستيم) دركارند، ازنظم بسيارى برخوردارند. درهرچه كه دراطراف خود مشاهده ميكنيم نظم وطرح وجود دارد، چنين نظم وطرحى اگر ازهيچ بوجود آمده باشد، مطمئناً اين قانون طبيعى راكه به آن اشاره شد مورد سئوال قرارميدهد .

دكتر”بوريس داتسنكو”مديرسابق بخش فيزيك اتمى انستيتوفيزيك در”كيف” شوروى که در رشتۀ” خداشناسى” مطالعه كرده بود، دربارۀ ماهيّت وجودى كُرۀ زمين، عليرغم قانون دوّم فيزيك اينطورنوشت : وقتى دربارۀ همه چيزبخوبى فكركردم ناگهان تنها يك فكردرذهنم جا گرفت كه: بايد يك نيروى بسيارقدرتمند” سازماندهى ” وجود داشته باشد كه بطورپيوسته تمايل طبيعت به بى نظمى را خُنثى نموده و اين جهان را درحالت كُنترل ونظم نگاه ميدارد. اين نيرو نبايد ازجنس ماده باشد زيرا دراينصورت آن نيز ازحالت نظم خارج ميشد، بنابراين به اين نتيجه رسيدم كه اين نيرو ميبايست هم فوق العاده توانا وهم فوق العاده عالم باشد. بايد”خدائى” وجود داشته باشد . آنهم تنها، يك “خدا” كه همه چيزرا تحت كُنترل خود دارد. درغيراين صورت دنيا دچار بی نظمى ميشد.

حال ببينيم اين جهان دربارۀ خداوند بما چه ميگويد؟ دركتابهاى آسمانى آمده كه: ” قدرت لايزال وصفات مقدّس خداوند را درآنچه كه اوخلق نموده ميتوان مشاهده كرد.” همچنانكه يك تابلوى نقاشی، خصوصيّات نقاش آنرا نشان ميدهد، صفات منسوبۀ خالق نيزازطريق جهان خلق شدۀ وى بنمايش درآمده ، البتّه تجلی اسماء وصفات زیبای خداوند بهیچ وجه مثل خود آنها نیست، آنها دربهترین شرایط تنها یک نما، یک بازتاب و یک نمونه است، آن هم در حد قدرت فهم ما .

هرچند انسان نميتواند چيز زيادى دربارۀ خود خداوند بگويد، امّا ازطريق شكوهى كه درمخلوقات او مشاهده ميكند، ميتواند ببيند كه او بسيار قدرتمند است، ويا به]حقايق اسماء وصفاتى كه درقرآن مجيد دربارۀ او ذ كر شده تا حدودى پى ميبرد، وخوشبختانه به اندازه ای كه براى درك ذهنى ما امكان پذيرباشد، خداوند درقرآن مجيد بآنها اشاره فرموده.

مهربانی و رحمت خداوند:

خداوند ملايم ومدارا كننده است، او همه را با دست قدرت خود آفريده و ميتواند همه را ازميان بردارد، چون نيازى به مخلوق خود ندارد، اين قدرت و استقلال، اين قدرت او در ديدن همه چيز ازجمله ِعصيان و انكار بعضى ازمخلوقاتش، او را ازشفقت ومداراى نامحدودش باز نمى دارد، برعكس، با وجود قدرتش درمشاهدۀ گناهان ما، درعدالتش، درتوانائى تنبيه كردنش، اين حقيقت كه او بخشش را انتخاب ميكند، نشان دهندۀ رحم و مداراى بى پايان اوست، حتى اگر كسى ضعف ايمان داشته باشد و درتكبُرش مرزى نشناسد، حتى اگر كسى باور داشته باشد كه زندگيش را خودش به دست ميآورد و ارباب زندگى خويش است، اين رحم و مدارا شامل اوهم ميشود.

به حيوانات وگياهان نگاه كنيد ـ پرندگان چگونه لانه ميسازند؟ راز آن كارخانه اى كه نامش كرم ابريشم است چيست، كه خود پيلۀ خود را ميسازد كه زيباترين و نرمترين لباسها را ميتوان از آن توليد كرد؟ يا راز زنبور عسل كه خود كندوى خود را ميسازد، وشيرين ترين و مفيدترين خوردنى ها را توليد ميكند درچيست؟

اينها و تمام چيزهاى ديگرعلائم رأفت و رحم و سخاوتى است كه ما را درميان گرفته است. اما براى بشر تجلى رأفت پروردگارى گسترده تر است. او همه چيز را براى انسان خلق كرده و ما را برهمه چيزمسلط فرموده، او انسان را به صورت بهترين مخلوق، براى حكومت، رهبرى و استفاده ازملك خود خلق فرموده است. او به ما وسيلۀ تفکر، حرف زدن، خواندن و نوشتن ومهّمتر ازهمه، قدرت اراده و آزادى انتخاب داده است، او به ما آنچه را كه برايمان بهترين است آموخته و آنچه را كه برايمان بد است، درست وغلط را، حلال وحرام را، اگر بخواهيم نعمتها و رحمتهاى او را برخود بشماريم نمى توانيم، چون سخاوت او، رحم او و راًفت او، بى حد و مرز است، چنانکه خداوند خود به این موضوع در قرآن مجید اشاره فرموده:

” اگرخواستارشمارش نعمتهاى پرورد گارتان باشيد هرگزازعهدۀ شما ساخته نيست، خداوند آمرزندۀ مهربان است.” آیۀ:” ۱۸” ازسورۀ: “۱۶” نحل

انسان نشانۀ بارزى بروجود خداوند:

وجود بشرخود دليلى روشن بروجود خداست، بدن انسان يك معجزۀ واقعى وحقيقى است، با وجودى كه علم پزشكى جديد بسيارى ماشينها و وسائل را اختراع كرده كه كار اعضاء بدن را تقليد كرده، ويا جايگزين آنها ميتوانند باشند، هيچ ماشينى بدرستى وكارآئى اعضاء بدن انسان كارنميكند. قلب انسان، دقيقه اى” ۷۲ ” بار خون را به داخل رگها پمپ ميكند كه برابر با “سی و پنج “ميليون بار درسال است، چه بيدار باشيم وچه خواب، هرروزقلب يك انسان بالغ خون را در” ۶۲۰۰۰” مايل رگهاى خونى دربدن میگرداند. چه كسى ميتواند چنين عضواعجاب انگيزى را در داخل بدن انسان طراحى كرده باشد؟

اگر درمقابل آئینه بایستیم و خود را نگاه کنیم، متوجه میشویم که بدن ما با چه خلاقیتی ساخته شده وچه کارهای جالبی انجام میدهد، که روح انسان نیز بخوبی از آنها اطلاع دارد.

هیچ یک از اعمال الهی ازخردمندی و فایده خالی نیستند وهیچ یک از اعمال و خردمندیهای خداوند، برای فایده رساندن بخود او نیست. خداوند به هیچ چیز نیاز ندارد. اینها وبسیارشواهد زندۀ دیگری که امروزه، علم پزشکی برای ما روشن کرده، هر کدام نمونه های بسیار کوچکی ازعجایب بدن انسان هستند.

چگونگی شخصیّت انسان نیزدلیل محکمی برخلاقیت خداوند است، انسان تنها شامل بدن ظاهری خود نیست، بلکه خصایص معنوی هم به او عطا شده، مانند: استعداد، میل به دوست داشتن، مذهبی بودن، وسایر خصیصه های معنوی که درهر فرد صرفنظر از فرهنگی که در آن زندگی میکند، وجود دارد. هیچ حیوانی از نظر داشتن این صفات به انسان نزدیک نیست و هر آفریده، آفرینش مخصوص خود را داراست.

واین موضوع، بروشنی درقرآن مجيد، آيۀ: “۵۰” از سورۀ : “۲۰” طه ، ذكرشده، از این قرار:

“خداى ماكسى است كه بهرچيزآفرينش ويژۀ آنراداده ، سپس راهنمائى نموده است .”

ویادر آيۀ: ” ۳” ازسورۀ: “۸۷ ” اعلى ، خداوند فرموده:

“خداوند كسى است كه آفريد، پس درست كرد وكسى كه اندازه داد پس راهنمائى كرد”.

آفرينش اوبدون هيچ نمونۀ قبلى يا جنس مصرفى است. خداوند درابتداء قبل از زمان و قضا وجود داشته است، هيچ كس بجز او نبوده، هيچ كسى كه بتواند نفعى برساند يا آزارى.

براى چيزهائى كه قراربود آفريده شوند، هيچ نمونه وموادى موجود نبوده كه ازآنها چيزها درست شوند، خداوند اعلاء مرتبه، براى شناساندن زيبائى وكمال خود و براى به عمل درآوردن عشق وشفقت خود، ( ويا بهردليل كه خود بهتر ميداند ) آفرينش را بوجود آورد، و اولين الگوها را خلق فرمود، و براى اينكه آفرینش نمّو كند و ادامه يابد، اوهركدام ازچيزهائى را كه در اصل خلق فرموده بود براساس اسباب، شرايط و اهداف نظم الهى، كه خود آفريده بود، وسيلۀ تداوم نوع خود قرار داد.

آنها كه اين وسائل را بنيان گذاران موجودات مى دانند وتصور ميكنند كه طبيعت خداست، بايد براين انديشه كنند كه چه كسى بود كه نیستى را به هستی تبدیل کرد؟ چه كسى پروتون والكترون را تغيير داد؟ آن چه نيروى خستگى ناپذيرى است كه به اشياء تداوم مى بخشد؟

بنابراين، اينطورنتيجه گيرى ميشود كه اين خصايص انسانى ويا هرنوع خلقتى ديگر ازمنبعى بالاتر ازانسان آمده است. كتابهاى آسمانى ميگويند كه اينها ازطرف خداوند كه خود منبع عشق، نور، تقدّس ودرستى وقدرت است ميآيد.

درضمن درتمام موجودات زنده تمايل به پرستش خداوند وجود دارد بخصوص درما انسانها، حتى درابتدائى ترين فرهنگها نيز، مراسم وشعائرى براى پرستش احدّيت وجود دارد، زيرا خواست خداوند براين است.

درقرآن مجيد، درآيۀ: “۴۴” ازسورۀ: “۱۷” اسراء، خداوند فرموده :

“هفت آسمان وزمين وهرچه درآن است به ستايش وتنزيۀ خدا مشغولند،

وموجودى نيست درعالم جزآنكه ذكرش تسبيح وستايش حضرت اوست وليكن شما تسبيح آنها

را فهم نمی کنید، همانا او ُبردبار و آمرزنده است.”

بهرحال این حقیقت محض که بشر توانسته تا به امروز به موجودیت خود ادامه دهد، شاهدی برحاکمیت خداوند برجهان هستی است، اگرخداوند فقط هوا و آفتاب و یا تنها یکی از این دو را، از انسان می گرفت مدتها پيش به حيات انسان در روى كرۀ زمين پايان داده شده بود.

كُرۀ خورشيد درهرثانيه معادل” ۴” ميليون ُتن سوخت مصرف ميكند تاكرۀ زمين راگرم نگهدارد، اگر قرار بود خداوند بهاى مصرف اين انرژى عظيم را ازانسان مطالبه كند، مبلغ آن رقمى درحدود “۱۶۰” هزار ميليارد دلار در روز ميشد، امّا تمامى اين نور وهوا بطور رايگان بما داده ميشود، وهمينطور تمام نعمتهاى ديگر خداوند.

در دورۀ تاريخ بشريّت، هرچند نيروهاى بد وشيطانى براى مدتى توانسته اند برجهان حاكم باشند، امّا درآخرهميشه خوبى پيروز شده است. هيچ حاكم مقتدر و يا سركشى نتوانسته ونمى تواند قلمرو سلطنت خود را تا ابد پا برجا نگاهدارد، خواست خداوند براى بشر درتمام موارد بالا وخيلى بیشترازاينها نشان ميدهد كه خداوند حقيقت داشته وبا كمال قدرت زندۀ جاويد وابديست.

امّا مهمترين سئوالى كه ما ميتوانيم ازخود بكنيم، اين خواهد بود كه: اين خداوند، خواستش ومشيتش براى ماچيست؟

ما درزندگى روزمره مى بينيم كه هركس سازندۀ نوعى وسيله يا ماشين ويا ابزارى است، دفترچۀ راهنمائى نيزهمراه آن وسيله دراختيار مردم ميگذارد تا به آن ترتيب هركس بداند با آن وسيله چطور رفتاركرده، ويا آنرا مورداستفاده قراردهد كه براى اومفيد ترباشد، خداوند مهربان وبزرگ نيز، براى راهنمائى وهدايت انسانها كتابهاى آسمانى را ازطريق انسانهاى پاك و با تقوائی، چون پيامبران فرستاده.

همۀ كتابهاى آسمانى بما ميگويند كه:” خداوند ميخواهد انسان به جستجوى او پرداخته اورا بشناسد، ودرعين حال تنزيۀ نفس كرده، ازصفات پست و پليد خود را پاك ساخته، وبا توجّه به خداوند، صفات خدائى را درحد امکانات انسانی خویش، درخود (به اذن خدا) متجلى سازد. خداوند صفت وهنر خود را درجهان هستى به نمايش گذاشته وسخن خود را ازطريق كتابهاى آسمانى و پيامبران به بشر رسانيده است. خواست خداوند اينست كه انسان اورا بشناسد وهمچنين “خود را”، وباعبادت وپرستش او به جاودانگى ورستگارى هميشگى برسد، اوقصد ندارد كه خود رامخفى نمايد، اوميخواهد كه انسان ابتداء اورا بعنوان خالق وسپس يكتاخداوند جهان وجهانيان بشناسد وپرستش كند واين پرستش وياعدم پرستش به خداوند نفع يا ضررى نخواهد رساند، بلكه نفع وضررآن منحصربه انسانهاست .

خداوند نميخواهد كه انسان مخلوقات ديگراورا اعم ازانسان يا اشياء پرستش كند، پرستش حقيقى و واقعى مخصوص پروردگاراست وشامل اينست كه اوراباتمام وجوداطاعت كنيم، وتسليم بى قيد وشرط اوباشيم.

جزخداهيچ موجود ديگر، شايستۀ پرستش وعبادت نيست

ما براى برخوردارى ازخوشبختى حقيقى حتى دراين دنيا نيز

به اطاعت و پرستش اونياز داريم، با وجودی كه نعمتهاى دنياى ديگر با ارزش تر است.

توجّه داشته باشیم که اگركسى بخواهد امواج راديوئى را دريافت كند، بايد از دستگاه گيرندۀ راديوئى استفاده كند. اگربخواهيم يك مكالمۀ تلفنى داشته باشيم، بايد گوشى تلفن رابرداريم، اگرحتى بخواهيم يك “باد بادك” را به هوا بفرستيم، بايد آنرا با شرايط درست درمسيرهواى آزاد قرار دهيم.

بهمين ترتيب اگربخواهيم با اويك تماس حقيقى وچاره سازداشته باشيم و ازقدرتهاى نامحدود او، تاحد محدود خود

بهره مند شويم، بايد باحفظ شرايط بندگى “وتقوا” كه چگونگى آنرا خداوند دركتابهاى آسمانى مخصوصاً قرآن مجيد به وضوح شرح داده است، روح وجسم خود را پاك نموده ودستورات او را درزند گى روزمره عملاً بكار ببنديم، تا آمادۀ برقرارى اين تماس معجزه آميزباشيم وازهرچه ترس وغم ومحنت، رها وآزاد شده، با رهائى ازهربند، فقط وفقط بندۀ تسليم او باشيم. آنوقت است كه حقیقت حضور اورا درک كرده، و خداوند براى ماحالت واقعى و ملموس خواهد يافت.

تاًثيرتقوا درافزايش روشن بينى:

خداوند مهربان وبزرگ براى هدايت وارشاد نوع بشر، سه دليل وراهنما معين فرموده، يكى وجود انبياء با كتابهاى مقدّس آسمانى، كه آشكار وپيداست و ديگرى عقل و وجدان كه در درون ما نهان است، اگر به ارزش واقعى وظرفيت حقيقى وميدان عمل عقل، (با توّجه به وجدان) آگاه باشيم وبربناى اين آگاهى آنرا تحت پرورش قرار دهيم، مورد راهنمائى ” او” قرارگرفته وبه حقايق هستى با دقت نظر و انديشه پى ميبريم.

خداوند دانا ومهربان دراحكام والاى خود، به انسان فرمان داده كه دركليۀ امورخود تفكر و تدّبرنموده، تاچيزى را بطور يقين نميداند ازآن پيروى نكند، وتا وقتى دليل روشنى دردست ندارد ازپذيرفتن وگردن نهادن بهركارخود دارى نموده، صرفاًً پيرو ظن وگمان خويش نشود. وما را موظف فرموده، كه تا به چيزی علم ويقين نداريم، به آن تكيه نكنيم، زيرا درپيشگاه پرجلال حقّ تعالى، چشم وگوش ودل (منظور ادراك ماست) همه مسئولند.

“پيرو چيزى نباش كه نميدانى زيرا گوش وچشم ودل- همه باز خواست خواهند شد.”

( آيۀ: “۳۶” ازسورۀ: “۱۷” اسراء)

اين حكم، ضرورت تحقيق كافى، براى پذيرفتن يا رد هرموضوعى را بروشنى نشان ميدهد، واينكه ما نميتوانيم از روى سهل انگارى، بجاى تفكرو تدّبر ويارى گرفتن ازعقل و وجدان درهرمورد، پيرو ظن وگمان خود شده وكوركورانه به تقليدهائى بپردازيم كه سرانجامى جزنگون بختى نخواهد داشت، اين ارشاد وراهنمائى براى روشن بينى محققانه وبراه صحيح انداختن عقل وطرد ظن وگمان، و تقليدهاى زيانبخش است وباين ترتيب عقل و وجدان رابه انضباط و دقّت عادت ميدهيم تابه تنظيم قواى مختلف وافكار و انديشه هاى تحت فرمان خود بپردازد، و به اين وسيله هشيار وبيدار باقى بماند، تا انسان نيروهاى خدادادى خويش را درراه ُرشد و رستگارى حقيقى خود و ديگران وانديشۀ عميقانه دربارۀ نشانه هاى عظمت وحكمت حق، درنظام آفرينش بكار گيرد، هدف ازتفكرو دقت اصلاح قلب انسان وايجاد بناى زندگى برپايۀ حق وعدالت، وتوجّه به وجدان است، وبه فعل درآوردن آن درزندگى، تا آن ايمان محرك سرتا سر افكار و اعمال ما را در برگرفته واز بهدر رفتن انرژيها جلوگيرى كرده، براى پيروزى برهر امر بيهوده اى كه ارزش حقيقى انسان را تباه ميسازد، به مبارزه برنخيزيم، وازآنجائيكه هوا وهوس دشمن عقل معرفى شده وقدرت عقل را تضعيف وتأثيرش راخنثى ميكند، برماست به حفظ “تقوا”، زيرا پيش ازآنكه درجادۀ تعالى به جلو برويم، بايد عادات وعيوبى كه تعادل روانى ما را فلج ميكنند ترك كنيم، وموانعى را كه براى پرورش معنوى ما دركاراست ازميان برداريم، ويك سلسله عادات واخلاق پسنديده كه خداوند مؤكداً مارا به انجام آنها سفارش فرموده، جايگزين نمائيم، تا طبق قول خداوند، درهمۀ کتابهای آسمانی، مخصوصاً قرآن مجید، رستگار شویم. به آیاتی از سورۀ شمس در این مورد توجّه می کنیم:

بنام خداوند بخشندۀ مهربان
سوگند به خورشید و روشنائی طالع شدنش، سوگند به ماه که پس از آن سر برآورد، سوگند به روز آنگاه که آنرا روشن کند، سوگند به شب آنگاه که آنرا بپوشاند، سوگند به آسمان و آنکه برافراشتش، سوگند به زمین وگستراننده اش، سوگند به روح آدمی و آنکس که به اعتدال آنرا آفرید، و خیر وشرش را به او الهام کرد، هرکس نفس خود را تزکیه کند، رستگار خواهد شد. و آنکس که پلیدش دارد، از زیانکاران است.
آیات (۱۰- ۱) از سوره “۹۱” شمس.

وبقول خواجۀ شيراز:

جمال يار ندارد نقاب وپرده ولى غبارره بنشان تانظر توانى كرد

بهرحال، یکی از ارکان مهّم حفظ تقوا، پرستش خالق پرشکوه وعظمت است، او كسى است كه از طرف تمام موجودات پرستش ميشود، پرستش يعنى بزرگ دانستن واحترام شاكرانه نسبت به يگانۀ عظيمى كه هديه هاى بى شمارميدهد، هرآنچه كه وجود دارد، خداوند را (با زبان عمل يا به سادگى با وجود داشتن خود) ستايش ميكند. او تنها موجودى است كه شايستۀ ستايش و پرستش است.

چگونه ميتوان درحضور او بجز او را پرستيد، درصورتى كه آنچه كه هست از اوست، او منبع تمام نعمتها و كمالهاست، كه بعضى از آنها را مستقيم بماعطا فرموده ، و بعضى راغير مستقيم از طريق ديگر انسانها يا موجودات بما عنايت فرموده، خداوند والا، احتياجى به پرستش ديگران ندارد، او از رحمت و سخاوتش به انسان امر فرموده كه براى خير خودش، به وظائف مخصوصى عمل كند، و ازبديهاى مخصوصى براى آرامش و رهائى خودش بپرهيزد، چنين وظايفى هستند كه بايد درهرساعت از زندگى ما به اجرا درآيند. وقتى كسى چنين وظائفى را در زمان معينشان انجام میدهد، هم به اَجر مادى مى رسد وهم به شادى روح وعقل، مخصوصاً اگر اين كارها بخاطر خداوند اجرا شوند، پاداش آنها بصورت روشنائيهاى مخصوصى به شخص ميرسد و بالاتر از آن، شايستگى رستگارى ابدى ميابد.

خداوند با آنچه كه انجامش را براى انسان ممنوع ساخته او را از خطرات زيادى محفوظ داشته، وبه لطف خود دوسرمايۀ گرانبهاى عقل وايمان را دراختيار ما قرارداده، وهم او ما را دراستفاده وبهره بردارى ازآن آزاد گذاشته، ولى اينكه انسان قسمتى ازتمايلات طبيعى خويش وبخشى ازطبيعت وجودش را دركنترل جزء ديگرازآن، يعنى عقل وايمان درآورد، نهايت آزادى است.

درصورتى كه اگربرعكس، دراثرطغيان شهوات وقواى طبيعى اسير ومقهورآنها گردد، حتى اگر درظاهر از آزادى بى حد ومرزى هم برخوردارباشد درحقيقت برده اى بيش نيست، فرد خداپرست حقيقى، كه ايمان دراعماق قلبش حكومت دارد، با اتكاء به همين ايمان، برهمۀ قواى طبيعى خويش حاكم است.

درضمن پيروى ازخواهشهاى نفسانى درحد افراط باعث ميشود كه دربرابر پرتو فروزان عقل و وجدان مه غليظى ايجاد شود ونيروى منفى هوسها، قدرت عقل را تضعيف كرده و مانع از برقرارى حق گردد.

توجّه به آیاتی از قرآن مجید جلب میکنم:

” او خدائى است كه جز او معبودى نيست، از نهان و آشكار آگاه است و بخشندۀ مهربان است.
او خدائى است كه جز او معبودى نيست، فرمانروا منزه، ايمنى بخش، گواه، پيروزمند و شايستۀ بزرگى وبى شریک. او خدائى است هستى بخش، به وجود آورنده، نقش بند هستى و دارندۀ نيكوترين نامها كه آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح گوى او هستند و او پيروزمند فرزانه است.”
آيات : “۲۴-۲۲” سورۀ: “۵۹ ” حَشر.

” او منزه است و ازآنچه در باره اش ميگويند بسى برتر است.
آسمانهاى هفت گانه و زمين وهرچه درآنهاست خدارا به پاكى ياد ميكنند
وهيچ موجودى نيست مگر آنكه به ستايش و تنزيۀ او مشغول است، ولى شما تسبيح آنها را درنمى يابيد،او بردبار و آمرزنده است.” آيۀ : ” ۴۴” سورۀ : ” ۱۷” ِا سراء.

“اى موًمنان راكع وساجد پرورد گارتان باشيد و او را بپرستيد وكار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد.” آيۀ: “۷۷” سورۀ: ” ۲۲” حج .

خداوند با عشق نا محدودش نسبت به بندگان خویش، به آنها امکان دسترسی و دریافت حقیقت را داده است و این ازهوش معمولی فراتر میرود و قدرت مخصوصی است، اما برای فایده بردن ازاین روشنائی، شرطی وجود دارد، و آن ایمان پاک وخالص به اوست، که به عمل در آمده باشد، یعنی از خود گذشتگی.

“بگذار آنها که در جستجوی نور هستند، بسوی تقدّس و پرستش گام بردارند.”

ایمان به خالق اعظم، هدف یگانۀ قلبی است که درجستجوی عشق خداوند است. اما عشق زمانی امکان می یابد، که عاشق به معشوق و زیبائی و کمال او آگاه باشد. آگاهی برای بیشتر مردم ازطریق حس ممکن است، وحس ها بسیارند، هرکس به چیزهای مختلفی جذب میشود، وقتی انسان به روح خود آگاه باشد، آنگاه، احساسات از روحی طبعیت میکنند که از ُکل آگاه است، خداوند یگانه، معشوق روحی است که آگاه به ُکل است، چون تمام کمال در اوست، تمام احساسات بطور سیری نا پذیری مجذوب شیرینی این کمال می باشد.

خداوند اعلا مرتبه درکل خلقتش و آنچه فراتر از آن است، شکوهمند وعظیم است، هیچ دستی به او نمیرسد، هیچ قدرتی نمیتواند او را لمس کند، درعین حال به بندگانش از رگ گردن خود آنها نزدیکتر است، به آنها محبّت و رحمتی دارد که حتی بیشتر از آنست که خود آنها می توانند نسبت بخودشان داشته باشند. نعمتهای او پایان ناپذیر است، حالت او کمال ناب است، اعمال اوعقل خالص است.

بنابراین، بندۀ او، باید دراخلاص نسبت به او جدی و پاک باشد، همچنین درتمام اعمالش، و از این طریق نیز او را ستایش کند. او باید از تکبّر، خودنمائی، وسایراخلاق وعادات نا پسند، خود را دور نگهدارد.

کسانی که به عظمت و برتری او واقفند، آنها که به او ایمان میآورند و با عمل به ایمانشان، به او می پیوندند، وفقط درجستجوی رضایت و خوشآمد او هستند، خودشان به قدرت و شرف میرسند.

او جهان هستى را بصورت آئينه اى آفريد كه بازتابندۀ قدرت اوست، او تمام هستى را به تنهائى، بدون احتياج بهيچ منبعى و بدون مواد و طرح اوليه آفريد، او گفت:” باش.” و شد.

امكان اينكه او سبب اتفاقى شود، قدرت او در اختراع وخلق فقط بيك شرط وابسته است، به خواست او !

چيزى كه مناسب يك بندۀ خوب است، اين است كه به آئينه اى كه او براى بازتاباندن قدرتش آفريده نگاه كند، بيلیونها خورشيد وكهكشانهائى را كه درعمق غيرقابل قياس آسمانهاى بالاى سرهستند، و ذهن و نيروى تصور را بمبارزه مى طلبند ببيند، همچنين خوبست مشاهده كند، كه چگونه درست همانطوركه اين كهكشانها درراههاى تعين شدۀ خود شناورند، دريك قطرۀ آب، زيرميكروسكپ موجودات بى شمارى شناور ميباشند، وچگونه او ازدو ياختۀ كوچك، انسانى را مى آفريند كه بصورت جهان كوچك درميآيد، كه درآن تمام آنچه كه درتمام هستى موجود است، وجود دارد؟

چگونه او فقط بيك عضو كوچك ِ گوش، قدرت شنوائى ميدهد و بيك تكۀ گوشت در دهان، قدرت سخنورى، آيا چنين انسانی ازهيبت و احترام نبايد درمقابل اين عظمت بخاك بيفتد و خاشع گرد د؟ اين بزرگترين شرف اوست.

براى درك كوچكى ازقدرت و توانائى خداوند به هركار، توّجه شما را به تفكر و تدبّر درآيات زير جلب ميكنم:

” آيا انسان گمان ميكند بخود رها ميشود؟ آيا نطفه اى از “منى” نبود كه در رحم ريخته شد وبعد به صورت خون بسته در آمد و آفريد و موزونش ساخت و او را از دو صنف نر وماده قرار داد؟ آيا چنين خدائى قادر نيست ُمردگان را زنده كند؟.” آیات : “۴۰- ۳۶” ازسورۀ “۷۵” قیامت.

و یا میفرماید:

“چون بخواهد چيزى را بيافريند فرمانى كه ميدهد اين است كه ميگويد: ” موجود شو” و بى درنگ موجود ميشود. منزه است آن خدائى كه ملكوت همه چيز او راست و همه بسوى او بازگرداننده ميشوند.”
آيات : ” ۸۳- ۷۷ ” ازسورۀ ۳۶” يآسين.

قول خداوند به بازگرداندن ما درقيامت حق است، و درآن هيچ شكى نيست.

هرآنچه را كه در اينجا بكاريم اغلب هم دراین دنیا، وهم، بطور حتم در روز باز پسين، ( درقیامت) درو خواهيم كرد. پس دانه هاى خوب را انتخاب كنيم، زمين را با سعى خود شخم بزنيم، دانه ها را با اشگهاى عشق ومحّبت خود آبيارى كنيم و مزرعۀ خود را با انوار الهى، كه از آئينۀ قلب پاكمان بازميتابد گرما ببخشيم. بياد داشته باشيم كه خداوند درقرآن مجيدش فرموده:

“بگو: آيا دانايان و نادانان برابرند؟ تنها ِخردمندان پند ميپذيرند.”
آيۀ: ” ۹ ” سورۀ ُ زمر.

همانگونه كه خداوند ميتواند چيزهائى را كه موجود نيستند، بوجود آورد، ميتواند به آنها كه جان ندارند، جان ببخشد، او ميتواند موجودى را بكُشد و دوباره به زند گى بازگرداند، خداوند يگانه ايست كه زندگى ومرگ را بوجود آورد، هيچكس ديگرى نمى تواند اين كارهارا بكند، به خودتان فكر كنيد زمانى وجود نداشتيد، زنده نبوديد، خداوند همۀ ما را در رحم مادرانمان بوجود آورد و به ما زندگى داد و به اين دنيا آورد تا نفس بكشيم، تغذيه شويم، ُرشد كنيم، او به ما توانائى، قدرت تفكر، جستجو، يافتن، دانستن، شنيدن، صحبت كردن، ساختن، ويران كردن و منتشرشدن داد. تمام اينها و اين زندگى به ما تعلق ندارد، بلكه هديه ايست كه بما قرض داده شده است.

تنها چيزى كه مال ماست، انتخابى است كه دراين زمينۀ امتحانى اين دنيا، و اين زندگى انجام ميدهيم، باوركردن ونكردن، اطاعت ياعصيان، كه ما را براى بهشت ياجهنم، يا زندگى بعد ازمرگمان كه در آينده خواهيم داشت، آماده ميسازد.

انسان مؤمن براى زندگى كه به او داده شده شكرگزار است، اين شكرگزارى با سخت كار كردن دائم بخاطر خداوند، درخدمت بندگانش، چنانكه گوئى هرگز مرگى وجود ندارد، نشان داده ميشود، درعين حال شخص بايد دائماً بياد مرگ بوده و براى روز بازپسين كار كند، براى رستگارى خود، گوئى قرار است يك لحظۀ ديگر بميرد .

( به اين صورت بين كارهائى كه براى بهبود وضع خود دردنيا بايد بكند، باتوّجه به نتيجۀ آن براى زندگى ابدى وهميشگى، تعادل بوجود خواهد آمد. ) چنانكه رسول اكرم (ص) نيز فرموده اند:

چنان كار كن كه گوئى هرگز نخواهى ُمرد، و چنان با تقوا باش كه گوئى فردا خواهى ُمرد.

شخص مؤمن با تزكيه وپاكسازى ( وجود خود) قلبش را مرتباً به نور زندگی بازميگرداند.

قلبى كه با غفلت هاى اين جهانى يا ستمگرى و ناعدالتى ُ پر شده باشد، ُمرده، وقلبى كه با تزكيه و پاك سازى از تيرگيهاى اين دنيا پاك شده، و در آن چيزى جزعشق به خداوند نیست، زنده است و خانۀ خداست.

هدف وعمل کرد جهان خلقت: درحقيقت تمام جهان هستى ُملكى يگانه است، چون تمامى اجزاء آن متقابلاً باهم درارتباطند، مثل وجود خود انسان كه دستها، پاها، چشمان، ذهن وقلب و ديگر اعضاء بدن واحدهاى مجزائى هستند، درعين حال تشكيل دهندۀ يك كليت واحد ميباشند. جهان هستى تماميتى است با بخشهاى همآهنگ كه براى هدفى آفريده شده و به آن هدف ميرسد و جامۀ عمل مى پوشاند.

هف وعمل كرد جهان خلقت ـ شناختن، يافتن، و با آفريدگار بودن است.

نشانه های آشکار برای اهل ایمان:

“مسلماً درآفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روزعبرتى است براى خردمندان،آنان كه ايستاده و نشسته و به پهلو خفته خدا را ياد ميكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند: پروردگارا اين جهان را بيهوده نيافريده اى ، تو منزهى مارا از عذاب آتش نگهدار.”
(آيات : ” ۱۹۰-۱۹۱ ” سورۀ “۳” عمران)

“خداوند شمارا از شكم مادرانتان بيرون آورد درحالى كه چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش وچشم و دل آفريد، تا شايد شاكر باشيد، آيا پرندگان را نمى بينيد كه درجّو آسمان مسخرفرمان خدايند، و جز او هيچكس نگهدار آنهانيست؟ مسلماً در اينها نشا نه هائيست براى گروهى كه ايمان دارند.”
(ايات : “۷۹و۷۸ ” سورۀ ” ۱۶” نحل)

“در وجود چهار پايان براى شما عبرتى است، از درون شكم آنها ازميان سرگين وخون شيرخالص و گوارا به نوشندگان مى نوشانيم. ازميوۀ درختان خرما و انگور مُسكرات و روزى خوبى بدست ميآوريد كه دراين عبرتى است براى خردمندان، پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد كه دركوه ها ودرختان و داربستهاى چوبى منزل كن، آنگاه ازميان ميوه ها بخور و راه پروردگارت را آرام بپيما. از شكمهايشان نوشيدنيهاى رنگا رنگ بيرون ميآيد كه درآن شفاى مردمان است، براستى درآن عبرتى است براى انديشمندان”. (آيات: “۶۶-۶۹” سورۀ ” ۱۶” نحل)

“چه بسيار نشانه هائى در آسمان و زمين وجود دارد كه آنها از كنارش ميگذرند و از آن روى ميگردانند. آيا از اين ايمن هستند كه عذاب فراگير ازجانب خدا به سراغ آنها بيايد يا رستاخيز بى آنكه خبردار شوند ناگهان فرارسد.” (آيات : ” ۱۰۵-۱۰۷” سورۀ ” ۱۲” يوسف)

خداوند نورى است كه برتمامى خلقت ميتابد و آنرا ظاهر ميسازد، همانگونه كه نور وسيلۀ ديدنى كردن ديدنيهاست ، اوهم آنچه را كه درك شدنى است به درك ميرساند، نورى كه درك كردنيها را نشان ميدهد، نور ايمان و ِخرد است، و چشمى كه آنرا مى بيند ” بصيرت ” يا چشم دل است. آن نور، نور وجود است، عدم وجود نور، تاريكى است، آن نور خود را و تمام آنچه را كه هست د يدنى ميسازد، آن نور، نورى است كه وجود را از تاريكى عدم بيرون ميآورد.

خورشيد برآسمانها و زمين نور ميبارد و ما را به ديدن چيزهاى اطرافمان، بزرگ وكوچك و به شكلهاى مختلف قادر ميسازد تا بتوانيم آنرا كه برايمان مفيد است از آنچه مضر مى باشد، تشخيص دهيم، در آن نور ما راه خود را مى بينيم وچاله وباطلاقها را تشخيص ميدهيم، بهمين طريق خداوند نورايمان را عطا فرموده كه راه مستقيم رستگارى و چاله ها و باطلاقهاى بى ايمانى، گناه و ِعصيان را نشان دهد، آن خورشيد ايمان كه درقلب مؤمن است به او زيبائى صورت و زيبائى سيرت ميدهد، نورايمان سياهى بى ايمانى وگناه را از درون وبيرون مى زدايد و انسان را به نورحقيّقت ، رستگارى و آرامش مى رساند.

آنها كه با اينهمه كوشش و بذل سرمايه مى خواهند زندگى مادى خود را با نور چلچراغها، جواهرات درخشان وخودنمائى روشن كنند، چرا نورقلبشان را خاموش ميسازند؟ نمى بينند كه ممكنست باعث شوند كه قلبشان به تاريكى عادت كند ومانند موش كور، از ديدن روشنائى عاجز گردد؟ اگر چشم سر ایشان كور شود، كس ديگرى ميتواند دستشان را بگيرد و در راهى رهبرشان باشد، اما كسى كه چشم قلبش كور است قابل رهبرى نيست و براى ابد گم ميشود.

بعضى مردم وقتى خود را از بقيۀ خلق برتر ببينند، به حالت تأسف بار تكبُر، غرور و خودبينى گرفتار ميشوند، آنها نميتوانند براى خلق شدن بصورت مخلوق برتر خداوند، شكرگزار بوده و خود را در اين حالت ببينند.

برترى حقيقى انسانها به اينست كه دربرابر خداوند شكرگزار وفروتن باشند، و با خشوع تمام، به بندگان او و هرآنچه خداوند دراختيار آنها گزارده خدمت كنند، متكبران برعكس، خود بينى وغرور را به آنجا ميرسانند كه حتى خالق و خداوند خود را هم انكار ميكنند، آنها با غرورى كه دارند نمى توانند بپذيرند كه بندۀ خدا هستند، درعين حال در اينكه بندگى يكديگر را بكنند هيچ اشكالى نمى بينند.
آنها نمى توانند بفهمند كه حتى براى زنده ماندن به هوا، آب وغذا و ديگر نعمتهاى خداوند محتاجند، وهمچنين به پرستش او بعنوان غذ اى روحشان.

درحقيقت درتمام جهان هستى هيچ موجودى نيست كه بيش از بشر نيازمند باشد، هيچكس جزخداوند نيست كه بتواند تمام اين نيازها را برآورده سازد، اگر خداوند كتابها وپيامبرانش را براى هدايت خلق فرستاده و ازطريق آموزش دين به انسانها هشدار ميدهد كه چه بكنند و چه نكنند، بدليل نيازمندى او نيست، بلكه بخاطر نيازمند يهاى انسانهاست، براى اينستكه آنها را قادر سازد كه وجودشان دراين دنيا و دردنياى بعدى، آنطورى باشد كه لازمست باشد.

امروزه حتى دانشمندان، جامعه شناسان و اقتصاد دانان زیادی هستند که عقيده دارند به اینکه:” نسخه ها و دستورات و قوانين مذهبى انسان را به بهترين حالت جسمى، اخلاقى و اقتصادى رهبرى ميكنند.”

درحقيقت تمام آنچه كه خداوند آفريده، وهر دستورى كه برای بهبود زندگی ما، امر فرموده، ازنهایت مهربانی و لطف و كرم اوست.

بندگى خداوند بالاترين مقامى است كه يك انسان ميتواند به آن دست یابد، وقتى ميخواهيم، پيامبر محبوب خداوند را تأئيد كنيم ميگوئيم ” عبدهُ و رسولهُ ” (به معنى)” بندۀ او و پيامبر او.”

بندۀ خوب خداوند ميداند كه او به بنده محتاج نيست وهيچ احتياجى هم به بنده ندارد، او به هيچ چيز احتياج ندارد.

همچنين ميداند كه وظيفۀ خود او، خدمت به بندگان ومخلوقات خداوند، ازجمله خودش ميباشد.

(بزرگترين خدمتى كه هركس ميتواند به خودش و دیگران بكند، اينستكه فقط و فقط تسليم امر خدا باشد و درحفظ ” تقوا” بكوشد.)

با وجود اينكه درحقيقت خداوند احتياجى به بندگانى كه خدمت بندگانش را هم بكنند ندارد، چون بعنوان “برآورندۀ نيازها”، اوخود به آنها خدمت ميكند.

اوهركس را كه انتخاب فرمايد، به او افتخار وسيلۀ خدمت به خودش وبندگانش را ميدهد.

درحقيقت هربنده اى، درخدمت به خداوند فقط به خودش خدمت ميكند، او بالاترين پاداش، يعنى نزديكى به خداوند، درشناخت او را دريافت ميدارد، خدمت وايمان داشتن، ( كيفيات وجودى يك مؤمن ) برايش به صورت يك نام عمومى، يك اسم وصفت درمى آيد، و ازاين طريق تنها وسيلۀ بنده براى شناختن خداوند ميشود، وقتى خداوند درقرآن مجيدش ما را بعنوان ” اى كسانى كه ايمان آورده ايد ” (و يا) ” اى ايمان آوردگان” ياد ميكند، ما را بنامها وصفات زيباى خودش يعنى “مؤمن” كه يكى از “۹۹” نام زيباى اوست ميخواند.

ايمان يكى ازگنجهاى گنج خانۀ خداوند است، انسان با ايمان ثروتمند ترين مردمان است، چون ميداند او به هيچ چيز، ازهيچ كس، بغيیر ازخداوند نياز ندارد، و به اين ترتيب اوست كه ثروتمند حقيقى است.

دنیا مزرعۀ آخرت:

اين دنيا مانند مسافرخانه ايست كه مسافر چندى درآن ميماند و بعد آنرا ترك ميكند. سالهاى سال چه مسافرينى كه به آن آمده و رفته اند، آنها چه كسانى بود ند؟ كجا هستند، كجا رفتند؟ ملتها، و تمدنها آمده و رفته اند، انسانها وهمۀ موجودات ديگردرجهان هستى همينگونه اند.

همينطور براى انسان اين دنيا مزرعه ايست كه ميتواند در آن زحمت بكشد، گندم بكارد يا خار !، وفصل برداشت “اصلی” محصولش در روز قيامت است.

(با وجودی که درهمین دنیا هم اغلب از نتایج کشت و کار خود برخوردار میشویم.)

اين زندگى چون “زمين رژه ” است، هركس وقتى نوبتش برسد از آن ميگذرد، همه درگروه هاى متفاوت و زير پرچمهاى مختلف، كه با آهنگهاى مخصوص بخود قدم برميدارند، آنها بموقع درست وارد شده و بموقع درست، زمین را ترک میکنند. هيچكس در اين دنيا نمى ماند، اين دنيا هم با كسى نمى ماند، همه چيز مادى و موقتى است، ازجمله خود دنيا، تمام جهان هستى، بغيیر از خداوند باقى.

درعين حال براى به دست آوردن زندگى جاوید، درمدّت زمان اين ملاقات كوتاه دراينجا راهى هست، این راه دل نبستن به اين دنياست، تنها براى سود اين جهان كار نكردن، براى سود فورى شخصى كار نكردن.

اگر انسان براى خدا كار كند، براى خوشنودى خداوند، براى سود خلق خدا، حالا، درآينده، وقتى همه چيز پايان يافت و اين بدن به خاك مبدل شد، كار انسان او را به جاودانگى ميرساند .

اگر شما دكتر يا معمارهستيد، وقتى به آن دنيا رفتيد كه درآن نه مريضى براى مداوا وجود دارد، و نه معمارى، و نه جائى براى ساختن، هم بود شما، هم دانش شما بى حاصل خواهد شد. اما اگر با این دانش و امکانات خود، در راه خدا بنفع بندگان شایستۀ خدا خدمتی کرده اید، يا هركار خوب وخيرى كرده باشيد كه بعد ازشما مورد استفادۀ خلق خدا قرار گرفته باشد، يا بهر نوعى براى ديگران مثمر ثمر بوده ايد، و اگر مقصود شما از انجام آن كارها خدمت در راه خدا بوده و نه فقط دست آوردهاى مادى ، درجهان ديگر براى كارى كه دراين دنيا كرده ايد، به جاودانگى و پاداشهاى غيرقابل تصور خداوند خواهيد رسيد.

با توّجه به آیات روشنی از”قرآن مجید”، ما اطمینان پیدا میکنیم که او در روز رستاخیز، حتی بدنهای ما را نیز دوباره زنده کرده و دورهم جمع میکند، ودربارۀ چگونگی اعمال ما قضاوت خواهد فرمود.

“سوگند به روز قیامت، سوگند به نفس ملامتگر، آیا انسان گمان میکند که استخوانهایش را گرد نخواهیم آورد؟ آری، قادریم انگشتانش را نیز موزون ومرتب کنیم، بلکه آدمی میخواهد درگناه مداومت داشته باشد، می پرسد: روز قیامت کی خواهد بود؟ درآن هنگام چشم خیره شود، و ماه نورش را واگذارد، و خورشید و ماه به هم برآیند. در آن روز انسان می گوید راه فرار کجاست؟! هرگز گریزگاهی وجود ندارد. درآن روز قرارگاه بسوی پروردگار توست، در آن روز انسان را از پیش فرستاده ها و بازمانده هایش آگاه میکند. بلکه انسان به خوبی ازخودش آگاه است، اگر چه عذرهائی بتراشد.”

آیات : ( ۱۵- ۱) از سورۀ: “۷۵” قیامت.

خداوند درجهان هستيش ، فضا، كهكشانها، ستارگان، زمين، درياها، گياهان و جانوران وچيزهاى بسيار ديگرى را كه ازنظر طبيعت، اندازه، شكل و رنگ باهم تفاوت دارند گرد آورده است، خداوند دربدن مخلوقاتش هم جوهرهاى متفاوتى چون: آب، آتش، هوا، خاك، گرما، خشكى و رطوبت را گرد آورده است.

بدن انسان مجموعه ايست از سلولهاى بى شمارى كه هركدام از آنها درحركت، جستجو، يافتن، ُرشد كردن، تقسيم شدن و ُمردن هستند، هركدام از آنها زندگى و هويتى از آن خود دارند، او تمام اين سلولها را با دانش و قدرت خود دريك بدن جمع كرده است، اوست كه ميتواند آنها را به دورترين نقاط عالم بپراكند و باز دورهم گردشان بيآورد، ازهمين طريق است كه بدنهاى ما كه خاك شده و در زمين، آب و هوا منتشر شده اند در روز رستاخيز گرد آورده ميشوند، و بسوی او برمیگردند، همين گونه بدنهاى بيلیونها بیليون انسان، درحاليكه زندگى، ذهن و روحشان به آنها بازگشته، در روز رستاخيز گرد آورده ميشوند، خداوند گناهكار و بى گناه، ظالم و مظلوم، خوب و بد را چهره به چهره گرد مى آورد و آنها را قضاوت ميفرمايد، سپس مسلماً نيكوكاران را در بهشت و بد كاران را در جهنم جمع ميكند.

خداوند همانطور كه سلولهاى بدن انسان را با هم تركيب ميكند، انسانها را هم براساس اعمالشان درمسير ابديت با هم روانه ميسازد، تنها دوست و رفيق انسان اعمال اوست، انسان از راه غفلت نمى بیند كه چگونه گوشت و پوست و قلب، ذهن و روح با هزاران ” مرا” “من” و “مال من” در وجودش زندگى ميكنند، همانطور كه اغلب انسانها، بليونها واحد گرد آورى شده در بدنشان را نمى بينند، آنها نه اعمالشان را مى بينند كه با آنهاست و نه جهنم و بهشتى را كه در اطرافشان هست. ( چون ما فقط به بهشت یا جهنم نمیرویم ، بلکه از همین اکنون درمسیر بهشت یا جهنم قرار میگیریم )، سرگرمى آنها دراين دنيا ـ خوردن، نوشيدن، جستجوى خوردنى بيشتر، مال بيشتر، لذت بيشتر، ایشان را بندۀ جسم و منيتشان ميسازد، ونمى گذارد به هيچ چيزديگر توّجه كنند، فقط وقتى مرغ روح از قفس تنشان پريد، اين رؤيا هم از سرآنها، مى پرّد و ایشان خود را با اعمالشان تنها مى يابند، آنگاه، يگانه يارخود را مى يابند و آنرا درآغوش ميگيرند و به سينه ميفشارند، آيا اين اعمال گرم و دوستانه اند؟ يا ُپر ازمار وعقرب و خارهاى زهرآلود؟ آن زمان درخواهند يافت كه چه چيزى را براى خود پيش فرستاده، و چه چيزى را پشت سر گذاشته اند.

آیات دیگری از قرآن مجید در این مورد:

بنام خداوند بخشندۀ مهربان

آنگاه كه آسمان بشكافد، آنگاه كه ستارگان فرو ريزند، آنگاه كه درياها روان گردند، آنگاه كه قبرها زيرو زبر شوند، هر كس درخواهد يافت كه چه چيزى را پيش فرستاده و چه چيزى را

پشت سر گذاشته است.
اى انسان چه باعث شد كه در برابر پروردگار كريمت مغرور شوى؟

آنكه تورا خلق كرد و به تو كمال بخشيد
وبه اعتدال برگزيد و بصورتى كه خواست تركيب كرد، چنين نيست،

بلكه روز جزا را تكذيب ميكنيد، بدون شك نگهبانانى برشما گمارده شده، كه نويسندگان بزرگوار هستند، و آنچه را انجام ميدهيد، ميدانند، مسلماً نيكوكاران متنعمند، و بدكاران را جا در دوزخ است، روز جزا به آن درآيند و گريزشان نيست. تو چه ميدانى روز قيامت چيست؟ باز چه ميدانى روز قيامت چيست؟ روزيست كه هيچكس قادر بانجام كارى براى ديگرى نيست و در آن روز فرمان خداراست.”
(سورۀ : ” ۸۲ ” انفطار ( شكافتن) شامل نوزده آيه)

بگو خدا شما را زنده ميكند و سپس ميمراند و بارديگر در روز قيامت كه ترديدى درآن نيست

جمعتان ميكند. (آيۀ: “۲۶” ازسورۀ: “۴۵” جاثيه)

معلم صالح راستین:

خداوند صالح است، اوست كه نيكوكارى را براى همۀ موجودات معين ميفرمايد، او در ِخردش تمام موضوعات را از راه نظم كامل به انتهايشان ميرساند، او آن معلم غائى است كه انسان را به راه راست و رستگارى هدايت ميكند، او معلم كاملى است كه درعقل وعمل هيچ كم نمى آورد، هركارى كه او انجام ميدهد روشن و داراى هدف مفيدى است، تدريس او چنان مؤثر است كه بصورت طبيعت يا قريضه در هرچيزى كه درجهان است و از ارادۀ او تبـعيّت ميكند، درمى آيد، او به انسان درکتابهای آسمانی، راه سعادت و رستگارى را آموخته است ، او آنچه را كه بما مى آموزد به اجبار نيست، بلكه آنرا به ارادۀ انسان واگذار ميكند، كه بر اساس آنچه كه آموخته عمل كند، و رسيدن به صلح، سعادت و رستگارى را بعنوان پاداش آنچه كه آموخته است بدست آورد. با وجود اينكه خداوند قوّى، و قادر است كه خلق را به اجراى دستوراتش مجبور كند، ميگذارد انسان به ارادۀ خود درعمل به آنچه كه آموخته است به پاداش دست يابد.

انسان به عنوان دانش آموز، اول بايد به آنچه كه آموخته ميشود آ گاه وهوشيار باشد، بعد بايد ازهوشى كه از طرف معلم به او داده شده ، براى نظم دادن و تعليم و تربيت خودش به نفسش – استفاده كند، بعد بايد قوانين الهى خداوند را بياموزد و براساس آنها زندگى ماديش را هم پيش ببرد.

بتدريج كه آنها ازخداوند، (معلم غائى) مى آموزند، در درون و بيرون خود، به نظم و آرامش میرسند.

بزرگترين معلم، دانش آموزان را وادار به ديدن ارادۀ خود، قدرت ، سخاوت ،عشق و شفقت خودش ميكند، او دانش آموزان را عاشق خود ميكند وباعث ميشود آنها براى اجراى گفته هاى او زندگى كنند وعاشق كار كردن براى خوشنودى او باشند.

او خداوند جلال وقدرت است. قدرت و بزرگى او، ابديت او، هيچگونه شباهتى به هيچ نوع انرژى، جنس يا زمان ندارد. ذات او صفات او ، خود او قدرتمند و بزرگ است، اينها نه در زمان قابل اندازه گيرى هست و نه درهيچ مكانى جاى ميگيرند، درعين حال او اينجا وهمه جا و هميشه هست.

دانش او عظيم است. همه چيز براى او شناخته شده است، چون خودش همه را بوجود آورده است.

قدرت او چنان عظيم است که ازتمام جهان هستى وهرچیزی فراتر ميرود، رحم اوعظيم است، سخاوت او نا محدود است، گنجهاى او پايان ناپذيرند.
راستى بغيير ازخداوند قادرعظيم، چه كسى را بايد احترام كنيم، بزرگ بدانيم، دوست بداريم و اطاعت خالصانه كنيم؟ قادرعظيم كيست؟ كسى كه قدرتمند، عاقل، سخى و رحيم است. كسى كه حتى يكى از اين صفات را داشته باشد، بزرگ شناخته ميشود.
خداوند دارنده و منبع تمام صفات عظمت، دانسته و يا نا دانسته است، او كسى است كه بزرگى را بهركس يا هريك از مخلوقاتش كه بخواهد ميدهد. او صاحب تمام نيكيها و كمال ها، وهدف تمام اميدهاست.

وجود، زندگى، مرگ، بدست آوردن و از دست دادن، همه به ارادۀ اوست، ذهن، قلب و روح، و تمام وجود.

كسى كه اينها را ميداند، ازعشق و ترس او انباشته است، ازطريق عشق ورزيدن به او، او هم كسى را كه دوستش دارد، دوست ميدارد. كسانى كه او را دوست دارند، كسانى كه كلمات او را تدريس ميكنند، وتمام كلماتى كه آنها تدريس ميكنند، تمام عشق وابسته به اوست.

او يگانۀ با سخاوت است. بزرگترين سخاوت او رحم اوست كه ازطريق آن وقتى ميتواند تنبيه كند، مى بخشد. او به قولهاى خود عمل ميكند. او درمقابل كارهاى خوب قول پاداش داده است. سخاوت او و پاداشهاى او بالاتر از حد تمام انتظارات است. همچنين به گناهكاران قول تنبيه داده است كه “وعيد” به معنى تهديد است، و براساس آن تمام گناهكاران تنبيه ميشوند.

درعين حال او درقضاوت الهى خود، موارد تخفيفى مى يابد و با سخاوت خود مى بخشد.

خداوند در آيات “۴۹و۵۰” ازسورۀ “۱۵” حجر، فرموده :

” بندگانم را آگاه كن كه من آ مرزندۀ مهربانم و كيفر من سخت و درد ناك است.”

او نسبت به كسانى كه به او پناه ميبرند سخى است. لازم نيست براى ايستادن درحضورش واسطه اى جستجو كنيم.

او مشكلات ما را قبل از اينكه ما به آنها پى ببريم میداند، او با سخاوتش كمك ميكند و حتى قبل از اينكه ما بخواهيم نیازهای ما را رفع میکند، او منبع محّبت بى پايان و احسان است كه به كسانى كه از نعمتها و احسان او در راه خير استفا ده ميكنند، پاداشهاى ابدى ميدهد، اين مطلب در قرآن مجيد ذكر شده كه او بر اهل ايمان بسيار مهربان و احسان كننده است.

چنانکه در قرآن مجید ش فرموده:

” اوست خدائى كه هم او، و فرشتگانش برشما بندگان رحمت ميفرستد، تا شما را از ظلمتها بيرون آورد و بعالم نور رساند و او بر اهل ايمان بسيار رئوف و مهربان است.” (آيۀ ” ۴۳” ازسورۀ ” ۳۳” احزاب)

رحيم به معنى مهربان نسبت به آنهائيستكه داراى اراده و انتخاب هستند و اين اراده و انتخاب را برحسب ارادۀ الهى وبراى خوشنودى اوبكارميبرند.

گفته شده،:” وقتی یک مسلمان درآغازشروع هرکار، طبق امر خداوند، میگوید: “بسم الله الرّحمان الرّحیم”

(بنام خداوند که رحمان و رحیم است.) خودرا درپناه رحمت بی نهایت خداوند جا می دهد، که در دنیا وآخرت، شامل حال او می گردد.”

رحمان مهربانی و شفقت بیش از حد خداوند است که به مردم اين دنيا تعلق دارد و رحيم، نهایت لطف و مهربانی اوست، که متعلق به اهل آخرت است. آنها كه ميدانند، دعا ميكنند: ” اى رحمان دنيا و رحيم آخرت ” .
رحمان دراين دنيا انسان را تغذيه ميكند، رحيم رحمت ابدى آخرت را با خود بهمراه دارد، نشانۀ رحميّت درمؤمنين بصورت شكرگزار بودن، اهميّت دادن و بخشيدن، ُبروز ميكند كه بازهم او به ما ميدهد.

عدم غرور در وسيلۀ انجام اعمال خيربودن، وتشخيص اينكه اوهم آفرينندۀ محتاجان است، وهم برآورندۀ نيازهاى آنها درتوسعۀ محبّت الهّى، برآنها كه به آن محتاجند، تمام اينها بازتابانندۀ نور رحمانيت است.

اگر با مشكلات، قدرناشناسيها و رنجشها روبرو شويم، بايد آنها را بخاطر خداوند تحّمل كنيم، چون پاداش خود را دراين دنيا وچندین برابر آنرا درآخرت خواهيم گرفت، كارهاى خوب خود را به ُ رخ نكشيم، مخصوصاً نسبت به دريافت كنندگان، ازآنها متشكرباشيم، اگروضعيت آنها وجود نداشت، محبّت وسخاوت ما نمى توانست بعمل درآيد.

همچنين درمورد، دريافت كنندگان محبّت و توجّه – كه آنها هم بايد نسبت به محبّت كنندگان شكرگزار باشند و آنها را هميشه بخوبى درخاطرداشته باشند، “چون كسى كه نمى تواند ازمخلوق تشكر كند، نمى تواند شكر خداوند را بجا آورد.” اما هرگز نبايد از احسان كنندگان ُبت ساخته و بجاى بندگى خداوند، به بندگى آنها درآیند.

بايد دانست كه خير، فقط ازطرف خداوند مى آيد، اما وسيله اى هم كه او انتخاب فرموده وسيلۀ زيبائى است كه ارزش احترام و تشكر را دارد.

آنها كه مزۀ تجلى صفات رحمان و رحيم خداوند را در وجودشان حس ميكنند و ازطريق آنها به خالقشان نزديكتر ميشوند، هرگز درقلبشان غم و اندوهى نميتوانند داشته باشند، آنها ميدانند كه هراتفاقى بيفتد، خداوند رحمان و رحيم بر آنها رحمت خواهد آورد، آنها را نجات و پاداش خواهد داد.

او روشن كنندۀ نورايمان درقلب است. او آرامش بخش است و پشتيبان كسانى است كه به او پناه ميبرند، ايمان امنيتى است كه درمقابل تمام خطرات پشتيبان انسان است. بنابراين بزرگترين هديۀ خداوند به انسان ميباشد.

“غياب ترسهاى منفى و مخرب درقلب مؤمن بستگى به درجۀ ايمان او دارد.”

باید دانست، پروردگارما، كسى است كه با همآهنگى كامل به خلقش فرمان مى راند، نه تنها هرچيز، در درون خودش همآهنگى دارد، بلكه همه چيزهم با همه چيز ديگر، درهمآهنگى است. اين جهان نامحدود هستى مانند ساعت كار ميكند، همه براى يكى هستند و يكى براى همه است.

توجّه کنیم که چطور در وجود ما همه چيز بهم متصل هستند، باهم كار ميكنند و چگونه وقتى قسمتى صدمه ببيند، بقيه هم تحت تاًثير قرار ميگيرند، سعى كنیم اينرا درک کنیم، كه اين همآهنگى كه در طبيعت ما هست، در زندگيمان بازتاب مى یابد، همینطور، طرزعمل فرد و اجتماع نيز بيكديگر بستگى دارد، واثر می گذارد.

خداوند به انسان هوشمندى عطا فرموده تا براى شناخت خلاقيت به او كمك كند، همچنين آزادى انتخاب داده، تا درستى را دربرابرغلط وخطا، انتخاب نماید، اما اگر انسان از ارادۀ خود براى گزينش غلط استفاده نموده و ازذهن خود، براى انكار وجود پروردگار، درآنصورت كوشش او در راه ويرانى همآهنگى جهانى است، يا در پايان خواهد ديد كه خود را به ويرانى سپرده است.

خداوند درقرآن مجيدش به بندگان حقیقی ودوستان خود، مژده ميدهد كه:

” آگاه باش كه دوستان خدا نه ترسى دارند، و نه غمگين ميشوند، براى مؤمنان با ” تقوا ” در زندگى دنيا و آخرت خبرى مسرت بخش است، سخنان خدا تغيير ناپذير است و آن رستگارى بزرگى است.”
(آيات: ” ۶۴- ۶۲ ” ازسورۀ ” ۱۰” يونس)

” اگر عملى به اندازۀ دانۀ خردل، دردرون سنگى يا در آسمانها يا در زمين باشد، خداوند به حسابش

مى آورد، زيرا خداوند د قيق وآگاه است.” ( آیۀ: ” ۱۶” ازسورۀ ” ۳۱ ” لقمان)

” كسانيكه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند و به آنچه از جانب پروردگارشان
بر محمّد(ص) نازل شده است ايمان آورده اند، خداوند گناهانشان را بپوشاند و كارشان را اصلاح كند.”
(آيۀ: “۲” ازسورۀ “۴۷” محمّد)

” اوست كه بر دلهاى مؤمنان آرامش فرستاد تا ايمانشان را بيافزايد كه سپاه
آسمانها و زمين ازآن خداست و خداوند داناى فرزانه است.”
(آيۀ: “۴” ازسورۀ ” ۴۸ ” فتح)

فصل دوّم: آموزش وتغیير

فصل دوّم :

آموزش و تغيير

بسيارى ازما اينطورفكر ميكنيم كه فقط در دورۀ معينى اززندگى است كه ميتوانيم به آموزش وفراگيرى بپردازيم، ومتأسفانه اغلب ماهوش انسانها را نسبت به سالهائى كه درمدرسه گذرانده اند، ارزيابى ميكنيم. درحاليكه بهتراست، تعليم وتربيت را پايان ناپذیر دانسته، و واقعی ترين سنجش هوش را برپايۀ ادامه دادن اين مرحله تا آخرعمربدانيم.

همۀ ما افراد بسيار نادانى راميشناسيم، كه مدارج دانشگاهى را پيموده اند، درحاليكه بعضى ازعاقلترين افراد، حتى دورۀ دبيرستان را نيز بپايان نرسانده اند.

بيهوده است اگربه ذهن خويش بسپاريم كه فقط دركلاس، وبوسيلۀ افرادى بنام معلم ميتوان آموخت، همۀ ما درحقيقت هم معلم وهم شاگرد هستيم. اطمينان دارم كه بهره گرفتن وارزش قائل شدن براى هردونقش، نشان خرد واقعى است.
هرروزآغازجديدى درزندگى است، بيشترما براى رسيدن به اين لحظه، تلاش فراوان كرده ايم، براى رسيدن به همين روز، فرصتهائى براى رُشد، موقعيتى براى آموختن چيزى تازه، چيزهائى كه شايد تنها در دوران هاى مختلف زندگى پيش مى آيد، فقط انتخاب ماست، كه براى يادگيرى آنها موقعّيت را مغتنم بشماريم، يا نه! دراثرآموختن چيزهاى تازه است كه درما ميل به تغييرايجاد ميشود، وتنها واقعيتهاى موجود زندگى، مرگ وتغييراست، يكى پايان وديگرى آغاز ميباشد. تغييركردن زندگى است، بدون تغيير، نه رُشد، نه ادراك ونه اعجازى وجود خواهد داشت.

خوشبختانه ما بطور طبيعى موجودات تغيير پذيرى هستيم، با اينهمه بنظر ميرسد بيش از تمام جنبه هاى ديگر زندگى، ازتغيير مي ترسيم و دربرابرآن مقاومت ميكنيم.

انسان سالم، به فرصتى كه براى كسب تجربۀ جديد پيش ميآيد، خوشآمد ميگويد، درحقيقت انسان سالم، ازاينكه هميشه تغييركند، احساس آرامش مينمايد. انسانها با امكان هرلحظه شخص تازه اى شدن زنده اند، فقط عادت بى قيدى است كه بقيۀ ما را از چنين نگرشى بازميدارد، هنگامى كه توجّه نداريم ويا خود را به قضا و يكنواختى مى سپاريم، راكد شدن راآغازميكنيم.

ما مستعد قبول اين تصور بى درد سرهستيم، كه زندگى عبارت است ازسلسله اى عادات وبازتابهاى شرطى. اين راحت طلبى درعمل بيشتر به نوعى بيمارى شبيه است، كه مارابسوى مرگ هشيارى و احساس سوق ميدهد، به گونه اى كه فرصت وامكان تباه شدن خود ودنياى متحركمان را مهيّا ميسازيم. ” الن گلاسگو” داستان نويس آمريكائى گفته است: “تنها فرقى كه ميان مرگ و يكنواختى وجود دارد، دراندازۀ آنهاست.”

پذيرفتن چيزهاى تازه وترك عادات وارزشهاى قد يمى، هميشه كار آسانى نيست . بيشتراوقات براى ما آسان تراست كه امكان تغيير وخلاقيت بيشتر در زندگى خود را انكار كنيم، از درك اين مطلب عاجزيم كه با چنين نگرش ومقاومت در برابر نيروى تغيير، زندگى دربهترين شكل خود به صورت تكرارى وكسل كننده درميآيد و در بدترين حالت، گذرانى است كه هرچه بيشترسبب تنهائى و يكه شدن ما ميگردد. پيوسته ازافرادى ميشنويم كه با افتخار ميگويند که: “هرگزتغييرنميكنند” آنان به دلايلى فكرميكنند كه نميتوانند عوض شوند، كه اين توجيهى آشنا وبسيار بى معناست. تغييرهميشه امكان دارد، مگرآنكه كارمغزتعطيل شده باشد.

هنگامى كه حس ميكنيم زندگى بنظرمان يكنواخت و خسته كننده شده، واعجاب زنده بودن ازبين رفته است شايد بدين سبب است كه دربرابرتغييرمقاومت بخرج ميدهيم.

اگربه دام كسالت افتاده ايم وزند گى بى روح است، بايستى مصمّم شويم كه دست ازمقاومت برداريم وبه استقبال مرحلۀ تازه ای برویم، هنگامی که اینکار را بکنیم، به اطمینان درخواهیم یافت که تغییربزرگترین سرچشمۀ خوشبختى ماست كه دلجوئى وادامۀ رُشد را بهمراه خود به ارمغان مى آورد.

“انسان سالم هميشه هشياراست و تغيير و دگرگونى را با آغوش باز ميپذيرد”.

آگاهی ازقدرت نفوذ کلام :

خوب است اين واقعّيت را بپذيريم كه هيچ چيزتصادفى واتفاقى پيش نمى آيد، درپى هرمعلولى علتى است واين ماهستيم كه موتوردستگاهى را روشن ميكنيم كه خير يا شر را برسر راهمان قراردهد، و بايد به اين امرهم اقرارداشته باشيم كه واژه ها وانديشه ها نوعى ديناميت هستند، كه دركمال دقّت وفهم و شعوربايد به آنها نزديك شويم، وآنها را بكاربريم. گاهى كلمات وجملات ناشى ازخشم يا نفرت، ويا نا اميدى وترحم ودلسوزى بحال خود يا ديگران را بكارميبريم، وتازه متحّير ميشويم كه چرا اينقدر بد ميآوريم و زندگيمان دشوارشده، وقتى كه با كلام سروكارداريم، بايد بدانيم كه ديناميت دردست داريم، براى نمونه، توجه کنیم به تأثیرنفوذ كلام درامر شفا بخشيدن، كلامى به زبان ميآيد وفعل وانفعالى شيميائى درتن پديد مى آورد.

به زندگى خودمان نگاه كنيم تا ببينيم چطور با كلام خود سعادت يامصيبت را بسوى خودمان جلب كرده ايم.

ذهن نيمه هوشيار ذره اى حس شوخ طبعى ندارد، ومتأسفانه مردم بگونه اى مخرب دربارۀ خود شوخى ميكنند.

انسان باخبر ازنفوذ كلام درگفتارخود دقّت بيشترى بخرج ميدهد، زيرا كافى است مراقب واكنش كلام خود باشيم تا بدانيم كه بى ثمربازنخواهد گشت، مردمانى كه بهنگام خشم ونفرت سخن ميگويند، بزرگترين خطا را مرتكب ميشوند. زيرا كلامشان عواقبى سخت ناخوشآيند خواهد داشت.

بدليل نفوذ طيفى ياقدرت تموجّى كلام، هرآنچه به زبان ميآوريم همان را بخود فرامي خوانيم. مردمانى كه مدام ازبيمارى سخن ميگويند، بيمارى را بسوى خود مى كشانند. نيروهاى غيبى بى وفقه براى آدمى سرگرم كارند، هرچند او به نيروى اين حقيقت واقف نباشد. سرنخ هميشه درد ست خودمان است، با اينهمه بيشترما ازصبح تاشام بطرزى مخرب صحبت ميكنيم، زيرا انتقاد وملامت وشكايت براى اكثرما به صورت عادت درآمده.

حال كه به قدرت نفوذ كلام پى برديم چرا ازآن بهره نگيريم؟ پس اكنون بيائيد درهدايت اين نيروى پوياى درون خود دقيق ترباشيم، باشد تا ازآن بخواست خدا، براى شفا بخشيدن، وداشتن امكانات بهتردرهمۀ زمينه های زندگی استفاده كنيم. انديشه نيزهرچند خاموش است، امّا نيروئی عظيم دارد، قدرتى كه درنيك خواهيمان نهفته است، هرچه مانع را از راه خير وصلاحمان دور می کند، وسرانجام ما را با آن همآغوش مي سازد، وبلعكس، بد خواهى، بزرگترين زيان را بما خواهد زد. البته ماهميشه نميتوانيم انديشه هايمان را كُنترل كنيم، امّا كلام خود را كه ميتوانيم دركف اختيار بگيريم وسرانجام كلام برذهن نيمه هوشيار اثر مى گذارد وپيروزميشود.

بهمين دليل، دعاونيايش، خيرخواهى وستايش خدا، وذكر نامهاى مقدّس او، درتمام مذاهب سفارش شده، و شخص معتقد به آن، که عملاً به این کارها می پردازد، از آرامش بى نظيرى برخورداراست.

زیرا وقتی قلبی حقيقتاً معتقد باشد، اعمال شخص به نيكوكارى ومهربانى وخيرخواهى خواهد انجاميد ودراينصورت شكى نيست كه ازدلهره ونگرانى، وسواس، وهزاران صفات زشت ديگر بدور خواهد ماند.

توجّه داشته باشيم كه انسان موجودى است چند بُعدى، وبراى كسب خوشبختى وآرامش، وبرخوردارى ازيك زندگى متعادل، وسلامت وموّفق، چاره اى نيست جزاينكه به ابعاد مختلف اوتوجّه شود.

همانطوركه عدم برخوردارى ازمواهب امورمادى، باعث ايجاد مشكلاتى درزندگى ماميشود، و نرساندن غذاى مادى به بدن فيزيكى ما، درد گرسنگى وسوز تشنگى را بهمراه دارد، نرساندن غذاى معنوى درست، به روح انسان نیز، درد وسرگردانى معنوى بهمراه مي آورد، كه اغلب اين مسائل باعث روكردن انسان به مواد مخدر، وغرق شدن او درشهوات سيرى ناپذير، و درنتيجه ريشۀ بسيارى از امراض بدنى و روحى خواهد شد، وعوارضى ازقبيل افسردگى، دل واپسى، زود رنجى، وعدم كنترل اعصاب، وخشم بى دليل، همینطورعدم مقاومت كافى بدن، درمقابل ويروسهاى مختلف ازقبيل سرماخوردگى و آنژين، وغيره وغيره .

اکنون دانسته شده كه ريشۀ مرض قند، در افسردگى مزمن، و بالا رفتن كلسترول، دراثرداشتن نگرانى وتشويش است، كه اشخاص مبتلا به این امراض، هرچقدر رژيمهاى غذائى را رعايت كنند، باز تا ريشۀ معنوى آن معدوم نشود، انسان ازتعادل وسلامتى برخوردارنخواهد شد، و تمام داروهائى كه باين دلايل مصرف ميشود، بايد همراه با مداواى معنوى باشد وگرنه فقط انسان ازعوارض جنبى آن مواد شيميائى كه به بدن سرازير ميكند برخوردار شده وهر نوع معالجه ومداوا، موقتى خواهد بود ،و بمحض ترك دارو، مجدداً علائم ظهور ميكند.

بهرحال ماديّت ومعنويّت دو چيز جدا ازهم نيست، بلكه انسان بايد بیاموزد، که برای برخورداری از یک زندگی شاد وسلامت، اين هردو جنبه را رعايت نماید، يكي بدون ديگرى رضايت بخش وارضاء كننده نيست.

” لوئيزهى” روانشناس امریکائی، دركتاب ” شفاى زندگى”، خاطرنشان ميسازد كه اگرحيات وزندگى انسان را بيك مغناطيس تشبيه كنيم، ماديّت ومعنويّت دوقطب مثبت ومنفى اين مغناطيس قدرتمند را ميسازد، و يكى بدون ديگرى كامل نيست . قطب مثبت امور معنوى و ايمان بقدرت خلاّق و آن قادر مطلق است، كه خالق جهان وجهانيان است، و توجّه به آن، باعث رُشد معنوى، وبرخوردارى ازمواهب عالم متافيزيك ومافوق طبيعه ميشود، وقطب منفى توجّه به امورمادیست، كه زندگى فيزيكى بدن ما، و احتياجات روزمرۀ ما را، ازنظر جسمی رفع ميكند.

قطب مثبت توجّه بدرون و قطب منفى توجّه به ظاهر وامور روزمره است، وهر وقت در زندگى مردم، بهردليل يكى ازاين دو قطب قوى ترشود وقدرتش به ديگرى بچربد، ودرنتيجه آن ديگرى را از كار بيندازد، بايد براى متعادل كردن آنها يك مركز خُنثى، بين اين دوقطب بوجود آورد، تا دوباره تعادل وتوازن را بين آنها برقراركند.

خوشبختانه كسانيكه اسلام راستين را شناخته وپذيرفته اند، و در راه مستقيم آن تسليم خدا به پيش ميروند، ياد ميگيرند كه بهر دو جنبۀ اين مغناطيس، توجّه كنند، زيرا اسلام روشى است كه بهردو جنبۀ انسان توجّه داشته، وپيروى ازآن انسانى متعادل ميسازد .

متأسفانه در اين دوره كه در اثر بى مبالاتى اكثر انسان ها به امور معنوى، ماديّت بطورعجيبى برمعنويّت تسلط پيدا كرده و اصلا ً وجود آنرا زير سئوال برده، مى بينيم كه با وجودي كه بشر امروز، ازنظر مادى وقدرتهاى تكنيكى پيشرفت زيادى كرده، ولى ازدرون پوك وخالى، وپُر ازتشويش ونگرانى، ودرنتيجه باداشتن هزاران وسيله براى آسايش، رفاه وخوشبختى، اصلاً چنين احساسى ندارد، ( مگر بطور كاذب و براى مدتى بسيار كوتاه )، علاوه برآن حتى ميترسد ازاينكه يك ساعت با خودش تنها باشد، و اگر تنها شد، وسوسه وترس هاى او، بيشتر و بيشترشده و ناچاربراى تسكين موقّت اين حالات، به انواع تسكين هاى مخرب مادى پناه ميبرد، وبلاخره اين لذت ها هم براى او تكرارى ومهوّع شده، و سرانجام به پوچى كامل، ونهايت افسردگى رسيده، وچنانكه شاهد هستيم دست بخود كُشى وديگركُشى ميزند.

وامّا چاره چيست؟
فكر ميكنم چاره اينست كه اين عوارضى را كه حالا بدرك آنها موفق ميشويم، به شوخى نگيريم، وجداً درفكر رفع آنها از راه درست باشيم، يعنى تصميم قاطع براى تغييرزندگى خود، وانتخاب راهى كه خداوند بافرستادن كتابهاى آسمانى وپيامبران دراختيارما گذاشته، باشیم.

“راه آزادى، راه عشق، كوتاهترين راه براى رسيدن به رستگارى درهر دو دنیا، راه راست.”

درست مانند زمانى كه انسان آدرس محلى را در دست دارد، و براى رفتن به آن محل بدون توجّه به آدرس راه ميافتد، وبعد ازمدتى ازنشانيها وعلامات ( بین راه) متوجّه ميشود كه گم شده ، چاره چيست؟

توجّه به آدرس، تحقیق برای یافتن آن، بازگشت وحركت مجدد درمسير درست.

درمسيرزندگى هم عيناً همين كاررا بايد كرد، فقط خداوند است كه آفرينندۀ ماست وتنها اوميداند كه ازچه طريقى خيرو صلاح ما پيش خواهد آمد، وبراى اين كارخوشبختانه هرگز دير نيست، بقول اكثر روانشناسها:

” قدرت هميشه درلحظۀ حال است.”

بمحض اينكه شعوروآگاهى ما اين مسئله را درك كرد، زمان حركت درست ما فرا رسيده، و به لطف خدا میتوانیم با اراده و پشتكار، تولدى دوباره ای را، از نظر شخصیتی درخویش تجربه کرده، و آمادۀ پذيرش تغيير واقعى درزندگى خود باشیم.

اخلاص در دین: وقتى از دين صحبت ميشود، منظور رو آوردن به حقيقت آن، ونه پيروى ازيك سلسله بسته بندى ارثى وميراثى وخُرافی است، كه بطورشناسنامه اى بنام هرمذهبى بما رسيده، ( البته دراین صورت زیاد هم فرقى نميكند مربوط بچه مذهبى باشد)، واكثراً بدون مطالعه، بنام دين آنرا پذيرفته، ويا بنام بى دينى آنرا رد كرده ايم.

وصد البته من برآن نيستم كه مذهب ارثى را تائيد كنم، بطوركلى مذهب ميتواند مترقى ترين وعلمى تريِن وبخصوص انسان دوستانه ترين ومنطقى ترين جهان بينيها را بما بدهد، وهم ميتواند منحط ترين و ضد انسانى ترين ونيرومند ترين عامل نفى شخصيّت و اصالت در انسان باشد. اين دو قضاوت متناقض دربارۀ مذهب چرا بوجود ميآيد؟

خيلى روشن است، زیرا ما متأسفانه قضاوتى را كه اكنون دربارۀ مذهب داريم، از دوجا ميگيريم : ازگذشتۀ تاريخيمان، كه يك مذهب ضد انسانى، ُسنتی وخرافی است كه بما رسيده، كه با حقیقت ان کاملاً متناقض است، يا به آن معتقديم،
که ميشويم يك “مذهبى ُسنتی خُرافه پرست”، (مقصود بطوركلى است وبا استثناها کاری نداریم) يا با آن مخالفيم كه ميشويم يك “روشنفكرمخالف مذهب ُسنتی ُخرافی” كه ازگذشته بمارسيده، يعنى بى مذهب.
( ازتجربۀ روشنفكران و دانشمندان قرون جديد بعد از رنسانس كه باقرون وسطاى مذهبى درافتادند.)

پس ما وقتى ميخواهيم بگوئيم مذهب چيست، هردومان ( هم كسى كه معتقد به مذهب هست، وهم كسى كه مخالف مذهب است) يكى هستيم. ايمان به مذهب، مسئله اى جدا از مسئلۀ شناخت ، وتصوريست كه از مذهب داريم .

برای مثال، ما فكر ميكنيم كه بهشت يك جاى خاصى است، يك جائى در ذهنمان دارد، منتها آنكه بى مذهب است، مخالف و آنكه مذهبى است موافق آن است، پس اين دو، تصوير تقريباً ثابت و مشترك از بهشت دارند.

خدا يك مفهوم مشترك در ذهن همه است، يك عده آنرا باور ندارند و يك عده به آن معتقدند . پس موافق ومخالف در نوع و كيفيت مورد اعتقاد وجه اشتراك دارند، بنابراين در اينجا از ايمان وكفر صحبت نميشود، آن را كار نداريم، مسئله تحليل علمى قضيه است، نه تبليغ وتلقين.

امروز بيشتر بشناختن و آگاهى نيازمنديم، نه تنها به اعتقاد داشتن، و يا عدم اعتقاد. چه غالباً معتقديم ، ولی باید دانست که دين بدون شناخت، هيچگونه ارزشى ندارد. ما امروز به شناختن مذهب، و به شناختن شخصّيت هايمان نياز داريم. انسانهاى معتقد بدون شناخت دربين ما زيادند، كه متأسفانه اين اعتقادها به تنهائى مثمر ثمر واقع نشده، چون وقتى اعتقاد با آگاهى وشناخت همراه نباشد، هيچ فايده اى ندارد، بلكه مضر هم هست، براى اينكه همۀ انژيهاى انسانى را ميگيرد. ايمان بخودى خود بى ارزش است ( مثل ايمان داشتن به بسيارى چيزهاى بيهوده وبت پرستى)، پس آگاهى است كه به ايمان ارزش ميدهد.

کسی که امام”على”(ع) را كه نمی شناسد ( برای او، این وجود با آن شخصیت والا واستثنائی)، مانند هركس ديگريست، همينطور “مسيح”( ع) (، يا هرفرد با ارزش ومنحصر بفرد ديگرى.) پس درشناخت است كه باهم فرق مى كنند. والاّ درخود دوست داشتن وگريستن، ونذركردن وابراز احساسات كردن براى اين شخصيتهاى مذهبى يامذهب، چه فرقى ميكند؟ اسلام مجهول مساويست با هرمذهب ديگر كه براى ما مجهول است، مساويست با شرك وُبت پرستى، یا مثلاً كتاب ُپرارزشی مانند: “مثنوى مولوى”، يا هركتاب بی ارزش ديگر، اگر هردو را باز نکنیم، نخوانیم ونشناسيم ، چه فرقى ميكند، كه به كداميك معتقد باشيم؟ و قتيكه آنها را باز كرديم وخواند يم، مسئلۀ ارزشها در دو سطح قرار ميگيرند ودو نوع روى ما اثرميگذارند. پس ما نيازبه افكار ورفتارواعمالى داريم كه با شناخت وآگاهى درست ازمذهب انتخابى وتحقيقى ما باشد.

گروهى ازما كه هنوز شوق شناخت وتحقيق حقيقت در دلهايمان جوانه نزده، واغلب هم ادعاى روشنفكرى داريم بطورکلی، ازمذهب كنار ميرويم، امّا اين به معناى بى مذهب شدن نيست، به معناى كنار رفتن ازمذهب ُسنتى و ارثی وغیرحقیقی است، واتفاقاً اگرهمين كنار رفتن، هدايت شود، بهترين عامل و بهترين وسيله وتنها مرحلۀ جبرى گذر اين نسل براى رسيدن بيك مذهب آگاهانه است.
بهرحال، مغز بايد از اين چهار چوبهاى منجمد سُنتى آزاد شود، تا بتواند اسلام را در آن شكل متعالى خودش و به شكل ” يك ايدئولوژى آگاهانه” بپذيرد، وگرنه نميتواند بپذيرد، براى همين است كه هروقت صحبت ازيك مذهب پاك ، روشن وقرآنى حقيقى ميشود، هميشه جوانان وروشن فكرانى كه اصلاً مذهبى نبوده اند بهتر فهميده اند، تا آنهائى كه داراى مغز ُسنتى و متعصبانۀ غیرحقیقی دينى بوده اند، و اغلب هیچ شناختی ازمذهب نداشته، و فقط شعائر و مراسم و ُمدهائی را تقلید وار، بنام مذهب تکرار کرده اند، (واغلب برای رهائی از آتش دوزخ و یا به اشتیاق ورود به بهشت.) به آنها اصلاً نميتوان حالى كرد.

اين نشان ميدهد كه “يك تحول”، موقعى مي تواند مترقى باشد كه خوب رهبرى شود.

چيزى كه روشن است، مذهب پاك وحقيقى كه كتابهاى آسمانى پيام آورآنست، كمتر به اجرا درآمده، وعملا ً نوعى مذهب متناقض با مذهب حقيقى در واقع اجراء ميشود.

توجّه داشته باشیم که فرق است بين “حقيقت” و “واقعيّت.”

“حقيقت” آن چيزيست كه حقاً بايد باشد، ولى هميشه به واقـعيّت نمى پيوندد، و “واقعيّت” چيزيست كه با تمام حواس خود واقع شدن آنرا درك ميكنيم، ولى لزومى ندارد كه درحقيقت حق باشد، واغلب هم مى بينيم كه با حقيقت فاصلۀ زيادى دارد، و شاهد هستيم كه درتاريخ بيشتر مذاهب واقعى است نه حقيقى، ولى خوشبختانه هميشه اقليتهاى كوچكى هستند كه پيرو آن مذهب راستين حق ميباشند وعلاوه بر رستگاری آخرت، اغلب درزندگى روزمرۀ همین دنیا هم موفق شده، و حقیقت را به واقعیت پیوسته اند.
باید دانست که مذهبی که بدرد دنیا نخورد، بی شک بدرد آخرت هم نخواهد خورد، و درهر دو دنیا ما را دُچار خسارت و زیان غیرقابل جبران خواهد کرد، مگر این که با بازگشت به “دین حقیقی”، و اصلاح افکار و اعمال خود، دیننمان را برای خدا خالص کنیم.

بطورکلی، يك روش ضد انسانى به اسم مذهب درتاريخ واقعّيت پيدا كرده، (که حقیقی نیست) و يك روش حقيقت انسانى وماوراء انسانى، كه بعنوان نخستين ايده آل ونخستين فلسفه، ونخستين روح اين نهضت بوده است، که همين اسلام راستين است ، وآن شامل تمام مذاهب توحيدى است.

(توضیح کوچکی که باید بعرض برسد، این است که در حقیقت نزد خدا یک دین وجود دارد، که از زمان آدم(ع) نوح(ع) ابراهیم (ع)، موسی(ع)، عیسی(ع)، و سایر پیامبرانی که تعدادَشان را فقط خدا میداند، ونام بعضی از آنها در کتابهای آسمانی ذکر شده، همه در زمان خود، همان ” اسلام” بوده. به معنی” تسلیم به امرخدا”، و اصل تمام پیامها موافق و مؤید هم هستند، و درهر زمان مطابق با روش زندگی مردم آن زمان، و به زبانی که برای آن مردم قابل فهم بوده، خداوند مهربان پیامها را برای رستگاری هردو دنیای ما نازل فرموده است، وسپس با پیامبری “محمّد مصطفی (ص)” خاتم پیامبران، وتسلیم شدن به پیامهای کتاب آسمانی او ” قرآن مجید” دین کامل میگردد.)

توجّه شما را به آيات :” ۸۱ تا ۸۴” ازسورۀ: ” ۳ ” عمران جلب ميكنم :

“چون خدا ازپيامبران پيمان گرفت كه پس ازآنكه كتاب وفرزانگى بشما دادم، و آنگاه پيامبرى آمد كه موافق و مؤيد كتاب شما بود، به اوايمان آوريد وياريش كنيد، (سپس) فرمود: آيا اقرار داريد و پيمان مرا پذيرفتيد؟
گفتند: ” اقرار داريم.” فرمود: “گواه باشيد، من هم با شما گواهم، كسانى كه بعد ازاين روى برتابند نافرمانند.”
آيا آنها غير آئين خدا ميخواهند؟ حال آنكه آسمانيان وزمينيان خواه ناخواه در برابراو تسليم هستند
وبه سوى اوبازميگردند.
بگو:” به خدا ايمان آورديم ونيز به آنچه برما وابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، ونوادگان او نازل گرديده است، ونيز آنچه ازجانب پروردگار به موسى وعيسى وپيامبران ديگرداده شده است، ما درميان آنها فرقى نمي گذاريم و دربرابراو تسليم هستيم .”
و همينطور درقسمتى از آيۀ : ” ۳ ” درسورۀ : “۵” (مائده) فرموده:

” امروز دين شمارا كامل كردم، ونعمت خودم را برشما تمام نمودم،

واسلام را دين شما پسنديدم وساختم.”

پس بنابراین ” دین اسلام حقیقی” مجموعه ای ازمذاهب یکتا پرستی است.

مذهب گاه دريك تلقى ازآن” ايدئولوژى” است وگاه دريك تلقى ديگر ُسنت اجتماعى است. مذهب بعنوان ُسنت عبارت است ازمجموعۀ عقايد موروثى، احساسهاى تلقينى، همچنين تقليد از مُدها و روابط وشعائرمرسوم اجتماعى، واحكام خاص ناخودآگاه عملى، مجموعۀ اينها مذهبى را مي سازد كه بيش ازآنكه مبناى انسانى داشته باشد ومبناى آگاهانه، مبناى ُسنتى كوروغريزى موروثى، يا اجتماعى دارد، وبيشترنشان دهندۀ روح دسته جمعى يك گروه است، مثل اينكه اغلب ما شاهد بوده ايم، وعلائم مشخصۀ اين مذهب را اغلب درهمه جا به چشم مى بينيم ، اينها نشان ميدهد كه اين، مليّت وروح جمعى، يك قوم است كه به صورت سمبل هاى مذهبى، ُسنتهاى مذهبى، وشعائر مذهبى، تجلى دارد.

وامّا يك مذهب ديگرهست، و آن، “ايدئولوژى” است.

“مذهبى است كه يك فرد يا يك طبقه يا يك ملت، آگاهانه انتخاب مى كند.”

درمذهب ُسنتى كسى انتخاب نمى كند، اين پدر و مادرها هستند كه باعث مذهبى شدن ما می شوند، وشايد خودشان هم درآن دخالتى نداشته اند، وهمانطور آنها هم ازطريق پدرو مادرها بطور ارثى صاحب آن مذهب شده اند، نسل پيش است كه نسل بعد را به اين صورت ساخته وشايد نسلهاى آينده را نيزبسازد .

(البته درمورد بی دینی، یا “مذهب لائیک” هم این موضوع صدق می کند.)

امّا مذهب به عنوان ” ايدئولوژى”، عقيده ايست كه آگاهانه وبراساس نيازها وناهنجاريهاى موجود وعينى، و براى تحقق ايده آلهائى است، كه براى رفتن به طرف آن ايده آلها، اين فرد، اين گروه، ويا اين طبقه، همواره عشق ورزيده، انتخاب ميشود.

بنابراين، فرد وضع طبقاتى خودش راحس ميكند، وضع زمانى خودش را حس ميكند، وضع سياسى، اقتصادى واجتماعى خودش را حس ميكند، ناراضى است، رنج ميبرد، نسبت به عوامل نا هنجار آگاهى دارد، نسبت به وضع موجود انتقاد دارد، آرزوى تحول و تغييردارد، بعد ” ايدئولوژى” مطرح ميشود، در مسيرش قرار ميگيرد و در آن ” ايد ئولوژى” رفع ناهنجاريهاى موجودش را مى بيند، وراه حل براى تغييروضع موجود كه نسبت به آن انتقاد دارد را احساس ميكند. اين مذهب دراين حال مساوى است با ” ايدئولوژى”، بى كم و كاست، وهمين مذهب است كه انسان ميسازد، و منحصر به كشورهاى به اصطلاح اسلامى هم نيست، و درتمام دنيا ميشود از اين انسانها پيدا كرد، هرچند تعدادشان بسيار اندك باشند، واين مذهبى است كه خدا ما را به آن ميخواند، و درست به همين دليل مرتباً و مؤكدن در ” قرآن کریم ” خداوند، مارا به تفكروتعقل ميخواند، و درانتخاب راه هدايت و ضلالت به ما آزادى عنايت فرموده ، وگرنه ميتوانست به جبرهمۀ انسانها را تسليم خود فرماید. (مثل فرشته ها)

توحيد يعنى چه؟

توحيد يعنى”يكى ساختن” (واحد كردن) يعنى تمام خدايان وصاحب اختياران خيالى كه مردم درست كرده اند به يك خداى حقيقى، (كه خالق تمام مخلوقات و آسمانها وزمين و آنچه ميان آنهاست) تبديل كردن.

خداوند در قرآن مجيد، درآيات :” ۲و۳” ازسورۀ: “۳۹” زُمر ميفرمايد:

“ما اين كتاب را براستى برتو نازل كرديم . پس خدا را بپرست ودين را براى او خالص كن. آگاه باش كه دين خالص ازآن خداست وآنانكه غير از او ديگرى را معبود خود گرفتند، كه بدين منظور اينهارا ميپرستيم تا مارا به خدا نزديك كنند، خداوند دراختلاف ميان آنها داورى خواهد كرد، خداوند دروغگويان ناسپاس را هدايت نميكند.

پس مسلمان حقيقى، كسى است كه تسليم حكم و نظر خداوند است و براى اينكه ازآن حكم مطلع باشد، قرآن را مرتباً ميخواند ودرآياتش تدّبُر و تفكر ميكند، ودر امور روزمره به آن عمل مي نمايد.

و امّاشرك چيست؟

شرك ” كه به معنى شريكى براى خداشناختن است” فقط شامل آن نمي شود كه فكركنيم خداوند درخلقت آسمانها وزمين وموجودات جاندار وبيجان شريك وهمدستى داشته، چون هيچكدام ازمشركينى كه درقرآن ازآنها صحبت شده، چنين تصورنمي كردند. توجّه كنيم به آيات : “۶۱ و ۶۳” ازسورۀ “۲۹” (عنکبوت) كه خداوند ميفرمايد:

” اگرازآنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرده و خورشيد وماه رامسخركرده؟ حتماً ميگويند:” الله “، پس چگونه منحرف ميشوند؟ همچنين اگرازآنها بپرسى، چه كسى ازآسمان باران را فرو فرستاد، وبا آن زمين را پس ازمردنش زنده كرد؟ خواهند گفت: “الله”.

بگو: “ستايش براى چنين خدائى است، امّا بيشتر آنها درنميابند.”

به آيۀ : “۲۵” ازسورۀ: “۳۱” لقمان و آيۀ:”۳۸” ازسورۀ: “۳۹” زُمر، وهمينطور به آيات: ” ۹” و”۸۷” درسورۀ: “۴۳” زخرف، نگاه كنيم، آنها نمی گفتند كه خالق آسمان وزمين شريكى ومشاورى درخلقت آنها داشته، آنها مي گفتند:” اينها شفيع ما پيش خداهستند وما را به خدا نزديك ميكنند.”

همانطوركه درآيۀ: “۱۸” ازسورۀ : “۱۰” يونُس ميفرمايد: “غيراز الله چيزى را بندگى ميكنند كه ضررى به ايشان نميزند ونفعى هم براى آنها ندارد، ولى ميگويند:” اينها شفيعان ما پيش الله هستند.”

ودرآيۀ:”۳” ازسورۀ: “۳۹” زُمر، ميفرمايد: ” بدانيد كه دين خالص برای الله است. كسانى كه اوليائى غيرازخدا براى خود ميگيرند، ميگويند: “ما فقط آنهارا براى اين عبادت ميكنيم كه مارا به الله نزديك كنند.”

اكثرمشركين امروزى هم همين حرف راميزنند، و خيال ميكنند اينكارشرك وخلاف توحيد نيست، درصورتى كه خداوند بارها وبارها درقرآن مجيد تذكر ميدهد كه:” خدا همه جاهست، وشاهد اعمال شماست، وحرفهاى شماراميشنود وازدل شماخبردارد، ودعاى شمارااجابت ميكند.” براى نمونه توجّه ميكنيم به چند آيه دراين مورد:

” خاور وباخترازآن خداست، بهرطرف روكنيد روبسوى خدا داريد كه او گشايشگرداناست.”
آيۀ:”۱۱۵” ازسورۀ :” ۲” بقره

” آنگاه كه بندگانم دربارۀ من ازتو پرسند، بدانند كه من نزديكم هركس مرابخواند دعايش را اجابت ميكنم، آنها (هم) بايد دعوت مرا بپذيرند وبمن ايمان بياورند، تا راهشان را بيابند. آيۀ: “۱۸۶” ازسورۀ: “۲” بقره.

وباز ميفرمايد :” ما انسان را آ فريديم و از وسوسه هاى نفس او آگاهيم، واز رگ گردنش به او نزديكتريم.” آيۀ: ” ۱۶” ازسورۀ:”۵۰” ق .

آیا كسى كه از رگ گردن به ما نزديكتراست احتياجی به شفيع و واسطه دارد؟

امام على(ع) درنامۀ ۳۱ نهج البلاغه درسفارش به امام حسن (ع) پسرعزيزش مينويسد:

خداوند بين تو وخودش حاجبى كه شما را ازهم جدا كند قرارنداده، وتورا مجبور نساخته كه به كسى متوسل شوى كه پيش اوبراى توشفاعت كند.

درقرآن “۴۷” بارگفته شده كه:” خدا سميع” است، يعنى شنوا ( آن هم به معنى كامل آن)، كه خدا حتى ازآنچه درسينه هاست باخبراست.

امام سجاد”زين العابدين(ع)” دردعاى سيزدهم “صحيفۀ سجاديّه” ميفرمايد:

” كسيكه براى برآوردن حاجتش بيكى ازمخلوقات تو رو آورد، يا اورا سبب برآوردن حاجتش قراردهد خود را درمعرض محروميت ازبرآورده شدن حاجتش قرارداده، ومستحق اين است كه احسان تو دربارۀ او از بين برود.”

بندگى، يعنى اطاعت محض و بدون چون وچرا ازنظرهاى كسى كردن، وخود را درمقابل اوكوچك وبى اختياردانستن. بتدگی وپرستش، بايد خاص خدا باشد ونه احدى ديگر.

مى بينيم كه خداوند درآيۀ: “۱۰۶” ازسورۀ:”۱۲” يوسف ميفرمايد:

” بيشترآنها ايمان نمي آورند، مگرايمانى آلوده به شرك.”

والبته پيروى ازهواى نفس هم پرستش غيرخدا و نوعى شرك است.

توجّه كنيم به آيۀ : ” ۲۳” درسورۀ :” ۴۵” جاثيه :

” آيا آنكس را ديده اى كه هواى نفس خويش را معبود خود قرارداد، و خدا از روی “علم” او را درگمراهى وا گذاشت وبرگوش ودلش ُمهر نهاد، و برديدگانش پرده افكند؟ اگر خدا هدايت نكند چه كسى هدايت خواهد كرد؟ چرا پند نميگيرند؟”

يكى ازآثار شرك تفرقه است، چنانكه در آيات: “۳۱” و”۳۲” ازسورۀ : “۳۰”رُوم، ميفرمايد:

” به سویش بیائید و از او تقوا کنید و نماز را برپا دارید و ازمشركان نباشید، ازکسانی كه در دينشان فرقه فرقه شدند وهرفرقه ای به اعتقادات خود دلخوشند.”

چون هرگروهى از نظركسى غيرازخداوند پيروى ميكنند، لذا دين خدا فرقه فرقه ميشود وبجاى همكارى فرقه هاى مختلف بجان هم مى افتند، وسر موضوعهاى بى اهميّت همديگر را حتى ميكشند. چنانكه شاهد هستيم، درهرمذهب چقدر فرقه هاى مختلف درست كرده اند وبنام دين خدا برخلاف امر او، چطور جنايت ميكنند، درصورتيكه خداوند در آيۀ: “۱۳” ازسورۀ:”۴۲” شورا، ميفرمايد:

“خداوند براى شما آئينى رامقررداشت كه نوح را بدان سفارش كرد، وآنچه را به تو وحى كرديم ، به ابراهيم(ع) و موسى(ع) و عيسى(ع) سفارش كرديم، كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه نيندازيد، آنچه را بدان دعوت مى كنيد برمشركان گران است، خدا هركه را بخواهد برمیگزيند وكسى را كه بسوى او بازگردد هدايت مى كند.”
(منظوربازگشتن به كتاب خدا وتوجّه وعمل به آن است، كه احكام ونظرهاى خدا درآن است.)

بهرحال توجّه كنيم كه هيچ جا در”قرآن مجيد” بما سفارش نشده كه براى نزديكى بخدا، به پيامبران ويا امامان ويا فرشتگان، يا به “روح اموات خود”! توسل جوئيم، بلكه شديداً ازآن منع شده ايم.

وخداوند درآيۀ:”۴۴” ازسورۀ: “۳۹” زُمر، ميفرمايد:

“بگو: شفاعت ازآن خداست، فرمانروائى آسمانها وزمين اوراست وبه نزد او بازميگرديد.”

و توجّه كنيم به آيۀ: “۵” درسورۀ:” ۴۶” احقاف :

“كيست گمراه ترازآنكه غيرخداراميخواند كه تا روز قيامت هم ازآنها پاسخى دريافت نمى كنند، بتها ازدعاى بت پرستان بى خبرند.”

ودر آيۀ: “۶” ازهمين سوره، ميفرمايد:

“وچون مردم به محشردرآيند، معبودها، دشمنان آنها ومنكران عبادتشان هستند.”

ازاين آيه معلوم ميشود كه مقصود از ُبتها فقط ُبتهاى قديم كه سنگى و چوبى وجماد بودند، تنها نيست. بلكه انسانهائى است كه مردم براى خود ُبت كرده اند (يا شياطين ويا فرشتگان وغيره).

و در آيۀ: “۱۴” ازسورۀ: “۳۵” فاطر يا ملا ئكه، ميفرمايد:

” اگرآنها را بخوانيد صدايتان را نمی شنوند واگربشنوند به شما پاسخ نميگويند، ودرقيامت شرك شمارا انكار میكنند، وهيچ كس همچون خداى آگاه، خبردارت نمی كند.

وبازدر آيات: “۲۸” تا “۳۰” ازسورۀ: “۱۰”يونس، ميفرمايد:

“روزى كه همگان را گرد آوريم، به مشركان گوئيم: شماومعبودهايتان درجايتان بمانيد، آنگاه آنها را از يكدگر جدا خواهيم كرد، معبودهاى آنها خواهند گفت: “شما ما راعبادت نميكرديد، همين بس كه خدا گواه باشد كه ماازعبادت شما بى خبر بوديم”، درآن هنگام هركس به حاصل اعمال گذشتۀ خويش آگاه ميشود وهمگى را بسوى خدا- مولا و سرور حقيقيشان- بازميگردانند و دروغهای ساختگی از نظرشان دور میشوند”.

و یا درآیۀ : “۶۲” ازسورۀ: “۲۲” حج، میفرماید:

“حقیقت این است که خدا حق است، و جز او هرچه خوانده شود باطل است، و براستی خدا بلند مرتبۀ بزرگ است.” و اگر ما به “قرآن کریم” رجوع کنیم، آیات روشن بسیاری در این زمینه خواهیم یافت.

فصل سوّم: خوبست بدانيم

فصل سوّم:

خوبست بدانيم

ما با قدرتى كه ما را آفريده، بسيار نزديك هستیم، و او اين امكان را به ما داده، كه تا حدود زيادى شرايط خود را بيافرينيم، ما ازاين آگاهى شادمانيم كه قدرت ذهنمان دراختيار ماست و هرگونه كه بخواهيم آن را بکارميگيريم.

البته شايد وسوسه هاى منفى گاهى بدون خواست ما به ذهنمان خطور كند، ولى انتخاب با ماست، آنگاه كه ازگذشته دورميشويم، هرلحظه اززندگى نقطۀ آغازى است.

ما ميپذيريم كه درجهانمان درهرلحظه، ودرهرکار، از امکانات مختلفی برخورداریم، وحامى پرقدرتى از اكنون تا ابدالآباد ازهمۀ منافع ما حمايت ميكند، وفقط كافى است به اين مسئله صميمانه ايمان آورده، با توكل به او، و نهایت سعی، در راه رسیدن به مقصود استوار باشیم، تا درنتیجه هميشه ازبالا و برفرازمشكلات روزمره در پرواز بوده، واز امکانات خود بهترین استفاده را بکنیم، زيرا ايمان پاك و حقيقى و درست ، پر، پرواز ما خواهد شد. واگر برفرض، گاهی اوقات با تمام سعی و کوشش خود، به بعضى از خواسته ها و ياخواهشها و آرزوهایمان نرسيديم، با ايمان به اينكه عقل قاهرى نظام امور را برعهده دارد، هرگز افسرده وغمگين نخواهيم شد و با شکرگزاری وروى باز، به استقبال رويدادهاى تازه خواهيم رفت ، با توكل بخداوندی كه جزخير چيزى براى ما پيش نخواهد آورد، و در اينصورت ظواهر ناهمآهنگ امور، روى ما اثرى نخواهد گذاشت، و با صبر و كوشش، و پشتكار و توجّه كامل به خداوند، در راه خواستۀ خود به پيش خواهيم رفت و اصلا ً دليلى نداريم كه دائماً افسوسى براى گذشته و يا نگرانى براى آينده داشته باشيم ، وتنها وظيفه ونهايت خواستۀ ما اين خواهد بود كه هرلحظه را به درست ترين وضعى كه امكان دارد بگذرانيم، مطابق باقوانین قدرتمند جهان هستی، و هر رویدادی را با آغوش باز پذیرا باشیم.

خداوند همه دان، خداوند قادر، خداوندى كه مهربانترين است، براى بندگانش تنها منبع و محل اعتماد است. درتمام كارهائيكه ظاهراً انجام ميدهيم، درشغلمان، براى تأمين سلامتيمان، براى خانواده مان، درجستجوى منفعتى هستيم. نقشه ميكشيم، حساب ميكنيم، احتياط ميكنيم، با حسابداران، پزشكان و وكيلان مشاوره ميكنيم. درعين حال هر روزه گرفتار همه گونه بازداشته شدن ها، مخالفتها ومسائلى هستيم كه بوجود مى آيند، وباعث نگرانی وافسردگی ما میگردند، بندۀ با ایمان تمام اين كارها را به بهترين وجه ممكن انجام ميدهد، نه تنها براى خودش، بلكه براى ديگران نيز، بعد نتيجه را به خداوند واگذار ميكند، كه از رحمت خود به او آنچه نياز دارد بدهد. او بسوى “خداوند وكيل” دعا ميكند كه كنترل زندگيش را به دست بگيرد و نتيجۀ كار را طورى بپايان برساند كه برايش خوبست، درحاليكه خودش اقرار ميكند كه نميداند و حتماً خدا بهترميداند. اين معنى توكل است، اعتماد كردن به خداوند.

كسى كه اين اعتماد مطلق را به امين اصلى دارد، داراى وكيلى است كه بسيار بزرگتر از بزرگترين وكيلان اين دنياست. چون حتى اگر تمام كوششهايش هم به نا كامى كلى بيانجامد، گرفتار نا اميدى یاغم واندوه ونگرانی نمى شود. او آرام است. اگرچنين آرامشى وجود نداشته باشد، هيچ منفعت دنيائى، هيچ گنج مادى، براى او خوشبختى بوجود نخواهد آورد.

مشكلاتى كه از اين آرامش درونى جلوگيرى ميكنند يا آنرا ازبين ميبرند، عبارتند از: زياده خواهى بيش ازحد، ِخسّت، حسادت، ترسهاى بيهوده و تخيلات. هيچ مقدارى از پول وهيچ نسبتى از امنيّت ظاهرى نمى تواند قلبهاى بهم فشردۀ آنهائى را كه گرفتار اين امراض هستند آزاد و رها سازد.

توكل و اطمينان به خداوند به معنى نا ديده انگاشتن مسبب آنچه كه اتفاق مى افتد نيست، نشستن و اهميّت ندادن به علتها و آثار آنها تنبلى است، اعتماد به خداوند در اسلام واجبست، و تنبلى گناه، خداوند براى بندگانش علت ها و راه حل هاى آنچه را كه اتفاق مى افتد روشن ساخته است.

درحقيقت او تشخيص اين علت ها و حل آنها را شرط اتفاق افتادن مقصود قرار داده است، براى چيزى كه بايد آفريده شود، براى نيازى كه بايد برآورده شود، بايد دليلى، مسببى، بوجود آيد.

اين قانون ونظم الهى است كه به آن “حكمت التسبيت” ميگويند، به معنى” دليل اسباب “، بى توجهى به آنچه دردسترس شخص است مثل آنست كه خود را از روى قصد بكام نادانى، بيمارى و فقر بياندازيم كه دراسلام گناه است، به اين ترتيب انسان با آگاهى كامل از چگونگی استفادۀ اسباب یا وسیله ها، بايد براى عملى ساختن آرزوهايش بكوشد، با اين دانش كه تمام كوششهاى شخص دعاى فعالانه و آرزوئى است براى كمك خواستن ازخداوند، درحقيقت اين دعاهاى فعالانه، يعنى كوششهاى ما، دليل اعتماد ما به خداوند براى نتيجه است و نه چيز ديگر، كسى كه اين كار را ميكند، تنها روى كوششهاى خودش حساب نمى كند، او اعتمادش به خداوند كريم است كه فرموده :

” اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس برشما پیروز نخواهد شد، و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او شما را یاری کند، و مؤمنان فقط باید برخدا توکل کنند.”

آیۀ: “۶۰ ۱” ازسورۀ:” ۳ ” عمران.

وهمینطورفرموده:

” بگو برای من خدا کافی است، که توکل کنندگان بر او توکل میکنند.”
آیۀ:”۳۸” ازسورۀ: “۳۹”زُمر.

بهرحال آنطور که تا بحال تجربه نشان داده، انسان معمولاً ازآن چیزی که اتفاق می افتد خیلی صدمه نمی بیند، بلکه چیزی که واقعاً او را آزار میدهد، عقیدۀ وی دربارۀ آن مسئله است وعقیدۀ ما بطورتمام وکمال بخودمان بستگی دارد.

ما میتوانیم اگر بخواهیم نگرش خودمان را دربارۀ مسائل بکلی دگرگون کنیم. یادمان باشد که اکثر مسائلی که ما آنها را نا خوشآیند یا بدبختی می نامیم، غالباً میتوانند تبدیل به مسائل خوشآیند ومفید شوند، و این درصورتی است که هریک ازما موضع ذهنی خود را درقبال آن مسائل تغییر دهیم و فقط تحت تأثیر افکار مثبت باشیم، که در این زمینه ایمان محکم و خلل ناپذیر کمک زیادی بما میکند. برای مثال بد نیست در اینجا، به داستان کوچکی توجه کنیم:

روزی دو نفر در دریا مسافرت میکردند که کشتی آنها دچارطوفان شد و درهم شکست. آن دو به جزیره ای نا مسکون رسیدند وبا شاخ و برگ درختان کلبه ای ساختند. یکی از آنان مرد بی ایمانی بود و دیگری مؤمنی سرد وگرم چشیده، مرد مؤمن اطمینان داشت که هرآنچه پیش می آید برای خیر وخوبی ماست. مرد بی ایمان او را مسخره میکرد، اما هردو میتوانستند باهم کنار بیایند. هر روز باهم به ساحل می رفتند و دستمال یا قطعه ای از لباس خود را در هوا تکان میدادند، به امید اینکه کشتی یا هواپیمائی که از آن طرف ها رد میشود، آنان را ببیند و نجات دهد.

بدین ترتیب هر روز عصر به کلبۀ خود باز می گشتند. یک روز عصر وقتی که از ساحل مراجعت کردند، دیدند که کلبه شان آتش گرفته و به خاکستر تبدیل شده است. مرد بی ایمان خشمگین شد و رعد و برق را که باعث آتش گرفتن کلبۀ آنان شده بود نفرین کرد، اما مرد با ایمان گفت: “دوست من، دلتنگ مباش، مطمئناً دراین کار خیر وصلاح ما وجود داشته و خداوند بهتر میداند که خیر ما درچیست.” مرد بی ایمان بیشتر خشمگین شد و فریاد زد: ” تو و این خدایت! من دیگرکاری با تو ندارم.” صبح روز بعد وقتی که به ساحل رفتند، کشتی کوچکی را دیدند که منتظرشان بود. مسئول کشتی به آنان گفت که: “روزقبل دیده بودند که دودی از جزیره بلند می شود، از این رو حدث زده بودند که کسی در آنجا زندگی میکند و نیازمند کمک است.”

ایمان با دیدۀ قلب به همه چیز می نگرد، شخص با ایمان که این چنین خود را به خداوند تسلیم میکند، همیشه درامان است. وقتی که خداوند راهنما باشد، همه چیز را بموقع درست، فراهم میکند و کارها و شیوه های او شگفت انگیز است.
خداوند در قرآن جلیل فرموده:

” آنانكه ايمان آوردند و نيكوكارى پيشه كردند، نه ترسى دارند و نه غمگين ميشوند.”

آيۀ:”۴۸” ازسورۀ: “۶” انعام .

تمام چيزها و نسبتهاى ظاهرى و بيرونى مثل سرما، گرما، درد، خوشحالى، بدحالى و ازاين قبيل ميآيند و ميروند، آنها هميشگى نيستند، شجاعانه آنها را بايد تحمل كرد.( البته با نهايت سعى كه براى مقابله ومداواى آنها انجام ميدهيم)، آن قهرمان كه روح وجانش درمواقع مختلف تكان نمى خورد ، كسى كه قبول ميكند كه لذّت ودرد را با متانت تحّمل كند، فقط اوست كه شايستگى فنا ناپذيرى را دارد. ايمان پاك و روشن انسان را درمقابل تمام ضربه هاى زندگى دروناً روئين تن ميكند. چنين كسى ازظواهر امور آزرده خاطر نميشود. فرد مؤمن حقيقى هميشه برفراز تمام هيجانات و احساسات ضد و نقيض درحركت است و درحقيقت استوار و از تمام د لوا پسيها دور.

البته آن زمانى است كه فرد با حفظ “تقوا”(به معنى انجام امرونهى هاى خداوند در همۀ امور) به اين قدرت روحى رسيده باشد و درغير اينصورت اگرهم مبتدى باشيم به نسبت درجۀ ايمان” و عمل به تقواى خود” زمانهاى متفاوتى درحالتهاى منفى یا مثبت روحى خواهيم گذراند، باين ترتیب كه هرچه ايمان ما محكم تر و حفظ “تقوا ” درزندگى روزمرۀ ما بيشتر باشد، در زمان کوتاهتر و با سرعت بيشترى از دام ها، نگرانی ها، ودلوا پسی ها واندوه ها، نجات پيدا خواهيم كرد.

وبیاد دااشته باشیم كه مثبت اندیشی بزرگترین رمز موفقیت ماست، ما اعلب هرگونه دربارۀ خود بيانديشيم برايمان بواقعيّت درميآيد، بنابراين هركدام از ما تا حدود زيادى مسئول همۀ چيزهائى هستيم كه در زندگيمان پيش ميآيد.

هر اند يشه اى كه از ذهن ما ميگذرد آيندۀ ما را مى آفريند، هركدام از ما با انديشه ها واحساسات خود تجربه هايمان را بوجود ميآوريم، انديشه ها و كلماتى كه به زبان ميآوريم تجربه هاى مارا ميآفريند، خود ما با بى توجّهى و درك خرافى وغلط از اغلب چيزها، اوضاع وشرايط منفى را ایجاد میکنیم و بعد براى ناكامى خود، ديگران وگاهى زمين و زمان را سرزنش می نمائیم و اقتدار خود را از دست ميدهيم، ما بهتر است به اين حقّيقت ايمان بياوريم كه جز خداوند يكتا ( كه او هم مشّيتش بر اين قرار گرفته كه ما خود راه درست يا غلط را انتخاب كنيم)، هيچكس وهيچ چيز وهيچ جا برما اقتدار ندارد، زيرا ما تنها انديشه وران ذهن خودمان هستيم و البته اگر ايمان ما وارونه بود، يعنى بجاى نيكى به شر ايمان داشتيم، آنگاه همه كس و همه چيز وهمه جا بر ما وزند گى ما اقتدار خواهد داشت جز خودمان.
توجّه داشته باشيم كه مهمترين چيزی كه با آن سروكارداريم انديشه است و انديشه را ميتوان عوض كرد، مسئلۀ ما هرچه باشد، تجربه هاى ما تنها تظاهر بيرونى انديشه هاى درونى ماست.

امام على (ع) در نهج البلاغه درقسمت وصيّت خود به فرزند بزرگوارشان فرموده اند:

” اندوه هائى كه بتو رو آورد، با انديشه هاى شكيبائى و نيك باورى ازخود دور كن.”

آيا اين چيزى جز جايگزين كردن انديشه هاى مثبت بجاى انديشه هاى منفى است؟ پس بهمان ترتيب كه كانال تلويزيون را عوض ميكنيم ميتوانيم كانال فكر خود را نيزعوض كنيم، ( البته شاید درآغاز این کار بسادگی انجام پذیر نباشد، اما باتمرین و ممارست درآن، قدرت ارادۀ ما نیزتقویت شده و به مرور با سرعت بیشتری موفق به انجام این کارمیشویم. ) آيا وقتى برنامۀ غير دلخواه درتلويزيون مى بينيم، به ديدن آن همچنان بى اراده ادامه ميدهيم؟ يا با فشار دادن يك دُگمه، كانال را تغييرداده، وبراحتى برنامۀ د لخواه خود را انتخاب ميكنيم؟

درمورد افكار هم بهمين ترتيب ميتوان عمل كرد، با این فرق که ما در ذهن خود امكانات نا محدودى داريم كه بسيار فراتر از شبكه هاى تلويزيونى است، بنابراين چرا بايد فكر ناخوشآيند و منفى كه به ذهن ميرسد همچنان مارا آزار دهد؟ وقتى ازحّق انتخاب خود آگاه شديم، درآن لحظه ميتوانيم آزادى خود را آغاز كنيم.

اغلب افرادى كه در زندگى خود مى شناسيم يا بنوعى با آنها درتماس بوده و هستيم، ازنفرت بخود يا ميزانى از احساس گناه رنج ميبرند، وهرچقدر اين احساس بيشتر باشد ميزان خوشبختى آنها در زندگى كمترخواهد بود وهراندازه نفرت و احساس گناه كمتر باشد ميزان آرامش وموفقيّت درهمۀ زمينه ها بيشتر خواهد شد، و خوشبختانه، آگاهى وايمان وعمل به دستورات وقوانين برپا دارندۀ احكام الهى ميتواند دركوتاهترين مدّت، ما را بصورت “کوآنتومی” از شّر چنين احساساتى نجات دهد، و ما براى اينكار حتى نیاز به اشخاص و ابزار بخصوصى هم نداريم، و فقط كافى است كه با دلى صاف و پاك توجّه” بخداوند رحمان ورحيم” پيدا کرده و بدون شفيع قرار دادن احدى، آزادى ونشاط وعزّت وسلامتى مجدد خود را با توبه و بازگشت بسوی او، بدست آوريم.

زيرا طبق فرمايش رسول اكرم (ص) ” توبه بهترين شفيع مؤمن است ” و خداوند مهربان و بزرگ براى اين كار هيچ محدوديتى هم قائل نشده ، ما ميدانيم كه انسان جايزالخطاست، ولى خوشبختانه درتوبه هميشه بروى ما باز است. چنانكه خداوند در آيۀ: “۱۱۰” از سورۀ : “۴ ” نساء فرموده:

“هركه عمل زشتى از او سرزند يا بخويشتن ظلم كند، سپس از خدا آمرزش و بخشش طلب كند، خدا را بخشنده و مهربان خواهد يافت.”

ويا در آيۀ: “۱۵۳” ازسورۀ: “۷” اعراف فرموده:

” آنانكه پس ازارتكاب كارهاى بد توبه نموده و ايمان آورند، پروردگارت آمرز ندۀ مهربان است.”

و آيات بسيار زيادى در اين مورد ذكر شده.
بیاد داشته باشیم که “وقتی ما روی خود را بطرف نورمیکنیم، سایه ها درپشت سر ما قرار میگیرند.”
(نور توجّه بخدا و سایه ها، ترسها ونگرانیهای بی جای ماست).

و اما دربارۀ “دعا و درخواست، یا توبه ” مولای متقیان “على ابن ابیطالب(ع)” دركتاب نهج البلاغه درقسمت وصيّت مشهور خود به فرزند بزرگوارشان فرموده اند:

“وبدان آن خدائى كه بدست اوست خزانه هاى آسمانها و زمين، دعا و درخواست را بتو اجازه داده و پذيرفتن را ضامن گشته است، وبتو فرموده كه از او بخواهى تا ببخشد و رحمت و مهربانى بطلبى تا مهربانى كند، و بين تو وخود، كسى را نگذاشته كه او را از تو بپوشاند و تو را ناچار نگردانيده كه نزد او شفيع و ميانجى ببرى و تو را از توبه و بازگشت جلو نگرفته، اگر بدى كرده باشى به كيفر تو شتاب ننموده و رسوايت نكرده، آنجا كه شايستۀ رسوا شدن بودى و در پذيرفتن توبه و بازگشت بتو سخت نگرفته، و به سبب گناه ترا درتنگى نيانداخته، و از رحمت نوميد نفرموده، بلكه خود دارى تو را از گناه ” كار نيك” قرار داده و كار بد تو را يك گناه، و كار نيكويت را ده برابر شمرده و براى تو درب توبه وبازگشت وخشنود ساختن را گشوده، پس هروقت او را بخوانى صدايت را ميشنود، و هرگاه با او مناجات و راز و نياز كنى، راز دلت را ميداند، پس خواست خود را به او ميرسانى، و راز دلت را پيش او آشكارميسازى و از اندوه هايت به او شكايت و درد دل ميكنى و از او چارۀ گرفتاريهايت را ميخواهى وبركارهايت كمك ويارى ميجوئى، و ازخزانه هاى رحمتش ميخواهى آنچه را كه غير او بربخشيدنش توانا نيست، ازقبيل: درستى تن ها (منظور سلامتى است) و فراخى روزى ها، و در دو دست تو كليد هاى خزانه هايش را نهاده، به چيزيكه براى تو درخواست از اورا، اجازه فرموده، پس هرگاه بخواهى به سبب دعا درهاى نعمتش را بگشائى و پى درپى، رسيدن بارانهاى رحمتش را دریافت نمائى.”

به اين ترتيب متوجّه ميشويم كه وقتى به ريسمان ايمان بخدا و پرستش او، دست مياندازيم ازچه قدرت غيرقابل تصوّرى برخوردار ميشويم، و نه تنها در زمينۀ مسائل معنوى بلكه مادى نيز، اينست نتيجۀ ايمان زنده و فعال.

حالا چند الگو را نام ميبرم كه طبق تحقيقات دانشمندان روانشناس ثابت شده به جسم صدمه ميزند:

نفرت طولانى چنان بدن را ميخورد كه به مرضى مى انجامد كه آنرا سرطان مى خوانيم، اگر انتقاد به صورت عادت مدام درآيد، اغلب ” آرتروز” يا ورم مفاصل مى آورد.

احساس گناه همواره جوياى مجازات است ومجازات درد ميآورد، ترس و فشار ناشى از احساس گناه، مى تواند بيماريهائى چون زخم معده و ريزش مو، يا پاهاى درد ناك بوجود آورد.

پس با قبول اينكه گذشته تمام شده و پى كار خود رفته است، (و اكنون ديگرنمى توانيم گذشته را عوض كنيم، و بقول معروف هيچ شيون و زارى آنرا حتى اگر رضايت بخش هم بوده باشد، نميتواند بما برگرداند)، مجدداً آرامش و آزادى خود را بدست ميآوريم.

آيا اين عاقلانه است كه بخاطر اينكه شخصى درگذشته آزارمان داده، هنوزهم خود را مجازات كنيم؟ بيائيد لطفاً ازهمين لحظه الگو هاى ژرف انزجار و نفرت را رها كنيم، ودست برداشتن از نفرت را آغاز نمائيم، صبر نكنيم تا زير تحديد چاقوى جراحى يا روى بستر مرگ قرار بگيريم، زيرا درآن زمان بايد با وحشت و اضطراب نيز كنار بيائيم.

اگر اين اعتقاد را انتخاب كنيم كه قربانيان درمانده اى هستيم وچارۀ ديگرى براى ما نمانده است، دچاره همان سرنوشت خواهيم شد، پس لازم است از اين اعتقاد مُخرب وعقب ماندۀ منفى كه ازما پشتيبانى نميكند وبما خوراك سالمى نميرساند دست بكشيم. نسبت بخداوند هم بايد اين اعتقاد را داشته باشيم كه او همواره، همراه و همدم و دوستدار ماست و مهربان ترين مهربانان است. (چنانكه حقيّقت هم همين است.)

براى رهائى ازگذشته بايد مشتاق عفو وبخشايش باشيم، همگى حتى خود مان را بخاطر اشتباهاتى كه احتمالاً كرده ايم ببخشائيم، شايد ندانيم چطورعفو كنيم و شايد آمادگى اينكار را نداشته باشيم، امّا به محض اينكه صميمانه دراين راه ازخدا كمك بخواهيم و بگوئيم كه:” مشتاق عفو و بخشايش هستيم”، فرايند رهائى، و آرامش آغاز ميشود.

لااقل براى حفظ آرامش وخوشبختى خودمان، لازم است كه ما گذشته را رها كنيم، و يكايك افرادی را که از آنها رنجشی در دل داریم ببخشیم ” نورمن پيل ” نويسندۀ آمريكائى دركتاب “مثبت درمانى” ميگويد: ” قدرت دعا نشانۀ آزاد شدن انرژى است، همانطور كه به كمك تكنيكهاى علمى انرژى اتمى را آزاد ميكنند، با استفاده ازقدرت دعا و ازطريق شگردهاى معنوى ميتوان انرژى معنوى را آزاد ساخت، آثار اين قدرت انرژى زا بربسيارى آشكار است.

اگر شرايطى ايجاد كنيم كه اجازه دهيم دعا وارد ذهن نيمه هشيار شود، ( یعنی با کمال صمیمیت و خلوص دعا کنیم ، بطوری که حالتی خلسه مانند، بما دست دهد) ، ميتوانيم رهنمودهائى كسب كنيم و از اين راه واكنشهاى خود را صحيح و اصولى سازيم، و اين كار ميتواند قواى درونى را حيات و نيرو بخشد و درصورت لزوم احتمالاً به پديدۀ ” شفا “، یا اجابت هر دعا، دست رسى پيدا ميكنيم.

امّام جعفر صادق(ع) نيز فرموده اند: ” دعا كن و نگو كار گذشته و آنچه مقدّر است ميشود، زيرا نزد خدا مقامى است كه به د ست نميآيد جز با درخواست از او.”

همۀ ما با درخواست بخشش وتوبه به درگاه باريتعالى بطور معجزه آميزى ميتوانيم درهر زمينه اى از زندگيمان درهاى آهنين ( ذهنی خود را) بروى گذشته، گذشتۀ فنا شده، ببنديم، و فقط از تجربه هاى گرانبهاى آن استفاده كنيم، بياد بياوريم كه خداوند درقرآن مجيدش فرموده:

” ایمان آورندگانی که کارهای شایسته کرده اند، ونمازخوانده و زکات داده اند، نزد پروردگارشان پاداشی دارند ، آنها نه ترسى دارند و نه غمگين ميشوند.” آيۀ: ” ۲۷۷” ازسورۀ: ” ۲”بقره

پس به اين ترتيب نگرانى براى آينده و افسوس براى گذشته را از ذهن خود طرد ميكنيم، وبه سعى و كو شش براى داشتن آيندۀ بهتر ادامه ميدهيم.

“آيندۀ ما درگروى چگونه گذراندن زندگى حال، وامروز ماست،

“لنگر نجات ما دراكنون و امروز است.”

فردى كه نگران آينده است، تحت فشار شديد عصبى، اتلاف انرژى، افسردگى و اضطراب قرار دارد، پس خود را عادت دهيم كه با تقسيم زندگى خود به زمان های مختلف، هر زمان را به بهترين نوعى كه مقدور است، برنامه ريزى كنيم، زيرا وقتی ما به بهترين نحو خود را براى آينده آماده ميكنيم، كه تمام هوش وحواس وشوقمان را بر اين امر متمركز سازيم، كه كار امروز را همين امروز به بهترين نوع به انجام برسانيم، اين بهترين روش براى آماده كردن خود براى فردا، يا آينده است، البته این بدان معنا نیست که ازبرنامه ریزی برای آینده منصرف شویم، بى شك ما بايد به آينده نيز بيانديشيم، ما بايد كارى مورد علاقه، درآمد كافى وخوب، و بيمه نامه اى معتبر براى خود و خانواده، و پس اندازى براى زمان مورد لزوم، ويا ايّام پيرى، و بودجه اى براى كمك به اشخاص محتاج و مستحق داشته باشيم، ولى نبايد اجازه دهيم كه ترسى از نداشتن اينها در دل ما جاى بگيرد، وعلاوه بردنيا (كه بمعنى” نزديك” است) بايد بفكر تدارك براى آخرت هم (كه بمعنى دور است) باشيم و بهمين دليل خود را به حفظ ” تقوّ ا” مكلف ميكنيم.

مثلى است معروف كه ميگويند: “چونكه صد آمد نوّد هم پيش ماست.” وقتى زمان حاضر و امروز را به بهترين نوع گذرانديم ، فردا و فرداها را نيز به لطف خدا به بهترين نحو خواهيم گذراند. انشاء الله…

و بياد داشته باشيم كه خداوند فرموده:

“برای انسان نیست چیزی جزنتیجۀ کوشش او.”

آيۀ: “۳۹” ازسورۀ: “۵۳” نجم.

اگر ما حقيّقتاً اهل ايمان ونيكوكار باشيم، ترس براى ابد از دل ما بيرون خواهد رفت. (البته منظور ترسهاى منفى است وگرنه، ترس ازدست دادن عشق خدا، كه منجر به حفظ “تقوّا” خواهد شد، ترسى است مثبت وسازنده.)

خداوند در آيۀ: “۱۳۹” ازسورۀ :” ۳”عمران، فرموده: ” سُست وغمگين نشويد، شما برتريد، اگر مؤمن باشيد.”

وهمينطور درسورۀ سیزده (رعد) آیۀ “بیست وهشت” فرموده:

“آنان که ایمان آورده اند، دلهایشان بنام خدا آرام میگیرد،

آگاه باشید که یاد خدا آرام بخش دلهاست.”

تفاوت اصلى بين تفكر مثبت وتفكر منفى، دراين است كه تفكر مثبت درگيرعلت ومعلول است، ومنتهى به راه وبرنامه ريزى منطقى و سازنده ميگردد، درحالى كه تفكر منفى، غالباً تنش و بحران عصبى ميآفريند.

پس بياد داشته باشيم كه به شنيدن صداى حقّ (وجدان) كه در درون همۀ ما هست وما را به بهترين راه هدايت ميكند، گوش فرا دهيم، لذت حقیقی را باید درضمیر خود جست، راه یافتن به این ضمیر، راه امتناع ازخویشتن است. ( مبارزه با خود کاذب یا نفس اماره) آنکس که ازخود چشم می پوشد، (خودکاذب) درخداوند ساکن می گردد: چنین کسی از سرور کامل بهره مند است. “گورونانگ” چه زیبا سروده:

به قلب خویش بنگر
آنجا ” او” سلطان تو مسکن دارد
و راه رسیدن به او عشق است
به” او” و نه بخویش، عشق بورز
خواست ” او” را بخواه
و آنچنان که ” او” فرمان میدهد عمل کن
نفس کوچک خود را رها کن
و در درگاه نیلوفری او، کمال ُسرور را پیدا کن.

***

واما براى ترك عادت نگران بودن بهترين ومهمترين راه اين است كه: به خاطر بسپاريم، بپذيريم آنچه را كه اجتناب ناپذيراست، در اين باره دعاى بسيار جالبى است كه ميگو يد:

“خداوندا، به من صبرى عطا كن تا آنچه را كه غيرقابل تغيير است بپذيرم، شهامتى عطا كن
تا آنچه را قابل تغيير است، تغيير دهم، و بينش و دانائى عطا فرما تا اين دو را از هم تميز دهم .”

و اين درست همان چيزى است كه درصورت حفظ “تقوا” خداوند بما عطا خواهد كرد. زیرا فرد مؤمن بانهایت سعی در راه خواسته اش، آنچه پیش آید را، با روی باز می پذیرد، و ایمان دارد که با توکل بخدا ونهایت سعی، فقط خیر وصلاحش برای او پیش خواهد آمد.

همانطور که به عرض رسید ما ميتوانيم اگر بخواهيم نگرش خودمان را به مسائل به كلى دگرگون كنيم، البته اين كارکمی پرزحمت است امّا غير ممكن نيست. ” ويليام جيمز” كه دانش وى در زمينۀ روانشناسى علمى كم نظير است ميگويد: “بنظر ميرسد كه رفتار تابع احساسات ميباشد، امّا در واقع رفتار و احساسات در رابطه با يكديگرعمل ميكنند. ما درحاليكه رفتارمان را كه تحت كُنترل مستقيم اراده قرار دارد هدايت ميكنيم، ميتوانيم بطور غيرمستقيم احساسمان را نيزهدايت كنيم. به عبارت ديگر ما نميتوانيم احساسمان را براحتى و با يك تصميم فورى تغيير دهيم، درحاليكه رفتارمان را ميتوانيم، و از اين راه احساسمان نيز بطور خود بخود تغيير مييابد .
“رسول اكرم(ص)” فرموده اند:

“علم ازتعليم وحلم (بمعنى صبور بودن) از تظاهر به حلم حاصل ميشود، هركه جوياى خيرباشد همانش دهند وهركه از شر بگريزد از آن بركنار ماند. “

ونیزروانشناسان عقیده دارند که: ” يك روش ايده آل و آگاهانه براى سرحال آمدن، درصورتى كه كسل و افسرده شده باشيم، اين است كه دركمال آرامش درجائى بنشينيم و چنان رفتار كنيم وحرف بزنيم كه گوئى واقعاً سرحال هستيم.”

آيا اين ترفند كوچك مؤثرخواهد بود؟ امتحانش كنيم. بگذاريم لبخندى باز، ومطمئن برچهرمان نقش بندد. شانه هايمان را ازهم بازكنيم و نفس عميق بكشيم، وقسمتى ازيك آواز را بخوانيم يا زمزمه كنيم.

(بنظر اين بنده بهتر است، که يكى ازآيات مژده بخش “قرآن مجيد” را بياد آورده و زمزمه كنيم، برای مثال:

“خدا يار اهل ايمان است، آنهارا از تاريكى هاى گمراهى بيرون آورده، و بعالم نورهدايت ميكند.”)
آيۀ:” ۲۵۷” از سورۀ :” ۲”بقره.

اينكه ما طورى رفتار كنيم كه گوئى بى نهايت خوشبخت هستيم، ازنظر فيزيكى امكان ندارد درعين حال غمگين و يا افسرده باشيم. واين كار مورد استفاده قراردادن يكى ازقوانين كوچك طبيعت است، كه براى ما ميتواند اثرى واقعاً معجزه آسا داشته باشد.

اگر انسان سعى نكند افكارش را مثبت و خلاّق سازد، درضعف و درماندگى خود باقى خواهد ماند. ما ناچاريم ياد بگيريم كه حاكم بروجود خود باشيم. حاكم بر افكارمان، بر ترسهايمان، بر ذهن، و تمامى اعمالمان، و باعث خوشبختى است كه خداوند اين قدرت را به ما عنايت فرموده.

ما به لطف خدا هرگاه اراده كنيم قادريم ازطريق كُنترل اعمال و رفتار خود، كه به سهم خود عكس العملهاى ذهنى ما را تحت تاًثير قرار ميدهند به اين حاكميت برسيم، و در این راه بر خورداری ازقدرت ایمان وعشق بخداوند، برای ما کمک بزرگی خواهد بود، زیراعشق به خداوند، تنهاهدف بزرگ زندگی است، و او را باید دریافت.

شنیدن و سخن گفتن دربارۀ ” او” کافی نیست، بسیاری از ستایش ها، تلاوت کتب آسمانی، و دعاهای بی پایان، اغلب با ذهنی پریشان انجام میشود.

دیریست که خداوند را بیرون از زندگی خود نگاه داشته ایم و اکنون زمان فراخواندن” او” به درون است.

البته خدا بما بسیار نزدیک است ، نزدیک تر از رگ گردن، و این ما هستیم که از” او” دوری می جوئیم.

اگر ما بین خود وخدای خود احساس دوری میکنیم، باید دانست که نزدیکی ما به ” او”، زمانی درک شده وثمربخش خواهد بود، که با تمام وجود نیاز به خدا را احساس کنیم، و از اعماق قلب خویش فریاد برآوریم: “خداوندا به تو نیازمندم! نمیتوانم بی تو زندگی کنم!”.

این بیداری روحانی است، چیزی در اعماق وجود ما روی میدهد، زندگیمان تازه میشود و سرشار از نور و گرمی، سرور و آرامش میشویم. واز آن لحظه است که ما درمی یابیم که زندگی پیشینمان فقط برای رفاه، افتخار، قدرت و ثروت بوده، و آنهم بصورت سراب. وبهیچوجه زندگی حقیقی نبوده است.

برای رسیدن به این مرحله، پیشنهادهای ذیل میتواند مفید واقع شود:

۱- راز زندگی تازه عشق به خداست، به آن یگانۀ اعظم. این عشق هرچه افزون باشد، بیشتر رُشد میکند. عشق یکی از بزرگترین موهبتهای خداوند به انسان است، وقتی ما به کسی عشق می ورزیم انجام خواسته های او برایمان شیرین وآسان و رضایت بخش است، هیچ کس جز خدا لایق “نهایت عشق” و پرستش ما نیست. دستورات او درکتابهای آسمانی، که توسط اشخاص پاک و درستکاری که خود او برای آوردن پیامهایش انتخاب کرده، برای خیر وسعادت هر دو دنیای ما تدوین شده.) بنابر این همیشه صمیمانه دعا کنیم :

خداوندا! من مشتاقانه بتو عشق میورزم.
میخواهم که هرچه بیشتر وخالصانه تر، بتو عشق بورزم.
میخواهم ازعشق تو ُپر و لبریز شوم.
اخلاق و عشقی پاک به من ببخش و مرا تبرُک کن، تا دچار سرگردانی ها نشوم.
خدایا مرا وسیلۀ کمک و بهبود دنیای رنجدیده و درد مند قرار ده.
و نهایت ارضائیت مرا در رضایت خودت، آمین یا رب العالمبن…

” معمولاً اندوه ناشی از آنچه بر سر ما می آید نیست، بلکه از آنچه در درون ما روی میدهد بوجود میآید.

کسی که هنر زندگی کردن را آموخته است، ازسختیها و محنتهای زندگی، نیروی لازم را برای خدمت در راه خداوند، (به مخلوقات رنجدیده اش) ، کسب میکند.”

بیاد داشته باشیم که زنبورعسل، شیرین ترین عسل را از گلهای ” آویشن” که گیاهی کوچک و تلخ است می سازد.

اندوه ونفس پرستی، همراه یکدیگرند. هرچه شدّت نفس پرستی بیشتر باشد، این احتمال که با کوچکترین واقعه به اندوه دچارشویم بیشتر است، و بهمین دلیل با انجام دستورات خداوند درکتابهای آسمانی، ما موفق به کنترل این نفس سرکش شده وسرانجام به آرامش وصلح درونی میرسیم، و اگر تعداد بیشتری ازمردم به این” امرمهّم” بپردازند، دنیا، دنیای پرازصلح و صفا وعدالت خواهد شد.

۲- اگر بهردلیل فکر میکنیم که کسی به ما بدی کرده، اورا ببخشیم، حتی قبل از اینکه ازما طلب بخشایش کند، وعلاوه براین، ازخداوند بزرگ ومهربان هم بخواهیم که آن شخص را مورد بخشش و رحمت خود قرار دهد. در این صورت ذهن ما در آرامش خواهد بود.

۳- هرکاری که انجام میدهیم (تمام کارهای روزمره از کوچک و بزرگ)، فقط برای عشق به خدا باشد، زیرا راهی بهتر از این برای اتحاد و نزدیکی به خدا وجود ندارد. هر اندیشه وهرکلامی را که به زبان می آوریم وهرنفسی که میکشیم، همه را به ” او” تقد یم کنیم.

۴- هرچه بیشتر با خدا ارتباط برقرار کنیم، آرامش روح ما بیشتر خواهد شد، و سُرور و آرامش وعشق ” او” از طریق ما به بقیه منتقل خواهد شد. باتمام افرادی که بنوعی با ما درتماس هستند با صبر ومهربانی رفتار کنیم، در واقع خدا آنها را بدون هدف نزد ما نفرستاده. و باور داشته باشیم که وقتی نیت قلبی ما این بود، تمام این کارها برایمان آسان و لذت بخش خواهد شد، زیرا قلبی که پیرو خواست خداست بی اندازه خوشحال، آرام و آرامش بخش خواهد بود.

(البته کمک بدیگران باید درحدی باشد که برای ما، باظرفیت محدود خودمان امکان پذیر است، وگرنه بدون توجّه به امکانات خود، اگر بیش ازحد توانائی واقعی خویش ازخود مایه بگذاریم، امکان بهم خوردن توازن زندگیمان خواهد بود، و دراین صورت بهتر است بیاد بیاوریم که: ” زندگی متوازن، بهتر ازخدمتگذاری بیش ازحد است.” وبسیار بجاست که درهمۀ امور، حفظ تعادل را در نظر داشته باشیم.)

۵- درصورت امکان تا آنجا که میتوانیم به افراد بیشتری یاری رسانیم تا بارزندگیشان سبک شود، در راه زندگی بی شمار افرادی هستند که بارهای سنگینی را حمل میکنند. این بارها اغلب مادی نیستند. بسیاری از افراد درقلب خویش بارهای نگرانی، اضطراب وترس را حمل می کنند. بار آنها را سبک کنیم، تحمل آنها را داشته باشیم. روزی که به کسی یا حیوانی، پرنده ای، یا بهرصورت به موجود زندۀ دیگری، کمک نکرده باشیم، بی تردید برای ما یک روز ازدست رفته خواهد بود. زندگی با خدمت کردن به دیگران تحقق می یابد. هیچ مسرتی بالاتر ازمسرت افرادی نیست که قسمتی از زندگی خود را در راه عشق به خدا، بخدمت افراد رنجدیده و دردمند می گذرانند. اینان با خدا مرتبط می گردند وهرآنچه را جز رضای اوست از ذهن خود دور می سازند. بسان نیلوفر آبی که خاموش می شکفد، عطرش را پخش میکند و زیبائیش رُشد میکند و چهره اش همیشه رو به خورشید است. بهمین ترتیب جویندۀ خداوند درجنجال زندگی، درهمۀ دگرگونگی های زندگی هیچگاه برآشفته نمیشود. قلب او همیشه در آرامش است و با زیبائی و پاکی رُشد میکند. او در درون خود ندای روح را شنیده است، ندائی که با و میگوید:

“برخیز، بیدار شو و تاهنگامی که به مقصود نرسیده ای توقف نکن، مقصود تو خداوند است، تنها هدف بزرگ زندگیت.”

۶- همه چیز را بخدا بسپاریم. با پذیرفتن مشیت الهی، همه چیز در زمان درست و صحیح خود اتفاق می افتد.
همانطور که: خورشید در زمان درست طلوع میکند، ستارگان در زمان درست پدیدار میشوند، فصلها در زمان درست تبدیل می شوند.

پس نهایت سعی و کوشش خود را درهرکار انجام دهیم، و نتیجۀ آنرا به دستان مهربان و پرقدرت و امن ” او” بسپاریم. او هیچگاه ما را نومید نخواهد کرد. همیشه زمزمه کنیم:

“خدایا بتو توکل میکنم ، درهرکار مرا به بهترین راه هدایت کن،

وبمن توفیق هدایت عنایت بفرما.”

زندگی بارهای بی شماری بردوش ما قرار می دهد، برخی سنگین وبرخی سبک، اما هیچ گاه باری سنگین تر ازآن چیزی که میتوانیم حمل کنیم برما نمی نهد. همراه با بار، تحمل آن نیز می آید. همچنان که بار را بلند می کنیم،

درمی یابیم که بار نیز ما را بلند میکند. فقط باید به خدا توکل کنیم. فقط باید به آن کسی رو کنیم که درشرایط مختلف

و درزمانهای مختلف همیشه به فریاد ما میرسد. چنانکه در” قرآن مجید” خطاب به پیامبر گرامیمان، فرموده:

“آیا بارسنگینی که میخواست پشت تو را بشکند از دوش توبرنداشتیم؟ و بلند آوازه ات نکردیم؟
پس با هردشواری آسانی قرین است، البته با هر دشواری آسانی قرین است. پس هنگامی که از کارم
مهمّی فارغ شدی بکار دیگر بپرداز و بسوی پروردگارت دل سپار.” سورۀ “۴ ۹” انشراح

دربرنامه های الهی خطائی وجود ندارد و برای کسی که به آن ایمان داشته باشد، همه چیز به خوبی پیش میرود و بخیر می انجامد.

امید است که ما آرامشی داشته باشیم در دانستن اینکه بندۀ خدائیم وحامی پرقدرتی از اکنون تا ابدالآباد، ازما و منافع حقیقی ما حفاظت میکند، بگذاریم بودن با خدا واطمینان ازحمایت بی دریغ او، بدرون افکارمان جای گیرد، واجازه دهیم که روحمان آزادی و آرامشی داشته باشد که بتوانیم شادمانه زندگی کنیم وُشکر گزار باشیم.

اصولاً رنج (بارهای زندگی) بر دوگونه است: رنجی که ما خود با زیر پا گذاشتن “قوانین زندگی” به وسیلۀ تفکر ناپاک، احساسات نا درست، تخیل مهار نشده وعواطف نا متوازن، برای خود به وجود می آوریم، که چنین رنجها درخدمت هیچ هدف مفیدی نیستند، و می توان با تسلط داشتن بر افکار، خواسته و تخیل و هدایت نیروهای خود، برای به انجام رساندن هدف حقیقی زندگی، از این گونه رنجها اجتناب کرد.

بی شماری از ما، بسیاری رنجهای غیرضروری را برای خود ایجاد می کنیم، برای مثال: باحالت عصبانیت بکاری اقدام میکنیم، قوانین روحانی یا قوانین اجتماعی را که حافظ منافع حقیقی ماهست می شکنیم، برای شیر ریخته شده گریه میکنیم، برای امری اجتناب نا پذیر که اتفاق افتاده، ( یا حتی گاهی هنوز روی نداده است ) نگران میشویم و اجازه میدهیم که این نگرانی لحظۀ حال را خراب کند و با ترس به آینده ای ناشناخته نگاه میکنیم. غافل از آنکه ترس از آینده باعث می شود که انواع چیزهای وحشتناک را در نظر مجسم کنیم . ذهن قدرت خلاق غیر قابل باوری دارد، همانطور که ما با دعا و افکار مثبت رویداد های خوب را “به اذن” خدا بسوی خود می خوانیم ، درحالت ترس هم روی داد های منفی و وحشت آور را بسوی خود میخوانیم، ومتأسفانه اغلب زمین و زمان، و خدا و قسمت وتقدیرات را به زیر سؤال میبریم.

نوع دوّم رنج ، آن رنجی است که از سوی خداوند همچون هدیه ای برما نازل میشود، و ناشی از شکستن قوانین زندگی نیست، این رنجها بربهترین انسانها و شریفترین روح ها نیز، نازل می شوند، از قبیل آنچه بر ابراهیم (ع)، نوح(ع)، ایوب(ع) ،عیسی(ع) ، موسی(ع)، و خاتم پیامبران محمّد(ص) و برسایر الگوهای کامل انسانیت نازل شده.

این نوع رنج به تنهائی نمی آید، بلکه نیروی عظیم آرامش و صبر را با خود بهمراه میآورد، که تحمل آن رنج را شیرین میسازد. البته به دلیل تعلق داشتن ما به گروه ” انسان”، وسوسه های نفسانی و افکار منفی، امکان دارد برای لحظاتی ذهن ما را مورد تأثیر قرار دهند، ولی با توّجه به نور درون ( ایمان محکمی که بعمل در آمده باشد)، بطور متفاوت، قادرخواهیم بود که افکار خود را ازحالت منفی ( ترسهای واهی و مخرب)، بحالت مثبت ( آرامش واطمینان بخدا، “توکل، صبر وکوشش در راه درست ) برگردانیم.

بنابراین، این دو نوع رنج، کاملاً باهم متفاوت است. رنجی که انسانی برای خود خلق میکند، چون با این اثر آرامش بخش خداوند همراه نیست، سخت و تحمل ناپذیر می شود، روح آدمی را می شکند و او را به ورطۀ نومیدی می افکند، اما رنجی که ازجانب خدا برما نازل میشود برای خیر وخوبی ماست. ما این را درنمی یابیم تا زمانی که تمام افکار مربوط به “نفس اماره یا خودکاذب خویش” را درکنترول داشته باشیم. آنوقت است که دست پرمهر خداوند را، درهر شرایط و واقعۀ زندگی مشاهده خواهیم کرد.

برای فرد مؤمن هرآنچه پیش میآید بنفع اوست. حتی شقاوت و بی رحمی ظاهری سایر انسانها، وخود خواهی و بی اعتنائی آنان به ارزشهای ما نیز، نتیجۀ نیکی بی کران وعشق بی انتهای خداوند بماست . ما اکنون قادر به دیدن تصویر کامل و بزرگ اصلی، نیستیم و قضاوتهای ما بسیار سطحی ومقطعی است.

آن کس که با توکل به خداوند درپناه رحمت او آمده است، دائماً با آگاهی ازحضور” او” زندگی میکند. چنین فردی هیچگاه احساس تنهائی نمی کند، زیرا اطمینان دارد که خداوند همیشه همراه و درکنار اوست، وی را متبرک، راهنمائی، حمایت و رهبری می کند. چنین فردی درهر زمان و یا هرمکان ” او” را در کنار خود احساس کرده، و به ندای ” دوست نا دیده” خود گوش فرا میدهد، همیشه احساس آرامش و امنیت می کند، حتی اگر با خطر و مرگ رو به رو شود.

۷- خوبست بدانیم، منظور از هر تجربه پیشرفت ماست. هرگز نپرسیم : چرا خدا یا، این را برمن نازل کردی؟
اما میتوانیم بپرسیم: “خداوندا از من میخواهی با این موقعیت چه کنم؟ چه درسی را باید اکنون بیاموزم؟”
پشت هرتجربۀ – خوشآیند یا دردناک – خواست خداوند وجود دارد. پرده از تجربه ها برداریم و چهرۀ حقیقت را مشاهده کنیم. ” بپذیریم، مسرورشویم و پیش رویم.”

همانطور که خداوند درقرآن مجید یاد آور شده، بی شک ما مرتباً در زندگی مورد آزمایش قرار میگیریم، و چگونه طی کردن این آزمایش ها محک خوبی است برای پی بردن به درجۀ ایمان ما، و خوشبختانه خدا هیچکس را بیش از اندازۀ توانش تکلیف نمی کند.

برای نمونه به آیات زیر توجّه کنیم:

” مسلماً همۀ شما را به چیزی از ترس، گرسنگی، کاهش اموال، و نفوس و محصولات،
آزمایش میکنیم و شکیبایان را بشارت ده. آنان که چون مصیبتی به ایشان برسد
گویند: “ما از آن خدائیم و بسوی او برمیگرد یم. درود و رحمت خدا بر آن گروه که ایمان آوردند.”
آیات:” ۱۵۷-۱۵۵” از سورۀ “۲” بقره.

“خدا هیچ کس را جز به اندازۀ توانش فرمان ندهد، هر آنکه نیکی انجام دهد برای خود انجام داده،
و نیز آنکه بدی انجام داده به زیان خود کرده است.” آیۀ: “۲۸۶” از سورۀ “۲” بقره.

“ما هیچکس را جز به اندازۀ توانش تکلیف نمی کنیم، نزد ما کتابی است که بحق سخن میگوید
و برآنان ستم نمیشود.” آیۀ:”۶۲” از سورۀ: “۲۳” مؤمن.

جستجوی پناهگاه، اعتماد کردن به خداوند است، اعتمادی کامل وتمام، یعنی دانستن اینکه خداوند یگانه نوری است که همیشه می تابد. اگر طوفانها بوزد وتاریکی عمیقتر شود، روشنائی او تابان است.” او” خالق و روزی دهندۀ همۀ موجودات است، ” او” از ضربان قلبمان به ما نزدیکتر است، ” او” قادر متعالی است که درهمه جا حضور دارد، ” او” دوست ویاری رسانی کاردان است، هیچ مکانی برای کمک رسانی او دور نیست، ” او” به همه عشق میورزد”، او مشتاق شنیدن دعاهای ما، وتنها کسی است که قدرت پاسخگوئی به آنها را دارد ” او” عالِم کامل است و آنجه به سود ماست انجام میدهد، ” او” خداوند توبه پذیرمهربان است ،و اما نسبت به دشمنان خودش ( دشمنان انسانهای پاک و نیک و دشمنان بشریت)، که دراثر سرکشی و نهایت ظلم، فاسد وگمراه شده اند و حاضر نیستند از راه منحرف خود براه مستقیم ” اجرای اوامر “خداوند” برگردند، انتقام او بسیار سخت است.

چنانکه هم او درقرآن مجید ش فرموده:

” بندگانم را آگاه کن، که من آمرزندۀ مهربانم، و کیفر من عذابی دردناک است.
آیات : “۵۰ –۴۹” ازسورۀ :” ۱۵” هجر.

با خواست او همه چیز ممکن میشود. اگر خواست او برآن است که برخی از تقاضاهای ما را اجابت نکند، به این دلیل نیست که ازعهدۀ آن برنمی آید، بلکه این برای نفع وخوبی ماست.

بدین ترتیب آن کس که به خداوند توکل کرده و به پناه او آمده است ، همیشه آماده و مشتاق انجام دادن خواست خداست. چنین شخصی میداند که با اطمینان به خدا، او در امنیت کامل بسر می برد وحتی اگر ازمیان آتش و سیلاب بگذرد، خداوند همیشه همراه اوست، و این همۀ آن چیزی است که وی بدان نیاز دارد. دعای این انسان وارسته چنین است :

” تو آرام در کنارم حضور داری، و این همۀ نیاز من است.”

آن کس که بخدا پناه می برد، دعاهایش حقیقی وعمیق است. او نه تنها در اوقات نیاز و گرفتاری دست به دعا بر می دارد، بلکه درهمۀ لحظات، قلب خویش را بخداوند تقدیم می کند، و درهرگام، یاری و راهنمائی ” او” را می جوید. وی یاد گرفته است که درهمۀ لحظات بخداوند تکیه کند، وهنگام رویاروئی با خطر یا مشکل، شهامت خود را از دست ندهد. و اوهمان شخصی است که در تمام فراز و نشیبهای زندگی، در آرامش است.

۸ – سرعت خود را کاهش دهیم. بعضی ازمردم میگویند : “زندگی من پر ازفشار و اضطراب است، چکار باید بکنم؟ در واقع زندگی امروزی، حیاتی بی توازن است.هرکس به دنبال چیزی میدود که وقتی به آن میرسد، آن را نمی خواهد. اغلب ما تمام مدّت با سرعت می دویم. سرعت ما بایستی کاسته شود، زیرا عجله، عامل شماره یک ” اضطراب ” است. هرگاه که ” اضطراب ” وجود داشته باشد نمی توانیم به بهترین وجه تلاش کنیم، زیرا ” اضطراب ” قسمت عمدۀ انرژی را می سوزاند و بهدر میدهد، درحالی که باید این انرژی را به شیوۀ بهتری بکار گیریم.

عجله، تنها به هنگام کار کردن وجود ندارد. حتی وقتیکه بیکار منتظر هستیم، در ذهن خود عجله داریم. ممکن است درمحل کارمان منتظر بنشینیم یا منتظر دوستی و یا وسیلۀ نقلیه ای باشیم، اما در ذهن خود عجله میکنیم و این عجلۀ ذهنی است که موجب ” اضطراب ” میشود و آن را تا زمانی افزایش میدهد که بصورت گونه ای ناراحتی جسمانی بارز شود. و اما بد نیست که با خود بیاندیشیم که کدام روش زندگی را اتخاذ کنیم تا دیگر قربانی این مرض قرن نباشیم؟ برای یافتن این روش پیشنهادهائی وجود دارد.

ابتدا گرایشی مثبت نسبت به زندگی داشته باشیم، اما این کار را درعرض یک روز نمی توان انجام داد. این امر فرایندی نسبتاً طولانی است، اما باید ازهمین لحظه شروع کنیم، و اما مهمترین و کارسازترین روش برای مقابله با اضطراب ، که معمولاً ریشۀ ترس از آینده و گرایش منفی نسبت به زندگی است، تقویت ایمان است، آنهم ایمانی پاک و حقیقی که به افکاری درست و کارهای نیک ختم میشود، ونه پیروی از یک بسته بندی” ارثی و سنتی و بی محتوا”، که دراین باره هم( درفصل دوم) توضیحات لازم داده شد، زیرا این تنها راه چاره و نجات انسانیت ازهمۀ درد ورنجهای حاضر است.

۹- درهرموقعیت وهرشرایطی که بسر میبریم سعی کنیم بنوعی برای دیگران مفید باشیم. برای مثال، شخصی بود که آرزو داشت بتواند در راه خدا، برای بندگان او کاری انجام دهد، هرچه فکر میکرد، امکانات خود را در این باره بسیار محدود میدید و سرانجام راه حلی عملی به ذهنش رسید. او شنیده بود : که وقتی حالت تیرۀ دلتنگی و نومیدی در انسان نفوذ میکند، بهترین و ساده ترین راه زدودن آن، خندیدن است. (خنده واگیردار است. اگر کسی کنار ما بخندد، متوجّه میشویم که بسختی می توانیم جلوی خندۀ خود را بگیریم.) بنابراین او با روشی ساده به افراد بیمار، فقیر، ویتیم ، خدمت میکرد. همۀ چیزی که داشت آلبومی ارزان قیمت بود، مجموعه ای از تصاویر ” افراد خندان” که از روزنامه ها و مجلات بریده شده بود. او با این آلبوم نزد بیماران، فقیران و بچه های یتیم، ( درمکانهائی که آنها را در آنجا نگهداری میکردند می رفت)، که گاهی بسیاری از آنان از شدت درد و رنج، روزها بود که معنای لبخند را فراموش کرده بودند، اما با دیدن آن تصاویر خندان، به خنده می افتادند، و برای لحظه ای (لا اقل) ناراحتی های جسمی و روحی خود را فراموش میکردند و حالشان بهتر میشد. و بی تردید این کار به بهبودشان سرعت می بخشید وغم آنها را سبک میکرد.

بیاد داشته باشیم، هر کدام ازما با امکانات هرچند اندک، اگر سعی کنیم باز میتوانیم درسبک کردن بارخود و دیگران مؤثر باشیم.

۱۰- لازم است گاهی درزندگی خود لحظاتی را برای تمدد اعصاب و نیرومند کردن خلاقیت ، در تفریحات سالم، سکوت و یا بازی وتفریح بگذرانیم. دراین لحظات بخصوص، همۀ چیزهای جدی را رها کنیم، هرچه کیفیت این لحظات بیشتر باشد، توان بیشتری را برای وظایف سازنده وخلاق زندگی خود حفظ می کنیم.

اتفاق کوچک و زیبائی در زندگی یکی ازمردان بزرگ و مشهور پیش آمد، که بد نیست در اینجا یاد آور شویم : روزی او با بچه هایش مشغول بازی بود، همراه آنها میدوید و میخندید وفریاد می کشید. شخصی از آنجا میگذشت، وقتی که دید فردی چون او، وقتش را چنین میگذراند، متعجب شد. آن مرد بزرگ درپاسخ نگاه حیرت آمیز او، کمانی را برداشت و زه آن را گشود، سپس کمان صاف شده را روی زمین گذاشت و از آن شخص پرسید: “ای مرد خردمند بگو مفهوم این کمان بی زه چیست؟” شخص مذکور کاملاً گیج شده بود، پاسخی مناسب نیافت وگفت:”: نمی توانم معمای شما را پاسخ بگویم، لطفاً بگوئید مفهوم آن چیست؟” مرد بزرگ گفت: ” اگر یک کمان را همیشه خمیده نگاه داری، پس ازمدتی انعطاف خود را از دست می دهد، اما اگر بگذ اری کمی آزاد باشد، برای استفاده مناسبتر خواهد بود.”

آیا بسیاری ازما چنین خمیده نیستیم؟ لازم است که زه خود را شل کنیم و گه گاه، به استراحت بپردازیم تا هنگام لزوم ” برای استفاده مناسب تر باشیم” برای آسودن و استراحت کردن باید ” رها کردن را بیاموزیم.”

یکی از بهترین روش های آسودن حقیقی، ساکن شدن در یاد خداست، تا زمانی که خداوند نیروی خود را در ما جاری سازد و تمام هستی ما را لبریز کند. بنابراین بسیار نیکوست که گه گاه ، لحظاتی نیز سکوت کنیم. خاموش درحضور خداوند بنشینیم و به جلال او بنگریم، آنگاه خود را رها کنیم، در این سکوت نیروی خداوند در درونمان جریان می یابد و ما را برای زمان عمل ” قابل استفاده” و نیرومند می سازد. ( تفکر – مراقبه یا مد تیشن).
نیروی حقیقی به کسی تعلق دارد که اتکا به خداوند را آموخته است، چنین کسی تصویر دقیق آرامش میشود و به دنیائی که درهیاهو، نفاق، نفرت و تقلا سرگردان است، نور آرامش می تاباند.

ازچنین فردی امواج شفا بخش آرامش، همچون رود خانه ای آرام دربیابان زندگی بسوی دیگران جاری میشود. او با خدا جفت وهمسایه میشود، و وجود او را باتمام روح و گوشت و پوستش حس میکند و خداوند نیز با اوست . زبان حال او چنین است:

معبود بمن نزدیک است
وبا وجود او، من ازهیچ چیز هراسی ندارم، در آغوش او آرام میگیرم
به کجا می روم؟ او بهتر میداند
او مرا بکجا خواهد برد؟ او بهتر میداند
من فقط آنچه که در توان دارم در راه خشنودی او کوشش میکنم
میدانم که هرجا باشم، از او دور نخواهم بود
و این همۀ آن چیزی است که نیازمندم
زیرا با او در سرور و آرامش هستم
آرامشی برتر ازهمۀ آرامشها و سروری بی کران…

فردی که به این مرحله از روحانیت میرسد، درتمام فراز ونشیب های زندگی از امنیت و اطمینان برخوردار است. در دنیای اطراف ممکن است طوفانها بیداد کنند، تندر بغرد و آذرخش بدرخشد، اما وی هراسی ندارد. هیچ چیزبرای مدّت درازی، اندوهگینش نمی سازد. او اثر تمام وحشتهای دنیائی را درخود براحتی فرو می نشاند. اغلب آرام و آسوده خاطر است، اما تنبل و بیکاره نیست. او اهل عمل است، عملی خلاق، و اهدا شده بخداوند. کار میکند و صمیمانه درخدمت تمام مخلوقات خداست، وهمۀ اعمال خود را نیزبدرگاه احدیّت تقدیم می دارد. به عنوان وسیلۀ اراده و خواست الهی کار میکند، کار او در واقع ستایش خداوند است. درکار این بندۀ برگزیدۀ خدا، عجله، تقلای بیش ازحد، نا آرامی، جنجال و دویدن بی هدف وجود ندارد. درکار او، بی قراری نیست، بلکه سراسر آرامش است. آرامشی که بدیگران نیز منتقل میشود. درکار او عشق به خداوند و در نتیجه به همۀ مخلوقات خوب او موج میزند.

مثلی است معروف که میگوید: ” دویدن بیش از حد، از پی خوشی و قدرت، مانند لیسیدن عسلی است که روی لبۀ تیغ ریخته شده باشد، عسل البته شیرین است، اما زبان را به دو نیم خواهد کرد.

سالها پیش مورخی غربی بنام” فرانکلین بومر” کتابی بنام “جریانات اساسی تفکرغرب ” نوشت دراین کتاب عصر ما را “عصر اضطراب” می خواند. هرجا که میرویم می بینیم که مردم به فشار نگرانی و اضطراب مبتلا هستند. در حقیقت عصرما، عصر اضطراب است، عصری که آسایش های مادی بیش از انتظار انسان پیش رفته، اما این آسایشها نتوانسته است خشنودی حقیقی به انسان بدهد. به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان دنیای حاضر، تمدن امروز، بیمار است. هرجا که میرویم، حرص برای کسب قدرت، ثروت و شهرت وجود دارد. امروزملتهای گوناگون درجنگل تاریکی سرگردان هستند. امروز بشریت برلبۀ پرتگاه ایستاده است. امروز مادر نوع بشر اشگ می ریزد، درحالی که فرزندانش مشغول ساختن سلاح های هسته ای هستند. امروز بشریت، کودکی یتیم است که گرفتار شب است، و برای روشنائی میگرید.. اما علت چیست؟

روانشناس مشهور سوئیسی” کارل گوستاو یونگ” بیماری عصر ما را “بیگانگی از خدا” تشخیص داده. به اعتقاد او، تمدن به دلیل بیگانگی با خدا، بیمار شده است. انسان خود را از خدا که منشأ و نگهدارندۀ حیات است، جدا کرده است. انسان امروز نمی تواند زندگی جسمانی، روحی، ذهنی واخلاقی سالمی داشته باشد. (منظور بطورکلی است)، هرچه بیشتر ازخداوند دور شویم قلبهایمان سرگردان تر و بی قرار تر خواهد بود. و در این صورت زندگی بی حاصل و بی معنی خواهد شد.

وحالا بنظر میرسد که زندگی ، برای اغلب مردم بی حاصل و بی معنی شده. درسراسر دنیا، زنان ومردان بی شماری می گویند: ” زندگی ارزش زیستن را ندارد، زندگی فاقد معنا ومفهوم است.” امروزه ما از ابزار و وسائل بیشتری برخوردار هستیم، اما هیچ معنا ومفهومی درمیان نیست. دنیا درجنگ و فساد و خونریزی درحال غرق شدن است.

آیا زمان برگشت به خود و دست یابی به معیارهای پاک انسانی، از طریق پذیرش روشی که خداوند “خالق” ما، بما پیشنهاد میکند نرسیده؟…

اکنون پی میبریم که این گفتار خداوند درقرآن مجید درحال انجام یافتن است، که فرموده:

“اگر به آنچه گفته شد عمل نکنید، فتنه و فساد عظیمی در زمین بر پا خواهد شد.”
آیۀ: “۷۳” از سورۀ: “۸” انفال.

***

نكاتى چند دربارهً موفقيّت وكسب انرژى: بسيار ديده شد ه كسانى هستند كه با آغوش بازمواهب زندگى را بسوى خود خوانده و ازآن به بهترين نحو برخوردار شده اند، وزندگى سلامت وسرشار وپربارى را ميگذرانند، برخلاف گروهى ديگر كه بعكس آنند وبه غلط “مشيّت پروردگار” را مغايربا اراده وكوشش خود ميدانند واينطور تصور ميكنند كه زندگى، با شادى، تندرستى، رفاه، آسايش ونعمت و بركت مخالف است، حال آنكه اين طرز فكرلطمۀ جبران ناپذيرى به آنها خواهد زد وبسيارى از نا ملايمات درپى اين قبيل اعتقادات بوجود ميآيد، زيرا باورها واعتقادات ما صافى هائى هستند كه ادراكات ما را ازجهان بيرون تصحيح ميكنند، و باورها فرماندهى مغز را بعهده دارند، وقتى ما بدرستى چيزى يقين داريم، گوئى به مغز خود فرمانى صادر ميكنيم كه وقايع بيرونى را به نحوى معين تصّور سازد، اگر به انجام كارى ايمان قوى داشته باشيم به ظن قوى موّفق خواهيم شد، خوب است بپذيريم كه در زندگى ما چيزى بنام شكست وجود ندارد، بلكه امكان این هست که گاهی به نتايج دلخواه نرسيم، و یا رسیدن به خواست و آرزوی ما، نیاز به صبر، پشتکار وکوشش بیشتری باشد، اين چيزيست كه مردم موّفق ذكرميكنند، آنها اگرنتيجۀ بدست آمده مورد دلخواهشان نبود، احساس شكست خوردن نميكنند ونا اميد و افسرده نميشوند، بلكه از آن درس ميگيرند، وبرای رسیدن به هدف انتخاب شده، برکوشش خود می افزایند. موّفق ترين افراد كسانى هستند كه علاوه براين، تجربه هاى ديگران را نيز به تجارب خود اضافه می کنند و از اين تجارب درسهاى سازنده ميگيرند، وآنگاه اين آموخته ها را در راههاى بهتر بكار می برند، كارهاى تازه تر و نتايج بهتر.

“هدف زندگى وزيستن زندگى، چشيدن نهايت تجربه، ومشتاقانه وبى هراس براى تجربيات غنى تر آغوش گشودن است.”

براى روبرو شدن با ترس، طورى عمل كنيم كه گوئى احساس شهامت داريم، براى روبرو شدن با شك به خود داشتن، طورى عمل كنيم كه گوئى احساس ميكنيم لياقت انجام چنين كارى را داريم، براى روبرو شدن با احساس عدم امنيت، طورى عمل كنيم كه گوئى متمركز هستيم وكاملاً اعتماد به نفس داريم، هركار ديگرى كه ميكنيم، آنطور كه درست ميدانيم با توکل بخدا، عمل كنيم، “فقط عمل كن” “فقط انجام بده” و بگذاريم احساسات ترس، شك بخود، و احساس عدم امنيّت درگََرد اثرى كه پشت سر ما باقى ميماند رنگ ببازد.

ما اگر نگرانى وترس ازعدم موفقيّت را ازخود دوركنيم، ميتوانيم به نحو بهترى از نيروها و توان خود براى رسيدن به موفقيّت بيشتر كمك بگيريم، اگر همۀ قوا و انرژى خود را، چه فيزيكى، چه معنوى، يكپارچه وهمآهنگ صرف رسيدن به كار يا مقصودى كنيم، تمركز اين قوا، نيرو وتوان غيرقابل تصورى ايجاد ميكند، وبعكس كسانى كه ميترسند و نا اميد ميشوند پيشا پيش امورى را كه واقع نشده بخود تلقين مينمايند، امورى كه شايد هرگزهيچگاه به حقيّقت نيانجامد، و اين تلقينات خواه نا خواه انرژيهاى مثبت ايشان را بباد فنا خواهد داد، وبه اين جهت قادرنخواهند شد قدم درستى كه به موفقيّت منتهى ميشود بردارند، آنان كه به بزرگى ميرسند، كسانى هستند كه شكست براى آنان قابل درك نيست، وكسانى هستند كه احساسات منفى را با وقايع نا مطلوب همراه نمى سازند، براى مثال در مورد ” توماس اديسون” مخترع برق، داستان مشهورى است، مى گويند:

“او پس از”۹۹۹۹” بار كه سعى كرد لامپ برق را اختراع كند و نتوانست، كسى از او پرسيد: “خيال دارى براى ده هزارمين بارشكست بخورى؟” وى جواب داد: “من هرگز شكست نخورده ام، بلكه راه ديگرى را كشف كرده ام كه به اختراع لامپ برق منتهى نشده.”

وى كشف كرده بود كه بعضى راه ها به نتايج ديگر منجر ميشوند، و اگر درآن هنگام نا اميد ميشد و دست ازتجربه ميكشيد، معلوم نيست كه آيا ما اكنون ميتوانستيم تا اين حد ازمزاياى برق برخوردار باشيم ؟

“شكسپير” ميگويد: ” ترديد ها به ما خيانت ميكنند، و ما را از كوشش برحذر ميدارند، و ازپيروزيهائى كه به احتمال زياد نصيب ما خواهند شد محروممان مينمايند. “

هرآنچه بشر آموخته از راه تجربه وخطاست، انسانها تنها ازطريق اشتباه به حقيّقت ميرسند، به احتمال زياد بعضى از ارزشمند ترين درسهائی كه ما گرفته ايم ازبين همين تجربيات بوده است، بهتر است اجازه ندهيم كه خطا يا اشتباهى عاطفى گشته و اثرى ناخوشآيند برما بگذارد.

ازهم اكنون به اين نكته توجّه كنيم كه: “چيزى بنام شكست وجود ندارد، آنچه هست نوعى نتيجه است، ما هميشه به نتيجه ميرسيم. اگر اين نتيجه ها دلخواه نيستند، نحويۀ عمل را عوض ميكنيم تا نتيجۀ دلخواه عايدمان شود”، كلمۀ “شكست” را قلم ميگیريم، و زيركلمۀ ” نتيجه” خط ميكشيم، و سعى ميكنيم ازهرتجربه چيز تازه اى بياموزيم.

يكى ديگر از امورى كه به رسيدن نتيجۀ د لخواه كمك ميكند، احساس مسئوليت است، اينكه ما بدانيم كه اغلب جهان خود را خواه ازطريق موفقيّت ها وخواه به علت عكس آن، خودمان ميسازيم وجهان عرصۀ عمل وعكس العمل است. چيزى كه خداوند مشيّتش برآن قرار گرفته همين است. چنانكه خداوند درقرآن مجيد فرموده:

” براى انسان جز آنچه کرده است پاداشی نیست و بزودی (حاصل) کوشش خود را خواهد دید.”
آيات: ۴۰– ۳۹ در”سورۀ: “۵۳”نجم .

ويا فرموده:

“هركس درگرو اعمال خويش است.” آيۀ: “۳۸” درسورۀ”۷۴” ُمد ثر .

اگر اين موضوع را حقبقتتاً درك كنيم، ومسئولیت اعمال خود را بعهده بگیریم، طبعاً درهرمورد بهترین سعی وعمل خود را انجام داده وکمتر دستخوش حوادث ناخوش آیند خواهیم شد، مسئوليّت همان چيزى است كه ازحق انتخاب سرچشمه ميگيرد، و قبول مسئوليّت يكى ازبهترين معيارهاى توانائى وبلوغ شخصى است، بعلاوه اين باور موجب پشتيبانى و تقويّت باورهاى ديگر ميشود و با اعتقادات ديگر سيستم بهم پيوسته ونيرومندى تشكيل ميدهد، اگر به شكست اعتقاد نداشته باشيم وبدانيم كه به نتايج مثبت ميرسيم كافى است كه قبول مسئوليّت كنيم، وبدانيم كه چيزى را ازدست نميدهيم، وخيلى چيزها را بدست ميآوريم، اگر برخود مّسلط باشيم موّفق ميشويم كه نتيجۀ درست را بدست آوريم.

آنها كه قبول مسئوليّت ميكنند نيرومندند، وآنان كه از زيربار مسئوليّت شانه خالى ميكنند،رو به ضعف ميروند.

يكى ديگر از مواردى كه ما را در امر موفقيّت يارى ميدهد، اينستكه براى بهره بردن ازهر چيز، شناخت كامل آن لازم نيست. مثلاً درمورد استفاده ازنيروى برق، اگر از بسيارى از اشخاص سئوال شود، مطمئناً اطلاعات آنها صفر خواهد بود، ولى همين اشخاص ميتوانند با زدن كليد، از روشنائى چراغ برق استفاده كنند، ويا راجع به تكنيكهاى مختلف و نحوۀ استفادۀ از آن، افراد موّفق بخصوص درمورد تشخيص امور ضرورى وغير ضرورى مهارت دارند و انرژى و وقت خود را بي جهت هدر نميدهند، ما شايد روزانه ازخوراكيها و لوازم بسيارى استفاده ميكنيم كه راه تهيۀ آنرا نميدانيم و اين مانع از استفادۀ مثبت ما از آن چيزها نميشود. البته درهر زمينه اى دانش بهتر از بى دانشى است ولى هميشه ضرورى نيست، وگاهى ما آنچنان وقتى نداريم كه بهر دو جنبه توجّه كنيم.

يكى ديگر ازمسائلى كه موفقيّت انسان را تضمين ميكند، توجّه وعلاقه نشان دادن به ديگران است، تقريباً هيچ موفقيّتى اگر بخواهيم پايدار باشد بدون احساس صميميّت ويگانگى با مردم بوجود نميآيد، اگر بجاى بى توّجهى به ديگران، به آنها احترام بگذاريم، خيلى زود تر ازهرنظر به نتايج د لخواه خواهيم رسيد، علاوه براينها داشتن علاقه درمورد شغلى كه داريم، درموفقيّت ما، درآن رشته، بسيار حائز اهميّت است، به آن حد كه شغل را جزء تفريحات خود قرار دهيم، البته كسانى هم هستند كه كارشان درنظرشان ملال آور است، ومتاًسفانه درشرايطى هم نيستند كه بتوانند بكار ديگر بپردازند، ولى همينها هم، اگر شروع به خود سازى و تقويّت بذر ايمان درقعر وجود خود نمايند، خواهند توانست كه با سعى وكوشش، وجرئت وشهامت وتوكل بخداوند، بهدف دلخواه برسند و يك رشته رويدادهاى مثبت را به زند گى خود وارد كنند.

اشخاص موّفق كسانى هستند كه كار آنها را به َنبرد ميخواند به شوق ميآورد و زندگى آنها را پُربار ميسازد، آنها به كار بهمان چشمى نگاه ميكنند كه اغلب ديگران به بازى و تفريح مينگرند و كار را بصورت راهى براى گسترش شخصيّت، يادگيرى چيزهاى تازه، وكشف راه هاى نو مى بينند، اگر راه خلاقانه اى براى كارهاى خود بيابيم وشوق وشورى درما پيدا شود، بى ترديد كار خود را به نحو بهترى انجام ميدهيم، اگر فكر كنيم كه كار يعنى زحمت و مشقّت محض، و وسيله اى براى تأمين معاش خانواده، به احتمال زياد چيزی بيش از اينهم گيرمان نخواهد آمد.

درضمن نبايد فراموش كرد كه هيچ توفيق پايدارى بدون پشتكار ومقاومت به دست نمى آيد. اگر افرادى را كه درهرزمينه اى موّفق شده اند بنگريم مى بينيم كه آنها لزوماً بهتر، باهوش تر، سريعتر، و يا زيبا تر وثروتمندتر، ویا قوى تر از ما نبوده اند، بلكه پشتكار بيشترى داشته اند و بنظر “پژوهشگران” راه موفقيّت اين است كه: “هدفى را بى وقفه دنبال كنيم و ايمان خود را تا رسيدن به آن هرگز ازدست ندهيم.”

آنها مى گويند: ” براى موفقیت نهائى هدف خود را بشناسيد وشيوه اى مؤثر را مُدل سازى كنيد، وبا توکل بخدا، دست به عمل بزنيد، كارها را كُنترل كنيد تا بدانيد به چه نتايجى رسيده ايد، و روش كارها را دائماً اصلاح نموده و با افکار مثبت، منتظر موفقيّت باشيد.
حال ببينيم چگونه ميتوانيم توكل وايمان به خدا، و درنتيجه اعتقاد به توان ها ونیروهای خدا دادی خودمان داشته باشيم تا از اعتماد به نفس كافى برخوردارشويم. ( البته اعتماد به نفس برتر، ونه خود کاذب ونفس اماره، که درنتیجه منجر به خود خواهی وغرور بیجا می شود.)

براى اين كار به توانائیهاى نهفته درخود بايد آگاه شده و اعتقاد پيدا كنيم، بدون اعتقاد واطمينان حقيقى وخالصانه بقدرت درونى، و کمک ویاری خداوند قادرمتعال، نمى توانيم از زندگى شاد و موفقيّيت آميزى برخوردار باشيم، مهمترين و بالاترين رمزغلبه برعُقدۀ خود كم بينى، ( كه دليل ديگرى بروجود شك به “خود” داشتن عميق و ريشه دار است)، شناختن قدرتهائى است كه خداوند در وجود هر كدام از ما به وديعه گذاشته، ازآن جمله ميتوانيم بموقع لزوم شجاع و جسور باشيم، و ببينيم چگونه نيروهاى ذاتى و الهى به كمك ما مى شتابند، و ديگر اينكه بقدرت واقعى وحقيقى مثبت انديشى هرگزشك نكنيم و از خلاقيّتهاى ذهنى خود نهايت استفاده را بنمائيم، مسائل و موانع را كوچك و بى اهميّت بشماريم، مشكلات را با دقّت بررسى و بطور مؤثر مورد تجزيه وتحليل قرار دهيم و آنها را بطورى كه هستند ببينيم نه اينكه اجازه دهيم افكار ترس آور آنها را بزرگتر از آنچه هست جلوه دهد، تحت تأثير اعمال و موفقيّت هاى ديگران قرار نگرفته سعى نكنيم خود را با ديگران مقايسه كنيم، اگر ياد و ذكر خدا را در برنامه هاى روزانۀ خود قرار دهيم به نسبت زيادى احساس آرامش خواهيم داشت.

و بسيار نيكوست كه براى حل مشكلات زندگى، بجاى اينكه يكباره وهمه با هم، با آنها مواجه شويم، آنها را خُرد كرده و يكى يكى، هركدام را از سر راه خود برداريم، چنين تصوركنيم كه زندگيمان مانند يك ساعت شنى است، حتماً ميدانيد كه هزاران دانۀ شن درقسمت بالاى آن ريخته شده است كه تمام آنها آهسته وبطور يكنواخت از يك مجراى بسيار باريك كه در وسط قرار دارد به پائين ميريزد،هيچكس نميتواند مانع ازعبور دانه هاى شن ازمجرا شود، مگر آنكه ساعت شنى را خراب كند. شما ومن وتمام انسانها، مانند اين ساعت شنى هستيم، صبحها وقتى ازخواب برميخيزيم فكرميكنيم كه همين امروز بايد كارهاى زيادى انجام دهيم، وميخواهيم كه به همۀ كارها برسيم، دراين صورت اگركارهايمان را يكى يكى، يكى پس ازديگرى وبدون عجله و منظم، مانند حركت دانه هاى شنى و عبورشان ازمجرا، انجام ندهيم، نهايتاً زمانى خواهد رسيد كه جسم و روانمان فرو خواهد پاشيد. توجّه داشته باشيم كه يك دانه، پس از دانۀ ديگر، يك كار پس ازكار ديگر، قدم به قدم وپله پله.

توانائيهاى بالقوۀ خود را ارزيابى كنيم و سپس آنها را ده برابر افزايش دهيم، بخود مغرور نشويم، امّا حس احترام بخود را تقويّت كنيم، به قدرت درونى و خدا دادۀ خود اطمينان داشته باشيم، خود را به ذات احديّت بسپاريم، وبعد باور كنيم كه همۀ نيروهاى لازم را از او دريافت كرده ايم، وحقیقتاً اكنون اين نيروها، وهمۀ نيروهاى لازمی كه از او دريافت كرده ايم، دربدن ما جريان دارد، كه قلب ما خانۀ خداست و سرشار از نيروئيست كه ميتواند نيازهاى زند گى ما را تأمين كند. با زبان ساده هرمشكلى كه داريم، با کمال خلوص وتوکل، بدرگاه احدّیت دعا نمائيم، كه:

“پروردگارا عنايت خودت را شامل حال من بگردان و ذهن مرا قرين آرامش كن.”

بياد داشته باشيم كه كلمات اثرتلقين پذيرى عميقى دارند و با بيان آنها ما ميتوانيم خود را بيارى حق شفا داده و رويدادهاى مثبتى را كه خواهان آنيم، به زندگى خود وارد كنيم.

اجراى نمازهاى روزمره و تكرار كلمات انرژى دهندۀ آن، ميتواند آرامش زيادى به قلب ما بخشيده و ما را از پشتيبانى قدرتى بى نظير بهرمند كند، وهمينطور است ذكر اسماء وصفات زيباى پروردگار، مطالعۀ اشعارخوب ومثبت، وخواندن كتابهاى مقدّس آسمانى، بسياركمك كننده ومفيد است وانسان را ازبى هدفى وپوچى نجات می بخشد و به زندگى ما تحرك وهيجان، وعشق و اميد می بخشد. آنقدر بايد اين كارها را بكنيم تا در ذهن جا بيفتد، و اجازه ندهيم كه به هيچ دليلى دُچار دلهره و تشويش شويم.

چنانکه ذکر شد، خداوند درقرآن مجيد فرموده:

” آنانكه به خدا ايمان آورده اند، دلهايشان بنام خدا آرام ميگيرد، آگاه شويد كه تنها ياد خدا آرامش بخش دلهاست.” آيۀ: “۲۸” ازسورۀ ” ۱۳”رعد

و سپس د ر آيۀ بعد ميفرمايد:

“براى مؤمنان صالح زندگى پاكيزه وعاقبت نيكو رقم خورده است.”

براى اينكه ذهن آرامى داشته باشيم، بايد آنرا از آرامش لبريزكنيم، اين كاربهمين سادگى است كه عرض ميكنم! لحن صحبت كردن هم بسيارمؤثر است، با صداى پائين و به آرامى صحبت كنيم تا قرين آرامش شويم، و بهترين نتيجه را از صحبت خود با د يگران بگيريم، وقتى مى بينيم گفتگوى عده اى جنبۀ پرخاشجويانه پيدا ميكند، كلمات آرامش بخش وارد گفتگو كنيم، و چقدر عالى و بجاست كه در صورت امكان نكات منفى را از گفتار روزمرۀ خود حذف كنيم، منفى گوئى اضطراب درونى پيش ميآورد، سعى كنيم حرفهايمان مثبت، شادى بخش ونشاط آفرين باشد.

يكى ديگر از راه هائى كه به ذهن آرامش ميبخشد سكوت است، هر كس در شبانه روز علاوه بر خواب شبانه روزى حد اقل احتياج به پانزده د قيقه سكوت كامل د ارد، دراين مدّت بدن هم بايد درحال آرامش و راحتى باشد، درجاى خلوتى بنشينيم يا درازبكشيم، نه چيزى بنويسيم و نه بخوانيم وسعى كنيم به ذهن استراحت مطلق بدهيم.

امروزه ثابت شده است، كه وجود صدا درمحل كار، زندگى وخواب، به مقدار فراوان از كارآئى ذهن ما ميكاهد، هرچقدرهم كه صدا آشنا و تكرارى باشد باز روى ضمير نيمه آگاه ما اثر ميگذارد، بوق ماشين ها و صداى غُرش هواپيماها، یا ساير وسائط نقليه موجب ميشوند، بدن بهنگام خواب واكُنش نشان دهد، ارتعاشات اين صداها كه به سيستم عصبى مى رسد، ازآن رد ميشود و باعث انقباضات عضلانى و اختلال درخواب مى گردد، اگر واكُنش بدن شديد باشد گاهى به انسان شُوك دست ميدهد.

برعكس صدا، سكوت تسكين دهنده و آرامش بخش، وسلامت افزا است. اگر انسان نتواند ميان زمان استراحت و فعالیتش توازن برقرار سازد بدون شك توليد بيمارى ميكند، سكوت راه رسيدن به شفاى روح است. آرامشى كه براساس تمرين سكوت برذهن حاكم ميشود ارزش فوق العاده دارد. درضمن ذهن خيلى زود به آموزش ونظم و ترتيب پاسخ مثبت ميدهد، و آنچه به ذهن سپرده شود همان را به ما برميگرداند، پس افكار خود را از تجارب اميد بخش، حرفهاى صلح آميز وعقايد درست سيراب سازيم تا در اين صورت گنجينه اى از تجارب آرامش بخش داشته باشيم، تا هر وقت اراده نمائيم بتوانيم به آن برگرد يم و روح و جسم خود را مُصفّا كنيم.

هر آرزو يا هدفى داريم، ابتداء براى آن به دعا متوسل شويم، وسپس آن را بخدا واگذار نموده ، نهايت سعى و كوشش خود را نيز در آن راه بكنيم، آنوقت ازخدا بخواهيم هرطور بصلاح ماست عمل نمايد، وعنايت خود را شامل حال ما سازد، و تسليم خواست او بوده، ذهن خود را از افكار مثبت و اميد وار كننده لبريز كنيم، و آنگاه اطمينان داشته باشيم كه چيزى غير ازخير و صلاح ما پيش نخواهد آمد.

دعا كردن، فرستادن ارتعاشاتى ازشخصى به شخصى ديگر، وبه خداوند است، كل عالم وجود در ارتعاش است. وقتى كسى را دعا ميكنيم. ازقدرت بى نظيرى كه درجهان معنوى نهفته است كمك ميگيريم، ما با دعا كردن پيام مهر و دوستى، مدد كارى وحمايت، و همدردى را، ازخود به ديگرى منتقل ميكنيم، و در اين روند ارتعاشاتى درجهان ملكوت بوجود ميآوريم، كه ازطريق آنها خداوند كسى یا جیزی را، كه برايش دعا شده، مورد رحمت وعنايت خاص خود قرار ميدهد.

دعا جسم وروح را توازن مى بخشد، وسلامت وشادى در هردوى آنها بوجود ميآورد. قدرت دعا نشانۀ آزاد شدن انرژى است، همانطور كه بكمك تكنيكهاى علمى انرژى اتمى را آزاد ميكنند، با استفاده ازقدرت دعا، از طريق شگردهاى معنوى مى توان انرژى را آزاد ساخت، امروزه آثار اين قدرت انرژى زا بربسيارى آشكار است.

بتازگى ثابت شده است كه با دعا ميتوان ناتوانى و كاهش قوا را محدود كرد، هيچ دليلى وجود ندارد كه ما به دليل افزايش سن، انرژى كافى براى ادامۀ حيات نداشته باشيم.

با دعا ميتوان كسب انرژى کرده، ومجدداً با روئى گشاده وقوائى ازنو كسب شده ، به زندگى ادامه دهيم. ازطريق دعا ميتوانيم واكُنشهاى خود را صحيح و اصولى سازيم. دعا اگر عميق وقلبى باشد، وارد ذهن نيمه هشيار شده و شخّصيت دوباره اى از ما میسازد.

. رمزموفقیت در دعا، اين است كه روندى را بكارببريم كه به بهترين وجه قلب ما را بگشايد و پرتو حقّ را به آن بتاباند، هر روشى كه بارقه هاى الهى را درضمير ما شعله ور سازد قانونى و قابل اجرا است، ما ميتوانيم درهرزمان و هرجا، مسائل خود را با خدا درميان بگذاريم و احساس كنيم آن موقع وهميشه و درهمه حال وهمه جا، او چون دوستى دلسوز وقدرتمند، همنشين و دركنار ماست، و بموقع درست درهر مورد كه لازم باشد، یار و مدد کار ما خواهد بود.
دعای درست وبه موقع، به لطف خدا، شرایط درست درهرلحطه از زندگی را برای ما پیش خواهد آورد.

و اما در مورد عدم اجابت دعا، امام على (ع) فرموده اند:

پس بايد دير اجابت و پذيرفتن خدا، ترا نوميد نگرداند، زيرا بخشش به اندازۀ نيّت و تصميم است، و بسا اجابت تو به تأخير اُفتد، تا پاداش براى درخواست كننده بزرگتر، و بخشش براى اميد وار بيشتر باشد، وبسا چيزى درخواست ميكنى، وبتو داده نميشود و بهتر ازآن در دنيا و آخرت بتو داده ميشود، يا اجابت نميشود براى چيزى كه براى تو بهتر است، وبسا چيزى را مى طلبى، كه اگر بتو داده شود تباهى دين تودرآن است، پس بايد بخواهى چيزى كه نيكوئى آن برايت برقرار و آزار آن ازتو بركنار باشد.

و رسول اكرم محّمد مصطفى(ص) فرموده اند: ” بهترين عبادت انتظار گُشايش است.”

بهرحال افراد آگاه وهوشيار بخوبى ميدانند كه با توكل بخدا و دعا احساس بهترى دارند، بهتر كار ميكنند، بهترمى خوابند و احساس آرامش بيشترى دارند.

وامّا بياد داشته باشيم كه براى كسانى كه به نحوى ما را رنجانده اند و ياحتى آزار داده اند هم دعا كنيم ، زيرا رنجش راه جريان قدرتهاى معنوى را سد ميكند، و ديگر اينكه هرچه بيشتر اطرافيان وكسانى را كه حتى نمى شناسيم دعا كنيم، نتايج آن دعا بيشتر بخودمان برميگرد د.

افكار ونحويۀ چگونگى انديشيدن ما تأثيربى چون وچرا روى قواى جسمى ما ميگذارد، وقتى ذهن را از ايمان لبريزميكنيم، درواقع آنرا براى كسب انرژى توانا ميسازيم، و با اتكاء به آن، به فعاليتهاى خارق العاده ای ميپردازيم، زيرا از يك پشتيبانى معنوى والهى بهره مند ميشويم، چون پروردگار منبع همۀ نيروهاست، انرژى معنوى وتمام انرژيهاى عالم وجود، انرژى اتمى و الكتريسته، در واقع همۀ انرژيها از خالق است. تماس با آن ” ذات يگانه” قدرت و توانائى بى نظيرى درما ايجاد ميكند كه با اتكاء به آن، جريان زند گى درما نيرو ميگیرد، همانطور كه جهان هستى حيات دو باره از او ميگيرد، و طبيعت هر ساله نو و تا زه ميشود.

وقتى از راه درون با او ارتباط و رابطه برقرار كرد يم، انرژى كيهانى در وجود ما تبلور پيدا ميكند و قدرت خلاقيّت در ما زنده و تجديد ميشود، و زمانى كه ارتباط انرژى كيهانى قطع ميشود، قواى جسمى، فكرى و روحى رو به ضعف و سُستى ميگذارد، براى مثال: وقتى كليد ساعت برقى را به برق وصل كنيم، ساعت پس رُفتى نخواهد داشت و دقيقاً وقت را نشان ميدهد، همين فرايند براى انسان و توانائيهاى او نيز صاد ق است، و البته درابعاد مكانيكى كمتر.

هر يك از ما انسانها قادر است در ضمير آگاه خود از مخزن انرژى بى پايانى بهره بردارى نمايد، بگونه اى كه ديگر هرگز از كمبود انرژى وسُستى رنج نبرد. كاملاً ايمان دارم به اينكه دستورات الهى، وموازين اخلاقى، چناچه بطور حقيقى مورد استفاده قرار گيرد، ميتواند منجر به گُسترش جريان مداوم و هميشگى از انرژى درجسم و روح ما گردد. مذهب سالم و درست بما ميآموزد چگونه از هدر رفتن انرژى های خود جلوگيرى كنيم.

براى مثال زياده روى درهركار، مورد هدر رفتن مقدار زيادى از انرژیها ميشود، و احكام الهى مرتباً انسان را تشويق به حفظ تعادل وتوازن درهمۀ امورمیکند، حتى دركسب لذات.

درحقيّقت نداشتن تعادل وتوازن درزندگى است كه موجب از دست دادن بخش مهمّى از انرژیها ميشود، مردم هر روز بيش از روز پيش مى فهمند و به اين حقيّقت پی ميبرند كه يك زندگى سالم وبرخوردار ازمواهب معنوى، سهم بسزائى درتأمين وجارى شدن انرژى دربدن دارد.

ساختار بدن بگونه ايست كه ميتواند انرژى مورد نياز را در دراز مدت تأمين نمايد. اگر شخص بگونه اى معقول و منطقى ازخود مراقبت كند، بدين معنى كه از رژيم غذائى و روحی سالمى پيروى نموده، ورزش و خواب او بموقع باشد و اعتيادى نداشته باشد، بدن او انرژى حيرت آورى توليد ميكند و در وضعيّت سالم و خوبى باقى ميماند، وحتی مقدارى انرژى دربدنش ذخيره ميشود.

امّا اگر چنانچه اجازه دهد خصوصيّات ارثى بر او حاكم شده وتحت تأثير احساسات وعادات نفسانی قرار گيرد، انرژى فراوانى را از دست ميدهد، اگرميان ذهن وبدن توازن برقرار باشد، چشمۀ لايزال انرژى در درون شخص هميشه جوشش دارد. حد اقل امروز معلوم شده كه ارتباط تنگاتنگى ميان مذهب سالم و درست، و تندرستى وجود دارد.

ما كم كم به اين واقعيّت پى ميبريم كه وضعيّت فيزيكى به ميزان متنابهى به شرايط روحى ما بستگى دارد، زندگى عاطفى ما عميقاً تحت تأثير افكار ما بوده و توسط آن شكل ميگيرد، اجرا كردن موازين اخلاقى سبب همآهنگى و توازن در زندگى شخص ميشود.

گاهى انرژيهاى ما به دليل سرعت زياد كه دركارها داريم و شتاب غيرمعمولى كه ازخود نشان ميدهيم به هدر ميرود .

افراد فاقد انرژى كافى، ك سانى هستند كه بعلت تضادهاى عاطفى و روحى شديد و بنيادى دُچارعدم تعادل و توازن شده اند، وگاهى نتيجۀ اين عدم تعادل روحى، شديد وبيمارى زاست ، امّا هميشه راهى براى درمان وجود دارد.

آنچه حقيّقت است، اين نكته است كه جمع شدن وتوده شدن عقده هاى روانى ميتواند جريان انرژى را متوقف سازد و واقعيّت وحقيقت ديگر اينكه اغلب با تكيه به ايمان وعنايات الهى، ميتوانيم اين عقده هارا ازهم پاشانده و راه عبور مجدد انرژى را باز كنيم .

فصل چهارم: قوانين روحانى

فصل چهارم :

قوانين روحانى

دنيا براى نظم يافتن بوجود نيامده، دنيا الگوى نظم است، اين ما هستیم كه بايد خود را با اين نظم همآهنگ سازيم.

قوانين بشرى پايۀ توافقهاى اجتماعى ونظم جامعه را ميسازند. امّا اين قوانين تنها سايۀ كمرنگى هستند از نظم برتر قوانينى كه درتار وپود وجود بافته شده اند. اين قوانين برحركت زمين، تكرار فصلها، نيروهاى طبيعت و ساختمان خود ذره حكومت ميكنند. طبيعت سازندۀ اين قوانين نيست، بلكه فقط آشكار كننده و نشاندهندۀ آنهاست. قوانين بزرگ قبل از بشريّت هم وجود داشته اند، حتى قبل از طبيعت.

گرد باد، امواج خروشان، طوفان و آتش خشمناك و نيروهائى كه موانع بسيارى پيش پاى بشريّت قرار داده، یا او را یاری کرده اند، همۀ اینها مجبورند تحت حكومت اين قوانين بزرگ كار كنند، خواه آنها را قوانين طبيعى بناميم يا روحانى، ويا بسادگى قوانين برتر، بهيچ صورتى نميتوانيم آنهارا تغيير دهيم، اين قوانين كسانى را كه درجستجوى نظم در بى نظمی ها هستند فروتن ساخته و الهام مى بخشد، چون اشارۀ آنها بقدرت بزرگتر ومرموزى است كه منبع تمام وجود است، حتى كهكشانها هم به آهنگ آنها ميرقصند، دنياى طبيعت اين قوانين را برما آشكار ميسازد، نظم فصلها، ابرهائى كه بربادها سوارند، جريان رود خانه ها و قدرت بادها و درياها، همه با آشكار ساختن راه طبيعى زندگى، بما چگونه زيستن را ميآموزند.

در اين نوشتار اين قوانين فرا برانگيزنده را قوانين روحانى مى ناميم، توّجه به اين قوانين زندگيها را متحول ميسازد. اين قوانين، درصورتيكه شناخته شده و درحيطۀ دنياى انسانى به عمل درآيند، بصورت اصول رهبرى كننده اى عمل ميكنند، كه ميتوانيم از طريق آنها در زير و بم هاى زندگى همانگونه رهبرى شويم كه ستارگان و قطب نما دريا نوردان باستانى را درمسير اقيانوسها راهنمائى ميكردند.

اين قوانين با تداومى بمانند حركات كرات آسمانى، نه تنها درفنون طبيعت، بلكه در مورد روح بشر كاربُرد دارند. مثلاً با مشاهدۀ درختى كه درطوفان، خود را خم ميكند وتوّجه به اينكه شاخه هاى سفت و سخت هستند كه ميشكنند، ما ازدرخت و باد، رمز تسليم شدن، و قدرت انعطاف پذيرى، يا عدم مقاومت را ميآموزيم. همۀ معلمين روشن دل بشريت، قوانين و اصول روحانى را از طريق كار بُرد قصص و امثال دربارۀ طبيعت جهان، كه درمورد دنياى اجتماعى و شخصى انسانها هم كار ُبرد دارند، آموزش داده اند.

مثلاً قانون برداشت محصول نشان ميدهد كه هر بذری كه كاشته شود، بوجود آورندۀ نوع خودش ميباشد، اينكه:

” هرچه بكاريم همان بدرويم ” و اينكه اگر رُشد دانه اى متوقف شود، مى ميرد.

هرگونه روال ُرشد، راه دانه ها را مى پيمايد. مثلاً براى ُرشد كردن، دانه به خاك خوب نياز دارد، رسيدن به كمال زمان مى طلبد، وهردانه همان نوع كيفيت خود را، به ميوه هايش ميدهد. وقتى محصول را جمع كرديم، لازم است حداقل ده درصد آنرا براى كشت بعدى كنار بگذاريم. حتماً بايد يك دوره را تمام كنيم تا بتوانيم دورۀ بعدى را آغاز نمائيم. تمام دانه ها رشد ميكنند، تغيير ميابند و درنهايت ميميرند، تا با شخم زدن آنها را از ريشه در آورند و زمين را براى كاشتن دورۀ ديگر آماده سازند.

البته قوانين برداشت محصول با زندگيهاى ما ارتباطى بيش ازكشاورزى دارند، اين قوانين برزندگى وقوانينى كه برآنها حكومت ميكنند نور مى تابانند. آنها همانگونه كه بردانه ها و دورۀ ُرشد آنها حاكمند، برافراد بشر و ديگر پديده هاى خلقت هم حكومت مى كنند. درنهايت، تمام قوانين روحانى وقتى خود را آشكار ميسازند كه مورد نياز باشند، واين آشكار شدن لزوماً ازطريق كلمات نيست، بلكه ميتواند ازطريق الهامات خردمندانۀ قلبهاى ما باشد، بدنهاى ما هم وقتى از برنامه ريزيها و دخالتهاى بيرونى رها شوند، طبيعتاً خود را با اين قانونها كه ازطريق غرايزو احساسات مرموز الهامى بما ميرسند، همآهنگ مى سازند. تنها كارى كه بايد بكنيم اين است كه باتوجه واطاعت ازامرونهی های خداوند که درکتابهای آسمانی مندرج است به دانندۀ درونيمان اعتماد داشته باشيم.

وقتى زندگيمان را، عادتهاى خورد وخوراك، ورزش، كار واعمال جنبى مان را با قوانين روحانى همآهنگ سازيم، چالشها سرجاى خود هستند، امّا ما ميتوانيم بدون دست و پا زدن و تقلا كردن، بلكه با بازوانى گشاده همچون قهرمانان صالح، هر لحظه را درآغوش بگيريم و آمادۀ کار باشيم.

در وراى مفاهيم اخلاق:
اين قوانين نه تنها درمورد مشكلاتى كه هم اكنون از ما توجّه مى طلبند، كاربُرد دارند، بلكه در مورد يك، يك وتمام مشكلاتى هم كه ممكن است بروز كند، بكار ميآيد. قوانين روحانى نه تنها علائَم بريدگى و جدا افتادگى را شفا مى بخشد، بلكه تمايلات، انگيزه ها و ترسهائى را هم كه منبع مشكلات ما را تشكيل ميدهند، شفا بخشيده ومتعادل مى كنند. خواه اين مشكلات بصورت ” مسائل ارتباطى” ظهور كنند يا ” مسائل سلامتى” يا هر نوع مسئلۀ ديگر، بتدريج كه ما خود را درخط قوانينى كه بيش ازهمه درمسير زندگيمان با آن در ارتباط ميباشيم قرار دهيم، در طول زمان ميتوانيم از مسائل و مشكلات هسته اى خود، با ظرافت، وقار و آسانى بيشترى بگذريم.

اين قوانين ميتوانند به تغيير شكل هرگونه مسئله اى كه در زندگى داريم كمك كنند، چون آنها از زير سطح ظاهرى تا ريشه را كنده، و باعث ريشه كن كردن مشكلات مى شوند، نه جنگ با عوارض آنها.

چگونه اين قوانين را در زند گى روزمره بكار ببريم:
حتى برترين قوانين اصول وخرد، فقط وقتى ميتوانند بما كمك كنند كه ما آنها را بكار بريم. يعنى از آنها بعنوان راهنمائى براى تغيير ديدگاهها واعمالمان استفاده كنيم..

ما ميتوانيم هرگونه راهنمائى مفيدى را با بخاطر سپردن و انجام دادن آن،( يعنى با تبديل اطلاعات به عمل درمواقع درست وضروری) بكاربريم. بتدريج كه درهر لحظه اى كه بيشتر نياز داريم بتوانيم ازراهنمائيهاى مفيدى كه آموخته ايم استفاده كنيم، كيفيت اين لحظه ها روز بروز بهتر وبهتر ميشوند. بهمين ترتيب ميتوانيم قوانين روحانى را هم درلحظاتى كه بيشتر به آنها نيازمنديم، بكار بريم.

كليد قدرت هرقانونى تنها دانستن آن نيست، بلكه كاربُرد آن است. وقتى ميتوانيم بگوئيم واقعاً از قانونى استفاده كرده ايم كه در اثر آن، اعمال- احساسات و ديدگاه هاى ما تغيير يابند.

و اكنون توجّه شما را به پاره اى از اين قوانين جلب ميكنم:

قانون انعطاف پذيرى:
انعطاف پذيرى سودمند تر از انفعال يا مقاومت است، وقتى با هرچيزى كه پيش مى آيد فعالانه روبرو شده و آنچه را که در رابطه با آن موضوع آموخته ایم بكاربريم، وقتى حتى دردناكترين وضعيت ها را هم با آغوش باز بپذيريم، با كفايت بيشترى با مشكلاتمان برخورد ميكنيم، چون ديگر آنها را بصورت نوعى تمرين روحانى ( آزمایش الهی) مى بينيم.

لازمۀ انعطاف پذيرى، بهيچوجه به معنى تحمل کارها و چيزهائى كه دوست نميداريم نيست، وبهيچ عنوان لازمه اش چشم بستن بروى عدالت و قربانى كردن آن نيست، لازمۀ انعطاف پذيرى، حالت آگاه، وسيع وهميشه هشيارانه است، معنيش” فقط شنا كردن با جريان نيست ” بلكه با آغوش باز پذيرفتن، و استفادۀ سازنده ازجريان است. وقتى دركار ُبرد اين قانون به استادى رسيديم، قادريم سنگهاى راه را قدمگاه كنيم و ازمشكلات، موقعيت بسازيم.

مثلاً وقتى بادهاى تند مى وزند، فقط كافى نيست که وجودشان را بپذيريم، يا آنها را تحمل كنيم، بلکه بايد برايشان آسياب بادى درست کنیم.

ممكن است در ابتدا قانون “انعطاف پذيرى” به نظر غير واقعگرايانه يا خيال پردازانه بيايد و سئوالاتى را برانگيزد، از قبیل: اگر توى خيابان به ما حمله شد، يا يكى ازعزيزانمان را از دست داديم چه؟ اينها را چگونه با آغوش باز بپذيريم؟” چنين سئوالاتى عادلانه ومهّم هستند، امّا پاسخ بدین گونه ميآيد: “دردها ولذات بزرگ وهمچنين بى عدالتى دراين دنيا وجود دارد.” وقتى براى عده اى انسان اتفاق دردناكى مى افتد، بعضى از اين آدمها با جا خوردن، انكار كردن وترس، ذهناً درمقابل درك مسئله مقاومت ميكنند، اينگونه آدمها خيلى بيشتر رنج ميبرند. مانند درختى كه با شاخه هاى خشك جلوى طوفان بايستد، مسلماً شاخه هايش ميشكند.

آدمهاى ديگرى هم هستند كه قدرت خم شدن را آموخته اند، آنها آموخته اند كه درعين حال كه وضعيت را ميپذيرند و كاملاً آنرا تجربه ميكنند، ارتباط خود را هم با تصوير بزرگتر زندگى حفظ ميكنند، با آن حس بينشى كه نشان دهندۀ چگونگى رويدادهاست، آنها احساسات خود را ميپذيرند وكاملاً آنها را بيان ميكنند، امّا همچون شاخۀ ترى كه خم ميشود، نمى شكنند، بلكه دوباره بجاى خود بازميگردند. بدون خشكى ومقاومت ذهنى ميتوان به كاملترين صورت خلاق ومؤثر بود.

درانعطاف پذيرى قدرت زيادى هست، با انعطاف پذيرى مى آموزيم چگونه با آفتاب و باران، گرما و سرما، بصورت درست عمل كنيم. وقتى بجاى مقاومت، پاسخگوى زندگى باشيم، زندگى را با درد وتقلاى كمترى پيش ميبريم، فقط كافى است بيآموزيم. وقتى ما زندگى را فقط ازنقطه نظرشخصى ذهن قرار داديمان نگاه ميكنيم، مسلماً شاكر بعضى از رويدادها، مثل ضرر مالى، يا مريضى نخواهيم بود، درعين حال اين قانون بما ياد آورى ميكند كه ديد خود را وسعت بخشيم، و ازنظر شخصى آن لحظه بگذريم، و تصوير بزرگتر را بطورى ببينيم كه بتوانيم هر رو يدادى را، خواه ظاهراً و درلحظۀ وقوع به نظر ما مثبت بيايد يا منفى، بصورت تقويت كنندۀ روح خود ببينيم. وقتى فشار بوجود ميآيد كه ذهن درمقابل رويدادهاى زندگى مقاومت كند، درمقابل احساسات يا آدمها يا وضعيتها.

وقتى هرچيز اجتناب ناپذيرى را كه پيش مى آيد بصورت درسى آموختنى بنگريم، در دراز مدّت، قوى تر، داناتر وكاملتر ميشويم. از انتظارات وقضاوتهايمان دربارۀ آنچه هست ميگذريم و زندگى را در آغوش ميگيريم، با بهترين سعى خود، درهرچه پيش آيد، توكل بخدا ميكنيم و تسليم هستيم.

مثلی است معروف که میگویند:

” برای فرد مؤمن به اصول الهی، آنچه پیش می آید، خیر وصلاح اوست.”

انعطاف پذيرى نفى رسيدن به حالت خوب من اينجا هستم، و اين هستم، و بهترين كارى را كه دراين وضعيت ميتوانم بكنم انجام خواهم داد، نيست. درست همانگونه كه موقعيتهاى مختلف با خود مشكلاتى را به همراه مى آورند، مشكلات هم با خود موقعيتهاى مناسبى را به همراه دارند. دعاى روشن بخشى كه ميگويد:

“خداوندا بمن صفاى قبول آنچه را كه نمى توانم تغيير دهم عنايت فرما، وجرئتى كه آنچه ميتوانم تغييردهم، وعقل و درايتى كه اين دو را ازهم تميز دهم.”

اين دعا كاملاً بازگوكنندۀ قانون انعطاف پذيرى است. گاهى اوقات معنى انعطاف پذيرى، آگاه ماندن از دو روى مسائل و رويدادها و تمركز بر روى مثبت ترهرمسئله است. مثلاً:” هرقدرهم كه بهم خوردن ارتباطى درد ناك باشد، بازهم جا براى ارتباط تازه ترى را باز ميكند.”

انعطاف پذيرى يعنى درحالت تطبيق پذيرى ماندن، ما همچون آب، به شكل “ظرفمان” يعنى لحظۀ حال درمى آئيم، بعد درسطحى كه بتوانيم به سوى زندگى آغوش مى گشائيم.

وقتى آنرا بپذيريم ودر زندگى روزمره بكار گيريم، بجاى اينكه از زير وبم هاى زندگى بگريزيم، نسبت به تجربيات آن پذيرنده ترهستيم، و بنابراين زندگى غنى ترى داريم. وقتى ازمقاومتها آزاد شويم هنرخوشبختى بى دليل را مى آموزيم.

قانون انتخابها:
اساسى ترين انتخابى كه در زندگى داريم اين است: “وسعت يابيم، يا درهم فرو رويم؟” انرژيهاى خلاقه وبيانگر خود را بصورت مثبت به اين جهان عرضه كنيم يا منفى؟ وضعيت ما هرچه باشد، ما قدرت انتخاب جهت گيرى خود را داريم.

درهركدام از ما قهرمانانى هستند، با آنها حرف بزن، پيش ميآيند.

بیشتر موجودات روى زمين، نسبت به انسان، انتخابهاى آگاهانۀ نسبتاً محدودى دارند، آنها عمدتاً ازطريق غرايز وتطبيق با محيط، كار ميكنند. ما افراد بشر، قدرت انتخاب بسيار گسترده اى داريم، زندگى روزانۀ ما تشكيل ميشود ازيك سلسله انتخابها وعمل كردن به آنها به ارادۀ خودمان، از رختخواب بيرون بيائيم یا درآن بمانيم؟ صبحانه چه بخوريم؟ روزمان را چگونه بگذرانيم؟ كارمان راعوض كنيم يانه؟ دوبا ره به تحصيل روى بياوريم، رابطه اى را ادامه دهيم؟ و الى آخر…

برحسب وضعيتى كه درآن هستيم ممكنست انتخابهاى زياد يا كمى داشته باشيم، قدرت انتخاب ما ممكن است از طريق بيماريهاى مغزى يا ديگر معلوليتها، و یا انواع استثمارها، محدود شوند، درمقابل روشنائى ذهن به كثرت آنها كمك میكند. واضح است كه همۀ ما درمقابل پيشآمدهاى مختلف، قدرت انتخاب مساوى نداريم، مثلاً اگر ثروتمنديم ميتوانيم به انتخاب خود براى شام، به شهرى ديگر سفر كنيم. اگر درمملكت فقر زده اى زندگى ميكنيم، ممكن است بخواهيم غذا بخوريم، امّا چيزى براى خوردن پيدا نكنيم. اگر عليل يا بسترى باشيم، ممكن است بخواهيم درميان تپه ها و كوهسارها بدويم، امّا می ببينيم كه جز درخيال نميتوانيم چنين كارى بكنيم. درحقيقت وضعيتهاى بدنى، انتخابهاى حسى ما را كاهش ميدهند. درعين حال خطاب قانون انتخاب بقدرت ومسئوليت ما درچگونگى پاسخ دادن به وضعيتها و پيشآمدهاست، قدرتى كه تا وقتى زنده ايم آنرا از دست نميدهيم.

هركدام ازما درهر امر، ميتوانيم راه ساده تر را انتخااب كنيم يا مشكل تر را، مسلماً همه ميخواهيم راه ساده تر را انتخاب كنيم. امّا اگر بدانيم راه پر زحمت تر در دراز مدّت برايمان خوشحالى ببارميآورد، يا ما را سريعتر به هدفمان ميرساند، آنرا انتخاب خواهيم كرد.

هرچه باورهاى محدود و واژگونۀ ما كمتر باشند، قدرت انتخابمان بيشتر است. درعين حال لازم است كه به پيامهاى ناخودآگاهمان هم اعتماد كنيم، ممكن است خداوند تجربه هائى را انتخاب، يا آدمهائى را بزندگيمان جذب كند كه نتيجۀ آنها را آگاهانه نميدانيم، امّا براى خير برتر و آموزش ما لازمند.

بنابراین با وجودیکه امکان انتخابهای ما نا محدود نیست ولی درعین حال باز درهر وضعیت ومکان یا زمانی، ما امکانات مختلفی میتوانیم داشته باشیم. هرچه بيشتر به قانون انتخاب احترام بگذاريم، روشن تر ميتوانيم زندگى خود را براساس قصد و انتخاب پيش ببريم و بجاى اينكه زندگى را حوادثى بدانيم كه برسرمان ميآيند، مسئوليت جهت گيريهاى خود را بعهده بگيريم.
هريك از ما داراى انرژى حياتى خلاقه هستيم. همچنين قدرت بیان منظور خود را دارا ميباشيم. ميتوانيم به انتخاب خود، خلاقيّت و بيانمان را درجهت مثبت تر يا منفى تر بكار بريم. گاهى اوقات ممكن است احساس كنيم كه دچار كمبود اين انرژيها شده ايم. ممكنست احساس ترس، يا برخورد با موانع داشته باشيم. امّا هرقدر بيشتر قدر قدرت انتخاب را بدانيم، بيشتر ميتوانيم انرژى خلاقۀ خود را جهت داده و چگونگى بيان منظورمان را بيابيم.

انتخاب خلاقه:
خلاقيّت ما يا بصورت سازنده عمل ميكند يا ويران كننده، درهرحال انرژى خلاقه، خود را بيان ميكند.

تمام هستى از انرژى ساخته شده است و انرژى ميتواند خود را درطيفى ازمثبت يا منفى بيان كند.

مثلاً نيروى برق ميتواند شهرى را روشن كند يا جان كسى را بگيرد ، پول نوع ديگرى از انرژى است و ميتوانيم آنرا بصورت مثبت يا منفى بكار بريم، مثلاً با آن زور بگوئيم يا در امور خيريه از آن استفاده كنيم. سفرى را كه لازم است انجام دهيم يا به كسى پول بدهيم كه ديگرى را نابود کند.

انرژى خلاقه داراى كيفيتى مواج و پوياست، بايد راه بيان بيابد. بوجود آمده ، تا جريان يابد و بكار رود.

اين انرژى بصورت يك شمشير دو لبه عمل ميكند، اگر براى هدفهاى سازنده بكار نرود، از راه هاى غير سازنده و ويرانگر خود را بيان ميكند. اگر كاملاً جلوى انرژى خلاقۀ ما مسدود شود، مانند موج آبى كه به ديوار بخورد، بسوى خود ما باز ميگردد، و برايمان توليد فشارهائى ميكند كه ما آنرا درسطوح جسمى، احساسى يا ذهنى، بصورت علائمى دردناك تجربه ميكنيم. مثلاً وزن زياد اغلب نشان دهندۀ انرژى خلاقۀ مسدود شده است كه راهى براى خروج ندارد. خلاقيت مثبت ميتواند در زمينه هاى هنرهاى زيبا، موسيقى، نقاشى، نويسندگى، ومانند اينها به عمل درآيد. امّا از طريق بچه داشتن و بزرگ كردن او، ازطريق ارائۀ روشها و راه حل هاى تازه براى مسائل تجارى، باغبانى و گل كارى يا نگاهدارى حيوانات هم ميتوان انرژى خلاقه را بطور سازنده اى بعمل در آورد.

ما انرژى خلاقه را ميتوانيم درهر زمينه اى بكار ببريم. ازجمله: شفا بخشى، پيشه ورى، معمارى و تزئينات داخلى يا هزاران كار ديگر.

بسيارى ازجنايتكاران داراى نيروى خلاقۀ فوق العاده اى هستند، مى توانند طراحى يا نقاشى كنند. آواز بخوانند، اجراى نقش كنند، يا بسيارى كارهاى مثبت وسازندۀ د يگر.

امّا دراثر انتخاب نا درست، خلاقيت آنها به جهت منفى منحرف شده، آنها براى دزدى، كلاهبردارى، دروغگوئى و غيره طرحهاى خلاقه اى بوجود آورده و اجرا ميكنند. انرژى خلاقۀ بازداشته شده خود را بصورت بيماريهاى جسمى بروز میدهد يا بصورت سوء استفاده از توتون، الكل، وديگر مواد مخدر، غذا يا امورجنسى .

وقتى اينگونه هدر دادن انرژى خلاقه بصورت مكرر، اجبارى يا مزمن درآيد، ممكنست به اعتياد كامل بيانجامد.

بتدريج كه تشخيص ميدهيم كه چگونه جريان انرژى خلاقه مان را درسطوح مختلف انتخاب كرده ايم، ميتوانيم راه هاى ديگرى را براى گشودن منابع انرژى و راهبرد آنها درجهاتى كه به ديگران روحيه داده، يا كمك كند، بيابيم و به جاى گرفتار شدن به عذاب در دنيا و آخرت، به پا داش هردو دنيا برسيم.

وقتى قانون انتخاب را بكار ميبريم، هرقدرهم نيروى خلاقۀ ما درگذشته ويرانگر يا بسته بوده باشد، وضعيت كاملاً فرق ميكند. با انتخاب راه بيان انرژى خلاقه مان در راه هاى درست ومثبت زندگى ساز، ميتوانيم خط سير و روش زندگى خود را تغيير دهيم.
اگر بدليل عدم احساس امنيت، يا احساس اينكه ممكنست خيلى خوب نباشيم، از آموختن مهارتها و هنرهاى خلاقه تا بحال طفره رفته ايم، بدنبال امكانات تازه برويم، همّت كنيم و به بيان خلاقيت خود بپردازيم.

انتخاب بيان:
ما خود را از راههاى سازنده يا ويرانگر بيان ميكنيم. هر راهى را كه انتخاب كنيم، بهرحال انرژى بيان خود را متجلى ميسازد. انرژى بيان راه رهائى مى طلبد. بيشتر اوقات ما خودمان و احساساتمان را ازطريق صحبت كردن بيان میكنيم، امّا انجام كارهاى روزمره و انواع كمكهاى فكرى و فيزيكى، مادى يا معنوى بديگران، هنرهاى دستى و حرفه اى نيز راه هاى وسيعى براى بيان خود ميباشند.

بيان چيزى بسيار پرمحتواتر ازصحبت يا تبادل عقايد و اطلاعات است. انرژى بيان، يك انرژى احساسى يا بيان احساسات است. اين احساسات ممكن است نشان دهندۀ خشم يا تأسف يا ترسى باشد كه لازم است رها شود،( و البته نيازى نيست كه با گفتار يا رفتار و يا اعمال خشونت آميز اين كارصورت بگيرد، ما ميتوانيم براى بيان احساساتمان هميشه راه هاى مثبت وسازنده اى انتخاب كنيم، كه هم احساساتمان را نشان بدهيم، و هم باعث رنجش ديگران نشويم.) و يا ممكن است بر انگيزندۀ شادى والهام بخش باشند، كه بازهم لازمست بيان شوند. اگرجلوى بيان احساساتمان را بگيريم، اين جلوگيرى باعث گلو درد، زخم معده و ديگر مشكلات بطنى، كمردرد، فيبرومهاى رحمى، مشكلات پروستات، سر درد ها، تنشهاى ماهيچه اى و خشك شدن آنها يا علائم ديگر بيماريها ميشود.

يكى از دلايلى كه كهنسالان در اين نواحى بيشتر گرفتار مشكلات ميشوند، اينست كه آنها سالهاى بيشترى احساسات بيان نشدۀ خود را انبار كرده اند. درعين حال ميتوانيم با برداشتن قدمهاى مناسب براى درمان بدن خود و همينطور تشكيل عادات تازه و بوجود آوردن راه هاى بهتر براى بيان خودمان، دو باره خود را سالم و نيرومند سازيم.

انرژى خلاقه را ميتوان درتنهائى هم به عمل آورد، مانند انجام كارهاى دستى ويا نويسندگى، و ساير كارها يا هنرهائى كه احتياج به شخص ديگرى ندارد. امّا انرژى بيانى رابطه را به دنبال دارد، شخص ديگرى را مى طلبد كه بيان را دريافت كند، كسى كه علاقمند به گوش دادن بما، يا ديدن آثار هنرى ما، يا قدردانى ازكارهاى خلاقۀ ما باشد.

شنوندگان ما ممكنست از بزرگسالان، بچه ها يا حتى حيوانات تشكيل شوند، كه ما با آنها رابطه برقرار كرده ايم.

بيان ما، هرشكلى كه بخود بگيرد، خواه بصورت سمفونى كلام، ويا نمايشهاى مردم پسند، يا بهرشكل ديگرى كه باشد قادر است موجب تحرك، انتقال يا الهام بخشى، به احساسات ديگران شود وآنها را تكان دهد.

بيان مثبت بصورت ايجاد ارتباطى الهام بخش، شوق انگيز، سازنده وبالا برنده خود را نشان ميدهد. بيان منفى بصورت ايجاد ارتباطهاى زيان بخش، سوق دهنده و ذلت آفرين ظاهر ميشود. اين نوع بيان پاره ميكند ، رنج ميدهد، ويران ميسازد و ميتواند انسانهارا تكه تكه كند.

آن دسته ازما كه انرژى بيان زيادى دارند، داراى آن قدرت هستند كه ديگرى را بالا بكشند يا پاره كنند. وقتى قدرت بالا كشيدن يا پاره كردن خود را تشخيص دهيم، ميتوانيم چگونگى جهت دهى اين انرژى را درمسيرهاى مسئولانه و سازنده بياموزيم.
احساسات ما ممكن است “مثبت” يا” منفى” بنظر آيند، درهرصورت همۀ ما ميتوانيم به ارزش بيان آنها بصورتى سازنده پى ببريم. رسيدن به احساسات اصيل درونيمان و رها كردن آنها باعث بوجود آمدن سطوح جديد انرژى و احساس تماميت وشفا يابى ميشود. وقتى ميگوئيم بايد به بيان مثبت خود ارزش بدهيم، مقصود اين نيست كه بايد خشم، ترس يا غم خود را انكار كنيم، وهمچنين توصيه نميشود كه به نام “خونسرد” بودن دچار روشهاى سركوب گرى احساسات گرديم. ما ميتوانيم ترس،غم يا هراحساس منفى ديگرى را ازطريق مثبت بيان كنيم يا منفى. مثلاً اگر احساس خشم ميكنيم ميتوانيم به ديگرى فحش بدهيم، يا مثلاً بگوئيم:” من فعلاً ازكارى كه تو كردى عصبانى هستم و اين كار بين ما سّدى بوجود ميآورد كه من نميخواهم.”

وقتى قانون انتخابها را درمورد بيان بكار ميبريم بياد ما ميآيد كه در دراز مدّت، بيان صادقانۀ تمام احساساتمان، هم بخودمان سود ميرساند وهم به رابطه مان. بيان واقعاً از شمشير پرقدرت تر است، سوء استفاده ازبيان، باعث چيرگى ديكتاتورها شده وآنها را برملتها مستولى كرده و زندگى ها را بباد داده است. درعين حال برانگيزاننده ترين آثارهنرى و بليغ ترين سخنان تاريخ بعنوان مثالهاى درخشان قدرت انرژى بيان، براى آوردن زيبائيها به اين دنيا و الهام بخشيدن بما، براى عمل ومتحول شدن قابل توجّه اند.
حتى در زندگى روزمره، نوع بيان ما ميتواند دركيفيت زندگيمان چه از نظرخودمان وچه ديگران تغييرات چشمگيرى بوجود آورد. بستگى به انتخاب خود ما دارد.

قانون مسئوليت:
وقتى ما محدوده ها و مرزهاى مسئوليت خود را تثبيت كنيم، ميتوانيم آنچه وظيفۀ خود ميدانيم كاملاً بعهده بگيريم، و آنچه را كه درحيطۀ وظايف ما نيست، براحتى رها كنيم، با اين كار درخدمت به خلق لذت و رضايت بيشترى ميابيم و روابطمان با ديگران با همآهنگى وهمكارى بيشترى توأم است.

وقتى يگانه ايم برپائيم، وقتى پريشانيم، مى افتيم. دستان زياد، كار را سبك ميكنند. همه چيز را همگان دانند. هيچ فردى ازهمۀ ما با هوش ترنيست، اين اصل بصورتهاى مختلف بيان شده، امّا همۀ آنها يك چيز را بيان ميكنند و آن اينست : “وقتى با هم كار كنيم ميتوانيم كارهائى را بانجام برسانيم كه بدون همكارى مشكل يا غيرممكن است”، مثل ساختن يك آسمان خراش يا به صحنه آوردن يك نمايش نامه. درهركارى كه آدمهاى زيادى درسطوح مختلف مسئوليت، باهم كار ميكنند، ممكن است بعضی ها بيشتر بنظر آيند، امّا پشتيبانى آنها به كسان ديگريست كه بدون وجودشان، كار اولى ها ثمرى نداشت.

ستارگان نمايشات بدون تكنسين هاى نور و صدا چه ميتوانند بكنند؟ آيا رئيس يا مديرعامل يك شركت، ميتواند آنرا بدون كارمندان لايق بگرداند؟ هركدام از آدمهاى موفقى كه درسياست يا صنعت شاخص ميشوند، از پشتيبانى آنهائى برخوردارند كه زمينۀ پيشرفتشان را فراهم كرده اند.

خانواده، شركتهاى بزرگ تجارتى با امپراطوريها، براساس كيفيت وسطح همكارى ومسئوليتى كه درمحدودۀ عملكردشان وجود دارد، به موفقيت ميرسند يا از بين ميروند. درسطح فردى، عملكرد مؤثر خود ما بعنوان يك فرد انسان تا اندازۀ زيادى بستگى دارد به همآهنگى حالات درونيمان.

درضمن اینکه به دیگران کمک میکنیم، بهتر است که بخودمان نیز بپردازیم – خانۀ درونيمان را مرتب كنيم و خورده شخصيتهاى درونيمان را با هم سازگار كنيم. مقصود از خورده شخصيتها، آن هويتها، باورها، ارزشها وعقايدى هستند كه با يكديگر مخالف بنظر ميرسند، يا در دو طرف يك حد هستنند، قبل ازيافتن همآهنگى، لازم است متوجّه عدم همآهنگيها شويم، چون لازمۀ هرتصميمى توجّه به منافع ومضار نتيجۀ عملكرد به آن تصميم را دارد. براى همآهنگ كردن دوگانگی هايمان راه هاى مختلفى وجود دارد، مثل كار روى شخصيّت ناخود آگاه،، با روشهاى فرهنگى كه باعث ميشوند به يگانگى هر دو نيم كرۀ مغز كمك شود.
در رابطۀ با خودمان، با ديگران و با محيطمان بايد نقطۀ اعتدال مخصوص خودمان را كشف ومشخص کنیم، وحدود و مرزهاى سطح مناسب مسئوليتهاى خودمان را رسم كرده و تشخيص دهيم كه ارزشها، نيازها و اولويتهاى ما ممكن است بحق با مال والدين، همگنان، همسران يا ديگر مردم تفاوت داشته باشد.

آن عده ازما كه احساس ميكنيم ميل شديدى بكمك، خدمت و پشتيبانى از ديگران داريم، ممكن است بخاطر نيازى كه به دادن داريم، گاهى اوقات دراين كار زياده روى كنيم، تا آنجا كه موجب تضعيف خود و ديگران شويم. در شديدترين حالات اين كمك بيش ازحد، مبدل ميشود به وابستگى متقابل، كه در آن ما خود را در توجّه اجبارى به زندگى ديگران ميبازيم، و بدون اينكه چيزى درمقابل دريافت كنيم نيروى خود را بيرون ميريزيم.

وابستگى متقابل يعنى بعهده گرفتن مسئوليت زندگى ديگران، بسيار بيش از وظايف معمول والدينى، يا دوستى يا كارمندى وغيره. اينگونه آدمها اساس تمام ارزشها، عزت نفس و حتى هويت خود را، با قدرت كمكشان به ديگران منتقل ميكنند، وهميشه توجّه شان قبل از اين كه به نيازهاى خودشان باشد، به نيازهاى ديگران است، يعنى بنوعى نقش “خاك زير پاى ديگران” يا َبرده را بازى ميكنند.
همكارى كه در زمينۀ وابستگى متقابل باشد، بوجود آورندۀ يك احساس تغيير شكل يافته، يا اغراق آميز مسئوليت است، كه منجر ميشود به كوشش براى” درست كردن” اشتباهات ديگران، بجاى اينكه بگذاريم آنها از نتايج اعمال و رفتار خود بياموزند.

اگر با ديگران بيش از حد همكارى كنيم، كمتر كسى در آن مورد شكايتى خواهد كرد. ما كمتر ممكن است بشنويم ديگران بگويند، ” توخيلى زيادى راحت كارها را انجام ميدهى!” درعين حال بزودى كشف ميكنيم كه وقتى پاندول روح ما زيادى بسوى همكارى برود، خود بخود به طرف مقابل بازميگردد، بسوى همكارى كمتر و زير حد تعادل. اين تغيير ممكنست چند روز، هفته، ماه يا حتى سال طول بكشد، امّا دير يا زود چنين اتفاق ميافتد.

در مورد همكارى كمتر ازحد، ما يا كاملاً بسوى مقاومت و رنجش ميرويم و يا به انجام كارهاى ديگران ادامه ميدهيم، امّا ازنظر عاطفى درخود فرو ميرويم، اگر اين روش تصحيح نشود، ممكنست به مرگ رابطه بيانجامد.

خوشبختانه، رابطه هائى كه ازاين آفتهاى همكارى مزمن يا زخم زننده، رنج ميبرند، قابل نجات يافتن بوده و يا در بعضى موارد تجديد ميشوند. “معجزه” شامل يافتن تعادل تازه ايست بين دادن وگرفتن، برقرارى يك رابطۀ متقابلاً پشتيبان وتأمين كننده، ايجاد ارتباط باز و روشن منجر ميشود به تقسيم عادلانۀ مسئوليت و برداشتن بارعاطفى و روانى از دوش آنها كه گرفتار تمايلات وابستگى متقابل هستنند. درعين حال مسئوليت اصلى برقرار كردن يك تعادل تازه بعهدۀ كسانيست كه چنين تمايلاتى دارند.

مسئوليت، بخودى خود يك صفت مطلوب است، امّا آن گروه از ما كه بيش ازحد احساس مسئوليت ميكنند، كه احساس ميكنند مجبورند بيش ازحد كمك كنند- لازم است موضع واعمال خود را عوض كرده و نقطۀ تعادل خود را براى دستيابى به حالتى ازهمكارى و مسئوليت حقيقى بيابند.

قوى ترين شكل همكارى وكمك، گاهى تشويق كردن و نيرو دادن بديگران است در انجام كارى براى خودشان، اغلب بهترين كمك اينست كه از آنها توقعات بجا داشته باشيم.

قانون مسئوليت بهترين ياد آور ارزش ولزوم حتمی، محترم شمردن و كار كردن درمحدودۀ آرامش خودمانست. درعين حال كه همۀ ما در اين دنيا زندگى ميكنيم تا آرامش خود را توسعه داده، آنرا به آرامش ديگران بپيونديم، بايد بدانيم كه به اين دنيا نيامده ايم تا راحتى و آرامش خود را انكاركنيم، اين قانون به ما یادآورى ميكند كه به ارزشهاى درونى خود احترام بگذاريم و نقطۀ تعادل مخصوص خودمان را بيابيم.

دركارباقانون مسئوليت، ما بديگران كمك ميكنيم، امّا كمك هم ميپذيريم، يعنى بين اين دو به تعادل ميرسيم.

ما تفاوت آنچه را كه فكر ميكنيم بايد انجام دهيم يا باشيم را، با آنچه واقعاً آرزو ميكنيم، درمى يابيم، ما همان كارى را انجام ميدهيم، كه ميتوانيم درمورد آن در درون احساس خوبى داشته باشيم، اگر احساس خوبى نداريم، احساسمان را بيان ميكنيم و بيك نقطۀ توافق ميرسيم:

” من اينقدر انجام ميدهم، امّا تو هم بايد بقيه اش را بكنى.” اين قلب مسئوليت و روح همكارى است.

قانون تعادل:
تعادل براى ما درسطوح كيهانى، زيستى و شخصى كاربُرد دارد، براى بدنمان، ذهن وعواطفمان.
اين قانون به ما ياد آورى ميكند كه هركارى كه ميكنيم ، مى توانيم بيش ازحد بكنيم يا كمتر ازحد، وبيادمان مى آورد كه اگر پاندول درونمان به يك جهت نوسان كند، بدون شك به جهت مقابل هم بازمیگردد.

اگر نيروى جاذبه، چسبى است كه جهان هستى را بهم وصل ميكند، تعادل كليدى است كه قفل از رازهاى آن برميد ارد، وجود همه چيزحالتى ازتعادل را نشان مى دهد. بالا و پست، درون و بيرون، داغ و سرد، تند وكُند، بلند و كوتاه، بازى متقابل تناقض ها. بين قطبى بودنها، نقطۀ تعادلى هست، نقطۀ مركزى.

سیستم معجزه آمیزی که خداوند در درون هرکدام ازما کار گذاشته، كاملاً خارج از اراده و آگاهيمان در زمانهائى كه ميخوريم، ميخوابيم، كار ميكنيم و كارهاى روزانه مان را انجام ميدهيم از طريق سيستم عصبى خود كارمان، ازطريق غدد وسيستم هورمونيمان و ازطريق سيستم گردش خونمان تعادل بسيار ظريف حرارت و تركيبات خونمان را تأمين ميكند كه درصورت تغييرات شديد مى تواند بزندگيمان پايان دهد، نه تنها زنده ماندن به تعادل نياز دارد، بلكه كيفيت زندگى و حالت روحيمان هم محتاج تعادل است. عملكرد خود كرۀ زمين هم مانند يك موجود زندۀ واحد است، و ما افراد بشر، روى سطح آن، بصورت سلولها زندگى ميكنيم، و اقيانوسها و بادها سيستم گردشى آن هستند.

وجود همۀ اينها درحالتى ازتعادل است. تعادلى كه بسيار نزديك است كه ما آنرا بهم بزنيم، از يك نظر ميتوان گفت وقتى ما به عقل ميرسيم وحالت بى بديل تعادل خودمان را درمى يابيم، متوجّه ميشويم كه نمايش روابط متقابلى كه مرتباً در جريان آن هستيم، بازتابندۀ آن چيزهاييست كه در روش زندگى فرديمان پيش ميرود.

با وجود اينكه تا حد زيادى مسئوليت تعادل زيستى درونى به عهدۀ ما نیست، خود ما هم در مورد روش زندگى و اعمالمان مسئولیم. به اين ترتيب قانون تعادل رابطۀ نزديكى با قانون انتخاب و قانون مسئوليت دارد، كه متوجّه تعادل بين زياده همكارى و كمبود همكارى بوده، ونشان ميدهد چگونه رسيدن به تعادل، حتى در يكى از زمينه هاى زندگيمان مى تواند در مؤثر بودنمان در زندگى، تغييرات چشمگيرى بوجود آورد.

راهنمايان فرهنگى، از تائوئيست هاى چينى تا خاخام هاى يهودى، ازمسيحى ها تا مسلمانان، از راه ميانه بعنوان وسيلۀ طلائى يا راه راست، طرفدارى كرده اند. حتى دردنياى طبيعت، بيشترما افراد بشر، با اجتناب ازگرماى بيابانها و سرماى قطبى، پيشرفت كرده و زندگيمان را در نواحى معتدله راحت تر يافته ايم.

درعين حال هميشه معنى تعادل اجتناب از زياده حدها نيست، بلكه آن قدرتى را در برمى گيرد كه ميتواند در زمان مناسب به هر يك از دو حد، َسر بزند و بهر دو طرف بيك اندازه توجّه كند تا پاندول را در تعادل نگهدارد.

مثلاً گاهى اوقات ممكن است بخواهيم تا دير وقت بيداربمانيم، يا رژيمهاى مخصوص سلامتى را براى مدّت موقت رعايت نكنيم. درمواقع ديگر ممكنست زمينۀ كمال طلبى و سادگى خود را بيان كرده، درست غذا بخوريم و ورزش كنيم.گاهى اوقات ” زيادى كار كنيم ” و درمواقعى ” زيادى استراحت ” در صورتى كه بين اين جنبه ها تعادل بر قرار كرده و هر دو جنبه را بطور مساوى زندگى كنيم در دراز مدّت به مركز بازميگرد يم.

بهرحال، حد اكثرها بوجود آورندۀ فشار بوده و درنهايت لازمه اش نوسان بسوى جهت مخالف است. يكى از مقياسهاى آگاهى وعقل اينستكه ببينيم آيا زندگى و اعمال ما برمحور راه ميانه ميگردد يا نه؟ اتومبيلى كه هر روز بصورت متعادل رانده ميشود از اتومبيلى كه چندين هفته دريك گوشه خاك ميخورد و بعد چند هفته بشدّت با آن رانندگى مى كنند، بيشتر عمر مى كند، بهمين ترتيب تعادل، كليد يك زندگى طولانى و سالم است.

امّا اينكه تعادل براى هريك ازما چيست و چگونه است؟ براى يك، يك ما بر اساس اخلاقيات، حالات و ساختارهاى اساسى وجوديمان فرق مى كند. مثلاً بعضى آدمها مى توانند، نسبت به دیگران، ورزش بيشترى را تحمل كرده، انجام دهند، حتى نيازهاى خود ما درطول زمان تغييرمى كند. هريك ازما بايد به زمينۀ متوسط وجودى خودمان برسيم كه از طريق كيفيات منحصر بفرد جسمى و روحى و نيازهاى خودمان مشخص ميشود، نه بوسيلۀ ارزشهاى شخص ديگرى. چقدر ورزش كنيم؟ درهفته يا ماه يا سال چند بار نزديكى جنسى داشته باشيم؟ چقدر بايد بخوريم؟ هريك ازاين كيفيات ممكنست يك حد متوسط آمارى داشته باشد، امّا پاسخ حقيقى آنها ميتواند اين جمله باشد:

“هرقدر كه به بهترين صورت براى شما مفید است.”

قانون تعادل بما ياد آورى ميكند كه با دقت به آن نواحى كه در زندگيمان ازتعادل خارج شده اند نگاه تازه اى بيندازيم، چه مرد باشيم و چه زن.

آيا بين كار وخانواده تعادل برقرار كرده ايم؟ همچنين درمواظبت ازخودمان و ازديگران؟ وقتى زندگيمان را در نور اين قانون درنظر بگيريم ميتوانيم خود را ازنقطۀ ديد بهترى درنظرآورده، و آنطور كه لازمست بطور مناسبى تنظيم كنيم و به احساس عميق ترى از سلامت، همآهنگى و صفاى درونى برسيم.

قانون مراحل:
در راه رسيدن به هدف، اگر مى خواهيم از نقطۀ ” الف” به نقطۀ ” ى” برويم، مطمئن ترين راه اينست كه، از اوّل از نقطۀ “الف” به نقطۀ “ب”، و سپس، “پ”، بعد،”ت” و همينطور تا آخر پيش برويم. وقتى يك مرحله را جا مى اندازيم، با وجود اينكه بنظر مى آيد ميان بُر زده ايم، اغلب نتيجه اش موفقیت آمیز نیست. اگر هدف والائى دارى، قدم خود را به اندازۀ امكان درجهت رسيدن به آن بردار، ممكنست قدم بسيار كوچكى باشد، اما به آن اعتماد كن، شاید براى تو بزرگترين قدم ممكن باشد.

زندگى روزانۀ ما پر از هدفها و دست يابيهاست، اين هدفها ممكنست بزرگ باشند، مثل رسيدن به مقامات بالاى معنوى يا سياسى، يا تشكيل شركت شخصى خودمان، يا شاید كوچكتر باشند چون پختن يك كيك، برنده شدن دريك بازى يا انجام يك تكليف درسى.

بعضى از ما چنان گرفتار اين هدفها هستيم- که پيش خودمان فکر میکنیم: میان بُر بزنیم، و به مرحلۀ آخرى می پريم- ومتأسفانه راه و مراحل رسيدن به آن نتيجه را ناديده ميگيريم، ازطرف ديگر بعضى ازما چنان درمورد چگونگى رسيدن از اينجا تا آنجا از خود بيخود شده، يا به شك مى افتيم كه حتى براى هدف گيرى دچار مشكل مى شويم، يا در يك مرحله گير مى كنيم و از تصور تونلى رنج ميبريم.

وقتى بياد بياوريم كه اگر ميخواهيم از كوهى بالا رويم بهتر است هدفى انتخاب كرده، بخوبى آماده شويم، و با قدمهاى كوتاه و مطمئن شروع به پيشروى كنيم، درمورد هرنوع رسيدن بهدف به خود كمك كرده ايم، ميتوانيم هر گونه دست آوردى را، هر قدر بزرگ يا دست نيافتنى هم باشد، به قدمهاى كوتاه و آگاهانه و قابل كنترل قسمت كنيم.

اگر ميخواهيم از رود خانه اى بگذريم، بايد تك، تك سنگهاى جاى پا را بيابيم. اگر بخواهيم چند پله يكى بالا بپريم، دير يا زود پايمان ليز ميخورد.

قانون مراحل به ما مى آموزد كه نه تنها سفر را به قسمتهاى كوتاهتر تقسيم كنيم، بلكه هرقدم را هم چنان قدر بدانيم كه گوئى بخودى خود يك هدف است. در این صورت هرقدم خودش به موفقيت تبديل ميشود، به اين ترتيب ما بارها موفق ميشويم، نه فقط وقتى به هدف آخريمان رسيديم.

آنچه كه درطول سفر مى آموزيم ممكن است برايمان مهمتر از رسيدن به مقصد از كار در آيد. مثلاً اگر بيست سال صرف آموختن هنرى كنيم، و بعد تمام آثار هنرى ما از بين برود، بازهم در راه رسيدن به هدف به كيفيات درونى مخصوصى ر سيده ايم. مثل قدرت ديد متفاوت و تشخیص زيبائى هرچيز زيبا و يا هزاران تجربۀ با ارزش ديگر.

قانون انضباط:
انضباط مطمئن ترين وسيلۀ رسيدن به آزادى و استقلال بيشتر، تأمين كنندۀ توّجهى است كه انسان را به سطح مهارت درعمل وعمق دانش مى رساند، كه همان تبديل ميشود به انتخابهاى بيشترى در زندگى.

آن دسته ازما كه براى آزادى، خودكفائى و استقلال، ارزش قائلند، ازطيف وسيع تجربيات لذّت ميبرند و سبكبالانه بسيارى از زمينه هاى زندگى را در مى نوردند. ما اغلب درمقابل كارهاى تكرارى يا روزمرّه احساس مقاومت و اشكال مى كنيم.

اگر انضباط را بصورت عامل محدود كنندۀ انتخابهايمان، يا بصورت اجبار انجام كارهائى كه دوست نداريم انجام دهيم ببينيم، مانند ورزش روزانه يا چشم پوشى ازخوردن دسر – يعنى آن نوع كارهائى كه لازمۀ انجامشان اراده و تعهد مى باشد، ممكنست انضباط و آزادى را مغاير يكديگر بدانيم.

قانون انضباط از لحظۀ توليد، اشاره دارد به يك تناقض. درعين حال كه آزادى حقّ تعالى يابندۀ ماست و دراين دنيا باید ان را بدست آورد، دراينصورت بازهم انضباط بصورت كليد آزادى واستقلال باقى خواهد ماند. ( آزادی بدون انضباط مساویست با هرج و مرج و بی بند و باری) اين اصل هم در مورد آزادى درونى مصداق دارد و هم آزادى بيرونى.

با وجود اينكه زندگى بيرونى ما ظاهراً ممكنست دربرگيرندۀ آزاديهاى زيادى باشد، اغلب ما دروناً آزاد نيستيم، بسيارى از ما احساس ميكنيم بندۀ ذهنى گردابى چرخان و فرّار هستيم، ذهنى پر از آرزوها، نگرانيها و تصاوير منفى.

توجّه ونظم تمرينات درونى، مانند مراقبه، بازبينى باورها و اعتقادات، اجراى نمازها و حفظ “تقوا” ود يگر كارهائى كه افزايندۀ بينش شخص ميباشد، مى توانند بوجود آورندۀ حس آزادى و صلح درونى شوند و زنجيرهاى اسارت ذهنی را پاره كنند.

آزادى بيرونى درنتيجۀ كوشش منضبط و درطول زمان توسعه مى يابد، چنين آزاد يهائى ممكنست شامل آزادى مالى همراه با برترى درهر زمينه اى ازقبیل: تحرك بيشتر، قدرت سفر كردن، آزادى اجتماعى، احترام بخود، آن آزادى كه همراه با يك بدن قوى و سالم مى آيد، و رضايتى كه درنتيجۀ كار همراه با انضباط بدست مى آيد و رويهمرفته داشتن انتخابهاى بيشتردر زندگى باشد.

آزادى چيزى است بسيار بيش ازقدرت تجربه بسيارى چيزها، آن چيزهائى كه ما درسطح بدست ميآوريم ممكنست درعمق از دست بدهيم. اما اگر انرژيهاى خود را متمركز سازيم، و با ثبات قدم از دلزدگى و بى ميلى بگذريم، نه تنها بدرون تجربه راه ميابيم، بلكه از آن هم عبور ميكنيم، بتدريج درمورد خودمان و ظرفيتهاى وجوديمان بسيار بيشتر از آن ميآموزيم تا اينكه زندگيمان را بصورت يك دورۀ نمونه ميگذرانيم.

انضباط، عادت انجام كمى بيشتر، رفتن كمى عميق تر، ماندن با چيزى، و بدرستی ازميان آن عبوركردن است.

قانون انضباط به ما مى آموزد، كه اولويت هائى براى خودمان قرار داده، و درهرزمان فقط روى يك چيز تمركز كنيم، تا درست به آن برسيم.

يعنى تمركز روى فعاليتهائى كه لازمست حالا انجام دهيم، و آنچه را كه بعداً بايد بكنيم، كنار بگذاريم.

تعهد يعنى انضباط درطول زمان. اگر توّجه خود را بين آنچه كه هستيم و هدفهاى زندگيمان پهن كنيم، اغلب با نوعى باتلاق روبرو ميشويم، نه قالى قرمزى كه زيرپايمان گسترده باشند كه ما را به هدف برساند. آن باتلاق نشان دهندۀ لزوم آمادگى است، خواه اين آمادگى درس خواندنى باشد كه ظاهراً ارتباط كمى با زندگيمان دارد، جزئيات وگاهى جان فشانی براى دست يابى به يك مدرك تحصيلى، يا فدا كردن آن مقدار وقت و انرژى كه مثلاً براى بزرگ كردن بچه ها لازمست، در زمانيكه مى توانستيم پشت پا به همۀ آنها بزنيم وبجاى آن از وقتهاى آزادمان لذّت ببريم.

راز گذشتن ازباتلاق داشتن هدفى است كه به ما روحيه بدهد، هدفى كه قلب ما را از احساس هدفمندى لبريز سازد، هدف بايد مشخص باشد. مثلاً تنها ” پول خوب در آوردن” كافى نيست، بايد درنظر مجسم كنيم كه با آن پول چه كارهائى ميتوانيم بكنيم، چه لذاتى ميتوانيم ببريم، يا شايد چگونه قادرخواهيم بود به آنهائی كه مى خواهيم كمك كنيم.

وقتى هدفى بيابيم كه برايمان درخشش كافى داشته باشد، همان درخشش، مانند چراغ راهنمائى است كه ما را از باتلاق بيرون ميكشد و بما ياد آورى ميكند كه در انتها چه چيزى انتظارمان را ميكشد. به هرحال بخاطر داشته باشيم كه : انضباط و تعهد ُپلى است بين ما و هدفمان.

قانون كمال:
ازديدگاه تعالى، ديدگاهى كه در آن خودمان و اين جهان را باتمام مشكلاتش از نقطه نظرتمام خرد و صبر وعشق و دركى كه همه را در برگرفته، و وقتى مى آيد كه قلبمان باز باشد، و از آن پس تمام شاديها وغمها، رنجها و لذات و تمام آنچه در اين لحظه روى كرۀ زمين میگذرد را صرفاً و تماماً بمعناى يك روال عظيم تكامل تدريجى می بینيم، براى آن عده ازما كه تمايلات كمال طلبانه و ديد گاه برترى داريم ياد آورى تصوير بزرگتر، كليد معماست. اما اغلب اين د يدگاه را گم كرده، و نگران جزئيات بى ارزش مى شويم. ( بدلیل پشت کردن به حدود خداوند و ازدست دادن ایمان پاک و درست.)

بدون قدرت جهش به تصوير بزرگتر كه تمام عدالت و بى عدالتى- تمام نمايش وجود بشر درآن است – داشتن حس طنز دراين دنيا بسيار مشكل است، آن دسته ازما كه با مشكلات ديد و قبول، روبرو هستيم، بايد درخود قدرت اين جهش ايمان، اين تغيير ذهنى بسوى خارج ازبدنمان، زندگيمان، نمايشنامۀ خودمان وحتى آگاهى اجتماعيمان را بوجود آوريم، و تمام آنچه را كه هست ببينيم، بپذيريم و در بربگيريم.

با پذيرش كمال غائى هر ذره از ماده، هر وضعيت و هرشخص، حتى خودمان ميتوانيم به آسانى بياسائيم. وقتى داريم با چنگ و دندان بدنبال حقيقت بيشتر، زيبائى بيشتر. محبّت بيشتر وعشق بيشتر در دنيا مى گرديم، بياد داشته باشيم كه هرطور كه ممكن است بنظر برسد، و بدون توّجه به اينكه تا چه حد ممكن است بترسيم، همه چيز خوبست، از يك نظر.

لازمۀ اين تغيير موضع ديد، ممكنست براى بعضى ازما كششى غیر قابل درك باشد، مخصوصاً آن عده از ما كه وقتى مى خواهيم سعى كنيم اين جهش را انجام دهيم، با مواجه شدن به سؤالاتى مثل: “خوب”؟! پس بچه هائی را كه از گرسنگى مى ميرند، یا وجود اینهمه اشخاص مریض وعلیل وعقب مانده را چه مى گوئى؟! ” متأسفانه اغلب ما به عقب و پائين كشيده مى شويم.

درمقابل چنين سئوالاتى من فقط پاسخ مى دهم: ” با قبول همه چيز بصورت “خوب”، ما پاسخهاى خود و مسئوليت خود را هم، كه ممكنست حتماً شامل كارهائى باشد كه ميتوانيم براى كمك به دنيا وكمك به تغيير چيزها- وقف پول، و وقت براى بالا بردن آگاهى، وعمل كردن انجام دهيم، مى پذيريم. اينهم صرفاً “خوب” است.

اگر ما ازطريق گناه يا روحيۀ افسرده عمل كنيم، اعمال ما اثرى بازهم كمتر از آن دارد، تا زمانى كه حتم داريم، تمام سعى مان را براى از بين بردن رنج، بكار مى بريم، با در نظر گرفتن د یدگاه برتر” تصویر بزرگ “.

بطور كلى، ما نميتوانيم رنج را در ديگران از بين ببريم، مگر آنكه آنرا در خودمان ازبين برده باشيم، ممكنست بتوانيم بمردم غذا و لباس دهيم و به آنها كمك كنيم كه خودكفا شوند، اينها قدمهاى مهّمى هستند، اما اين چيزها دلايل اساسى رنج يا حسد، يا حرص را در روح بشر ازميان نمى برند. با اشتياق ما بقبول امكان اينكه زندگى آنطور كه بايد درحال بازشدن است، ما كار را شروع كرده ايم. در آن صورت از در شفقت وارد ميشويم.

حتى وقتى در مراحل شكفتن خود، مى افتيم، برميخيزيم، رُشد ميكنيم، توسعه مى یابيم و كمال اين مراحل را قبول ميكنيم، معنيش اين نيست كه كامل شده ايم، ما بازهم به تغيير، آموزش، بلوغ يافتن و بهتركردن زندگيمان ازراههاى عملى ادامه ميدهيم.

و اما لازم است كمال طلبان بياد داشته باشند كه درعين حال كه ازنظر تعالى همه چيز كامل است، از نقطه نظر رسمى هيچ كمالى در اين كرۀ خاكى وجود ندارد. هيچ انسانى، اجرائى، يا محصولى نيست كه بتوان گفت كامل است، همانگونه كه قانون كمال بيان ميدارد: بالاترين چيزى كه مى توانيم به آن برسيم بهترشدن است، و آنهم زمان و تمرين لازم دارد. هرچند هم سخت بكوشيم وهرقدرهم ماهر شويم، بازهم همۀ ما اشتباه مى كنيم. معنى بهبود اينست كه اشتباهات ما كوچكتر ميشوند. همچنين لازمست اشتباهاتمان را بصورت كامل قبول كنيم، خواه در روابط اجتماعى، كار يا هرعرصۀ ديگر.

اين درك “عدم كمال” همچنين ميتواند بارى از دوش آن دسته ازما كه شديداً بلند نظريم، و خود را با استانداردهاى غير واقع بينانه مى سنجيم، بردارد. همۀ ما ميتوانيم از درك كمال درعدم كمال سود ببريم.

همۀ ما ميتوانيم به ظرفيتى برسيم كه درسهاى كاملى را از هرلحظۀ زندگى روز مره مان بياموزيم. همانگونه كه زندگى ترتيب آنها را ميدهد، در زمان درست وجاى درست.

درعين حال نظرات بلند ما درمورد اينكه چه چيزى ممكن است باشد يا بايد باشد، برايمان همچون چراغ راهنما عمل ميكنند كه بما جهت و الهام مى بخشند.

در دنياى ماهمه گونه رويدادى ممكنست اتفاق بيافتد، زشت و زيبا، بعضى ها را دوست داريم و تاًئيد ميكنيم و بعضى ها را دوست نداريم و درمقابل آنها مقاومت ميكنيم. ” ايمان درست ” تشخيص ميدهد كه ذهن ما نميتواند بداند يا بفهمد كه چه چيزى براى خير برترما لازم است، اين ايمان بما ميگويد كه:” قدرعدم كمال دركمال را بدانيم.” چنين تشخيصى در را بسوى نوعى حس زندگى مى گشايد كه هرلحظه توسعه مى يابد.

توجّه کنیم به آیۀ: ” ۶ ۱ ۲” از سورۀ: ” ۲” بقره ، که خداوند فرموده:

جهاد ( بمعنی نهایت سعی وکوشش) در راه خدا با همۀ ناگواریش برایتان مقرر شد، چه بسا چیزی را ناخوش بدارید ولی برایتان خوب باشد، و بسا چیزی را خوش داشته باشید، ولی برایتان بد باشد. خدا میداند و شما نمیدانید.

قانون صداقت:
صداقت يعنى: تشخيص، قبول و بيان آن واقعيات درونيمان كه برايمان معتبرند.
فقط وقتى ميتوانيم با ديگران صادقانه حرف بزنيم وعمل كنيم كه با خودمان صادق باشيم.

وقتى به تمامیت وجودى خود مى رسيم كه بتوانيم درخط قوانين برتر بوده، و برعكس محركات منفى عمل كنيم.

چنانکه گفته شده:

“در پرتو برترين انوار وجودت زند گى كن تا نور بيشترى به تو داده شود.”

درجستجو براى يافتن هدف زندگيمان وآن تصوير برتر و پرمعنى كه در وراى آن هست، به قانون صداقت ميرسيم.

اين قانون اشاره دارد به قوانين برتر و نتايج درونى آنها كه فورى و ترديد ناپذير بوده و فرار از آنها ممكن نيست. كانون اين قانون، صداقت با خودمان و تماميت وجوديمان ميباشد. اين قانون درعين حال كه براى همه مفيد است، براى آنها كه تمايل دارند با عقل گرائيها خود را بفريبند – آنها كه با بيان وعمل صادقانه مسئله دارند ـ ضرورى است.

وقتى بتوانيم به حقيقت ونتايج ترديد ناپذير آن برسيم، به كمك آن ميتوانيم زندگيمان را دگرگون سازيم.

اين قانون، چشم را به صحنۀ وسيع ترى مى گشايد كه در آن با اين حقيقت روبرو ميشويم كه هيچكس را نميتوانيم بفريبيم مگر خودمان را !، اگر بهر صورتى اجازه دهيم كه اعمالمان به تحريك حسادت يا طمع باشند و يا ديگران را بخواهيم تحت فشار و نفوذ در آوريم، و اين محركات بربيان ما تأثير بگذارند، ديگر آنچه از آن پس مكانيك جهانى بيرونى و روح ما را تشكيل ميدهد، فقط نتايج اين اعمال است.

بعضى ازما كه درمسير زند گى با مشكلاتى درمورد تماميت دست بگريبانيم، ممكن است گاهى بخواهيم قوانين برتر را ناديده گرفته يا آنها را طورى پيچ وتاب دهيم كه ديگر در نور درونمان زندگى نكنيم، مثل بچه اى كه دزدانه شكلاتى برميدارد و در جيب مى گذارد به اين اميد كه كسى نفهمد، در حا ليكه مادرش از آن طرف دارد تماشايش مى كند.

وقتى قوانين روحانى يا قوانين برتر را مى شكنيم، هيچ تنبيهى لزوم نمى يابد چون خود اين عمل ” تنبيه” است و نيروهاى مرموزى را به حركت درمى آورد كه همان قدر طبيعتاً گريز ناپذيرند كه نيروى قانون جاذبه.

زمانى كه انسان به سطوح پائين ترتماميت ميلغزد، خودش متوّجه اين لغزش نيست، نميداند كه هركس قبل از دروغ گفتن بديگران بايد بخودش دروغ بگويد.

وقتى با ريا، يا انگيزه هاى ناخالص سخن ميگوئيم ،ديگرتمام ودرست نيستيم. بايد اوّ ل در درون به تماميت و درستى برسيم، تا بتوانيم درست حرف بزنيم. نميتوان طورى حرف زد كه زبان يك چيز بگويد و بقيۀ اعضاء وجودمان چيز ديگرى. اولين قدم در راه رسيدن به صداقت سازگاركردن ناسازگاريها و ناهمآهنگيهاى درونمان است، تا همان چيزى را بيان كنيم كه درمنظورمان است، و منظورمان همان باشد كه بيان ميكنيم.

وقتى قسمتهاى درونى روان ما همآهنگ باشند، وقتى ديگر بخودمان دروغ نگوئيم و ديگران را نفريبيم، وقتى درعمق وجودمان بدانيم كه على رقم وسوسه هاى مخالف، داريم با تماميت وجودمان عمل ميكنيم، احساس ميكنيم كه دروازه هاى انرژى برتروالهام درونمان گشوده شده اند.

وقتى حرف ياعملمان غيرصادقانه است اين دروازه ها بسته ميشوند، بسته شدن اين درها تنبيه نيست بلكه بسادگى همان عملكرد روح ماست.

ضرب المثل متقلب ها هرگز پيروز نمى شوند ( = چاه كن هميشه ته چاهست.) معمولاً در درا زمدت عمل ميكند، چون خود آدم (وجدان آدم متقلب)، نمى گذارد كه او دروناً آرامش داشته باشد. هرچند هم حالت ظاهرى او نشان دهد كه به پاداشى رسيده، در آخرخط، دربطن هرعمل غيرصادقانه اى، خود ويرانگرى نهفته است، حتى اگر فقط خودمان را گول بزنيم.

بعضى از ما خيال ميكنيم با حق به جانب خود دادن و منطقى جلوه دادن اعمال خودمان درطرح نقشه هاى كوچك يا مانورها و حيله ها، سالها ميتوانيم از نتايج آ نها بگريزيم، بعد هم از اينكه زندگيمان آنگونه كه اميدوار بوده ايم پيش نميرود متعجب ميشويم.

ممكنست خيال كنيم اگر گير نيفتيم گريخته ايم. اما هميشه گير”خودمان” مى افتيم.

مثال روشن اين مورد چنين است: در روزنامه مى خوانيم و مى بينيم كه تجارميليونر مواد مخدر زندگى پرجلال وشكوهى دارند و خيال مى كنيم كه آنها از تنبيه گريخته اند، اما فقط با يك نگاه بدرون آنها به نتايج درونى وعلت رفتارهايشان پى ميبرم.

آدمهاى” بد” فقط به جهنم نميروند، بلكه درجهنم نيز زندگى ميكنند، بهمين دليل است كه اينقدربدعمل ميكنند.

وقتى ما بهر صورتى با خود مان يا ديگران از روى قصد يا بدون قصد قبلى غير صاد قانه عمل ميكنيم، قسمتهاى داخلى وجودمان باهم مى جنگند وحس قلبى روحانيت و الهام ما رنگ ميبازد، احساس بريدگى و تنهائى ميكنيم و مشكلاتى را بخود جذب ميكنيم، كه لازمست از آنها درسى بياموزيم. قوانين اخلاقى ممكنست متغیرباشند، اما نتايج مطلق ميباشند.

عدم صداقت به شكلهاى مختلفى بروز ميكند: دروغ گفتن بخودمان يا ديگران، جستجوى پول يا اقتدار بصورت هدف وبخاطر خود آنها، به بهاى حتمى ازدست دادن حس احترام به خودمان تمام ميشود. بسيارى ازماعادت داريم به جاى استفاده ازقوانين، قانون بسازيم، آنوقت سطح مورد قبول فرهنگ خودمان را درمورد صداقت وتماميت فراموش ميكنيم. قوانين را پيچ و تاب ميدهيم تا با آرزوهايمان همخوان شوند( کلاه شرعی درست می کنیم ) و بنور درونمان پشت ميكنيم. هروقت براى مصلحت، پيچ ها را باصطلاح قيچى ميكنيم، يا هروقت به نظرمان بيايد كه هدف وسيله را توجيه ميكند، ممكن است دربيرون به نتايجى برسيم اما در درونمان آشوبى بپا ميكنيم كه بهرجا برويم نمى توانيم از آن بگريزيم.

آن عده ازما كه چشم به انتهاى تونل دوخته ايم، ممكنست خودمان را بفريبيم و با چشم بند اصرار بر : ” اين بار موّفق ميشوم” خود را كور كنيم بدون اينكه عمل تازه اى انجام دهيم. تاوان اينگونه عدم صداقتها ازدست دادن انرژى و روحيه است.

قانون صداقت براى آن دسته ازما كه مشكل بيان داريم، و بيشترمايليم به جاى بيان مستقيم احساسمان گوشه و كنايه بزنيم، به روى خود نياوريم، آه بكشيم، اشك بريزيم يا منتظر بمانيم ديگران فكرمان را بخوانند، روشن ميسازد كه وقتى نتيجۀ چنين پيامهاى غير مستقيم گمراه كننده و زير نفوذ درآورنده وگول زننده اى معلوم ميشود كه ميگذاريم ترس جلوى بيان احساس ها و نيازهاى حقيقيمان ر ا بگيرد.

اگر با چهره اى خشم آلود، نگاهى غمگين يا آه كشيدن بخواهيم ديگرى ر ا زير نفوذ درآوريم و انتظار داشته باشيم ” او” بفهمد ما چه احساسى داريم، اگر به مردم چيزى را بگوئيم كه فكرميكنيم آنها دوست دارند بشنوند، ( چاپلوسی) يا حتى اگر با بهترين نيتها كلمات را از روى سياست بكار بريم، تا مردم را گرفتار احساس گناه كرده يا روى نقطه هاى حساس آنها فشار وارد كنيم كه آنچه را كه ميخواهيم بدست آوريم، خواه اعمال ما از روى قصد باشد خواه از روى عادتهاى مزمن، ممكنست درهمان لحظه به آنچه كه ميخواهيم برسيم، اما به قيمت از دست دادن نور درونى مان كه در دراز مدت به آن نيازمنديم.

وقتى به آن جرأت برسيم كه بتوانيم به سادگى احساسات و نيازهايمان را بيان كنيم، به صداقتى دست يافته ايم كه ممكنست برايمان زندگى جديدى را به ارمغان آورد يا روابطى درد ناك را. ( كه البته اين بستگى به چگونگى طرز بيانمان دارد. )

بيان مثبت نيازها و احساسات معتبرمان، با عملكرد با حد اكثر تماميت ميتواند روابط شخصى و شغلى ما را در جهت بهبود متحول سازد. چنين تماميت، صداقت و حقيقت گوئى – يا كمبود آن – اثر وجود و شخصيّت ما را در زمان و تاريخ باقى ميگذارد. با استفاده از قانون صداقت، در زندگى ما چنان تغييرات ساده، اما عميقى اتفاق مى افتد كه ممكنست امكان آن در باورمان نگنجد. همان هدفهائى كه زمانى براى رسيدن به آنها نقشه ميكشيديم، ا ز راه هائى به واقعيت مى پيوندد كه حتى درخيالمان هم نمى گنجد.

قانون ارادهً برتر:
وقتى ازموضع خود جدا مانده و ازطريق ارادۀ كوچكمان ( نفس اماره ) عمل كنيم، عمل براساس آرزوها و آنچه كه ازنظر شخصى ترجيح ميدهيم، معمولى است، اما اگر ما خود کاذب یا ارادۀ كوچكمان را به ارادۀ برتر (خواست خدا) تسليم كنيم، واعمالمان را براى برترين خيركل آنهائى كه تحت تأثيرعمل ما قرار ميگيرند انجام دهيم، احساس ميكنيم دركانون زندگيمان الهامى شعله ور است. زندگى به اين سادگى است.

دردنياى شفافى زندگى ميكنيم، كه نورخدا ازطريق تمام لحظات مى درخشد، اگرخداوند را بياد داشته باشيم و مطيع فرمان او باشيم، و با انجام بهترين سعى، نتیجۀ كارهایمان را به او واگذاركنيم (به او توكل كنيم)به اين حقيقت بصيرت مى یابيم كه:
خداوند درهمه جا وهمه چيز متجلى است، و درهمۀ امور یار و یاور ماست.

توجّه به ارادۀ برتر مخصوصاً براى آن گروه از ما خوبست كه عقايد و نظريات خود را با حقيقت غائى اشتباه گرفته ايم وفراموش كرده ايم كه ديگران هم راه هاى مخصوص خودشان را دارند كه بايد بپيمايند، نه را ه ما را .

اين قانون همچنين دركسانى كه احساس بريدگى وتنهائى ميكنند وخود را درجدال با من هاى ديگر مشخص ميكنند ومى بينند و يا احساس ميكنند كه ” زندگى خوبى” ندارند، احساس ارتباط با خود را بوجود مى آورد.

يكى از راههاى عملكرد به قانون ارادۀ برتر اينست كه با خود بگوئيم و آنچه را ميگوئيم حس كنيم كه:

” الهى آنچه تو بخواهى انجام ميشود.”

دراسلام دعائى داريم كه ميگوئيم :

” امورم را بخدا واگذار ميكنم خدائى كه بصير است به اموربندگان”، دراين دعا از اراده و انتخاب خودمان براى رسيدن به ارادۀ برتر استفاده ميكنيم، و دليلش را ديد محدود خودمان ميدانيم.

پس با قبول محدوديت ديد و درنتيجه عملكرد ارادۀ كوچكمان، خالصانه كارمان را به ارادۀ برتر الهى واگذار ميكنيم. ( البته با انجام بهترین سعی در راه رسیده به هدف خود.)

درعين حال لازمۀ كاربُرد اين قانون، ايمان به او، و اجراى دستورات اوست . بمعنى حفظ “تقوا”، دراين صورت ما با ياد كردن وناميدن او، با او تماس ميگيريم و آنوقت ميدانيم چه كنيم. آنگاه به نام او، به اميد او، و بعنوان بندۀ او، والاترين و بهترين تصميمى را كه به فکرمان میرسد، به انجام مى رسانيم. وقتى ميگوئيم:

” ارادۀ تو انجام خواهد شد.”

و منتظرميمانيم تا راهنمائى شده وجهتمان مشخص شود، ديگر بيارى خدا منّيت يا “خود كوچك ” ( نفس اماره)، تأثير زيادى درما نخواهد داشت و درغير اينصورت منیّت ما با ارادۀ آزادش مايل است خود را به تخت بنشاند، وبدون درنظر گرفتن خيركل، هرچه را ميخواهد انجام دهد. مانند يك سلول سرطانى كه بدون توّجه به كل بدن، خود را تكثير ميكند.

بيشتر رنجهاى دنيا درنتيجۀ وجود عدۀ زيادى “من” هاى جداى كوچك است، كه توجهّى به كل ندارند، (وبخاطرارضای هوسهاى نفسانى) بوجود مى آيد، منيت يا خود جدا مانده ازكل، ميتواند روى خود را به سوى اصول برتر كند، يا از آنها جدا شود، تا درسهائى را كه بايد بياموزد.

لازمۀ رسيدن به ارادۀ برتر، ارتباط يا انگيزه هائى است كه از ترجيح دادن ها و علائق شخصى فرا ميرود، و خير كلى را درنظرميگيرد. ما وقتى با ارادۀ كوچكمان كارميكنيم محدوديم، وقتى با حس” اراده برتر الهى” كار ميكنيم، انگيزه ها، الهامات و انرژى بيشترى در دسترسمان قرارميگيرد.

وقتى براى يافتن جهت رو بسوى ارادۀ برتر ( خدا ) ميكنيم، احساس ميكنيم باز شده ايم، بالا رفته ايم و به ” سبب ” بى نهايت وسيعى “وصل شده ايم و زندگيمان معنى عميق تر و برترى مى يابد، وقتى خودمان را با اين احساس درونى ارادۀ برتر، يگانه سازيم و تمام آنچه را كه ميگوئيم وعمل ميكنيم بنا به امر خدا و رضايت او انجام دهيم، انرژيهاى شفقت، عشق و نور در زندگى روزمرۀ ما جريان مى يابد.

قانون ارادۀ برتر، براى پيوستن ما به “روح الهى” درونمان بصورت يك خط مستقيم رهبرى، عمل ميكند تا هم به خودمان الهام دهد، وهم به ما كمك كند كه الهام بخش ديگران باشيم.

قانون عمل:
آنچه را كه احساس ميكنيم و ميدانيم، آنچه بصورت نيروهاى بلقوّه و استعدادها وموهبت هاى متفاوت درما نهفته است، هرچه كه ميخواهد باشند. تنها عمل است كه آنها را روح داده به اين جهان ميآورد. آن دسته ازما كه مى انديشيم حقايقى مانند ايمان، تعهد، جرئت و عشق را مى فهميم. روزى كشف خواهيم كرد كه فقط چيزهائى را واقعاً ميدانيم كه به آنها عمل ميكنيم.

دراين جهان عمل كردن آسان نيست، نيروهاى شك وجبر، همه جا هستند، حتى در ذهن و بدن خود ما، درعين حال بايد عمل كنيم. ممكنست كلمات، ارزان بدست آيند. نظريات و فلسفه هاى زيبا، عقايد فراوان و نيتهاى خوب، انسان را تحت تأثير قرار دهند، اما لازمۀ تبديل تمام كلمات، مفروضات وعقايد به عمل، نياز به صرف انرژى و فداكارى دارد، بايد به احساس عدم امنيت غلبه كنيم و از روى موانع شك به خود،( دلتنگى براى گذشته، بى حسى و بى علاقگى، عذرها و بهانه ها و صدها دليل خوب براى اينكه روال عادى را حفظ كنيم)، بگذريم.

ما از زندگى مرتباً اين پيام را دريافت ميكنيم: ” بهتر است آنچه را كه لازمست، انجام دهيم، تا اينكه براى انجام ندادنش دليل خوبى داشته باشيم.” اين جمله قانون عمل را به بهترين وجه بيان ميدارد.

هزاران سخنران برانگيزنده هر روزه درسراسر دنيا ميكوشند نظرياتى را فرياد زنند، بلكه بتوانند ما را از روى تخت پائين بياورند، تا زندگى تازه اى را بنيان گذاريم، كمى سعى، كمى اراده، كمى نظم ازخود نشان دهيم.

باوجود این بيشترما وقتى دست به عمل ميزنيم كه درد هاى احساسى، ذهنى يا جسمى آنقدر شدّت مى يابند كه ما را مجبور به اين كار مى كنند.

بيائيد اين روال را تغيير دهيم، بيائيد بپذيريم كه لازمۀ عمل وتغيير در ابتدا همراه با ناراحتى، سعى وصرف انرژى است. بيائيد حتى بگوئيم كه:” واقعاً آمادۀ به انجام رسا ندن اعمال لازم براى زندگيمان هستيم”، اما چگونه؟ با توّجه بيكى از پرقدرت ترين عبارات سه كلمه اى زبانمان: ” فقط انجام بده”!

بيشتر ما براى انجام هركارى منتظر اجازه از درونمان هستيم. منتظريم “احساس انگيزش” كنيم، منتظريم ترس دست از سرمان بردارد، شك به خود و احساس عدم امنيت، كنار رود و به ما اجازۀ عمل كردن بدهد. اما خود عمل ازهرحالت انفعالى قوى تر است. زمانهائى هست كه بايد با قدرت و جرئت عمل كنيم. بدون درنظر گرفتن چگونگى احساسات يا افكار.

سلحشوران روحانى اين جهان، منتظر اجازه نمى مانند. آنها ميدانند و حس ميكنند چه عملى بايد انجام دهند. آنها راه جرئت و تماميت را برميگزينند. اگر قلب آنها مطمئن باشد، على رقم احساسات ترس، شك به خود يا عدم امنيتى كه ممكنست بوجود آيد، عمل ميكنند.

هرروزه ما موقعيتهائى مى يابيم كه درآنها با ترس و بى حسى روبرو ميشويم، اما بهرحال عمل ميكنيم، از راه هاى بسيار مهّمى مانند خطر كردن و گفتن آنچه در دل احساس ميكنيم، پيروز شدن برعادات قديمى، يا بعبارت ديگر تجربۀ قدرت و معجزۀ قانون عمل.

درنظر داشته باشيم، اگر زندگى مانعى سر راهمان قرار دهد، بهتر است ما پرش از روى مانع را تمرين كنيم.

براى روبرو شدن با ترس، طورى عمل كنيم كه گوئى احساس شهامت داريم، براى روبرو شدن با شك به خود، طورى عمل كنيم كه گوئى احساس ميكنيم كاملاً لياقت چنين كارى را داريم، براى روبرو شدن با احساس عدم امنيت طورى عمل كنيم كه گوئى متمركز هستيم، وكاملاً اعتماد به نفس داريم. (اعتماد به نفس برتر، ونه نفس اماره!) هركار ديگرى كه ميكنيم ” فقط عمل كنيم،” فقط عمل كن.
بگذاريم احساسات ترس، شك بخود و احساس عدم امنيت درگرد ِ اثرى كه پشت سر ما باقى ميماند رنگ ببازد.

بياد داشته باشيم كه: “عمل است كه مبدل به درك ميشود.” بينش، كافى نيست، مگراينكه با جرأت بياميزد. كافى نيست که ما به پله هائى كه به سمت بالا ميرود خيره شويم، اگر قصد بالا رفتن داریم، بايد قدم برپله نهاده و یکی یکی آنها را طی کنیم.

فصل پنجم: روابط

فصل پنجم :

روابــط

بهترين رفتارى كه انسان ميتواند باخودش و درنتيجه با ديگران داشته باشد، دوستى و رفتار مهرآميز ومتعادل است، چون تقريبا “هشتادوپنخ درصد” نسبت خوشحالى ما بستگى به اين روابط دارد، و آن هم درصورتى ممكن است كه از نظرمعنوى انسان به مرحلۀ رسيدگى ورُشد نسبى رسيده باشد، درغير اين صورت اين روابط بسيار موقتى ونا موفق خواهد بود و شعلۀ فروزان دوستى با كوچكترين باد مخالفى خاموش خواهد گشت.

فقط با رسيدن به رُشد معنوى است كه خوشحالى حقيقى و پايدار را ازداشتن روابط مثبت و درست تجربه ميكنيم. خيلى چيزها مستقيم بدست نمى آيد، مثلاً اگر دوست داريم مورد احترام باشيم، بايد احترام ديگران را نيز نگهداريم و يا اگر جوياى رسيدن به هدف و موفقيت هستيم، بايد بدانيم كه رسيدن به اين پديده هاى بى نظير، به مداومت، صبر، كوشش، اميد وعشق نياز دارد. اگردر پى جلب اطمينان ديگران هستيم بايد ياد بگيريم كه بديگران اطمينان كنيم، و اگرميخواهيم مورد علاقۀ ديگران باشيم، بايد ما هم ديگران را دوست بداريم.

وقتى ما روابط نا خوشآيندى با اشخاص داريم، خوبست ببينيم كه چه افكارى باعث اين وضع شده؟ و آنوقت متوّجه ميشويم كه اين احساسات و افكار ماست كه بصورت كلمات بهم پيوسته، يك جمله يا جمله هائى را تشكيل ميدهد، و اين جملات اگر مثبت وسازنده باشند، روابط درست بوجود ميآورند و اگر منفى و گزنده باشند، روابط را خدشه دارخواهند كرد. استفاده از كلمات مثبت به اين دليل بسيار پرارزش ميباشند.

چه نيكوست كه ما دوباره به شيوه ها و نيروى عشق نظرى بيفكنيم، زيرا براى اكثر ما فقط تصور اينكه عشق ورزيدن واقعيتى ممكن است، زندگى را كه بدون عشق بسيارخالى است، اميد بخش ميكند، به اين بيانديشيم كه احترام متقابل، آرامش، خوبى، اطمينان وهمزيستى صلح آميز تا چه حد ميتواند لذّت بخش باشد.

تنها عشق است كه قادر است بدون گرفتن شأن و خويشتن طرف مقابل، يگانگى بخشد. فقط عشق است كه به مردم ُسلطۀ حسادت آميز ندارد، وفقط عشق است كه افراد بشر را فراتر ازنژاد ومليّت و غيره، قرار ميدهد، وتنها عشق است كه ميتواند نيروهاى بى پايان مورد نياز را براى غلبه برگرسنگى و نا اميدى فراهم سازد.
(البته منظور عشق حقيقى است و نه عشقهاى مزاجى و تنها جنسى، كه اغلب مردم خود خواهى هاى كاذب را با عشق اشتباه ميگيرند.)

عشق حقيقى براساس توقعات و انتظارات بی جا ريشه نميگيرد، هيچ كس حتى يك ” ُقد يس” هم نميتواند همۀ انتظارات ما را بشناسد يا بر آورده كند، بنابراين توقع ازديگران در واقع با درد و يأس وصلت كردن است .

تنها انتظار وخواستۀ معتبر درعشق اينست كه: آنها كه دوستشان داريم “خودشان” گردند، همانگونه كه منظور ومقصود نهائى خود ما نيز بايد همين باشد. عشقى كه از روى حس وظيفه و الزام اعطا شود، بالاترين اهانتها به عشق است، عشق نيست، عشق حقيقى درخود انگيختنى است، درخود به خودى ُرشد ميكند و بى شمار فرصتهائى براى حس شعف، زيبائى و خنده فراهم ميآورد، همۀ ما شگفتى اشتراك نهايت يك تجربه را، چه درشادمانى، چه در درد، با ديگرى آزموده ايم. براى لحظه اى تجربۀ مشترك دو آدم را بيكى بدل ميسازد. اين لحظات نزديكى عميق، عشق را تازه كننده تر، هيجان آورتر و پر از شور جوانى ميسازد.

احساس نيازجسمانى نيزجزئى ازعشق است. ما دوست داريم آنانى را كه دوستشان داريم نزديكمان باشند، درآغوششان بگيريم و ازخود دورشان نسازيم. به اين معنا كه ميتوانيم ازلحظاتى عميقاً با دوستى يكى شدن، رضايت كامل بدست آوريم. عشق ودوستى خالصانه نيز نيازمند كلامند. اگر دوستدار و يا عاشقيم بايد بتوانيم دست بگشائيم و با كلامى، ياد داشتى، شاخۀ ُگلى، يا شعرى ساده دل آن را كه دوستش داريم اطمينان بخشيم، هيچ آدمى ازشنيدن كلام عشق كه بيان ميشود خسته نيست، مگر اينكه عشقى يكطرفه باشد، كه آنهم نوعى خود آزاريست، عشق نيست. عشق و دوستى نيازمند همدردى وغمخوارى است، درعشق و دوستى جائى براى استثمار وجود ندارد. قولى قديمى است كه ميگويد: “اشياء را بكار ببر، آدمها را دوست بدار.

بنظر ميرسد كه در واقع دو احساس اصلى و بنيادى در زندگى وجود دارد: احساس عشق و احساس ترس.

حضور يكى موجب غيبت ديگريست. هنگاميكه با خود و ديگران با عشق رفتار ميكنيم و مهربان و بخشنده هستيم، احساس ميكنيم كه با ما نيز با مهربانى رفتار ميكنند و شاد ميشويم، وقتى تصميمى از روى عشق ودوستى گرفته شود درغياب ترس، حتى قبل از آنكه نتيجه اش ر وشن شود احساس شادى و رضايت خاطر حاصل ميشود.

عشق شكيبائى و مهربانيست، عشق حسادت و خود بينى وغرور نيست، عشق رفتار ناهنجار ياخود خواهى وعصبانيت نيست. عشق خطاها را نمى شمارد. عشق با بدى سازگار نيست، اما باحقيقت خوش است.عشق ايمان و صبرش هرگز شكست نمى خورد. عشق همچنين نيروئى خارج ازجهان مادى دارد، همان قدرتى كه عده اى را واميدارد تا ما را حتى پيش از تولد و بدون هيچ دليلى دوست بدارند. نوع حقيقى و كامل عشق كه ماوراى مفهوم زمان ، باقى خواهد ماند و جاودانيست، عشق به “خالق” است، به “خداى بى شريك و پاك”، كه اوهم مارا پاك و خالص ميخواهد، و اگر ما را بعنوان معشوق برگزيد، قلب ما گنجينه اى پر ازعشق خواهد شد، وتمام عشقها و دوستيهاى ما قبل از رسيدن به آن مرحله، شايد تمرينى باشد براى آن عشق بزرگ. ” اما اين عشق هرگز سراغ كسانى نمى رود كه زود جا ميزنند، و يا نيرنگ باز و دو رو هستند.” زيرا عشق جوياى فداكارى، ايثار و گذشت است.

همۀ ما قبل از رسيدن به آن مرحلۀ ُرشد معنوى، گاهى احساس رد شدن و دوست نداشته شدن را داريم، شايد براى

لحظه اى تصور كنيم كه با دنيا همآهنگ نيستيم، و يا ارزشمان از ديگران كمتر است، با اينهمه بايستى بخاطر بسپاريم كه ما همان چيزى هستيم كه درآخرين تجزيه و تحليل ازخود داشته ايم. اگرما بدلايلى بيهوده خود را محدود نكنيم، امكانات بسيارى خواهيم داشت.

اگر احساس ميكنيم كه زشت هستيم، بخاطر داشته باشيم كه زيبائى جنبه هاى گوناگونى دارد. اگر احساس بدبختى ميكنيم فراموش نكنيم كه انسان همان اندازه خوشبخت است كه درذهنش احساس ميكند. اگر احساس تنهائى ميكنيم، منتظر نشويم ديگران به سراغ ما بيايند، خود بسوى آنان برويم.

بخاطرداشته باشيم كه اگر براى گذاشتن غذا در دهانمان انرژى لازم را نداشته باشيم، از گرسنگى خواهيم مرد. اگرما براى داشتن روابط بهتر منتظر موقعيتهائى درآينده هستيم و به اميد فردا زندگى ميكنيم، خودمان را متقاعد كرده ايم كه فردائى بهتر، عاقل تر و موفق تر، يا ايمن تر خواهيم داشت، انديشيدن به اين چيزها خوش آيند است، ولى اگر همينها موجب شوند كه اين لحظۀ طلائى براى ايجاد روابط بهتر ازدست برود، دراينصورت بى شك بهائى بس گزاف خواهد داشت. امكان شادى امروز را به اميد فرداى نا معلوم ازدست دادن، اى بسا جبران نا پذير خواهد بود.

زمان حتى براى جوانترين ما نيز نا محدود نیست، زمان آن چيزيست كه فقط اكنون براى ابراز عشق ومحبّت در اختيار ماست. اين ضرب المثلى قديمى است ولى عين حقيقت است كه: “عشق تا ابراز نشود عشق نيست.” تا هنگاميكه كُنش محبّت آميز آشكار نگردد، عشق ورزيدن جزعقيده اى خوب نخواهد بود. فقط يك عقيده! يك كلمۀ ساده و مجازى و اين فرصتها در زندگى بسيار كم پيش خواهد آمد.

اشاره به اين امر كه همۀ ما گاه نياز به نوازش شدن و مورد سپاس قرارگرفته شدن داريم، نه خواستۀ زيادى است و نه گناه. چقدر زيباست كه گاهى با كلمات مهرآميز يا فرستادن كارت و چند شاخه گل، از شخصى كه به مناسبتى با او در رابطه هستيم بدون دليل بخصوصى ( تولد، مرگ، مريضى وغيره..) تشكر كنيم. چرا بايد گُلها را از كسانى كه دوستشان داريم و دوستمان دارند، فقط زمانى دريافت كنيم كه يا دربيمارستان هستيم و حوصلۀ لذّت بردن از آنها را نداريم، و يا فقط در مناسبتهاى اجبارى دريافت كنيم، و متاسفانه اغلب ما، بيشترين گُل را زمانى دريافت ميكنيم كه ديگر دراين دنيا نيستيم. آخر چه كسى پس از مرگش به ُگل نياز دارد؟!

چقدر لذّت بخش است كه ما بدانيم شخصى بدون اجبار، براى ما هديه يا كارتى فرستاده، فقط بدليل نشان دادن محبت خود نه چيز ديگر.

در رابطه با ديگران بدترين كارها عيب جوئى از آنهاست، زيرا اين كار ارزش انسان را درقلب طرف پائين ميآورد، بهترين قانون در روابط عيب پوشى ديگران است، مگر اينكه رابطۀ خيلى نزديك با شخصى داشته باشيم كه در اينصورت هم نظر خود را خيلى صادقانه و لطيف درخلوت بطوريكه كس ديگرى متوجّه نشود با بهترين زبان و در بهترين زمان ( زمانى كه طرف روحيۀ خوب و بالائى دارد )، با او درميان ميگذاريم.

بايد به اين نكته توجّه كرد كه هيچكس مخصوصاً اشتباه نمى كند و اگر اشتباهى صورت گرفته به اين دليل بوده كه شخص مذكور بنظر خودش آن رويّه را درست ميدانسته، يا لااقل اينطور تصورميكرده. ( البته به استثناى استثناها). ديگر اينكه براى ديگران مخصوصاً كسانى كه با آنها رابطۀ نزديكى داريم، شنوندۀ خوبى باشيم، چنانكه گفته اند:

“خوب گوش كردن به ديگران سه چيز را ميرساند: يكى احترام بديگران و ديگر اينكه تعليم صبر، و ازهمه مهّمتر شخصّيت محكم و اعتماد بنفس حقيقى شنونده را.”

اما نكات مهّم درگوش دادن از اين قرار است:

در درجۀ اوّل به سخنان او با دقت و اشتياق گوش كنيم، و ديگر اينكه وسط حرف ندويم و پيش داورى نكنيم و بعد از پايان صحبت های او، حتى زمان كوتاهى فاصله بگذاريم و بعد حرف خود را بازگو كنيم، كه طرف احساس كند واقعاً بحرفهايش توجّه كرده ايم، و فراموش نكنيم كه هيچگاه ما بطوركامل نميدانيم از درون اشخاص با اشارات كوچك ظاهرى آگاه شويم، و بياد داشته باشيم كه هرگز نبايد تحت تأثير ظاهر گوينده قرار بگيريم براى مثال بعضى وقتها حرفهاى حسابى را ميشود از بچه ها يا اشخاص نادان شنيد و همينطور عكس آن، ازاشخاص مهمّ يا دانشمند، حرفهاى پست و بيهوده. بهمين جهت بزرگان گفته اند: “دو چيز عجيب است، سخن حكمت آميز از سفيه و نادان، آن را بپذيريد، و سخن بد از خردمند، آن را عفو كنيد.”

بهرحال بقاى انسانى به برقرارى پيوند سالم بستگى دارد، و والاترين و دشوارترين گونۀ رفتار آدمى، فرايند پيچيده و مستمر روابط انسانها با يكديگر است، درهرمرحله ازحيات.

بخاطر داشته باشيم كه پيوندها بندرت به دليل فقدان توان زندگى در وجودشان، به ناگاه ميميرند،پيوندها به آرامى مى پژمرند، چرا كه انسانها يا نميدانند كه چگونه پيوند را حفظ كنند، و یا بچه اندازه زمان، تلاش ،عشق و دلسوزى نيازمندند، و يا اينكه آنان تنبل تر يا هراسناكتر از آنند كه كوششى به عمل آورند.

پيوند زنده است، هرپيوندى به همان توجهّى نياز دارد، كه هنرمندى با تمام دقت به هنرش مبذول ميدارد و از اين مراقبت و توجّه بهره ميبرد.

بهرحال زندگى ما نقشهاى پرپيچ وخم و پيچيده اى از پيوندهاست، كه انگيزه ها، آرزوها، ايمان، نيازها و رؤياهاى ما بگونه اى ظريف به آن متصل است. با بررسى طرحهاى اين پردۀ نقش دار، تا حد زيادى ميتوانيم خود را درمقام يك فرد بشناسيم و تعريف كنيم. در پيوندهاى ابتدائى با پدر ومادر، خواهر و برادر، انتخاب از آن ما نبوده است. ما به اين آدمها وابسته شده ايم، چرا كه درقالب ” انسان” به مراقبت گسترده تر و دراز مدت ترى ازسوى مخلوقات زندۀ ديگر نياز داشتيم. اما اين حقيقت را از ياد نبريم كه ما بعنوان انسان طولانى ترين چرخۀ زندگى را داريم، پس درطول زمان و درطى سالهائى كه ازپى ميآيند، مى آموزيم كه لازم است خود را به انواع گوناگون پيوندها، تطبيق دهيم تا بتوانيم نيازهاى تازه و پيچيدۀ جسمانى، اجتماعى وعاطفى خود را به دل سوزاندن و مصاحبت، روابط جنسى، ايمنى، موقعيت اجتماعى و ُرشد وبالندگى برآورده سازيم.

بنابراين، براى آنكه ديگرى را با عشق به زندگى خويش راه دهيم بايستى با ميل ويژگيهاى مخربى از اين دست را كنار بگذاريم:

نيازهميشه برحقّ بودن، نيازهمواره نفر اوّل بودن، نيازهميشه بر اوضاع مسلط بودن، نياز به كامل و بى نقص بودن، نيازمحبوب همگان بودن، نياز به تملك، نياز به تغيير ديگران بخاطر نياز خود، نياز به استثمار و بكارگيرى ماهرانۀ ديگران، نياز به ملامت و سرزنش، نياز به ُسلطه جوئى. با وجود تمام اينها پيوندى كه كامل و سرا سر امن، شاد و محكم باشد، وجود ندارد. به دليل ماهيّت پيوند، چنين چيزى محال است.

چگونه ميتوان ازديگران انتظار داشت كه هميشه طالب بودن باما باشند؟ چگونه ميتوانيم يافتن كسى را چشم داشته باشيم كه درآنچه ما شادى مى يابيم شاد شود. همان كسانى را كه ما دوست داريم، دوست بدارد،علائق ما را داشته باشد و كارهائى را كه ما ميخواهيم درهمان زمان كه ما خواسته ايم انجام دهد؟

تنها كسانى كه ازعهدۀ اين كار برمى آيند، آدم آهنيها هستند كه به گمان من در روابط بسيار نزديك نميتوانند آدمهاى گرمى باشند! به دليل جوهرۀ پيوند كه هميشه دو يا چند نفر را شامل ميگردد، همواره اختلافاتى وجود دارد.

وقتى به پيوندى شكل مى بخشيم بهتر است از آرزوى تصميم بى نقصى وقطعى چشم بپوشيم.عدم توافقها وسركوبى هاى احساسى غيرقابل اجتنابند، بعضى را حل ميكنيم و بعضى در زمان حال غيرقابل حل هستند، اما درطول زمان برآنها فائق ميآئيم، گروهى نيز براى هميشه حل ناشدنى است.

مسئله اين نيست كه مسائل وجود دارند، مسئله توقع داشتن اصل آن است، گاهى اوقات مشكلات شروع روابط ، مثل زمستانى سخت و پر برف و باران و پر از سوز و باد و يخبندان است كه بعد از آن بهارى پر از لطف و زيبا و شكوفا وپر از ُگل وگياه انتظار مارا ميكشد، وتابستانى لذّت بخش ،مملو ازنعمتهاى فراوان ، درختان سرسبز وپر ازميوه هاى رسيده و در دست رس، بنابراين نبايد از وجود مشكلات در آغازروابط هميشه وحشت زده شد.

بهرحال دو انسان با دو روحيۀ مختلف و داشتن تجارب متفاوت، مدتى زمان و صبر، و گذشت و فداكارى لازم دارند تا به تفاهم و درك متقابل برسند. ما در این زمینه بيش ازهرچيز به شجاعت نياز داريم، و اين دانش كه هرچه هست نيزبگذرد، وهيچ چيز جز ذات خداوند متعال دوام و بقائى ندارد، نه درد و نه شادى و نه حتى خود زندگى.

درضمن لازم است اين حقيقت را بپذيريم، كه تنها راه آنكه كارى كه ديگرى ميخواهد برايمان انجام دهد مورد رضايت ما باشد، اينستكه زياد سخت نگيريم و بدانيم اگرچيزى يا كارى دقيقاً ميخواهيم آنگونه انجام شود كه درنظر داريم بايد شخصاً آن كار را خود انجام دهيم، درغير اين صورت طبيعى است كه نتايج با آنچه خود درنظر داشتيم متفاوت خواهد بود و ما نا گزير از پذيرش آن هستيم.

اگر آنقدر نيرو و توان داشته باشيم كه براى شكستهاى خود به اندازۀ كاميابى هايمان مسئوليت بپذيريم، آنگاه احترام بخود درما تغذيه شده و ُرشد ميكند. هنگاميكه براى نيرو و حمايت متقابل به ديگرى مى پيونديم، بايد كه شجاعت دركنار يكديگر زيستن را درخود گسترش دهيم. نكتۀ مهّم اين است كه درهرلحظه قادر باشيم آنچه را که هستيم و درست نيست بخاطر آنچه بايد باشيم و درست است قربانى كنيم.

اين در دست ماست كه به پيوند هاى خويش فرصتى بخشيم. هيچ چيز در زندگى زيبا تر از دوست داشتن ديگرى و درمقابل به وسيله ديگرى دوست داشته شدن نيست، زيرا كه عشق غايت تمامى تجارب است.

اگربا خود صادق باشيم بايد اذعان كنيم كه همۀ ما دوست داريم مورد محبّت وعلاقۀ اطرافيان باشيم، زيرا يكى ازعميق ترين نيازهاى بشرى، نياز به دوستى و ستايش است. اين نياز كه دوستمان بدارند، به ما احترام بگذارند، نيازى اساسى است. براى هركدام از ما، احساس تعلق نكردن و خواستنى نبودن يكى از زيانبارترين بازتابهاى رفتارى است.

هرچه افراد بيشترى دوستدار ونيازمند ما باشند شكوفا تر و بازترميشويم. اگربنظرميآيد كه اصولاً آدم راحت وخون گرمى نيستيم، پيشنهاد ميكنم شخصّيت خودمان را زير ذره بين بگذاريم و بكوشيم عوامل مشخصى كه موجب تنش در وجود ما شده برطرف سازيم. اين گمان برايمان پيش نيايد كه اگر مردم ما را دوست ندارند، به دليل آنست كه عيبى درآنها وجود دارد، برعكس فرض را براين بگذاريم كه عيب درماست، پس تصميم بگيريم آن را پيدا و از ميان ببريم.

اصولاً مردم را دوست داشتن و مورد علاقه و محبّت ديگران بودن لازم و ملزوم يكديگر است.

بسيار عالى است كه درهر فرد حتى ناخوشآيندى نيزخصوصّيات دوست داشتنى كشف كنيم، باور كردنى نيست كه دراين صورت متوّجه ميشويم افرادى كه اصلاً ازآنها خوشمان نمى آيندهم، نكات اخلاقى دلپسندى دارند. پس از آنكه خصوصيات مثبتى در ديگران كشف كرديم، آنان نيزخصوصّيات خوب و مثبتى درما پيدا ميكنند.

و اما براى اينكه شخصى دوست داشتنى و مورد احترام باشيم لازم است لااقل به نكات مختصرى كه در اينجا شرح داده ميشود توجّه كنيم :

۱- بكوشيم نام افراد را بخاطر بسپاريم، بى دقتى دراين امر نشانۀ بى توّجهى به طرف مقابل است، نام هرشخص برايش خيلى مهّم است.

۲- سعى كنيم خونگرم و زود جوش باشيم، به اصطلاح زود از كوره در نرويم.

۳- خود پسندى را كنار بگذاريم، سعى نكنيم فخر بفروشيم و ادعاى عالم دهر بودن كنيم، خودمان باشيم، رفتارى طبيعى وعادى از خودنشان دهيم.

۴- با هركس مناسب با درك و شعورش صحبت كنيم.

۵- با حذف عواملى كه باعث نچسبى ما ميشود، ميتوانيم اطرافيان خود را مجذوب كنيم، گاهى حركاتى نا آگاهانه از انسان سر ميزند كه با دقت درآن، ميشود در صدد رفع آن برآمد.

۶- باهركس سوء تفاهمى داشته يا داريم، صادقانه وصميمانه دربرطرف کردن آن بکوشیم، سعى كنيم رنجشها را از قلبمان بزدائيم.

۷- دوست داشتن و مهر ورزيدن را تمرين كنيم، تا روزيكه اين عمل برايمان بصورت عادى و طبيعى درآيد.

۸- بیاد داشنه باشیم که درهركس خصوصّياتى دوست داشتنى ميشود پيدا كرد.

۹- هرگزموقعيت هائى را كه ميشود درآنها به اطرافيان تبريك يا تسليت گفت، يا هدايائى هرچند كوچك داد، از ياد نبريم.

۱۰- به مردم زخم زبان وگوشه وكنايه نزنيم و آنها را به اصطلاح خيط نسازيم، بلكه سعى كنيم هميشه با حمايت معنوى خود از اطرافيان، به ايشان روحيه و قوّت قلب ببخشيم.

دنيا به كمك دهندگان نيازمبرم دارد، ما ساكنان جهان، بدون افراد كمك رسان قادربه ادامۀ زندگى نيستيم، ُرشد و بقاى ما به اشتياق مان دركمك به يكديگر بستگى دارد.

بنابراين چه نیکوست كه با بكار بستن نكاتى ارزشمند دیگری كه بعرض خواهد رسيد قدرهم را بهتر وبيشتر بدانيم.

در پرسشنامه اى همگانى دربارۀ : “چگونه ميتوانيم روابط بهترى داشته باشيم؟ ” از بين پاسخ هاى مردم علاقمند، اين نكات انتخاب شده ، كه اميدست مورد توّجه وكارگيرى ما قرار گيرد:

برآن باش تا زمان و توان كافى درپيوند هايت سرمايه نهى.
پيوندهاى با دوام اتفاقى بوجود نيامده، بلكه (با لطف خداوند و) مواظبت انسانها رو به كمال رفته است.
بدان كه هيچ پيوندى نميتواند ابدى باشد، كيفيت موقتى بودن پيوند ها را بشناس، اما كُنش هايت براين شالوده باشد كه گوئى آنها هميشگى اند.

شتابزده نباش.

بساير پيوندهاى كسى كه دوستش مى دارى احترام بگذار، اگر اين پيوند ها براى او اهمیّت دارند، بهتر است براى تو نيز مهّم باشند.

هرگز از ديگران ُبت و معبود كمال مطلوب مساز، هيچ گاه انتظاراتت را بر آورده نخواهند كرد.

برچسب قيمت را از روى انسانها بردار، هر فردى درمقام خود ارزشمند است.

از بخشش و ارزانى داشت مهر َمهراس. اگر با جان و دل ببخشى هرگز نميتوانى بيش از اندازه ارزانى دارى.

هرگز ديگرى را نا گزير مكن به نام عشق كارى براى تو انجام دهد. با عشق معامله نمى توان كرد.

براين احساس مباش كه نا گزيرى تمام ساعات بيدارى خود را با آنكه دوست ميدارى بگذرانى، گاه او را بحال خويش رها كن، بگذار كه در دنياى خود بسر برد.

سكوت وخلوت او را محترم بشمار، زيرا چاره هاى او براى حل مشكلات، خلاقيت و نيازهاى روحيش درلحظات سكوت برايش شناخته ميشوند.

مهراس، ترس را از خود دور كن، تنها ترس سازند ه، ترس از دست دادن عشق خداست.

پيوندهايت را بيش از اندازه تجزيه و تحليل مكن، بدان كه حّق انتخاب هميشه ازآن توست، به ميل توست كه چه ميكنى.

بخاطر بسپار كه هرپيوندى بهم بر آمدن و اتحاد نيروهاست، يعنى با هرپيوند، تو نه تنها مى بخشى و مهر ارزانى مى دارى، بلكه خود بيشتر و بيشتر ميشوى.

مگذاركه رويدادهاى زندگى دلت را سخت گرداند. ازآن براى حساس تر و آگاه تر شدن سود ببر، مگذار حرفهايتان ناگفته در دل بماند، يكديگر را خاموش نكنيد، هيچكس درسايه نمى رويد.

زانوى غم به بغل مگير! دراندوه خود فرو مرو! زندگى كن، دوست داشته باش، زمان براى هميشه از آن تو نيست.

به خشم، رنجش وغم مياويز! نيرويت را به يغما مى برند وترا ازعشق دورميكنند، شايد لحظه اى برسد كه خواهان گسستن پيوندى باشى، اما هرگز به برقرارى پيوند نقطۀ پايان مگذار.

اگرهرروز مجالى براى گفتگو فراهم آوريد، هرگز با يكديگر بيگانه نخواهيد شد. متاركه، ستيز و مشاجره مشكلات شما را حل نخواهند كرد، چرا تفاهم، گرمى و انعطاف پذيرى را نمى آزمائيد.

پيش از برقرارى هر پيوندى از خود بپرس آيا دربارۀ اين شخص چيزهائى هست كه نمى توانم تحمل كنم ؟ و اگر هست ازخود بپرس و ببين آيا توان آن را دارى كه براى بقيۀ عمر با آنها سر كنى؟ اگر پاسخ منفى است ازخير آن پيوند بگذر.

كاغذى بردار و همۀ دلايلى كه سبب ميشود تا آدمى را در پيوندى دوست بدارى بر روى آن بنويس (خصوصيات جالبى كه در او هست )، هنگاميكه همه چيز سخت و دشوار مى نمايد، ياد داشت خود را بيرون بياور و با ر ديگر بخوان، مى بينى كه مسائل به چه سرعتى حل ميشود.

ازمخالفتها و مباحث مهراس، تنها آدمهائى بحث نمى كنند كه اهمّيت نمى دهند يا مُرده اند.

درواقع گفتگوهاى كوتاه نداشته باش، مطمئن شو كه همه چيز كاملاً مطرح شود و بپايان برسد و درضمن دنباله گيرى بيجا و جار وجنجال هم مكن. زمانى كه بحث و مشاجره بپايان آمد، آن را بدست فراموشى بسپار. بياموز كه خم شوى زيرا از شكستن نيكوتر است.

در موارد خُرد وجزئى، خود “فروتر” خويش و رنجشهاى كودكانه درگير مشو، اينها صرفاً پيوند هاى ترا پست ميكنند و نزديكى را مانع ميشوند. مراقب رنجشها و آزردگيهاى كوچك باش تا كه به غولهاى مخربى بدل نشوند. برآن باش كه دل آزردگيت را بى درنگ بر زبان رانى. دست ازغرور بدار، كاذب است، حصار مى آفريند و سدى براى نزديكى ميشود، انسانيت ديگرى را تصديق كن.

ماهّيت هريك ازپيوندهاى خويش را بارها و بارها بررسى كن، اين پيوندها پويايند، نه ايستا وبنابراين همواره درحال دگرگونى درجهت بهتر يا بدتر شدن هستند.

احساساتت را بكاربگير، احساسات تنها دركُنش معنا مى يابند. رفيق ومهربان باش، راهى مطمئن براى تفاهم و پذيرش.

بهمۀ انتقادات به ديدۀ مثبت بنگر، چرا كه به ارزیابى خودت منجر ميشود، تو هميشه آزادى انتقاد را چنانچه بى مورد و غيرمنصفانه باشد، نپذيرى.

گوش دادن را بياموز، چيزى ياد نخواهى گرفت، اگر صرفاً به خود ت گوش كنى.

دست از نگرانى بدار، بيشر آنچه امروز غصه اش را ميخورى هفتۀ بعد به سختى بياد ميآورى.

آنچه معقول است انتظار داشته باش، توقع بى نقصى و كمال خطاست.

اگرهريك از دو فرد درگير در پيوندى مهر آميز” ٪۷۵ ” ازخويش را با اشتياق درميان نهد، پس آن دو “۵۰٪” بيش از آنچه براى پيوندى كامل نياز است درچنگ خواهند داشت.

اجازه مده ديگرى ترا برپايۀ رفيع بنشاند، چرا كه افتادن بس سهل است. دل نگران آن مباش كه از پيوند تو را چه حاصل ميگردد، بينديش كه تو چه به آن پيوند ميافزائى.

دست از بازى و تظاهر و نمايش بردار، پيوند بالنده تنها از صداقت نيرو ميگيرد.

با آنكه تو هم نيمى از يك پيوند هستى، برتوست كه جداى از پيوند، فرد كاملى بمانى.

چه احساس زيبائيست برقرارى پيوند با انسانى كه نه تنها تو دوستش دارى، بلكه بسيارى دوستدار اويند. اين بدان معناست كه انتخااب نيكوئى كرده اى.

بياد داشته باش كه ارزشهاى اخلاقى و معنوى محدوديت آفرين نيستند، بلكه حمايتگرند. بخند و بگذار ُگل خنده برلبانت شكوفا بماند. خنده قلبت را قوت مى بخشد و از بيماريهاى قلبى ميرهاند.

شايد بد نباشد كارى راكه ترجيح ميدهى نكنى، براى شادمانى دل ديگرى انجام دهى.

آنچه دربارۀ خود ميآموزى كمك بى پايانى است بتو تا كه احساس ديگران را درك كنى. مشكلات را بصورت آزمايشات و معجزات كوچك بنگر كه همراه خود دانش و دگرگونى بهمراه ميآورند.

ادب را ازياد مبر، عشق مجّوزى براى گستاخى و بى ادبى نيست. تو خود درقلب پيوند هايت جا دارى، پس خود بارمسئوليت احترام به خويش، بالندگى و كاميابى هايت را بردوش دارى، هرگز انتظار نداشته باش كه ديگران آنها را برايت به ارمغان آورند.

بايد آنگونه زندگى كنى كه گوئى تنهاى تنهائى، و ديگران موهّبت هائى هستند تا ياريت دهند كه به غناى زندگى خود بيفزائى.
هنگامى كه ازكسى ميرنجى شايد بد نباشد لختى بينديشى و بار ديگر همۀ رفتارهاى نيك و نكات مثبتى را كه در او مى پسندى در نظر آورى، پيش از آنكه عكس العمل منفى نشان دهى.

مگذار پيوند هايت در اثرغفلت بميرند و بپوسند.

وبياد داشته باشيم، اعتماد و بُردبارى وملاحظه اى كه به بهترين شكل دوستى را معنا ميكند، ميتواند تمام ارتباطات نزديك را شفا ببخشد وسالم نگهد ارد.

دوست خوب بودن، براى خودمان، مادر يا فرزند و يا كسى كه شريك زندگى ماست، در درجۀ اوّ ل به معناى احترام گذاردن به تمامّيت آن فرد است، دوستى بازتاب احترام عميق براى ارزش انسان است، دوستى بماميگويد كه:

” ديگران تنها به اين دليل وجود ندارند كه نيازهاى ما را برآورده كنند و زندگى ما را سرشار سازند، آنان نيز نيازها و زندگى هائى دارند كه بايد تحقق يابند.”

به عبارت ديگر ما درعين حال كه مسئول خود هستيم بايستى با كمال ميل مسئوليت ” كامل شدن” ديگرى را نيز برعهده گيريم. اين شراكتى داوطلبانه است، توافقى متقابل براى غنى ساختن فرايندهاى زندگى ديگرى بوسيلۀ فاش سازى خود، همانگونه كه آنها نيز خود را آشكار ميسازند. در دوستى، هر فرد حضور ديگرى را تأئيد ميكند، و تماميّت او را تقويت مينمايد. عميق شدن ريشه هاى دوستى، سبب سهيم شدن آسيب پذيريها درمحيطى آمن ميگردد.

بيكديگر ميگوئيم كه آنچه بيش ازهمه چيز اهميّت دارد، “در راه ُرشد بودن ماست” دركُنشهايمان به ديگرى نشان ميدهيم كه محترمش ميداريم و تحسينش مى كنيم، نشان ميدهيم كه از بودن با هم و شريك شدن تجاربمان لذّت ميبريم و فراموش نكنيم كه ما انسانها ضعيفيم و به آسانى مى رنجيم، كُنش ها و واژه هاى بدون تعمق و انديشه، در دراز مدّت پيوند هاى ما را ازهم مى گُسلد و بجدائى، درد ، بى حاصلى، تنش و رنجش منجر ميكند.

هريك از ما مسئول خلق محيطى پراز گرمى و دلسوزى براى آنانى هستيم كه دوستشان داريم.

من هميشه برآن بوده ام كه يك روز خوب را فقط، روزى ندانم كه همه چيز بروفق مراد من بوده است، بلكه روزى بدانم كه من بوسيلۀ كلام يا كُنش فكورانه وپرمهرى توانسته باشم روز انسان ديگرى را شاد تر و با صفا تر و روزی خاص كرده باشم و اين، در زند گى من راهى موفّق بوده است.

شك نيست كه ما بايستى با يكديگر با وقار وشأن رفتار كنيم، نه به اين دليل كه اينگونه رفتار را ارج مى نهيم، بلكه بدين سبب كه با فكور بودن و با ملاحظه رفتار كردن، بهتر ميتوانيم بروئيم و ُرشد كنيم.

با ديگران باهمان گرمى و ملاحظه اى رفتار كنيم كه خود نياز داريم، وببينيم كه چه ميشود؟!

و اكنون توجّه كنيم تابدانيم اشخاصى كه ازنظر معنوى بدوران بلوغ خود رسيده اند، (خودراستين رادرخودكشف و ُرشد داده اند ) درزمينۀ روابط داراى چه رفتارى هستند:

اين نكته مورد توافق است كه افراد بالغ داراى حسى ازهوّيت “خود” حسى از”من”، حسى ازچه كسى بودن ومستقل ازديگران بسر بردن هستند، اما اين اشخاص جدا و مستقل از ديگران هم، نيا ز به نزديكى جسمانى و روحى، و نيا ز به برقرارى رابطه اى عميق و پرمعنا با ديگران را احساس ميكنند.

اين افراد اشتياقى صميمانه به مّولد بودن دارند و ميخواهند آنچه را ببار مى نشانند به ديگران عرضه كنند، درطلب آفرينش و شراكت آفريده هايشان با ديگرانند، زندگيشان را پذيرايند و با رضايت خاطر وشعف كارميكنند.

آنان هنر زندگى را ميدانند و هر روز ذوق و استعداد خود را درهرتلاش وكوشش، وقوۀ تخيل خويش را درباز آفرينى زندگيشان و روابطشان با ديگران بكار ميگيرند، آنها خود انگيزند، پذيرا وقابل انعطاف، پذيرندۀ تجارب تازه و خوش گمان به حقيقت اند.

زندگى را زنجيره اى از گُزينه ها ميدانند و مجموعه اى كه خود تعين كنندۀ آن و فردا مسئول آنند.

آنان به جهان و جامعه اى كه درآن زند گى ميكنند و ديگرانى كه زندگى اجتماعى را با ايشان شريكند، احترام ميگذارند، ارزش آنها را ميدانند و برايشان دل ميسوزانند، با وجود آنكه شايد عادتاً با ايشان توافق نداشته باشند، به نيازها و قواى بالقوۀ خويش ايمان دارند و تشخيص ميدهند كه اينها ميتوانند گاه گاه با نيازهاى ديگران متعارض شوند، اما خوب ميدانند كه اين تعارض ميتواند نيروى مثبتى در راه ُرشد و دگرگونى باشد.

اين اشخاص حس عميق و معنوى در رابطه شان با طبيعت و ديگر انسانها دارند، و شگفتى مستمر حيات و زندگى را ميشناسند، و از قواى به وديعه نهاده شد ه در درونشان تماماً بهره ميگيرند و خود را بخشى كوچك از رازعظيم زندگى مى دانند، وعشقشان را، شادى و شعفشان و ِخرد شان را با آغوشى گشاده بى انديشۀ بهره بردارى، مسئولانه با ديگران سهيم ميشوند.

بنابراين جوهر وماهّيت اين اشخاص وجودى درحال ُرشد دائم است و آنان حس هوّيتى قابل انعطاف، اما رنگ ناپذير دارند. حس روشن و پذيرا از آنكه هستند، و آنچه ميتوانند باشند، و اينكه نقاط قوتشان درچه واقع است، و براى آنها توانائى برقرارى روابطى عميق، صميمانه و پرمعنا براساس احترام ، درقبال يگانه بودن آدمهاى ديگر از اهميتى بسزا برخوردار است.

اينها انسانهائى گرم و پُرمحبّت و مهربان و از نظر جنسى پاسخگويند، انسانهائى اجتماعى اند، دوستى را مى شناسند و حس بودن با ديگران را دوست دارند، هر چند تنهائى نيز آنها را كسل نمى كند. و ايشان د گرگونى و تغيير را براى بهبود و اصلاح خود، آدمهاى ديگر و جامعه اى كه در آن زندگى ميكنند با آغوشى باز ميپذيرند، خود راستين را ميشناسند و اِتكا به نفس حقيقى دارند، خلاّق هستند، شوق طبيعى را دوست دارند و درجهانشان با خود و ديگران آرام و آسوده اند.

(بطور كلى افراد بالغ، اغلب بر امور نفسانى خود تسلط دارند)، آنها نياز خويش بديگران را مى بينند و ميشناسند.

اين نياز به عشق و نزديكى را دليلى نمى دانند برآنكه كمتر از آنچه هستند باشند، بلكه آنرا وسيله اى براى تجلى بخشيدن به نيروهاى نهفته وعظيم خويش و سهيم شدن آن با ديگران به شمار ميآورند.

حتى عشق و نزديكى جنسى نيز، وجود آنها را محدود نمى كند، بلكه فرصتهائى هستند كه در آنها ميتوان روئيد و سبز شد، آنان مى فهمند كه هرگز نمى توان مايملك مردم و آدمهاى ديگر شد و خود آرزوى مايملك ديگرى شدن را در سر ندارند. ميدانند كه اُنس و ازدواج آدمها را بهم نزديك ميكند، اما مسئوليت هر آدمى در اين ميان آن است كه آزادى نسبى و استقلال خويش را حفظ كند.

هر آدمى بايد جداگانه برويد تا بتواند همپا و همراه ديگرى يا ديگران ُرشد كند. آنها ميدانند كه دو انسان در برقرارى يك رابطۀ نزديك و موفقانه، در واقع دو دنياى مختلف را بهم پيوند ميزنند و نه تنها نقاط مشترك، كه تفاوتها و اختلافها را نيز بهمراه مى آورند. در واقع اين تفاوتهاى ميان آنهاست كه بشكل مستمر بسان محركى در راه، بكار گرفته ميشود و تغييرات مثبتى را باعث ميشود. عمق عشقمان را به ميزانى كه ميتوانيم انعطاف پذيرى نشان دهيم ميتوانيم اندازه بگيريم. در اين فضاست كها نسان وعشق ُرشد ميكند. هرچه تجربۀ ما مشترك ترباشد فضاى ما گسترش ميابد.

و اما درپايان توجّه داشته باشيم كه نخستين ماجراى عاشقانه اى كه با يستى آن را بحد كمال از سربگذرانيم، ماجراى عاشقانمان با خويشتن است، تنها در آن صورت است كه براى پيوندهاى يگر آماده ميشويم.

درنهايت هرقدركه دلمان براى ديگران بتپد، بايستى ابتداء براى خود احساس مسئوليت كنيم، زيرا تنها از آنچه داريم ميتوانيم بديگران ببخشائيم.

اگر احساس كنیم كه نامرئى، ناكافى و قربانى هستيم، قدرتى در ما نيست تا به ديگرى امنيّت و نيرو ببخشائيم. آموختن درمورد خويشتن، مستلزم آگاهى مستمر دربارۀ خود است، خود شناسى در واقع تعهدى است دربرابر تحول و ُرشد نيروهاى ذهن و جسم، درمسيرى از روى قصد و اراده.

پیمودن اين راه يعنى پايان تحقيرخویش وکنترل درست نفس، وپایان بردگی، تنهائی، سرگردانی و اضطراب، یعنی آگاهی ازقدرتهای درونی و خدا دادی خویش و استفاده از آنها در راه درست، و بخیر و صلاح همۀ مخلوقات خدا.

یعنی مشاهده با تمام توان، تا كه ببينيم كُنش و ايمان ما كدام است.

ظهور وجود “خود راستین”: زمانى كه پا بعرصۀ وجود مى نهيم قسمت اعظم ما نيروى نهفتۀ تحقق نا يافته اى است، درهريك از ما امكانات زیادی وجود دارد. خوشبختانه با هرشرايطى كه بزرگ شده باشيم، ميتوانيم برگزينيم كه درهر زمان كه بخواهيم، بارديگر تولدى اخلاقى و راستين درخود ايجاد كرده و مقابله با “خود” راستين خويش را كه هنوز ديدارش نكرده ايم پذيرا گرديم.

ظهور وجود خود راستين ما، كمترين خواستۀ هستى ما، تنها هدف ما، ويگانه اميد آن است. غفلت هريك از ما، هر كه هستيم و درهر كجا كه باشيم ازدست دادن فرصتى است بى نظير و غير قابل جبران.

ارزش هر يك از ما به ميزانى است كه همواره درحال واقعيّت بخشيدن به خويش باشيم و باور اينكه درهركدام از ما روح خدا دميده شده ، (سخن قرآن)

ايمان به خود راستين، يعنى باور داشتن نزديكى به آن ذات يگانه و بى شريك كه ازهمه چيز آگاه است و قدرت مطلقه دارد و در ضمن نسبت بما و حفظ منافع حقيقى ما حتى از خودمان مهربانتر و دلسوزتر است وانسان با اتكاء، توكل، پرستش و اطاعت از او ميتواند با آن قدرت بى نظير و فنا ناپذير درتماس بوده و در نتیجه رستگار گردد.

توّجه شما را به آیات: “۱۰-۱” از سورۀ: “۹۱”شمس، جلب میکنم :

بسم الله الرّحمن الرّحیم
سوگند به خورشید و روشنائی طالع شدنش، سوگند به ماه که پس از آن سربرآورد، سوگند به روز آنگاه که آنرا روشن کند، سوگند به شب آنگاه که آنرا بپوشاند، سوگند به آسمان و آنکه برافراشتش، سوگند به زمین و گستراننده اش، سوگند به روح آدمی و آن کس که به اعتدال آنرا آفرید وخیروشرش را به او الهام کرد. هرکس نفس خود را تزکیه کند، رستگار خواهد شد، و آنکس که پلیدش دارد، از زیان کاران است.

فصل ششم: عرفان زمينه ساز اصل شناخت خود

فصل ششم :

عرفان زمينه ساز اصل شناخت خود

دريك تعريف كلى عرفان عبارت است از:”باز شناخت ذات قدسى درجان خويش.”
اين ذات قدسى در درون همۀ ما وجود دارد.

اگر وجود دارد چيست؟ و چگونه ميتوان از مزایای نزدیکی به او برخوردار شد؟

اين “ذات قد سى” مثال دانه ايست در درون خاك وجود ما، ( اگر تن خود را خاك بپنداريم ) در زير ( اعماق) آن، يك دانۀ قدسى است وبهمين دليل آن را نمى بينيم و حس نمى كنيم مگر آنكه اين دانۀ قدسى تحت يك شرايط خاص اززيرخاك تن ما سرباز كند. جوانه بزند و به تدريج شكوفا شود، آنموقع است كه اساساً ما وارد قلمرو عرفان ميشويم. و با اين نوع تلقى و با اين نوع درك هست كه به فهم راستين از خداوند، ازدين و ازهستى دست مى یابيم. چرا؟ كه فهم مذهب، فهم دين، فهم خدا، معلول فهم و شناخت ” خودمان” است و شناخت راستين خودمان هم معلول كشف “دانۀ قدسى” است كه در جان و روان نا خود آگاه ما وجود دارد.
تعبيرات مختلف دراساس و حقيقت موضوع فرق ايجاد نمى كند.

اشاره به آيۀ: “۹” از سورۀ:”۳۲” سجده ، كه خداوند فرموده:

” از روح خود دراو دميدم” (واکنون ما بطور سمبولیک بعنوان” دانۀ قدسى” ازآن روح نام میبریم.)

البته کشف رمز اين روح بطور حقیقی برما نا شناخته است زیرا خداوند در آیۀ:”۵ ۸” ازسورۀ ” ۱۷” اسراء فرموده :

دربارۀ روح از تو میپرسند، بگو: “روح از امر پروردگار من است، و جز اندکی ازدانش به شما داده نشده است.”

شريعتى” ميگويد عرفان بُعد ” آزادى” و بُعد ” برابرى” است. چرا اين ترتيب را قائل است؟ چون عرفان زمينه ساز اصل شناخت خود است. تا زمانى كه انسان خود را نشناسد، و ازدرون براى آزاد كردن خود تلاش نكند، چگونه ميتواند ديگرى را آزاد كند؟ چگونه ميتواند جامعه اش را آزاد كند؟ و پس از آن عدالت را مستقر سازد؟

انسان بطور طبیعی فراموشكار است. چه چيز را فراموش كرده است؟ همين “دانه اى” كه در درونش هست.

جالب اينكه همۀ پيامبران مبعوث شدند كه فقط همين دانه را برويانند. ” ذكر” ياد آور آن دانه است كه در درون انسان است. شگفت آنكه قرآن خود” ذكر” ميباشد و پيامبران آورندۀ آن. آنها تمام آن پيامبران ياد آور آن دانه اى هستند، كه انسان فراموشكار همواره آنرا فراموش ميكند. اكنون كه پيامبر نيست، قرآن آنرا بياد ميآورد. تا زمانى كه اين دانه درما نرويد و شكوفا نشود نمى توان به احساس خويشاوندى با همۀ پديدهاى طبيعت رسيد. در واقع كشف آن دانه، طبيعت را در ديدگاه آدمى رنگى آشنا مى بخشد و آن را شايستۀ زيستن ميكند.

كشف اين دانه آغاز رويش ايمان درجان آدمى است. قرآن بهشت را به كسانى وعده ميدهد كه ايمان دارند، عمل صالح ميكنند و درمسيرى كه خداوند معين فرموده است به پيش ميروند. ايمان يعنى چه؟

ايمان به تعبير” اقبال لاهورى ” اطمينانى زنده نسبت به آن شعور كيهانى درجان انسان است. اگرما به اينجا برسيم به ايمان رسيده ايم. ايمان يك اعتقاد جزمى نيست، تنها باور به خدائى كه درهستى هست ، نيست. ايمان شكفتن نيروى مرموزى در انسان است كه درحالى كه در او دگرگونى دائم ايجاد ميكند، او را به امنيّت ميرساند و از اضطراب رهائى مى بخشد. بشارت قرآ ن به جاودانگى در گرو كسب ايمان است.

ملاحظه ميشود كه دين و ايمان يك پديدۀ پيش پا افتاده نيست كه بسادگى بتوان به آن رسيد. البته اگر بتوان به آن دانه باور داشت، دين ساده ميشود. بنابراين دين يك پديدۀ پيچيدۀ ساده است. درمرتبۀ نخست خيلى پيچيده و دور از فهم بنظر ميآيد. اما وقتی كليد رمز اين پيچيد گيها بدست آمد ساده ميشود. ُخلود عكس العمل ُخلق خودمان در اين دنياست. اگر اينجا كور و كر باشيم، آنجا هم همين طور خواهد بود. كور و كر بودن به اين معناست كه نداى حقى را كه درسراسر آسمان و زمين طنين انداخته ديده وشنيده نشود. حقيقتى كه درجانهاست آزاد نگردد. چگونه ممكن است خداوند را در اين دنيا كشف نكرد، اما در آن دنيا كشف كرد؟ دراين دنيا با خداوند نزيست، اما در آن دنيا بزيست؟!

نگاه روشنفكر عارف اجتماعى، ازجنس نگاه روشنفكرى نيست كه صرفاً عقل تحليل گر سياسى دارد. سياست از نظر او تغيير مناسبات قدرت سياسى نيست، بلكه تغيير ذهنيت و روان و فرهنگ مردم است، تا در پى اين تغيير، خود همه چيز، ازجمله ساختار قدرت را تغيير دهند.

روشن فكران اجتماعى بخاطر اينكه دائماً به بيرون ميپردازند، از درون غافل ميشوند، چون توجّه به درون كم بوده يا اصلاً نبوده، اين وجه اساسى ازوجوه شخصيّت آدمى، ضعيف باقى مانده است. امروز لازم است به درون بيشتر توجّه شود تا بين واقع بينى و حقيقت بينى، و بين درون گرائى و برون گرائى حالت موازنه برقرار شود. اكنون “موازنه” درهيچ كشورى درسطح جهانى نيست. درغرب، انسان با ُرشد عقل گرائى و فن آورى واقعاً ازخود خالى شده است. اين يك فاجعه است. متأسفانه درشرق نه عقل گرائى است و نه اشراق گرائى. البته روح مسلط مذهب موجب شده است كه انسان شرقى عاطفى و با احساس تر باشد. پس اكنون كه در ساختار روان انسان تعادل نيست بايد تأكيد بيشترى روى اين مسئله كرد، تحقق جامعۀ مطلوب زمانى ممكن است كه عده اى از روشنفكران تأثير گذار درجامعه به اين تعادل دست یابند، وقتى كه يكى از دو چشم روشنفكر به درون گشوده شود، آنوقت اصلاحات بنيادى و اساسى درجامعه رخ خواهد داد.

براى تحقق آرمانهاى انسانى، روشنفكران بايد خود را بشناسند، هرقدر خود شناسى به تأخير بيافتد، تحقق جامعۀ مطلوب هم به عقب خواهد افتاد. اين منظور رسالت روشنفكران را مضاعف مى كند، زيرا درعين حال كه به تغيير وضع موجود ميپردازند، بايد به تغيير خويش نيز مشغول باشند. در اين صورت آتشى را درخود كشف ميكنند كه پاك كننده است . از جنس همان آتش كه درجان همۀ عارفان راستين نيز بوده است، فقط از طريق همين آتش است كه ميتوان به آن آرمانهاى انسانى رسيد. هم غرب كه عقلش بسيار ُرشد كرده و هم شرق كه پر احساس است به وجود اين آتش نيازمندند تا زشتيها و پليد يها را بسوزانند و حياتى سرشار ازپاكى و نيكى براى بشرّيتى كه همواره رنج برده و ميبرد به ارمغان آورند.

چيزى كه ممكن است نياز عطشناك و سوزان انسان را برآورده كند، جاودانگى است. مرگ را بايد مرحله اى ديد براى ورود به ” ُبعد” ديگر بودن ابدى خويش. پس از جوانه زدن آن دانۀ روياننده و شكوفاننده “راه فردانيت” آغاز ميشود، كه تولد جديدى در زندگى روندۀ راه حق بوقوع مى پيوندد، و انسان با شوق و درد انسان جديدى برروى خرابه هاى شخصّيت سابق خود خلق ميكند، آن ويژگيها و صفاتى را كه خانواده و جامعه و تاريخ و فرهنگ روى او تلمبار كرده اند، بكمك اين روح خدائى ( خود راستين ) تصفيه شده و شخصيّت ديگرى از او ساخته ميشود. ( تزکیۀ نفس می کند) اگر آدمى درچنين وضعى قرار نگيرد، اصلاً كلمات و مفاهيم قرآن همچون حروفى بى جان و ُمرده ميشوند كه كوچكترين تأثيرى روى او ندارند.

همین است که خداوند درآیاتی ازسورۀ:”۹۱” به آن اشاره می فرماید:

“هرکس نفس خود را تزکیه کند، رستگار خواهد شد، و آنکس که پلیدش دارد، از زیان کاران است.”

زمانى ميتوان به پشت معانى ژرف اين كلمات قرآنى رفت كه ازحجابهائى كه گردا گرد ما را فرا گرفته، بيرون آئيم. پيامبر چه كسى بوده است؟ انسانى تحول يافته، چگونه ميتوان انديشه ها و پيامهاى او را فهميد؟ با تحولى كه درخويش بوجود ميآوريم، درك همۀ انديشه هاى عرفانى نيز اينگونه است.

اگر انسان مرحلۀ تحول درونی را تجربه نکرده باشد، به سراغ هرنوع انديشۀ عرفانى که برود، جسم آنرا ميگيرد، اما به روحش نمى تواند دست یابد، جوهرش را نميتواند بفهمد، بنابراين بايد تلاش كرد تا آن دانۀ قدسى (روح خدائى ) را درخويش كشف نموده، پرورش داد تا با آن به همۀ عزيزترين وگرانقدرترين انديشه هائى كه ميتواند تختۀ پرش ما بشود، دست يافت.

آزادى، عدالت وحتى مفاهيم بسيارعميق باطنى قرآن مثل عبادت، تزكيه، فلاح، خلود وغيره را.. بايد در درون تجربه كرد. اينها بايد از صافى درون آدمى بگذرند تا تجلى واقعى وعينى پيدا كنند.

عرفان و احساس دو مقولهً جدا ازهم است، اما احساس نيرومند ميتواند مقدمۀ ورود به عرفان شود. عرفان درلطيف كردن روح وشخصيّت انسان و درتقويّت و تحكيم ويژگيهاى انسانى، نقشى بى بديل ايفاء ميكند. بنابراين نبايد روند غرب را عيناً طى كرد، شرق رستاخيز ديگرى را طلب ميكند، اين رستاخيز بايد برپايۀ دو بال گسترش يابد، ( عقل وعرفان )، دو بالى كه”اقبال” و” شريعتى” هر دو به آن معترفند.

از منظر تجربۀ باطنى، بشر در آغاز طفوليّت خويش است. شريعتى دربارۀ غرب ميگويد: ” جامعۀ متمدن اما انسان وحشى ” براى اينكه درغرب عقل ُرشد كرده، اما “جان” نه !، از زمانى كه غرب ميان عقل و دل فاصله انداخت و دين خود را به حوزۀ خصوصى راند و حتى احساس را تابع عقل كرد و معيار درستى و نا درستى همه چيز را عقل خود بنياد دانست. بحرانهاى فزايندۀ روحى وعصبى و كاهش ارزشهاى اخلاقى و معنوى سر بلند كرد. روشنفكران شرقى بايد از سير تاريخى غرب كه مبتنى بريك پايۀ منحصراً عقلانى بوده است، درس عبرت بگيرند و نگذارند كه حركت جامعه شان يك سويه جلو برود. براى اين منظوربايد درآن واحد، روى دو پايۀ عقلانى- اشراقى تكيه كنند. اين، درمورد خود فرد هم صادق است. روشنفكرانى را مشاهده ميكنيم كه ازلحاظ عقلى خيلى پُربارند، گنجينه اى ازهمۀ علوم اند، در ذهنشان همه چيز انباشته است، اما به لحاظ روحى، اخلاقى و درونى، نه!، چون عقل را تقريباً راحت ميشود پرباركرد، كتاب خواند و تلاش كرد تا معلومات ومعرفت درذهن وعقل گسترش بيابد، ولى مسئلۀ مهّم تعمق روح انسانى است. زمانى انسان ميتواند با اين روح ظريف انسان ساز تماس پيدا كند كه بتواند به اين” موازنه ” برسد. يعنى دست كم بتواند احساس خود را باعقل خود، بيك اندازه پرورش دهد. فقط نبايد دغدغۀ بيشتر فهميدن، همه چيزخوانى، وهمه چيز دانى وهمه چيز فهمى را داشت، بلكه بايد سعى كرد، درون خود را نيز صاف و روشن و بى غل وغش نمود.

پس براى جلوگيرى از سير يك روند تك پايۀ مبتنى برعقلانيت- كه امروز اکثر روشنفكران دينى به شدت برآن تاًكيد ميكنند، بايد برعرفان نيز تأكيد نمود، تا از آفتهاى حاصل ازتكيۀ يك سويه برعقلانيت محض يا عرفان محض جلوگيرى شود. يكى از اين عافتها اين است كه عقلانيت ِصرف، نميتواند ضامن و حافظ دائمى ارزشهاى انسانى باشد، و درشرايط خاصى انسان را از مسير اصلى و حقيقى منحرف ميكند.

كسانى را مى بينى كه قبل از اينكه به قدرت برسند آزاد يخواه، عدالت طلب و مردمى اند، ولى وقتى بقدرت ميرسند بتدريج همۀ كمالهاى پيشين خود را فراموش ميكنند. اين بدين خاطر است كه اينان فاقد نيروى عرفانى و اشراقى بوده اند و لذا خود را درمعبد عشق نپرورانده اند. “شريعتى” ميگويد: امام على (ع) درمسند قدرت دركنار آرمانهاى انسانى و مردمى باقى ميماند، براى اينكه زين پيش آن روح را چنان درخويش پرورش داده بود كه درهيچ شرايطى تن به ضد ارزش ندهد.
انسانى كه آن روح را در وجودش کشف نموده، ویا آن “دانۀ قد سى” در درونش جوانه زده، و آن را پرورانده و بپاى آن زحمت كشيده باشد، درهيچ شرايطى تن به ذلت و خوارى و ضد ارزش نمى دهد، گوئى در بديها براى ورود به درونش قفل مى شود . وجدان بيدار شده ازهر نوع انحراف جلوگيرى ميكند.

وقتى به دنيا ميآيئم روح خدا درما تعبيه شده است. اين روح بلقوه است كه بايد فعاليّت پيداكند و متأسفانه دربيشتر آدمها تا آخرعمرفعاليّت پيدا نميكند. حال آنكه فلسفۀ تحقق كامل خلقت انسان در بيدار سازى همين روح است. لذا بايد از وجود اين روح جاودانه ساز، به كرّ ات ياد كرد، تا به نسيان مطلق دچار نشود و انديشۀ عرفانى را كه زيربناى عقلانيّت راستين است احياء نمود، تا اين دو بكمك هم، جهانى را بسازند كه شايستۀ زيستن است.

معبد درون:
قابل توجّه است كه تأكيد ما، برانديشۀ عرفانى” شريعتى” و به طور خاص برنوشتار: “معبد”، اساساً به خاطر اين است كه ما نيز بتوانيم راهى به معبد درون خود بازكنيم. معبد هريك ازما، خاموش و بى فروغ، در زير خاك تنمان دفن شده وما بى آنكه عبادتگاه خويش را بشناسيم سر به عبوديت اين و آن، اينجا و آنجا، فرو ميبريم و به زندگى كردن دلخوشيم و ازنام و آوازۀ خويش، از شغل ومقام خويش، از ثروت و مكنت خويش ، احساس رضايت ميكنيم. حال آنكه آنچه در اين خواستن ها و داشتن ها از بين ميرود حقيقتى است سخت ارزشمند و يگانه، من و شما به شدّت به اين حقيقت نيازمنديم، چه بدون آن زندگى عبارتست، از يك هيچستان بزرگ.

شايد بتوان گفت كه منبع فهم ودرك دين،”خود انسان است” تا زمانى كه آدمى بيك انسان شناسى عميق عارفانه دست پيدا نكرده، هيچ چيز را به معناى راستين و جوهرى كلمه نخواهد شناخت.

بهرحال دير يا زود مرگ فرا ميرسد، اما سئوال اين است كه حيات انسان همين عمركوتاه است يا دنباله دارد؟ همۀ كتابهاى آسمانى حيات ديگرى را پس از مرگ نويد ميدهند، اما دست یابى به اين حيات را در گرو حيات ويژه اى مى دانند كه در زندگى اين دنيائى به دست ميآوريم.

“يونگ” ميگويد: “علائمى هست كه نشان ميدهد دست كم قسمتى از روان آدمى تابع زمان و مكان نيست.” كشف اين روان كه به تعبير “يونگ” درضمير نا خودآگاه است، اساسى ترين كارى است كه آدمى بايد در زندگى این دنیا بكند.

اين روان ابدى وجاودانه است. چيزيست كه پيش از اين درما تعبيه شده است. اتفاقاً با كشف اين روان جاودانه است كه ميتوان با خداوند ارتباط برقرار كرد.

اگر چنين ارتباطى با خداوند برقرار نشود، زندگى واقعاً بى معنى ميشود. جوهر، ماهيّت ومعناى راستين خودش را از دست ميدهد. ما هرقدرهم آگاهانه و فرهنگى و معنوى زندگى كنيم، اما اگر با خدا ارتباط نداشته باشيم نميتوانيم به سرچشمه هاى عظيم الهام و لذتهاى بزرگ معنوى و خلاقيّت و خود سازى وجودى، روزنه اى بگشائيم. به عبارت ديگر تا زمانى كه در اين زندگى دنيائى “خالق” خويش نشده ايم، نمى توانيم “خالد” بشويم. بين خالقيّت و خلود، يك رابطۀ مستقيم وجود دارد. بنابراين ضروريست كه آن رويۀ ديگر خود را در درون كشف كنيم و اين رسالت نخستين هر روشنفكرى است مذهبى و حتى غيرمذهبى …

درست است كه درطول تاريخ افراد معدودى بوده اند كه به اين تجربه دست يافته اند، اما اين استعداد خاصى است كه درهمۀ انسانها مشترك است. همۀ انسانها بدون استثناء از زمانى كه بروى كرۀ زمين آمده اند تا امروز، يا بعد از اين، اين ويژگى را دارند. اما بدليل اينكه اين ويژگى يا اين استعداد در ناخود آگاه روان آدمى بوده و درعرصۀ آگاهيش نبوده كه آنرا بيابد، نسبت به آن بى توجّه و نا آ گاه بوده است.

تمامى تلاش پيامبران به امر خدا، اين بوده است كه اين بينائى ماورائى را از عرصۀ ناخود آگاه وارد عرصۀ خود آگاه انسان كنند، به ويژه پيامبراسلام(ص) در اين زمينه تا حد زيادى موفق بوده است. حركت خود يابى پس از ظهور اسلام وسعت و گسترش زيادى پيدا ميكند، عرفاى زيادى را مى بينيم كه پس از پيامبر عارف مردم دوست، به آن معرفت قدسى دست پيدا ميكنند، لذا پيامبران ازحيث گرايش عرفان و تجربۀ دينى الگوهاى كاملى براى الهام گيرى هستند. آنان ميتوانند دست ما را بگيرند، ومارا بخدا نزدیک کنند، هر چند دراين نزديكى خود ما نقش اصلى و تعين كننده داريم.

“شريعتى” به مثابه يك عارف انسان دوست است، راه رسولان را ادامه ميدهد، ياد آورى ميكند وميگويد:

” اى انسان تو در پس روان خودت يك منبع عظيمى ازمعرفت خدائى دارى كه اگر آنرا كشف كنى به فلسفۀ حيات پى ميبرى.” با كشف اين سر چشمۀ الهام بخش خدائى ميتوان تا حدى آن سوى سكۀ حيات را ديد.

براى كشف معماى خلقت، ابتداء بايد معماى خود را حل كرد. پس ميتوان به طرح اصلى جهان دست يافت، اما پيش از آن بايد خودمان را دريابيم. درتاريخ قبل ازظهور پيامبران توحيدى افراد بسيار اندكى، به اين تجربه رسيده بودند، اما پس از بعثت از اين نظر توسعه اى را مشاهده ميكنيم.

در تاريخ همچنين ” بودا ” را مى بينيم كه بى آنكه از انديشۀ پيامبران توحيدى متأثر شده باشد به اين تجربه دست پيدا ميكند. زيرا اين تجربه يك خصوصيّت مشترك انسانى دارد. به اين مذهب و آن مذهب، به اين مكتب يا آن مكتب ربطى ندارد. اصل دين و پيامبران براين خصوصيّت تاًكيد ميكنند و تلاش مى نمايند تا آنرا بياد آدمى بيآورند، فقط همين. چون بيان اين تجربه ها از سوى پيامبران، منفعت طلبى ها را نفى ميكند، همۀ مرزها را از بين ميبرد. مرزهاى طبقاتى و نژادى و اقتصادى و سياسى، همه را درهم ميكوبد. منفعت جويان در برابرش مى ايستند و مقاومت ميكنند. پيامبران به ناچار با همۀ عوامل و موانعى كه سّد راه بروز و ظهور و گسترش اين تفكر ميشوند، مقابله و مبارزه ميكنند. از اين روى پيامبران همه به عرصۀ مبارزۀ اجتماعى آمدند تا بستر اين تحول انسان ساز را براى آدمى فراهم كنند. چرا؟! كه استبداد، استثمارطبقاتى، فاصله هاى طبقاتى، ضد اين انديشه اند. هر گونه زور، اجحاف، تبعيض، فقر و غیره… ضد اين انديشه اند. پس اين انديشه زمانى ميتواند فراگير شود كه بستر مناسب اجتماعيش هم فراهم گردد. اگر در يك جامعه فقر نباشد يا كم باشد. وفور نعمت باشد و مسائل اقتصادى حاد نباشد، طبعاً خيلى از مردم به پرورش انديشه و روح و احساس وعواطف و در نهايت تحول درونى ميپردازند.

“اقبال لاهورى” ميگويد: ” بعثت ” يك قانونمندى عام وكلى و فراگير است.

يعنى بعثت مخصوص چند پيامبر نيست، هرانسانى استعداد بعثت را كه برانگيختگى است دارد. اما با دريافت آن نور، بر انگيخته ميشود و تا زمانى كه آن نور و ساعقه، يا آن بارقۀ الهى دريافت نشود، اساساً امكان بر انگيخته شدن وجود ندارد.

درصدر اسلام، درنگاه پيامبر، جنگهائى كه بيم مرگ درآنها بود” جهاد اصغر” (بمعنى جهد وكوشش كوچك) محسوب ميشد. اما جنگهاى درونى بين “خود حقیقی یا برتر” با “خود کاذب یا پست تر” ( نفس اماره )، جهاد اكبر! ( بمعنى جهد و كوشش بزرگ)، چون فقط اين است كه تعين كنندۀ سرشت و سرنوشت آدمى است. دراصل تضعيف خصوصیات شيطانى و تقويّت ارزشهاى خدائى “جهاد اكبر” است. اين كار دشوارى است كه به كمك آن نور امكان پذير است. آدمى بايد از اين جنگ همچون نيلوفر كه ازدل لجن ميرويد، پاك و پارسا و خدائى بيرون آيد. كه اين بمعنى هجرت درونى است. در اين هجرت نجات بخش، آدمى هرچيزى كه او را به بند كشيده، به پيوندى در آورده يا بجائى وصل كرده كه نمى گذارد حركت كند و ارتفاع گيرد، بايد فرو ريزد و سّدها و موانع را بردارد تا بستر نرمى شود براى شكوفائى روح خدا. اين موانع ُرشد و با لندگى يكى دو تا نيست، بايد مرتب بجنگد وگام به گام خاكريزه هاى وجودى اش را فتح كند، هرچند دراين مسير، شيطان درون نيزهمواره بر سرراه است. البته ميتوان شيطان درون را تضعيف كرد، اما نميتوان كاملاً نابودش كرد. شيطان ازخداوند قول گرفته كه تا پايان خلقت زنده باشد و به اغواى آدمیان بپردازد. اما اغواى او بخواست خدا به اشخاصى كه دين خود را براى خدا خالص ميكنند و به او پناه ميبرند ، یا به اصطلاح “تزکیۀ نفس می کنند”، اثرى نميكند.

توجّه شما را به آيات:” ۷۱ تا ۸۳ “از سورۀ:” ۳۸ ” ص در قرآن مجيد جلب ميكنم:

“چون پروردگارت به فرشتگان فرمود: “من انسانى ازگل مى آفرينم وهنگامى كه درستش كردم و از روح خود درآن دميدم همگى به او سجده كنيد. آنگاه همۀ فرشتگان سجده كردند، جز ابليس كه كبر ورزيد و كافر شد. فرمود:” اى ابليس! چه چيز تو را از سجده كردن بر چيزى كه من آن را با قدرت خود آفريدم مانع شد. آيا كبر ورزيدى؟” گفت: “من از او بهترم!، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل.” فرمود:” از اينجا خارج شو كه رانده شدى. و تا روز قيامت به لعنت من گرفتار باشى.” گفت: “پروردگارا تا روزى كه برانگيخته شوند به من مهلت ده”، فرمود: “به تو مهلت داد يم تا روز و زمان معلوم.” گفت:” به عزّتت سوگند كه همه شان را گمراه خواهم كرد، جزبندگان مخلصت را.”

و همينطور نگاه كنيم به آيات ” ۲۰و۲۱” از سورۀ : “۳۴” سبا :

“شيطان دربارۀ آنها درست فكر كرده بود و او را جز گروهى اندكى ازمؤمنان، پيروى كردند. و او بر آنها ُسلطه نداشت، جزآنكه مى خواستيم معلوم بداريم چه كسانى به آخرت ايمان دارند، و چه كسانى درشك هستند و پروردگار تو نگهبان همه چيز است.”

پس ميتوان اينطور نتيجه گرفت كه آنچه انسان را، انسان ميكند، آنچه انسان را بهشتى ميكند– جاودانه، اخلاص است. براى شناخت خود بايد بر”خود” شوريد. اين راه است كه فرد را واقعاً نوانديش ميكند. انسان با پوست انداختن نو ميشود.(منظور ترک صفات نفس اماره، و سعی درحفظ تقوا، وبه این ترتیب درخود دگرگونی بوجود بیاورد. ) يك نو گرائى فكرى و فلسفى و كلامى داريم و يك نوع انديشى وجودى، كه با فرو روى درخويش، انديشه هاى نو را استخراج ميكند و براى مردم به ارمغان ميآورد.

انسان به نسبتى كه خود را نو كرده يعنى وجود قبلى و شخصيّت قبلى خودش را فرو ريخته و شخصيّت جديدى را جايگزين شخصيّت سابقش كرده، انديشۀ نو هم ساخته است.

براى ساختن انديشۀ نو، بايد به “ديدن” ويژه اى رسيد، خداوند مى فرمايد: “ما ملكوت را به ابراهيم نشان داديم. “

يعنى ابراهيم به” ديدن” خاص ميرسد كه با آن ميتواند ملكوت را مشاهده كند. اين “ديدن ويژه” از امکانات هر انسانى است. که با کنترل نفس، خود را پاک کرده باشد. يا در” انجيل” هست كه ميگويد: “به ملكوت درآئيد.” چگونه ميتوان؟ با تحول درونى و بنابراين، آدمى براساس اين استعداد خدائى، خلق ميشود و تنها رسالتش هم درزندگى اين است كه اين روح را درخويش احياء كند، تا به سرچشمۀ حقيقت دست یابد، كه نيازعطشناك همۀ كسانى است كه دغدغۀ دسترسى به آن را دارند.
“گاندى” رهبرملت هند، پيش از رهبر شدن خود را ساخته بود، لذا مردم بدون دغدغۀً خاطر به او تكيه كردند ومطمئن بودند كه او به آنها خيانت نمى كند، هر جامعه اى به چنين رهبرانى نياز دارد كه بر اثر تجربۀ باطنى تسليم بى چون و چراى نيكى شده باشند و تا حدود زیاذی امكان انحراف از آنها سلب شده باشد.

” الكسس كارل ” دركتاب” نيايش” به برخى از خصايل افرادى كه به ايمان حقيقى رسيده اند اشاره دارد:

تواضع، فداكارى، شجاعت، طمأنينه، ساطع بودن نور خدائى از چهره شان وغیره …

اين ويژگى ها وصفات به طور تدريجى درشخصيّت آ نها بروز ميكند و رفته رفته جزو شخصيّت آ نها ميشود. درمقايسه بين افراد، ميتوانيد آ نها را از ديگران بازشناسيد. آنگاه ميتوانيد پى ببريد كه كدام يك از آنها روح خدائى را در خويش پرورانده اند. و يا چه صفاتى از اسماء و صفات الهى درآ نها تجلى نموده است.

مناسك دينى با شكل خارجى اين تحول وجودى را نشان ميدهند. مثل حج – كه اساساً خود زمينه ساز پرورش اين روح درجان آدمى است، مثل صلات. وقتى خداوند در”قرآن مجيد” ميفرمايد: “صلات را برپا داريد”، منظورش اين است كه با خداوند رابطه برقرار كنيد. وقتى اين رابطه برقرار شد انسان ازهرپليدى فاصله ميگيرد و آنگاه معناى اين آيۀ قرآن عمق و ژرفا پيدا ميكند كه: “صلات آدمى را از هرنوع َُمنكر، فساد و فحشاء باز ميدارد.”

( البته اگر این صلات یا نماز، دركمال خلوص اجراء شود و نه سطحى و ريا كارانه.)

بقول ” يونگ “: خداوند يك واقعيّت روانى است كه بى ميانجى تجربه ميشود. شالودۀ “قرآن” هم يك تجربۀ كامل باطنى است. تجربه اى كه درون پيامبر ُرخ داده است، قرآن راهنماى اهل تقواست: “اهل تقوا” كسى است كه آن دانۀ قدسى را درخودش كشف كرده و ُرشد ميدهد ( پس تقوا بعبارتى باعث كشف و پرورش و حفظ و هراست آن دانۀ قدسى ميشود. )

و اما منا سك حج، نمادى ازمراحل تحول درونى ماست، حتماً لازم نيست كه درصورت نداشتن امكانات، ما به حج برويم، ميتوان در هرلحظه از زمان، و درهرجائى كه هستيم آنرا به انجام برسانيم.

ابراهيم دو رد پا از خود باقى ميگذارد، نخست اينكه خانۀ خدا را بنياد ميكند. كه خود ميتواند دو معنا داشته باشد:

يكى اينكه خداوند فقط درآسمانها نيست، بلكه در روى زمين هم هست، و معناى مهمترش اين است كه با بناى كعبه تصويرى از ُكل آفرينش در ذهن ما مجسم ميسازد به اين شكل كه همه چيز درجهان آفرينش همچنان كه مردم به دور خانۀ خداوند طواف ميكنند، بدور آن نيروى محورى درحال چرخيدنند. طواف خانۀ خدا، نمايش نمادى ُكل هستى است كه برمحور ِخرد كيهانى يا روح هستى ميچرخد. ابراهيم رد پاى ديگرى ازخود باقى ميگذارد كه بايد آنرا دبنال كرد تا بسرمنزل مقصود رسيد. ابراهيم براى رفتن به منا( عشق )، ازعرفات و مشعر عبور كرد و سپس در” منا” قربانى نمود. اين پيامى است به همۀ مردم، كه از اين مراحل بايد عبور كرد تا به شأن ومقام ابراهيم رسيد. درعرفات ماندن نيمه تمام گذاشتن رسالت ابراهيم است. ميليونها نفر هر ساله به مكه ميروند و همين حركت نمادين ابراهيم را انجام ميدهند، بى آنكه هيچ احساسى نسبت به اين حركت نمادين كه او چهارهزار سال پيش انجام داده است داشته باشند. درحاليكه در اين حركت پيامى عميق و ژرف و جاودانه نهفته است. راه فلاح و رستگارى تك تك ما نيزهمان راهى است كه ابراهيم رفته است، يعنى بايد ازعرفاتى كه در آن هستيم به مشعر برويم. مشعر چيست وكجاست؟ مشعر نماد مرحلۀ تحول باطنى است. ما اغلب عرفانى هستيم، “مشعرى” كم داريم. حال آنكه تا به “مشعر” نرسيم رستگار نميشويم. درمناسك حج ظاهراً به”َمشعر” و”منا” ميروند. اما باطناً همه درعرفات قرار دارند كه عد ه شان كم نيست!، فكر ميكنند كه “مشعر” و “منا” مكانهائى هستند كه بايد از آنها عبور فيزيكى كنند، حال آنكه اين دو، دو مرحلۀ انفكاك ناپذير از تجربۀ باطنى اند. پس ازگذر از “مشعر” به “منا” ميرسيم. “منا” سر زمين عشق است كه درست د يوار به د يوار خانۀ خداست. معنايش اين است كه براى برقرارى ارتباط با خدا چاره اى نيست جز اينكه ازعرفات ( بمعنى آگاهى ) وارد “مشعر” ( بمعنى شعور ويژه ، بينائى ماورائى، تحول باطنى ) شويم و بعد به “منا” ( عشق ) برسيم كه همجوار خانۀ خداوند است. رابطۀ انسان و خدا اين چنين است.

انسان از خدا دور است، بى نهايت دور است، اما خدا به انسان خيلى نزديك است، از رگ گردن به انسان نزديك تر است، اين يك رابطۀ ديالكتيكى است كه بين انسان و خدا وجود دارد.

پس سر چشمۀ “منا” ( عشق به خداوند ) در انسان است، “منا” جائى نيست، حالت و صفتى در انسان است. وقتى انسان به “منا” ميرسد، آنجا بايد قربانى كند. چه چيز را بايد قربانى كند؟ آن من نوعى خودش را بايد قربانى كند.
( خودخواهیها و شهوات سیری ناپذیرش را و آنچه که بین او، و خالقش جدائی می افکند.)

“شريعتى” ميگويد: ” بايد به اين “من ى”كه مينمايد كافر شويم، و به آن ” من ى” كه در پشت من هاى دروغى است ايمان بياوريم.” يعنى من در “منا” بايد آن “من ى” را كه به آن خو كرده ام، آن”من ى ” كه خانواده، محيط اجتماعى و غيره، ساخته، دور بريزم و به آن “من” حقيقى ( خود راستين ) كه درمن طلوع كرده رو بياورم. (تزکیۀ نفس)

اين بزرگترين رسالت و درعين حال مهمترين چالش انسان است، در واقع اين چالشى است بين انسان و خدا، يعنى من حقيقى كه در ذات خودش خدا را دارد، با من دروغين ونمادین بايد بجنگد و اين جنگ دائمى است و “جهاد اكبر” همين است.

راندن ُحب شهرت، قدرت و ثروت ( وغيره ) چندان دشوار نيست، مبارزه با آن منى دشوار است كه برمن سوار است و همواره آواز او را بردوش خودم حس ميكنم (نفس اماره)، اين من را بايد با “من ى” كه درمن طلوع ميكند، پس بزنم. انسانى كه به اين مرحله ميرسد، از آستانۀ بلند فلاح عبور ميكند. براى رسيدن به فلاح هيچ راهى بجز راهى كه ابراهيم طى كرد وجود ندارد.

اين حركت را براحتى ميشود در گوشۀ اطاق خود هم انجام داد.

خوب يكبار ديگر اين حركت را توضيح ميدهم: ازعرفات وارد مشعر ميشويم، يعنى از آگاهى به خود آگاهى متحّول ميشويم، يعنى به آن “خود راستين ” ميرسيم. اين مقوله ازمقولۀ كشف است. فقط با خواندن وآموزش ديدن نميتوان به اين مرحله رسيد. بنابراين فلسفۀ خلقت انسان، پيمودن همين طريق است. اين شعور ويژه ما را به “منا” ( عشق ) ميكشاند، ما را عاشق ميكند. عاشق آن ارزشهاى بزرگ حاكم برهستى ميكند. اينجاست كه آدمى بايد قربانى كند، اين دقيقاً همان كاريست كه ابراهيم انجام داد، براى اينكه به فلاح و به عبارت بهتر و د قيق تر به ُخلود ( جاودانه شدن ) دست یابد، جاودانگى انسان ها با اين مسئله ارتباط تنگاتنگ دارد، براى اينكه به منشاء حقايق درون و بيرون خود برسيم، بايد به اين تجارب عرفانى دست یابيم.

“شريعتى”ميگويد: “اگرعرفان وجود نداشته باشد وانسان دغدغۀ عرفانى نداشته باشد، اساساً انسان نيست. نطق، فكر وهوش علامت انسان بودن نيست، مى بينيم كه خيلى ها ازقدرت فكر، نطق، سواد وعلم زياد برخوردارند اما هيچ ارزش انسانى ندارند. چرا؟ براى اينكه آن احساسى كه بايد او را وادار به خوب بودن بكند در او بوجود نيامده است.”

از اين رو اينجا يك ملاك بدست ميآيد، اين ملاك كه: “كسانى مى توانند تجلى بخش آن ارزشهاى بزرگ خدائى باشند كه به اين احساس عرفانى دست يافته اند.

“دكتر شريعتى” درمورد اين احساس عرفانى ميگويد: “خورشيد، ماه، شب، روز، آ سمان، زمين، براى آنند تا آن دانۀ قدسى را كه خدا درفطرتمان نهاده است از درون خس و خاشاك اين كوير، بيرون كشيم و پرستارش باشيم و درپايش با صد چشم باز بنشينيم و آب و آفتابش د هيم تا بشكفد و جوانه زند و برويد و ثمردهد و واى اگر در اين كار از اين آيت خدائى سختى و رنج غافل مانى، كه هركه از آن خوب تغذيه كند وبداند كه چگونه تجربه كند و آنرا بچشد و بياشامد به زلال روح ميرسد و به شكوفائى فطرت و كمال خصلت و صفاى وجودى و خلوص ذات و بالاخره اخلاص، و مگر در زندگى بالا تر از اين ها چه لذتهائى هست؟ .. “

او ميگويد: ” براى دست یابى به آن “دانۀ قدسى”: بايد خود را آنچنان پاك، گرم و روشن سازی كه حقيقت به سراغت آيد.، ترا صيد كند و همچون پارۀ ابرى درسينۀ اين فضا، خورشيد كوير، ترا بمكد.”

يعنى وقتى ما داراى نا خالصى هاى زيادى هستيم حقيقت بسراغ ما نمیآيد. (حقيقتى كه در درون ماست امكان تجلى پيدا نمى كند) وگرنه اين حقيقت در درون همۀ ما وجود دارد. اين “دانۀ قدسى” به چشمه اى ميماند كه رويش را ِگل ولاى پوشانده باشد، پس بايد محتويات دل ما تغيير كند. تا محتويات دل ما تغيير نكند، هيچ چيز تغيير پيدا نمى كند.
عشق لایزالی را نباشد درآن دل هیچ کار کو هنوز اندرصفات خویش ماندست استوار

بنابراين عرفان در انديشه و ذهن “شريعتى”، معطوف به تغيير انسان و تغيير شرايط حاكم برجامعه است.

چنانکه خداوند نیز درقسمتی از آیۀ:”۱۱” در سورۀ:”۳۱” رعد، فرموده:

“به راستی که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد، مگر آنچه را که در ضمیرشان است تغییر دهند.”

روشنفكر عارف كه “شريعتى” بهترين نمونۀ آن است به بینشی ميرسد كه در آن پيامى است كه بايد به مردم زمان خودش انتقال دهد و فصل تازه اى در زندگى آنها بگشايد. روشنفكران هم كه اين پيام را دريافت ميكنند و به آن ايمان مى آورند. هريك نسبت به توانائى خود بايد درگسترش اين پيام بكوشند و همان مسيرى را بروند كه صاحب اصلى پيام رفته است، يعنى به دنبال تغيير ذهنيت مردم با انديشه هائى كه درون مايه اى عرفانى و اخلاقى و فكرى دارد، باشند. اگر اين تغيير كه بايد مبتنى بريك جهان بينى و خود شناسى عارفانه باشد به تغيير رو بناها و امور سطحى تقليل يابد، قطعاً در تحقق هدف خود نا كام ميشوند. روشنفكر حتى اگر بتواند حوزۀ محدودى را متأثر از اين تفكر كند بازهم رسالت راستين خود را انجام داده است. پس مهّم اين است كه:

” راه” را درست برويم و در راه ” درست” برويم.

خورشيد عرفا شبها طلوع ميكند، كجا طلوع ميكند؟ درجانشان. “شريعتى ” به چه رسيده است؟ به عطر سخن گوى ُ گل صوفى، در واقع بيك تجربۀ عرفانى دست پيدا كرده است. در آثار ديگرش ازعطرُ گل صوفى بسيار صحبت كرده است. اين عطر، بوى خوشى است كه درجان عارف مى پيچد. در واقع عارف با اين بوى دلنواز خدائى سرمست ميشود.

شادى عرفا به بوئيدن همين عطر و چشيدن شراب پاك درون خويش مربوط ميشود. “مولوى” ميگويد: عده اى شراب ميخورند كه سرمست و خوش شوند درحالى كه آن مى، قى ميآورد. اما شراب ديگرى وجود دارد كه در واقع ضد غم است و آدمى را به سرمستى و شادى حقيقى ميكشاند، اين همان شرابى است كه در قرآن هم آمده است. از نظر قرآن انسان به جائى ميرسد كه خداوند براى او ساقى آن شراب پاك ميشود. ( شراباً طهورا ) و او درجائى اشاره بهمين حال ميكند: “چه شبى است، چه لحظه هاى سبك و مهربان و لطيفى، گوئى در فضائى ُپر از شراب نفس ميزنم، گوئى در زير باران نرم فرشتگان نشسته ام، مى بارد و مى بارد، هرلحظه بيشتر نيرو ميگيرد، هر قطره اش فرشته ايست كه از آسمان برسرم مى آيد،… چه ميدانم؟.. .

خداست كه دارد يكريز غزل ميسرايد. غزلهاى عاشقانه، مهربان، و ُپر از نوازش، هر قطرۀ اين باران كلمه اى از آن سرود هاست. چه شبى! چقد ر درهمين دنيا مى تواند شاديهاى بزرگ پديد آيد…”

و اما روشنفكران نبايد به دنبال جلب افكارو آراء باشند، بلكه بايد بيش و پيش ازهرچيز به دنبال كشف و انتقال اين معرفت باشند، اين فاجعۀ درد ناكى است كه روشنفكران بجاى تغيير ذهنيت و روان مردمان، درتكاپوى جلب آراء آنها باشند.

پيام روشنفكران چند ويژگى دارد. ازجمله: يكى از ويژگيهايش اين است كه نو و تازه است. چون از زمانشان جلوتر هستند، ويژگى دوّم اين است كه اين پيام فقط با ِخرد انسان كار ندارد، بلكه با ِخرد و اشراق، كه يك ُكل تفكيك ناپذير را تشكيل ميدهد، بطورهم زمان كار دارد.

سوّمين ويژگى اين پيام اين است كه بوى حقيقت از آن استشمام ميشود. كسانى كه دلشان زنگار نگرفته براحتى ميتوانند حقيقتى را كه پشت اين نوع كلام است، با تمام ابعاد وجودشان احساس كنند.

ويژگى ديگر اين پيام اين است كه جهت گيرى انسانى عميقى دارد. يعنى خواهان اين است كه انسان را بطور بنيادى و جوهرى دگرگون كند. بهترين پيامهاى ديگر بخاطر اينكه ازجوهرى روحانى و نورانى برخوردار نيستند، صرفاً درتلاش براى تغيير ذهنيت افراد هستند ، اما آن پيامى كه از نور عبور كرده، با تارهاى وجودى انسان سخن ميگويد. باين معنا جهتگيرى انسانى دارد.
يكى از تأثيراتى كه اين تجربۀ باطنى دارد اينست كه انسان را از تك ساحتى بودن نجات ميدهد. آدمى تا وقتى وارد قلمرو تجربۀ باطنى يا دينى نشده، قطعاً تك ساحتى است، بدين معنا كه فقط برپايۀ عقل خويش مى انديشد وعمل ميكند. اين عقل هم دامنۀ ادراكش محدود و بسيار خطا پذير است. عقل بايد قدرت خلاقيّت دائمى و نو آورى مستمرش را از منبع روحى يا الهام بجويد و تركيب اين دو كه در پى تجربۀ باطنى ممكن است، عقل دينى يا عقل قرآنى را پديد مى آورد، كه در پرتو آن آدمى از تك ساحتى بودن به درمى آيد و به تعادل وجودى دست ميابد. دراينجا ملاكى هم براى دينى بودن به دست ميآيد. بقول” اقبال لاهورى” : “ملاك مذهبى بودن حقيقى همين تجربۀ باطنى است.”

يعنى ميان تجربۀ باطنى و ديندارى يك نسبت اين همانى برقرار است.

قرآن به قول “اقبال ” به فراگيرى سه تجربه دعوت ميكند. تجربۀ باطنى، تجربۀ تاريخى، تجربۀ طبيعى.

تجربۀ باطنى اساس هرنوع تجربه ايست. بقول او:” اساساً خيمۀ دين برستون تجربۀ باطنى برپا است.” مخاطب قرآن انسان است و انسان كسى است كه براثر تحول درونى و هبوط وجودى از وضعيّت بشرى درآمده و به وضعيّت انسانى فراز آمده است. البته هركس” بقدر” خويش از قرآن برداشت ميكند، اما آن كس كه به مقام ابراهيم رسيده، بقدر ابراهيم دين را مى فهمد و با قرآن ارتباط همدلانه برقرار ميكند.

“شريعتى” از تأثيرات تجربۀ باطنى چنين سخن ميگويد:” اين انقلاب ( انقلاب درونى ) دراخلاق، رفتار، حساسيتها، عواطف و افكار وحتى سبك زندگى ونيزحتى در كيفيت استعداد هاى شخص بشدّت رخ ميدهد و همه را دگرگون ميكند بطوريكه پيوند خود را چنان با گذشته ميبرد كه با آن بيگانه ميشود. وى ديگر شباحتى با گذ شته اش، يعنى با خودش درگذشته ندارد، حالت و خصايص روحى و فكريش براى همۀ كسانى كه او را مى شناختند مجهول و مرموز ميگردد. ( کشف) حلول ديگرى در او ( كه روح خداست ) موجب ميشود كه وى ديگر شبيه خودش نيست و با يك تغيير ناگهانى همه چيز در نظر او دگرگون ميشود. اين دگرگونى نه تنها درعقايد، در روحيات و افكارش، بلكه درحواس ظاهريش نيز رخ ميدهد، رنگها عوض ميشوند، طعمها، صداها، اشكال، تصويرها، زشتى ها، زيبائيها، بديها، خوبيها، ، بيگانه ها، آشناها، دوستيها،، دشمنى ها، همه از قالبهاى اصلى خود بيرون ميآيند و كيفيت و حالت ديگرى مى يابند و هركدام اثرى بر او ميگذارند كه با هميشه متفاوت است. و گاه متضاد. حتى مثلاً شيرينى ها تلخ، تلخى ها شيرين، آشناها ، بيگانه، بيگانه ها، آشنا و …

نه تنها اينها همه عوض ميشوند، بلكه عكس العملى نيز كه وى دربرابر هريك از اينها نشان ميدهد، گاه غير معقول و باور نكردنى است. مثلاً گاه حوادث و وقايع بسيار جدى و خطير، كمترين تأثيرى در روح او ندارد و برعكس، يك حركت بسيار كوچك، يك حالت خاصى يا يك احساسى كه مثلاً ازيك رنگ دارد، چنان در او رنج يا شادى وصف ناپذيرى پديد مى آورد كه شگفت انگيز است.”

او درجاى ديگر چنين شرح ميدهد: ” اوه ! چه چشمه هاى رنگا رنگ و شگفت، و اسرار آميز و خارق العاده اى در تو جوش ميكند و جارى ميشود، سرازير ميشود و كم كم احساس ميكنى، و با چه لذّت عجيبى كه در وصف نمى گنجد احساس ميكنى كه دارى ازهمۀ چيزهائى كه در اين دنيا نيست، هيچ جا نيست، اصلاً نيست ُپر ميشوى و پُر ميشوى وصداى ريزش اين جريانهاى اعجاز آميز غيبى را درون خود، اگر بدان گوش دهى، دل بندى، خاموش باشى، سرت را بدرون خودت خم كنى و گوشت را بر روى قلبت بنرمى بفشارى، بروشنى و صراحت، بلند بلند ميشنوى، چه حالتى، چه موسيقى دارد… اين صداها! صداى ريزش رودها و نهرها و چشمه سارهاى مرموز، نم نم بارانها و صاعقه ها و تندرها و سيل ها و هياهو ى آبشارها و سپس، رويش بهشت در كوير خلوت و سوختۀ دل.

احساس ميكنى كه گوئى از زير اين آسمان سر پوشيده و بسته و خفقان آور، پنجره هائى به بيرون از اين عالم گشوده اى، و با اقيانوسها و بارانها وچشمه سارهاى عالم ديگر ارتباط يافته اى وهزاران كاريز از اعماق درونت جوش كرده است و رودهاى غيب درپنهانى ترين دهليزهاى روحت سرباز كرده است و دارى لبريز مى شوى و دارى سرشار ميشوى و دارى سر ميروى و… چه ميدانم چه بگويم؟ …”

“شريعتى” درمورد علت قريب تحول با طنى چنين مى گويد: “عشق، مرگ و شكست، سه ضربۀ نيرومندند كه او را ازاين غرقاب به درميبرند و بخود ميآورند، درزير اين ضربات است كه انسان گاه براى نخستين بارنگاه هايش كه همواره درغير خود و بيرون از خود مشغول است بخود باز ميگردد، آدمى چشم به درون خويش مى گشايد و به تماشا وتأمل خويش مى نشيند.”

در اين تغيير، وى ” حالات وجودى ” خويش را دريافت ميكند، و اين عميقترين، متعاليترين و صادقانه ترين احساسات و دريافتها و آزمايشهاى انسانى است و ازاين طريق به نوعى آگاهى بى واسطه دست مى یابد كه به تعبير متفكران ما، علم حضورى نام دارد كه درآن علم، عالم ومعلوم هرسه يكى است و تجربۀ اين وحدت در” خود آگاهى” (تغييرذاتى و انقلاب وجودى نقشى اساسى دارد.) “اقبال” هم به همين ضربه ها تحت عنوان ” تحرك عصبى ” اشاره ميكند. “شريعتى” ميگويد: ” اين تحرك عصبى، براثر (شكست درعشق )، مرگ يا هراس از مرگ و شكست (اشكال مختلف آن) بوجود ميآيد.”
اگر بسترشخصيّت آدمى آماده نباشد، چه بسا ضربه هاى متوالى هيچ تأثيرى نداشته باشد، يكى از ويژگيهاى اين بستر، ُرشد نسبى عقلى است. آدمى بايد به ُرشدى ازعقلانيّت رسيده باشد، تا بر اثر آن ضربه اى كه ميخورد، درخويش فرو رود. ويژگى ديگر به ساختار شخصى و روحى فرد مربوط است.

به نظر ميرسد اگر فردى عاطفى و رقيق القلب و حساس باشد، امكان مناسب ترى (براى دريافت اين اثرات مثبت ضربه) دارد، تا كسى كه خشك و بى احساس و غير عاطفى است.

معبدى دركوير

آنچه زنده یاد، “برادر ارجمند دکتر شریعتی” درکتاب “معبدی درکویر” به نگارش در آورده، نه فقط سير تحول باطنى يك فرد، كه حكايت يكايك ما نيز هست، چه همۀ ما از نورى واحد شكل يافته ايم، و لذا ميتوانيم با عزم و اراده سرشت و سرنوشت خود را، آنگونه كه قرآن عزیز تصوير ميكند رقم بزنيم، از اين رو، به “معبد” بايد چنان نگريست و آن را چنان فهميد، كه گوئى حكايت تحّول ماست كه بايد درخويش تكرار كنيم.

اين گونه است كه ما نيز ميتوانيم ، معبد خويش را درعمق جانمان كشف كنيم و درآن “عبادت ” شوق انگيز خود را آغاز نمائيم.
عبادتى كه درسير تكامليش مارا از اين سوى جهان به آن سوى جهان روانمان مى كشاند، تا ملكوتى را كه موعود ماست درهمين دنيا نيز، نظاره گر باشيم.

فصل هفتم: مراحل زند گى

فصل هفتم :

مـراحل زندگـى

انسان در ردۀ ساير پستانداران قرارنميگيرد، آنچه ما را يگانه وبى همتا ميسازد، روح خدائی و مغز منحصر بفرد ماست. مغزما به مغزهيچ موجود زندۀ ديگرى نمى ماند.

كار بُردهاى اصلى مغزما تفسير وتغيير، فرق گذاردن و ذخيره كردن نيروهاى داده شده ازمحيط زيستمان است، نتايج اين فعاليّت را، آنچه كه ما ذهن خويش ميخوانيم ازطريق حواس ُرشد ميدهد وازاين تجربيات دنياى شخصى ما خلق ميشود. تا زمانى كه آگاهانه هوشياربمانيم، درفرايند جذب محيط پيرامون خويش وشكل بخشيدن به زندگيمان مشغول ميمانيم، اين فرايندى پيوسته فعال است وتا به ميزانى كه وادار شويم، يا مايل باشيم يا قادرباشيم كه هجوم اين تجربيات را درذهن خود جاى دهيم ُرشد ميكنيم، درهرمرحله از زندگيمان كه بيشتر و بيشتر درگير فرايند فعال كسب تجربياتى از دنيا شويم، از ما خواسته خواهد شد كه خويشتن را با جهان درحال دگرگونى تطبيق دهيم.

بدين ترتيب، هريك از ما، يك واحد طراحى شدۀ بى همتا ميشود، كه دائماً بعنوان بخشى ازيك جهان پيوسته درحال دگرگونى، دوباره و باز دوباره خلق ميشود.

مبارزة اصلى ما دراين فرايند، پرده برداشتن از “خود يگانهً خويش” و روياندن و متكى بودن به آن است.

براى چنين مهمّى نياز است كه ما كاملاً هشيار، حساس وقابل انعطاف باشيم، همچنين به ذوقى سرشار ازطنز و مزاح نيازمنديم، البته با داشتن همۀ اين چيزها بازهم فرآيندى آسان نخواهد بود. ما درجوامع پيچيد ه اى زندگى ميكنيم، دائماً دراحاطۀ آدمهائى هستيم كه خود درگير” ساختن وپرداختن” خویشند. اين آدمها نيز، اشتغال ما را براى تطبيق دادن دائمى خود، ضرورى ميسازند.

والدين، دوستان وعشاقى خواهيم يافت، كه بنام عشق و براى راحتى و آسايش خويش، خواهند كوشيد تا تصوير ما را درتصوير خود دربند كرده و مخدوش سازند.

پى خواهيم برد كه اجتماع ما را وا ميدارد كه به نيازهايش تن دهيم، و خواهد كوشيد كه ما را درقالب باريك و تنگ خويش بفشارد.

بحث من دراين است كه جائى براى به عقب نگريستن وجود ندارد، ما زندانيان گذشته نيستيم، ميتوانيم از همان جائى كه هستيم شروع كنيم، خودمان كافى هستيم، اگر ما نخواهيم يا مشتاق آن نباشيم، هيچ ديگرانى نميتوانند به ما بياموزند يا ما را متحوّل سازند، اگر درحال دگرگونى وشدن آنچه هستيم نباشيم، بازهم ما هستيم كه ازتغيير بيزاريم.

بنابراين نا گزيريم از” نبودن” خود در رنج باشيم، چون منحصراً ما خودمانیم كه ميتوانيم اين كارها را بكنيم، اگرما خواستيم، آنوقت هستند ديگرانى كه ميتوانند براى ما موهبتهاى خوبى باشند درغير اين صورت هيچ ديگرانى نميتوانند براى ما آرامش وشادى بهمراه بياورند. اين احساسات به گونه اى بى همتا از آن ماست، ( دنياى ترس، شادمانى يا اشگ، دنيائى بسيار خصوصى و محرمانه است. ( هيچ ديگرانى نمى توانند ما را به واقعيّت برسانند، تنها ما هستيم كه ميتوانيم با انسان بودن خود به طور كامل، تن به مبارزه بسپاريم. اين دانش كه بخواست خدا ما خود قسمت اعظم زندگى خويش را ميسازيم چيزتازه اى نيست، با وجود اين، بيشتر ما درمقابل آن مقاومت ميكنيم، چرا؟! زیرا، اگر بپذيريم كه ميتوانيم زندگى خود را بسازيم، ممكن است ناگزير به تغيير گرديم. شايد ناچار شويم با تهى بودن و درد حاصل ازاين دانسته، كه”خود” تحقق نايافته اى داريم، روبرو شويم. شايد نا گزير شويم مسئولیت واقعیت بخشيدن بخود ِ خويش را عهده دارشويم.

ممكن است درنهايت دست ازملامت ديگران بشوئيم و مسئوليّت چگونگی زندگى خويش را خود بردوش بگيريم.

شكى نيست كه پذيرش “خود” بدان گونه كه تصويرمان كرده اند، يعنى شكست خوردگان عاجز، بى اميد، وحشتزده و نا توان از تشخيص نيازهايمان براى واقعيّت بخشیدن به خويش، كارى بس سهل است.

زمانى كه پا به عرصۀ وجود مى نهيم قسمت اعظم ما نيروى نهفته اى است، درهريك از ما امکانات زیادی وجود دارد. اینکه چطور قبلاً با ما رفتار شده و یا در اثر نادانی، بچه راه هائی رفته ایم، زیاد مهّم نیست، خوشبختانه ما ميتوانيم برگزينيم كه درهرزمان که اراده کنیم، بارديگر( ازنظرشخصیّتی) تولدی تازه داشته، ومقابله با “خود راستینی” را كه هنوز ديدارش نكرده ايم، پذيرا گرديم.

ظهور وجود حقیقی هرانسان، كمترين خواستۀ هستى ما، تنها هدف هستى ما ويگانه اميد آن است، غفلت هريك ازما، هركه هستيم و درهركجا، درعمل كرد با توان كامل انسان بودن، بخشى از يك تماميّت نيروى بالقوه اى خواهد بود كه براى ابد، ازدست ميرود، ارزش ما به ميزانى است كه همواره همچون انسان هاى يگانه اى كه هستيم، درحال واقعيّت بخشيدن به خويش باشيم، دايم و درهرلحظه اززندگى.

اين هدف شايد دست نيافتنى وغير واقعى بنظر برسد، يك آرمان خيالى و افسانه اى. به واقعيّت رساندن يك آرمان، ميتواند نا اميد كننده باشد، چرا كه معناى آن سر وكار داشتن با چيزى غيرقابل درك همچون َوهم است. به ما ميگويند كه تنها اميد، درسفرى خيالى به سوى يك خود پر رمز و راز وتحقق نيافته است. ما مطمئن نيستيم كه سفر ما را به كجا خواهد برد، يا وقتى رسيديم چه ميابيم. متقاعد شده ايم كه آن گونه كه اكنون خود را تطبيق داده ايم، دست كم يك تطبيق است و تغيير، خطر كردنى نا مطمئن، به ما ياد آورى كرده اند كه َوهم، بازى بچه ها، و به دنبال خيال باطل رفتن خام دستى است.

اما پديدۀ جالب اينكه، “خود” تحقق نيافته، طلب آشكار شدن دارد و نمى توان آن را براى مدتى طولانى ناديده گرفت. او ما را وا ميدارد كه یا پيش برويم و با معیارهای انسانی وارسته، در راه تعالی بخش مذاهب توحیدی زندگی کنیم، و يا پس، و در پريشانى، سرگردانی، اضطراب و نا اميدى سركنيم.

ما آگاهيم به اينكه در زندگی ما چيزى گم شده است، و نيازى عاجزانه به كشف آن داريم، با آنكه پاداش اغلب به َ وهم آلوده است، با آنكه هميشه آماده به نظرنمیرسيم، درگذشته شكستهاى بسيارى خورده ايم، ِخرد گمراهمان ميسازد وعواطف پريشانمان ميكند ومسافران ديگر دائماً در راه ما تداخل ميكنند، با اين همه بازهم بسوى ُرشد كشیده ميشويم. درميابيم كه درجستجوهايمان چيزى براى راهنمائى ما وجود دارد، پس بايد ايمان خود را به تنها قدرتى كه داريم بسپاريم، قدرت ما غريزه اى طبيعى است كه ما را بسوى خلاقيّت، انتخاب، آ زادى و دگرگونى سوق ميدهد.

خداوند متعال در آیۀ: “۳۰” ازسورۀ:”۳۰” روم، فرموده:

” با یکتا پرستی روی به دین آور، این آفرینشی است که خدا مردم را به آن شیوه آفرید، تغییری درآفرینش خدا نیست. این است آئین استوار، لیکن بیشتر مردم نمیدانند.”

با توجّه به قوانين روحانى بايد دربرابر تماماً ” انسان شدن” دست از مبارزه برداريم و سرخم كنيم و به فرايندهاى انسانى خود مؤمن باشيم، به اين اميد كه (پیروی از این قوانین) ما را به آنجا برساند که رستگاری ما در آن است.

” الى ويزل ” ازقول عالمى یهودی ميگويد: ” وقتى میميريم و درپيشگاه خالق قرار ميگيريم ” سئوال اين نخواهد بود كه تو چرا موسى نشدى؟ يا صاحب نامى ديگر؟ يا چرا نمى توانى معماهاى بزرگ زندگى را بازگوئى؟ بلكه سئوال صرفاً اين خواهد بود که: چرا تو ” تو” نشدى؟ چرا آن ” توى ” فعال كامل تحقق يافته اى كه نيروى بالقوۀ آن فقط در وجود” تو” بود، نشدى؟

پس نبَرد ما روشن است، ما ميخواهيم هرچه بيشتر، َوهم را به واقعيّت برسانيم. مگر نه اينكه واقعيّت امروز ما چيزى بيش از آن نيست كه روزى وَهمش مى انگاشتيم؟ از كجا شروع كنيم؟
ازهمین لحظه، گذشته را رها ميكنيم وحال را درآغوش ميكشيم، ما با گرانبها ترين سرمايه و توشه اى كه ميتواند ما را به شكوفائى انسانى خود برساند آغاز میكنيم، ” ما با خود شروع ميكنيم “.

به مفهوم واقعى، هرمرحله از زندگى به سوى ُرشد درخود كامل است و مى تواند مستقل ازتمام مراحل ديگر فعليّت یابد، اما از آنجائى كه خداوند ما را براى رسيدن به انسان بودنى سرشار، برنامه ريزى كرده است، زندگى هميشه بودنى فعال، و شدنى پيوسته دگرگون است.

همانگونه كه درمعناى علوم طبيعى درتخم بلوط هدف درخت بلوط شدن به شكل فشارى وجود دارد، همانگونه كه توان گفت ببر به سوى ببر شدن به جلو می جهد، يا اسب به سمت اسب شدن خيز برميدارد، انسان درقالب مقام شايستۀ انسانى بودنش، شكل نپذيرفته و آدمى بودن را نيز نياموخته است، نقش اصلى محيط زيست اين است كه آدمى را مجاز دارد يا ياريش دهد تا نيروهاى نهفتۀ درون “خويش” را به واقعيّت برساند و نه نيروهاى نهفته درمحيط زند گيش را، محيط زيست آدمى به او نيروى بالقوه يا قابليتى ارائه نمى كند، بلكه آدمى آنها را به شكل بنيادى و جنينى دارا است، دقيقاً همان گونه كه د ست و پا دارد.

آرزومند حقيقت بودن، عشق به خالق، نیاز به پرستش، خلاقيّت، خود انگيزى، احراز شخصيّت، اصالت، توّجه وعلاقه به ديگران، توانائى دوست داشتن، همگى نيروهاى درونى آدمى هستند كه به شكل جنينى، به دليل تعلق او به نوع انسان، از آن او هستند، همان طور كه بازوان، پاها، مغز، چشمانش را صاحب است. ما میتوانیم انسانهائى باشیم با درك و بينش مؤثرتر از “واقعيّت”، با آغوشى بازتر، تمامّيتى كاملتر، خود انگيزى بيشتر، هوّيتى سرسخت تر، عينيتى فراوان تر، با خلاقيتى افزون تر، با ديدى آزاد خواهانه تر و نيز توانائى بيشتر براى دوست داشتن.

نبرد اصلى براى ما، زندگى سرشار درهرمرحله ازحيات است با دیدگاه وسیع برخورداری و رستگاری، ” برای حیات ابدی وزندگی جاوید.” اين مقابله درامكان زيستن زندگيمان وبه واقعيّت رساندن خودمان درهرلحظه وجود دارد.

بدين گونه كه هرلحظه را بدرستی زندگى کرده و تماميّت آن لحظه را تشخيص دهيم. دنيا درهرلحظه صورتى گوناگون، معنائى متفاوت و هدفى يگر دارد.
براى مثال، آشكار است كه عشقى كه آدمى دركودكى مى آموزد به شكلى افراطى، با عشقى كه انسان دربلوغ تجربه ميكند، متفاوت است وبا آن رابطه اى ندارد. پس عشقى است وابسته، وفادار، اخلاقى و مسئولانه.

هرمرحله، استنباط ها و خواسته ها و نيروهاى نهفتۀ يگانۀ خويش را در برميگيرد. همۀ اينها در صورتى واقعيّت ميابد كه هر مرحله اى با سرشارى و تمامى زندگى شود، و واقعيّت پذيرد. بنابراين سئوال تنها اين نيست كه معنى انسان بالغ با “توان عملكرد كامل” چيست؟ بلكه بطور اخص بايد پرسيد:” چه چيز يك كود ك، يك نو جوان، يك بالغ، يك عاشق و يك كهنسال را باتوان عملكرد كامل، ميسازد؟”

(البته منظور ازکمال، کمال نسبی درحد توانائی ما انسانهاست وگرنه، جز خداوند متعال کسی یا چیزی کامل نیست.، اما ما خوشحال از این واقعیت هستیم که امکان این را داریم که در راه کمال به پیش برویم.)

مرحلهً اوّل طفل خورد سال و كودك:
خوشبختانه، مايه و خميرۀ اساسى كه ميتواند ازكودك فردى يگانه بسازد، ازهمان كودكى در وجود او به وديعه نهاده شده است. اما دركودكى هنوز “خود بودنى” وجود ندارد. كودكان تماميتى از قواى بالقوه اند. حتى زمانى كه تجلى اصلى خودرا ظاهر مى سازند، هنوزهم نسخه اى شبيه به ديگران اند، اما به دليل قدرت پذيرندگى خاص ايشان ازمحيط پيرامون،”خود يگانشان” درحال شكل گيرى خواهد بود.

بنابراين ميتوان به واقعيّت رساندن كودكان را در واقع وظيفۀ خطير والدین ( یا اولياى امور مسئول دانست.) اين افراد بايد نيازهاى كودك را درك نموده، ارزش او را محترم بشمارند. بايد نقش حياتى و ظريف خويش را در به اثبات رساندن ظهور نهائى “خود حقیقی”، دركودك تشخيص دهند.

ما ميخواهيم دانش كشف كودكى را با خود نگه داريم. نياز داريم حس شگفتى و اعجاب، خطر، اعتماد، خود انگيزى و تخيلات كود كى را با خود داشته باشيم. ميخواهيم راههاى كودكى را كه براى كودك ضرورى و اساسى و براى نوجوان و بالغ، مخرب و بازدارنده اند، به دور بريزيم، اما نميخواهيم ديد پرشور ونشاط خوش بينانۀ كودكى را به زندگى ازدست بدهيم.

یاری دادن کودک به داشتن ایمان، ایمانی پاک وخالص، به حامی مهربان وپرقدرتی که درتمام مدت شب و روز و در هرمکان برای کمک بما حاضر است، و فقط با توجّه کردن به او، قلب ما پر از نور وسرور میشود، بذری است که در وجود همۀ ما کاشته شده و با پرورش آن توسط والدین، یا اولیای مسئول میتواند بدرستی به ثمر رسیده و از انوار مقدسش همیشه زندگی ما را برخوردار نماید.

بنابراین بسیار ضروی و بجاست که ازهمان نخستین لحظات تولد، دقایقی چند از روز یا شب، با توّجه بیاد و نام خداوند و یاری خواستن از او، انرژی عشق بخدا را مرتباً به کودک منتقل کرده و بترتیب که بزرگتر میشود ازطریق بازی و قصه، با زبانی قابل فهم برای او، درمواقعی که تشخیص میدهیم که کودک پذیرای صحبت های ما هست، بانهایت مهربانی به او یاد آور شویم، مثلاً از لطف ومهربانی خدا، و اینکه او همه جا هست و او حامی پرقدرت ماست و همیشه از ما محافظت میکند، با او حرف بزنیم و به سئوالات او با دقت و ملاطفت و صبر، جوابهای با مطالعه داده، و سعی کنیم با عمل به ایمان خود برای فرزندانمان الگوی خوبی باشیم. بیاد داشته باشیم که کودکان بیشتر با برداشتن الگو از رفتار و اعمال ما، گفتار و اعمال خود را شکل میدهند و اگر گفتار وعمل ما یکی نباشد، آنها فقط آنچه را که واقعاً انجام میدهیم تقلید میکنند، و بعدها هم برایشان بصورت عادت درخواهد آمد.

واما برای گشودن دری به قلب پاک و طلائی او، دو روش را بهتر است توأماً بکار بگیریم که عبارتست از: محبّت و دیسیپلین، با عشق و محبت، او رام میشود، و دیسیپلین به او می آموزد که چگونه رفتار کند.

همیشه با او رفتار متعادل و پر ازعشق داشته و محبت خود را با نوازش ، درآغوش گرفتن و بوسیدن و بطور کلی رسیدگی بموقع به او نشان دهیم، اینکار به او اعتماد بنفس و جرأت می بخشد. اگر با او مهربان باشیم و دوست داشتن دیگران و قسمت کردن نعمتهای خدا، با دیگران را، به او بیاموزیم، حسود و خسیس، یا حریص بار نخواهد آمد.

داشتن حس مسئولیت هم از آن چیزهاست که باید به کودک یاد داده شود. درغیر این صورت او فردی غیرمسئول بارخواهد آمد. اما بیاد داشته باشیم که همیشه و درهر صورت کنترل اعصاب خود را حفظ کرده، و محبّت و دوستی را رفیق راه سازیم، این روش پیوند روحی ما را با او روز بروز محکم تر میکند.

این موجودات کوچک و شیرین، با آن چشمان معصوم و روح شاد، که نشان دهندۀ بی تحرکی و فراقت روح ازهرگونه آلودگی و ناپاکیست، درمقابل پدر ومادر مانند یک غنچۀ بسته است که والدین میتوانند با روش تربیتی خود، آنرا بشکل هر ُگلی که بخواهند دربیاورند. در مغز کودک یک قسمت کاملاً خالی وجود دارد، که ایده ها و تلقینات پدر و مادر ( یا اولیای او )، در درون آن جای خواهد گرفت، و سپس در دوران جوانی با ظرافت خاصی اعمال و رفتار او را سبب می شود و کنترل میکند.

نکتۀ مهم اینستکه با وجود اینکه کودک آن مطالب را پذیرفته و درمغزش جای داده، اگر در دوره های بعدی زندگی متوجّه شود که آموخته هایش صحیح نبوده، ومنافع حقیقی او را بهر دلیل به خطر می اندازد و خلاصه آنچه در گذشته به او یاد داده اند درحال حاضر برایش مفید نمی باشد، دچار افسردگی روحی گردیده و دراین حالت، رخوت و ُسستی به او دست میدهد و بزندگی بی اعتنا شده و چون برای تغییر روحیه و بیرون راندن محتویات قبلی از مغز خود اغلب قدرت زیادی ندارد، دنیا به چشمش تیره و تار شده، و دچار یک نوع فلسفۀ پوچی گردیده، عملاً بنوعی خود کشی، دست میزند که گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم است. ( از قبیل روکردن به اعتیاد های مختلف وغرق شدن درشهوات متفاوت، وبی بند وباری های مرسوم دربین چنین اشخاص) البته گاهی اوقات با دست یابی به یک روش درست “خود شناسی”، امکان این هست که به لطف خدا مجدداً درمسیر درست قرار گرفته، و از نظر شخصیتی، به تولدی دوباره دست یابد، که همّت و شهامت زیادی لازم دارد ولی غیرممکن نیست.

بهرحال باید گفت که هر ُگلی بزنیم بسر خودمان زده ایم، چون فرزند ما هرچه باشد دست پروردۀ ماست. برای رسیدن به نتیجۀ خوب، خداوند مهربان راه زیبای یکتا پرستی و توجّه به دستورات حیات بخش خود را به ما پیشنهاد میکند. که با انتخاب این راه قادر میشویم که رستگاری هر دو دنیای خود و عزیزانمان را که در این ایمان و عقیده با ما همراه هستند به دست آوریم.

واما بسیار نیکوست که قبل ازاینکه ما دارای فرزندی باشیم، درمورد انتخاب زوج دلخواه، برای برخورداری از ازدواجی موفق وخوشبخت، توجّه بیشتری داشته وطرح درستی را ، به مرحلۀ عمل در آوریم، و نه اینکه فقط با تمرکز روی خصوصیات ظاهری همسر، وتحت تاًثیر هوا وهوس و یا احساس دلسوزی، یا اجبار، به این کارمهّم اقدام کنیم . زیرا همانطور که برای پرورش یک میوۀ خوب ، بذرسالم، زمین حاصلخیز و آب و آفتاب وهوای مناسب لازم است، برای داشتن فرزندی سالم و صالح، وخانواده ای خوب و درست نیز، توجّه به اموری کاملاً ضروری است، از جمله انتخاب همسر مناسب.

مرحلۀ دوّم نو جوان:
درتمام مراحل زندگى، شايد مرحلۀ نوجوانى باشد كه بيش ازهمه درخاطرمان ميماند، چرا كه هيچ برهه اى از زندگى تا بدين اندازه دل شكستگى، اختلاف و تضاد و سوء تفاهم بهمراه ندارد. ياد آميخته با درد و شعف آن، دردل اکثرما هنوز برجاست.

ما هنوز ياد سوء تفاهمات ديگران ازما، بى ثباتى وهردم خياليمان، درطلب پذيرفته شدنمان، وعاجزانه احساس تنهائى كردنمان را با خود داريم. امروز با شگفتى ازخود ميپرسيم كه:” چگونه و از كجا آغاز شد؟ چگونه سرانجام دوام آورديم و اين مرحله را پشت سرگذارديم؟” البته اگر چنين كرده باشيم.

جاى شگفتى نيست كه گذر ازنوجوانى، مرحله اى خطير در ُرشد است ودرست طی کردن اين مرحله اهميتى والائی دارد، چرا كه هدف اصلى آن، ُرشد و آشنائی با خود ِ يگانه مان، براى نخستين بار است. اين اوّلين باريست كه ما تشخيص ميدهيم كه “ما”، ” آنها ” نيستيم، بلكه “مائيم” و “خودمان” و “من”، آنچه مايۀ حسرت است، اين است كه حياتى ترين ويژگيهاى نوجوانى، كه درتحقق يافتن”خود” بس ضرورى و اساسى است، مورد نفرت افراد بالغ و اجتماع و بهمين دليل اغلب مايۀ سركوبى و ناكامى در نوجوان است.

جاى تعجب نيست كه يكى ازمسايل اصلى در نو جوانى، درك غلط ديگران و قضاوت نا بجاى ديگران از اوست.
در نوجوانى احساس يك تبعيدى را داريم، يك بيگانه و دور ازديگران، يك آدم تنها. آدمهاى ديگر درزندگى يك نوجوان اغلب قادر به درك اين نكته نيستند كه نبايد، رفتار او، ناهمآهنگى و بى ثباتى او، گستاخى و جسارت، خشم وغضب و قضاوتهاى شتابزدۀ او را شخصى بگيرند.

اينها صرفاً راههاى تازه يافتۀ نوجوان براى كند وكاو، و كشف نيروهاى بالقوۀ اوست. او هنوز هم نميتواند انتخابى قطعى داشته باشد، چرا كه هنوز حتى مطمئن نيست كه چه كسى و چه چيزهائى در دسترس اوست تا برگزيند.

درحقيقت اين انفصال وگسستگى شخص، شايد نيروى اصلى به تحقق رساندن نوجوان باشد. در اين انزوا، نوجوان فضاى كشف و آزمون را دارد، و برسرآن است كه بسيارى از انتخابهاى عمدۀ زندگيش را انجام دهد.

نا گزير خواهد بود شغلى برگزيند. دربارۀ ازدواج تصميم بگيرد و چگونگی نوع زندگى خود را انتخاب كند. از نوجوان اين انتظار ميرود كه ازميان صدها انتخاب در دسترس خويش، براساس نيازهاى شخصى برگزيند، يا رد كند، چرا كه اگر بخواهد از والد ين خود و خانه بگسلد و شخصى مستقل و مجزا باشد، اين انتخابها ضرورى است.

بیاد داشته باشیم، مهمترین روشی که کمک میکند تا یک فرد نوجوان، یا جوان موفق شود که هم “خود ِ” خویش را بهتر تحمل کرده، وهم برای دیگران موجودی دوست داشتنی ومفید باشد، یاری کردن والدین اوست، دربازیابی “خود ِ یگانۀ خویش”، وبرای این منظور توجه به نکاتی که ذیلاً بعرض میرسد ضروریست:

۱- نوجوانان را نسبت به تغییراتی که درپیش روی خود دارند، آگاه ساخته و اطلاعات لازم را، در مورد رُشد شان به آنها یاد آور شویم، دادن این سرنخ های ابتدائی دربارۀ دگرگونی های جسمی، ذهنی و یا روانی، موجب آرامش، آسودگی و اعتماد به نفس اولیه در نوجوان خواهد بود.

۲- رفتاری توأم با مهر ومحبّت با آنها داشته باشیم، تا بتوانیم مثل یک دوست خوب، اعتماد ایشان را بخود جلب کرده و در صورت لزوم، هنگام بروز مشکلات گوناگون، یار و مدد کارشان باشیم.

۳ – زمانی که با نوسانات خلقی نوجوانان روبرو میشویم، توّجه داشته باشیم که خود آنها، بیش از آنچه ما تصور میکنیم دچار سردرگمی شده اند، آنان اغلب ازعلاقۀ بی پایان ما نسبت بخودشان آگاهند و درست بهمین دلیل (با احساس امنیت به ما)، اعتراض یا پرخاش میکنند، درچنین مواقعی، بهتر است خونسردی خود را حفظ کرده و صبرکنیم تا آرامش برقرار شود، و بعد درموقعیت درست بتدریج دربارۀ علت ناراحتی او پرس و جو کنیم.
اگر بهر دلیل نتوانیم خود را کنترل کنیم و بر سر او داد بزنیم، ارتباط کلامی ما با او از بین خواهد رفت و او را ازخود دور کرده ایم.

۴- بیاد داشته باشیم که احترام متقابل، شرط زندگی توأم با سلامت و بهداشت روان است.

زمانی که والدین به نظرات، ایده ها، افکار وعقاید نوجوانشان احترام بگذارند و به صحبت های او با صمیمیت و آرامش گوش کنند، بدیهی است که نوجوان هم می آموزد، که به صحبت های والدین خود گوش کرده و با توّجه به آن، راه خود را انتخاب کند.

۵- اغلب نوجوانان به ورزش، بازی های گروهی، کلاسهای آموزشی و گردش های علمی علاقه مند هستند، از این روی والدین میتوانند با هدفمند کردن فعالیت های نوجوان، به او یاری کنند تا استعدادها و توانائی هایش را شکوفا سازد و راهی بسوی آیندۀ خود باز کند.

۶- دوست یابی و پیوستن به گروه های همسالان، از ویژگی های دورۀ نوجوانی است، و به این ترتیب آنان بیشتر از بودن درجمع های بزرگ دوستانشان احساس رضایت وخشنودی میکنند، وبی شک والدین هم ازاینکه فرزندشان را فردی موفق واجتماعی ببینند لذت خواهند برد. اما آنچه که دراین خصوص اهمیت دارد، راهنمائی ها و هدایت های والدین برای انتخاب دوست یا دوستانی قابل اطمینان و مناسب در زندگی نوجوان است.

۷- از تجربه ها و خاطرات دوران بلوغ و نوجوانی خود برای فرزندانمان تعریف کنیم، آلبوم عکس های نوجوانیمان را با او ورق بزنیم، و برای او توضیح دهیم که درآن دوران چه احساسی داشته ایم، بخاطر داشته باشیم که ما بهترین دوست و راهنمای فرزند نوجوان خود میتوانیم باشیم ، و به این ترتیب روز بروز روابط و دوستی ما محکم تر شده و درآینده، آنها نیز ازبهترین دوستان ما خواهند بود، دوستانی که در راه خوشبختی ما ازهیچ کوششی فروگذار نخواهند کرد، واین یکی از بزرگترین لذت های زندگی است.

وبه این ترتیب یک نوجوان یا جوان، با توان عمل کرد کامل، بصورتی که جنبه های مختلف زیبای ابعاد وجود اوبکار بیافتد و درزمان درست بیاموزد که ادارۀ امور خود را برمبنای “عقل و احساس”، هردو قرار دهد، میتواند زندگی سرشار و پرباری داشته، وعلاوه براینکه دلیلی برای نگرانی و اضطراب اولیای او وجود نخواهد داشت، بلکه آنان بوجود او افتخار نیزخواهند نمود.
بهرحال اگرقراراست نوجوان بعنوان فرد موفق درجامعه ظهورپیدا كند، بايد ايشان را مجاز داشت تا “خود يگانه شان” را کشف کرده و چونان “جان شیرین” درآغوش گيرند و با در دست داشتن هويّت تازه يافته شان به مرحلۀ بلوغ و پختگى پا نهند.

مرحلۀ سوّم شخص بالغ:
بالغى ظرفيّت و گنجايش بلوغ حقيقى را داراست كه بدون از دست دادن بهترين ويژگيهاى كودكى ونوجوانی با آن وداع گفته است. او درخود، نيروى اساسى عاطفى دوران طفوليّت، خود مختارى لجوجانۀ نو پائى، ظرفيت شگفتى شعف وبازيگوشى سالهاى پيش ازمدرسه، گنجايش پيوستگى و ارتباط وكنجكاوى ذهن سالهاى دبستان و آرمانگرائى و شور نوجوانى را نگاه داشته است. درطرح نوى او از ُرشد، همۀ اينها زير غلبۀ ثبات بالغ، خِرد و دانائى او، حساسيتش به آدميان ديگر، مسئوليت، نيرومندى وهد فمندى او، با هم تركيب شده اند.

اين نكته مورد توافق است كه افراد بالغ داراى حسى ازهويّت “خود” حسى از”من”، حسى ازچه كسى بودن ومستقل از ديگران به سر بردن، هستند. اما اين اشخاص جدا ومستقل ازديگران، نياز به نزديكى جسمانى و روحى و نياز به برقرارى رابطه اى عميق و پرمعنا با ديگران را نيز احساس ميكنند. افراد بالغ اشتياقى صميمانه به مولد بودن دارند و مى خواهند آنچه به بار مى نشانند به ديگران عرضه كنند. درطلب آفرينش و شراكت آفريده هايشان با ديگران اند.

زندگيشان را پذيرايند و با رضايت خاطر وشعف كار ميكنند. به گفتۀ ” اتورنگ ” : آنان درغالب يك هنرمند زندگى ميكنند. نه هنرمندى كه بنويسد يا نقاشى بكشد، آنان هنرزندگى را ميدانند، هر روز ذوق و استعداد خود را درهرتلاش و كوشش و قوۀ تخيل خويش را در باز آفرينى زندگيشان به كار ميگيرند. هنرمندان بالغ هنرزندگى، خودانگيزند، پذيرايند، قابل انعطاف و پذيرندۀ تجارب تازه و با نيروهاى برونى همآهنگ وموزون، اما خود مختار ومستقل درفرآيند ابداع زندگى خويش اند. حيات را زنجيره اى ازگزيده ها ميدانند ومجموعه اى كه تاحدود زیادی، خود تعين كنندۀ آنند و فردا مسئول آن. آنها به جهان وجامعه اى كه درآن زندگى ميكنند و ديگرانى كه زندگى اجتماعى را با ايشان شريكند، احترام ميگذارند. ارزش آنها را ميدانند و برايشان دل ميسوزانند، با وجود آنكه شايد عادتاً با ايشان توافق نداشته باشند. به نيازها و قواى بالقوۀ خويش ايمان دارند و تشخيص ميدهند كه اينها ميتوانند گه گاه، با نيازهاى ديگران متعارض شوند، اما نيك ميدانند كه اين تعارض ميتواند نيروى مثبتى در راه ُرشد و دگرگونى باشد. افراد بالغ حس عميق و معنوى در رابطه شان با طبيعت وديگر آدميان دارند وشگفتى مستمر حيات و زندگى را ميشناسند و ازقواى به وديعه نهاده شده در درونشان تماماً بهره ميگيرند و خود را بخشى از راز عظيم زندگى ميدانند وعشقشان را و خِردشان را با آغوشى گشاده، بى انديشۀ بهره بردارى، مسئولانه با ديگران سهيم ميشوند. بنابراين، جوهر و ماهيّت اشخاص بالغ وجودى درحال ُرشد مستمر است، زيرا كه اينان نيك ميدانند كه جوهر بلوغ درانتخابى خلاقانه و مسئولانه قرار دارد. آنان حس هويتى قابل انعطاف، اما رنگ ناپذير دارند. حسى روشن و پذيرا از آنكه هستند. آنچه ميتوانند باشند و اينكه نقاط قوتشان درچه واقع است.
براى شخص بالغ، توانائى برقرارى روابطى عميق، صميمانه و پرمعنا، براساس احترام بى قيد و شرط درقبال يگانه بودن آدمهاى ديگر، از اهميتى اساسى برخوردار است. اينها انسانهائى خونگرم و مهربان، پرمحبّت و از نظرجنسى پاسخگويند. انسانهائى اجتماعى اند، دوستى را مى شناسند و حس بودن با ديگران را دوست دارند، آنان كارورزانى مولدند وخود را وقف كار وتلاش خويش ميكنند. آنان دگرگونى وتغيير واصلاح خود، آدمهاى ديگر وجامعه اى را كه در آن زندگى ميكنند با آغوش بازمی پذيرند، خود تصميم ميگيرند، ابداع ميكنند، شوخ طبعى را ميشناسند و درجهانشان با خود و ديگران آرام و آسوده اند.

مرحلهً چهارم مونس و محرم:
از آنجائيكه اُنس ومحرميّت، اساساً توانائى وعلاقه به ارتباط نزديك روحى وجسمانى با ديگران است، وتا حدودى درتمام مراحل ياد شده ذاتى است، براى بسيارى اينكه دراینجا بعنوان مرحله اى يگانه ومجرد بدان پرداخته شده عجيب خواهد بود. مراحل زندگى تا بدين جا ما را به نقطۀ ظهور وپذيرش “خود” يگانه مان رسانده است. “منى” كه هويت ما را با معنا آشتى ميدهد.

تا اين زمان ما زير تيغ رحم ديگران بوديم براى اينكه دوام آوريم، وادار شديم واقعيت ديگران، ارزشهايشان و روش زندگيشان را از آن خود بدانيم، و واژه هاى ايشان را بكار گرفتيم و به امر آنها به حركت در آمديم. خود را با نيروئى رو در رويافتيم ( كه بايد نظامى از آن خود بيافرينيم، يا بندۀ ديگرى باشيم ) با اين عزم به بلوغ بهنگام خود رسيده، مسئوليّت اعلام وجود وخلق انسانى تازه را كه از پيش وجود نداشته است، پذيرفته ايم، قبول كرده ايم كه درتعهد درقبال “خود” درگير باشيم، دراين تعهد تناقضات طبيعى( يعنى به شكل درونى و ذاتى ) وجود دارند.

اگر آرزومند رهائى ازبردگى هستيم، بايد آزادى را برگزينيم ومسئوليتى را كه در بردارد، بردوش بگيريم. اگرخواهان احساس استقلال نيستيم بايد وابسته بودن را انتخاب كنيم، وتناقضات درونى و ذاتى اين انتخاب را بپذيريم. اگر ميخواهيم برتنهائى غلبه كنيم بايد محرمیّت و اُنس را بخواهيم، وهمۀ شاخه ها و فروع اين انتخاب را بپذيريم. ازميان تمام اين ُگزينه ها، انتخاب آخرين بزرگترين تناقضات را مى آفريند.

براى بيشترآدمها انزوا، پندارى وحشت آور است. در ما آدميان نيازى شديد به با هم بودن و حمايت از روابطى كه داريم وجود دارد. درما كششى طبيعى وقدرتمند، بسوى كامروائى حسى وجنسى موج ميزند. ما به تغذيۀ عاطفى، يارى، دلگرمى، مهرومحّبت وعشق نيازمنديم، اينجاست كه با يك انتخاب اصلى رو در رو قرار ميگيريم. يا بايد محرمّيت و اُنس به ديگران را برگزينيم، كه خود تا حدودى نياز به چشم پوشى از “خود” و دو باره تطبيق دادن “خود ِ” مستقل و تازه ارزش گذارى شدۀ ما دارد، يا انزوا و جدائى از ديگران را انتخاب كنيم. انتخاب دوّم ويرانگر وتهديد آميز است و شايد كه مهّمترين و حساسترين تصميمات مرحلۀ بلوغ رابرما تحميل ميكند، اغلب آدمها محرميّت و اُنس به ديگران را به هربهائى برمى گزينند، چرا كه معناى انتخاب ديگر تنهائى است. ما همواره نيازمند دیگرانيم، تا ُرشدى مستمر داشته باشيم.

اُنس حقيقى تنها زمانى نيروئى مثبت است كه تركيبى از قدرتمنديها و توانائيهاى ما با انسانهاى بالغ ديگر باشد، تا بتوانيم به ُرشد مستمريكديگريارى دهيم، براى آنكه بيشتر به چنگ آوريم، بايد خود خواسته ازجنبه هائى از”خود” مستقل خويش چشم بپوشيم. عمدتاً ازطريق ياران محرم، صميمى و يكرنگ، و درطى زمان است كه دنياى يگانه وبى همتاى انسان ديگرى به ماعرضه ميشود، وما خود نيز انعكاس صادقانه اى از دنياى خويش را مى بينيم.

بهمين دليل است كه دوست داشتن يك دوست عادى بسيار ساده، و دوست داشتن كسى كه به او عشق مى ورزيم، بس دشوار است. سرمايه گذارى ما در دوست به مراتب كمتر آشكار است، تا تقاضامندى وسرمايه اى كه درمعشوق مى نهيم. اما در دراز مدّت پاداش سرمايه گذارى خويش را درعشق در را ه ُرشد ميگيريم، محرميّت و اُنس را ميتوان با شدّت وضعف متفاوت درپيدايش گونه هاى متعددى از روابط يافت، روابطى كه نيازهاى گوناگون اُنس و صميمّيت ما را ارضاء ميكنند. در اين طيف، از روابط عادى اجتماعى، تا دوستيهاى عميق و طولانى وحتى تلاش براى شكل بخشيدن به وحدتى دائمى، يعنى ازدواج به چشم مى خورد.

روابط تصادفى وعادى و رفاقتها، فرصتهائى براى تجارب مشترك كوتاه مدت وتبادل دانسته ها، احساسات وعقايد را براى انسان فراهم مى آورند. فرصتهائى كه احساسات انزوا و ملامت را خنثى و باطل مى سازند.

اما مطالعات نشان داده اند، كه تنها روابط بسيار نزديك ومونسانه كه وراى صرفاً اجتماعى بودن آدمى قرار دارند، و به او فرصت باهم بودن دايم را عرضه مى كنند، مانند زندگى مشترك كه در اثر ازدواج بهم پيوسته اند، ميتوانند پربارترين زمينۀ ُرشد را براى ما فراهم آورند. زمينه اى كه ميتوانيم درآن “خود” باشيم، و خود را درمحيطى قابل اعتماد، امن، پذيرنده و ترغيب آميز، آزادانه ابراز داريم. اينها فرصتهائى حياتى براى غلبه برتنهائى و برعهده گرفتن اكتشاف تجربۀ انسانى بى هراس و دغدغۀ خاطر هستند. اغلب گفته شده كه بهترين نشانۀ بلوغ ما درتوانائيمان براى شكل بخشيدن به روابطى بالند ه، پرمعنا و با دوام است.

مرحلهً پنجم شخص سالمند:
اگرچه درپيرى جسم ما در وضعى ديگر قرارميگيرد و آسيب پذير ميگردد، وجود ما درغالب انسانى با ظرفيتهاى انسانى، براى حس كردن ها، شريك شدن ها، دوستى ها، خلاقيت و بار آورى تغيير نمى كند.

مسلماً با بالا رفتن سن تغييرات آشكار ومعينى در اوضاع بيولوژيكى و فيزيولوژيكى ما رخ ميدهد. اما باید بیاد داشت که سالخوردگان نیز، آدمهاى معمولی هستند و اگرمجازشان بدارند مثل آدمهاى معمولی رفتارمى كنند. در واقع گذشت ساليان، سالخوردگان را دربالندگى يارى داده است. اين گونه مينمايد كه فرتوتى بيشتر احساس بى ثمر بودن و بى زمان بودن است تا فرسودگى جسمى و روحى.

براى بيشتر ما سالخوردگى ناگهان از راه ميرسد، به ندرت سن خود را احساس مى كنيم. در واقع بيش از آنكه خود ازآن آگاه باشيم، ديگرانند كه آنرا برما منعكس ميسازند. مسلماً به فرسودگى تحمل جسمانى خود معترف ميشويم، اما اين دليل كافى براى تحسر به حال خويش، تن آسائى، تعصب و كنار نهادن همه چيز نيست.

اكنون زمان برنامه ريزى بهتر براى زند گى دوران عقل ( كهنسالى) رسيده است، زمان آنست كه نمونه اى از زندگى دلخواه خود را چنانكه بايد و شايد بسازيم، و بايد دانست كه اينهم دوره اى از زندگى است، و از دوره هاى ديگر اگر بهتر نباشد بدتر نيست. دوران توجّه به درون و يادگيرى چيزهاى جديد است، دوران ديدن و شنيدن مطالب آموزنده ودلنشين.

بعضى دوران باز نشستگى را كه همزمان با سالمندى است، با بيكارى و بى حركتى و انزوا ميگذرانند، به تصور آنكه در دوران جوانى تمام برنامه هاى زندگى خود را انجام داده اند، درصورتيكه اين دوران، دوران شكوفائى و دوران نتيجه گيرى، وفصل برداشت حاصل زندگى است، مگر نه دانشمندان بزرگ اكثراً دركهنسالى حاصل تجربيات زندگى خود را بعالم بشريّت عرضه كرده اند:

“ولتر” دانشمند وفيلسوف فرانسوى در سن”۷۰” سالگى كتاب بزرگ ” فرهنگ فلسفه” را عرضه داشت.
“ويكتورهوگو” يكى از مشهورترين آثار خود را در” ۸۳ ” سالگى نوشت و تا پايان عمر قلم خود را ازدست نداد.
” اديسون” مخترع برق، اثر بهره بردارى از الكتريسته را در موتورها كه منشاء حركت موتور است، در”۷۰ ” سالگى كشف نمود.
” ميكل آنژ” در”۸۹” سالگى”ريم” اثر مشهور خود را عرضه داشت و تا آخر عمر دركليسياى “سن پير” مشغول هنرنمائى بود.
” پابلو پيكاسو” تا “۹۲” سالگى اثرات مشهور و نقاشى هاى خود را عرضه ميداشت.
” ژرژ برنارد شاو ايرلندى” در “۸۰ ” سالگى بهترين اثر خود را نوشت. او ميگويد: آرزو دارم آخرين رمق عمر من ثمرى ببخشد و روزى بميرم كه ازمن هیچ خدمتى ساخته نباشد.

من زندگى را مشعل پر نوردرخشنده اى ميدانم كه فعلاً نگهدارى آنرا بمن سپرده اند، من ميخواهم هر چه ممكن باشد روغن اين چراغ را زيادتر كنم و آنرا نورانى تر از پيش به نسلهاى آينده تقديم كنم.

دوران سالمندى، دوران پربارى است زیرا دراين دوره ، نتايج عمر گذشته و تجربيات آن به دست تاريخ داده ميشود، تا مگر مورد استفادۀ عموم قرار گيرد و ديگران را بكار آيد. بهرحال مقابله و نبرد ما درحقيقى بودنمان نسبت به هرمرحله از زندگى قرار دارد، و سالمندى هدف خود را داراست، و دو راه پيش پاى ما گسترده است. يا اين هدف را قربانى كنيم و يا به فعليت برسانيمش.

اميد بخشى اساسى از آينده است، و حتى در پيرى ميتوان اميد را برگزيد. نه اميد براى جوانى دو باره به چنگ آمده، یا اميد براى عقب نشينى درگذشته، چرا كه درگذشته راحتى ميابيم و نه درجاى ديگر، بلكه اميد به تكاپوئى مستمر درهرلحظه، به دنبال منبع و منشآً “خود ِ خويش.”
ضرورى است به ارزشها، فضائل و تعهدات آغازشده با سالمندى ، و برراه هاى پرقدرت احساس، حس كردنها و آزمونهاى آن ارزش گذاريم. وظيفۀ خطير سالمندان اينست كه به زندگى در” اكنون” ادامه دهند، فرصتى براى درون نگرى بيشتر وجبران خطاهاى گذشته، و بالاخره آماده ساختن خود براى برخوردارى از يك زندگى حقيقى، پر و زيبا، بدون مرگ و ابدى، وطى نمودن آخرين پله هاى هستى براى رسيدن به ” لقاى خدا”، بنوعى كه مورد بشارت فرشتگان پاك او قرار گرفته و اين قول خداوند در مورد ما به حقيقت به پيوندد:

“اى روح با اطمينان، خوشنود و پسنديده به سوى پروردگار خویش بازگرد و درسلك بندگان من وارد شو، و به بهشت قدم بگذار.” ( آيات : ۲۷-۳۰ سورهً ۸۹ فجر )

بايد دانست كه زندگى فعليت نيافته، خود هدفى كافى است. مرگ نيز هدفمند است. مرگ تنها پايان اين زندگى نيست، بلكه همانطور كه” اليزابت كوبلرراس” ميگويد، آخرين مرحلۀ ُرشد است.

افراد سالخورده با توان عملكرد كامل، فرصت ندارند كه روى صندلى لم بدهند و درانتظار مرگ بمانند. در برابر ایشان وظيفۀ خطير تلاش فعليت بخشيدن به دو مرحلۀ جديد قرار دارد، يكى كهنساليشان و ديگرى مرگشان.

بايد درخود اعتماد خلق كنند و زمان محدود خويش بر روى كرۀ خاكى را هدف بخشند، نديده گرفتن اين وظيفه، در واقع از دست دادن فرصتى گرانبها است، كه هرگز جبران نخواهد شد.

آنان ميتوانند پُر توشه كردن زندگى ابدى را برگزينند، نيازى نيست كه سردرگمى، پريشانى ، هراس ، نا اميد ى، يأس و تنهائى و انزوا را انتخاب كنند. قرار نيست معناى زندگى را با نگاهى به عقب انداختن دراين مسير، و جريان طولانى ازكودكى به كهنسالى بيابيم، زندگى چيزى بيش از تولد، ُرشد و بلوغ است.

اگر به دنبال كشف معناى زندگى باشيم، با آماده شدن براى نبرد به فعليت رساندن هرلحظه از هر روز زندگيمان، درميابيم كه اين معنا درهر مرحله اى به شكل ذاتى وجود دارد. ابزار اصلى را در دست داريم. نيروهاى نهفتۀ ذاتى، زمان حيات ومرگ را.

يك زندگى از آن ماست، تا پيش ازآ نكه تركش كنيم، پُربارش سازيم” خودى” را كه اكنون هستيم نيروى بالقوه اى را دارست كه با فعليت رسيدن آن كامل خواهيم شد.

پس برعهدۀ ماست كه برپا خيزيم. بشر بدان جهت توانسته است برتمامى اشكال حيات فرمان براند، كه امانت دار روح خداست و امكانات زيادى براى ُرشد و بالندگى داشته است. اگر وقت بيشترى صرف كند و ِخردمندانه تر زمان عمر را بگذراند، ممكن است بياموزد كه چگونه برخود فرمان براند، و به رستگارى حقيقى دست رسى يابد.

ما با اين حقيقت رو در رو قرارميگيريم كه اگر آرزومند زيستنى سرشارهستيم، بايد با توجّه به راهنمائى هاى آفريدگار هستى، برنامه هاى هر روزۀ خود را تنظيم كنيم، وازآنجائى كه ميان ما تفاوتهاى فراوانى هست، پس يك راه واحد نميتواند وجود داشته باشد. اما برعهده گرفتن مقدماتى (مانند حفظ تقوا) بما يارى خواهد داد. بايد تصميم جدى بگيريم كه راه خود را آغاز كنيم و در اين راه باقى بمانيم.

بايد به خويش به مثابه حاصل “گذشته” نظرى بيفكنيم، اما مهمتر از آن بايد بدانيم كه يك آيندۀ بى منتها وغنى ازآن ماست كه لزوماً به آنچه تا كنون پيش آمده وابسته نيست، بايد با اميد و كوشش وحدتى صميمانه برقرار سازيم.

نه به انواع اميدهاى توهم آميز، بل با اميدى كه نيرو مى بخشد و درعمل به اهداف ما جهت ميدهد. بايستى بارديگر احترام به “خود ِ راستين” را براى يگانگى ذهن و قدرت ارادۀ خويش به دست آوريم، تا بتوانيم اين دو را در راه كمك به “خود” درباز بينى و گزيدن معقولترين انتخابها ازميان تمام ُگزينش هاى آينده، كه بيشترين ُرشد را براى ما به همراه آورد، بكار گيريم. پس بايستى خود را با ارزيابى حساس و صادقانه اى در هر مرحله، وقف اين فرايند سازيم، تا به روشهائى كه با آنها ميتوانيم تنظيم كنندگان بهترى براى زندگيمان باشيم، نظرى بيفكنيم، و هرروز را همانند انسانى كامل، فعال و كار آمد، زندگى كنيم. انشاء الله…

نقش مرگ:
شايد سودمندترين حقيقت زندگى براى زيستنى انسانى و سرشار، آگاهى و پذيرش صادقانه اى ازمرگ باشد.
مرگ رمز و رازى ندارد. اگر چشمانمان را بازكنيم، مى بينيم مرگ پيوسته مارا از وجود خويش آگاه ميسازد، مرگ همه جا هست، حتى در اولين نشانه هاى زندگى.

اگر انسانى با توان عملكرد كامل زندگى كند، مرگ نه تهديدى است، نه وحشتى، برعكس مرگ درقالب بزرگترين متحد زندگى است. مرگ ميگويد كه كمّيت روزها، ساعتها و سالها نيست كه اهميّت دارد، بلكه مهّم كيفيّت زمانى است كه ميگذرد. هرروز، روزى نو وهرلحظه، لحظه اى تازه است. زمان به خودى خود مفهومى ندارد و اين مائيم كه به معنايش اهميّت مى بخشيم. زمان يا بسرعت باد ميگذرد، ويا به بلندى ابديّت به طول مى انجامد. اين بسته به وضعيت ذهنى ماست، يعنى به اينكه ما چگونه مايليم كه ذهن خود را به حالت تعليق در آوريم.

گذشته، گذشته وهيچ شيون و زارى قادر به باز گرداندن آن نيست، در انتظار آینده به سر بردن نيز چيزى بيش از دوست داشتن انتظار كشيدن نيست. زندگى ميداند كه مرگ بهمراه خود دگرگونى ميآورد. زندگى ميداند كه تنها واقعيّت زيستن آينده و گذشته در” اكنون” است. پذيرفتن حيات است با شعف زيستن درلحظه، ورها كردن لحظه وقتى كه زمانش فرا رسد. زندگى ميداند كه تنها واقعيّت درآغوش گرفتن زندگى است با تمام نيرو، پيش از آنكه بگريزد و بى آنكه انتظار دوام بیش ازحد این زندگی موقت دنیائی را داشته باشیم.

بدان هنگام كه مرگ را چونان ساير جنبه هاى چرخۀ هستى مشتاقانه پذيرا مى شويم، هررويداد زندگى را ارج نهاده، قدر ميدانيم، با اين آگاهى كه هرگز دوباره رخ نخواهد داد. هريك از اين لحظات منبع سرشار ازچيزى خواهد بود كه آنرا دوران زندگى خويش مى ناميم، مرگ بزرگترين معلم زندگى است.

تنها جاهلان وآنان كه از زندگى كردن مى هراسند. ازمرگ وحشت دارند. خردمندان مرگ را دوستى محرم و معلمى خيرخواه و بخشنده تلقى مى كنند.

براى آنكه با تمام وجود فعال و انسانى با توان عملكرد كامل باشيم، بايد مرگ را دوستى براى تمام عمر بشماريم.، البته با این دانش که روح ما جاودانه است، “ما از آن خدائیم و بسوی او برمیگردیم”، و این فقط جسم ماست که تا زمان معین بخاک سپرده میشود، که آنهم بخواست خدا قابلیت زندگی مجدد را داراست، البته در روز رستاخیز.

“مولانا جلال الدين محّمد بلخی” مشهور به رومی، درمورد مرگ ، ابيات جالبى سروده، كه نمونه اى از آنها را دراينجا یاد آور میشوم :

هر كه ز نده است به نور الله

مرگ اين جسم مراو راست َمَدد

ويا:

مرگ ما هست عروسى ا َبد

ِسر آن چيست؟ هُوالله ُ اَحد

و همينطور فرموده:

ندا رسيد روان را، روان شو اندر غيب

منال و گنج بگير و دگر ز رنج منال

تو كن ندا و تو آوازه ِده كه سلطانى

تراست لطف جواب و تراست ِعلم سئوال

و یا:

کدام دانه فرو رفت در زمین که َنرست؟

چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد.

و همینطور:

جسم ظاهرعاقبت هم رفتنی است

تا ابد معنی بخواهد شاد زیست

آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت

دوست بی آزار سوی دوست رفت

* * *

نقش معنويت:

انسانهائى كه توان عملكرد كامل دارند، حس عميقى از معنويت در وجودشان موج ميزند.
آنان نيك ميدانند كه آدم بودن ايشان و جهانى كه در آن بسر ميبرند، تنها از طريق تجربۀ انسانى نمى تواند روشن گردد، و يا فهميده شود، آنان ميدانند كه بايد جهش مرموزعرفانى را بيازمايند. بايد از”خود” درگذرند، واز واقعيات محدود خويش فراتر روند.

اين انسانها حسى بيان نشدنى ازچيزى وراى پديدههاى عادى دارند، آنان وجود ِخردى كاراتر ازقوۀ درك خويش را احساس مى كنند، حتى اگر نامى براى ناميدنش نيابند.

آنان آگاهند كه طرحى عظيم و پيوسته فعال وجود دارد، كه درآن همه چيز سازگار وموافق است، ونشانى ازتعارض و تناقض موجود نيست.
انسان با عملكرد كا مل اوست كه با تمامى اعتماد دست مى گشايد، وخدا را درهمه چيز و همه جا لمس ميكند.

سلام بربندگان نیکوکار و پسندیدۀ خدا.

مژده هاى خوش