یاد او ….

دلنوشته های این بندۀ خدا …

نسخه برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع مي باشد.

.

الله، خدای ما: “خداى ما كسى است كه بهرچيزآفرينش ويژۀ آنراداده ،

سپس راهنمائى نموده است.” ( ۵۰ :۲۰)

خدایم!

پیوسته تو را می جویم، و همواره به عنوان یگانه پناهگاهم به تو رو می کنم

بندۀ تسلیم توام، و تنها و تنها ترا می پرستم،

و شهادت میدهم معبود سزاوار پرستشی جز تو نیست

بندۀ کوچک تو .

.

.

او یکتاست و بی همتا، همیشگی و جاودانه

او ابتدای هرکاریست و او انتهای هر راهیست.

همه چیز از او آغاز میشود، و همه چیز با او به پایان میرسد

اراده اوست که در پس هر امری پنهان است، و قانون اوست

که بر تمامی ارکان هستی حاکم است

و هم اوست که خالق شعور است

شعر هستی از او قافیه میگیرد و دفتر آفرینش

از واژه های او معنا می یابد.

زبانها از او گشاده میگردند و نگاه ها از او روشنایی می یابند

و دلها به یاد او آرام میگیرند.

سپاس و ستایش مخصوص اوست

و نیست موجود سزاوار پرستشی جز او ….

.

.

وجودم لبریز از حس توست …

با تو ای معبودم، پُر و سرشارم من

پُر و سرشار زنور، پُر و سرشار زعشق

با تو من سر سبزم، با تو من پُربارم، با تو هر روز پُرم از اميد

با تو ازهر غم و درد آزادم، با من ای دوست بمان، با من ای دوست بمان

ای همه نور و سرور، ای يگانه، ای هميشه پرمهر، ای يگانه ای هميشه پُرمهر.

.

.

الهی تو برای من کافی هستی !

فقط تو

فقط وجود امنیت بخش تو کافی است

محبوبم! تمام تنهائیم،، غم و دردم، و شکوه هایم

در آغوش تو به سرور و آرامش تبدیل شد.

هرگز رهایم مکن، هرگز ….

تنها با تو آرامش را احساس می کنم …

تنها با تو ……

.

.

الهی الهی ای مهربانترین

در شبی مقدس و آسمانی

با دنیائی از حلاوت و زیبائی

پیام تو بسوی ما آمد

از جهان دیگر …

از پشت ستاره ها، از فضای لا یتناهی

از نمی دانم کجا!

با هزاران معجزه …

پاک، خالص، با زیبائی غیرقابل تصور

و بهمراه خود آورد اصل عشق را …

متحول می کند او را که دلش خالصانه برای تو پاک شده باشد

کسی که به لطافت بوئیدن عطر یک گُل

ترا حس کند، تو را لمس کند …

و از تو لبریز و مست شود

سراپا محو وجود تو گردد

و خود را فراموش کند .

الهی شکر و سپاس مخصوص توست که پاک و منزّهی …

به ستایش تو نیاز دارم یا رب

دمی مرا بخود وامگذار ….

ای تنها معبود و راهبر و حافظ ابدی …

دوستت دارم دوستت دارم … تا ابد دوستت دارم …

سبحان الله …..

.

.

یاد تو

تا ياد توام در دل من ساکن شد،

از درد وغم زمانه ام فارغ شد

دل گشت صدف، عشق توام گوهرغلطان

صبرم تو بدادی و گهرتابان شد

غربت نتواند فسُرد اين دل شادم

زان پس که سر کوی توام ساکن شد …

.

.

معبودم!

وقتی تو با من هستی

چه کسی می تواند علیه من باشد؟

وقتی من با تو باشم

چگونه ممکن است که دشواری ها نصیبم شوند،

و از میان برداشته نشوند؟

هیچ مشکلی ، هیچ مانعی و هیچ گره ای نیست

که تو نتوانی آن را از میان برداری …

.

.

ما در دو جهان غير خدا يار نداريم

جـز ياد خدا هيـچ دگـرکارنداريم

شرک است بخدا غیر خدا یار گرفتن

ما زنده به اویم و با کار دگر کار نداریم…

.

.

خدایم!

به تو عشق می ورزم

می خواهم هر لحظه بیشتر و بیشتر به تو عشق بورزم

می خواهم تو را بیش از هر چیز دیگری دوست بدارم

چنان به تو عشق بورزم، که نشان از خود نیابم …

.

.

محبوبم!

مرا عشق پاک و خلوص و عبودیت عطا کن.

متبرکم کن تا دنیا با تمامی غم ها و خوشی هایش

زشتی ها و زیبایی هایش مرا نفریبد

خدایم!

مرا ابزار یاری و شفایت

در این دنیای پر رنج و درد قرار بده

خدایا! مرا تطهیر کن … تطهیر …

تا تو را در تک تک پدیده های پر شکوهت سجده کنم،

تو که خدای همگانی، دعای این بندۀ کوچکت را نیز اجابت فرما

کاری کن که لحظه هایم از باد تو پُر شود

کاری کن که ایمانم پُربار شود

پُربار تر از همیشه …..

.

.

سفری در خود کن، باز کن پنجرۀ آگاهی

بال بگشا از عمق سکوت، تا تجلی گه راز

رشد خواهی کرد، تور خواهی پاشید، عشق خواهی ورزید

از ظواهر تو مرنج، و بخود غره مشو،

مهربان باش و ببخش و بجان کوشش کن،

گر که صادق باشی، بی ریا و یکرنگ،

ایزد از بهر تو درهای نهان باز کند،

شادی و خرمی، درجان تو آغاز کند،

بختت از خواب بپا خیزد و خرم دل و مست،

جلوه و دلبری از بهر تو با ناز کند …

سفری در خود کن، باز کن پنجرۀ آگاهی …

.

.

الهی!! ای زیباترین، خوبترین و مقتدرترین، لطیف ترین، مهربانترین،

و تنها معبود و منظور و مقصود،

ای یگانه معبود و محبوبم، ای همدم وجود من،

دوســــــــــتت دارم … دوســــــــــتت دارم …

تا ابد دوستت دارم …

.

.

تمنا

يا رب تو مرا نور تجلی بنما

دربارگهت راه تعالی بنما

وز بادۀ ديدار تو خود مستم کن

وز راه کرم بنده نوازی بنما

درچشمۀ نورت تو مرا داخل کن

وز نور حلولت تو مرا ساطرکن

پاک گردان مرا زآنچه که بد ميدانی

بنما همه خوبی و کرم ارزانی …

.

.

الهی!

الهی! قائم به توام ذات مرا خوف و خطر نیست …

باقی به توام جز تو مرا یار دگر نیست.

نادیده تو گناهم بگرفتی و مرا عفو نمودی

درهای کرامت به دلم باز نمودی، دستم بگرفتی و مرا راه ببردی

از غیر خودت قلب مرا پاک نمودی، بس خلعت زیبا به برم راست نمودی

با “روح امین” این دل من شاد نمودی، اندوه وغم

از چهره من پاک نمودی

باکم زچه باشد همه جا یار تو هستی، رهبر تو و همره تو،

و دلدار تو هستی …

خدایا ترا ســــــــــــــــــــــپا س ….

بندۀ نا چیز تو …

.

.

بيا با ما ….

بيا با ما به ميخانه،

بزن جامی تو دُ ردانه

رها کن دوست ديگر تو،

هوای نفس کردن را

بگير از لطف حّق ياری و کن همّت تو مردانه

بزن بر بط، بگو تکبير،

بگير ازحّق تو پيمانه

بگير از حّق تو پيمانه…

.

.

خدای من!

خدای من!

خدای مهربانم ….

جانم را با ناب ترین هدیه ها ….

با بهترین بهترین ها … اعتلا ببخش

خدای عزیزم خدای بی نظیرم !

معبود بی همتایم

همواره و همیشه چشم براه مهر و بزرگی و لطف بی حد و حسابت هستم

تا ابد سپاسگزارم برای هدایت

دوستت دارم تا بی نهایت …

.

.

کلید شهر پر آئینه

ذکر نام او

کلید شهر پر آئینه است ….

گفتنش از عمق یک دل بی کینه است ….

پر ز رحمت، پر ز نور است، پر زعشق،

راه یاب است از عمق تاریکی تا بهشت …..

.

.

تشنه وتنها بُدم اندر بيابان چون خسی

بی کس و بی همزبان درحسرت ياران بسی

در به در ميگشتم وحيران ُبدم، وندر اين انديشه سرگردان ُبدم

مهر ياران ريائی در دلم جائی نکرد،

تشنگی افزون شد وهيچم مددکاری نکرد،

تا که اندر بحرغم ايزد دعايم نوش کرد،

عشق آن نادر کسم، چون حلقه ای درگوش کرد

شورعشقش در دلم خوش آتشی برپا بکرد،

جملگی تيغ غمم از دل سرا پا او ِبکند،

خار و خاشاک ريائی در دلم يکسر بسوخت،

همنشين صدق گشت و يار نادر را ستود

چشمه هائی در درونم ناگهان سرباز کرد،

غلغل آب زلالش جوششی آغاز کرد

آب صافی و زلال و تشنگی ازحد برون،

خسته و نالان تن و روشن درون، با تپشهای دل و شوقی فزون

لب سپردم من به آب و طفل دل سيراب شد،

بی کسی و پرغمی و حسرتم درخاک شد …

.

.

تک درختی هستم

بر سر راه حقیقت تنها

ریشه درخاک وفا

آب از چشمۀ عشق

پر شکوفه ز گل یکرنگی

بر و بارم شادی

گر تو پویندۀ این ره هستی

بکنارک بنشین

سخنم را بشنو

میوه و سایۀ آن ارزانیت

غم مخور گر تک و تنها هستی

چون باو پیوستی تو ز غربت رستی …

.

.

معبودم، خدایم، پروردگارم!

میدونم که حرفهام رو می شنوی، می دونم که دیگران فکر خواهند کرد تنها یک احساسه،

ولی نه اینطور نیست، من ترو درک کردم و با تمام وجودم باورت دارم

نمیدونم اونها دربارۀ من چی فکر می کنن!

ولی می دونم وجودم با یاد تو آروم می شه…

دوست دارم پروانه صفت پیله هام رو پاره کنم، و پرواز کنان

به اوج آسمون بسوی تو به پرواز درام…

نمیدونم چه زمانی این پیله ها پاره خواهد شد،

ولی تا پروانه شدن صبر خواهم کرد!

تا بدونی دوستت دارم و مطیع فرمان توام. ..

اینها رو می نویسم تا روزی فراموش نکنم برای پروانه شدن

تلاش کردم!

تا فراموش نکنم برای تو زنده ام، برای تو نفس می کشم،

برای تو گریه می کنم ، برای تو می خندم و برای تو

عاشقانه جان شیرینم را تقدیم می کنم …

معبودم دوستت دارم…