ماديّت ومعنويّت دو چيز جدا ازهم نيست، بلكه انسان بايد بیاموزد، که برای برخورداری از یک زندگی شاد وسلامت، اين هردو جنبه را رعايت نماید،

يكي بدون ديگرى رضايت بخش وارضاء كننده نيست.

” لوئيزهى” روانشناس امریکائی، دركتاب ” شفاى زندگى”، خاطرنشان ميسازد كه اگرحيات وزندگى انسان را بيك مغناطيس تشبيه كنيم،

ماديّت ومعنويّت دوقطب مثبت ومنفى اين مغناطيس قدرتمند را ميسازد، و يكى بدون ديگرى كامل نيست .

قطب مثبت امور معنوى و ايمان بقدرت خلاّق و آن قادر مطلق است، كه خالق جهان وجهانيان است، و توجّه به آن، باعث رُشد معنوى، وبرخوردارى

ازمواهب عالم متافيزيك ومافوق طبيعه ميشود، وقطب منفى توجّه به امورمادیست، كه زندگى فيزيكى بدن ما، و احتياجات روزمرۀ ما را، ازنظر جسمی رفع ميكند.

قطب مثبت توجّه بدرون و قطب منفى توجّه به ظاهر وامور روزمره است، وهر وقت در زندگى مردم، بهردليل يكى ازاين دو قطب قوى ترشود وقدرتش

به ديگرى بچربد، ودرنتيجه آن ديگرى را از كار بيندازد، بايد براى متعادل كردن آنها يك مركز خُنثى، بين اين دوقطب بوجود آورد، تا دوباره تعادل وتوازن را

بين آنها برقراركند.

خوشبختانه كسانيكه اسلام راستين را شناخته وپذيرفته اند، و در راه مستقيم آن تسليم خدا به پيش ميروند، ياد ميگيرند كه بهر دو جنبۀ اين مغناطيس، توجّه كنند،

زيرا اسلام روشى است كه بهردو جنبۀ انسان توجّه داشته، وپيروى ازآن انسانى متعادل ميسازد .

.

.

همانطوركه عدم برخوردارى ازمواهب امورمادى، باعث ايجاد مشكلاتى درزندگى ماميشود، و نرساندن غذاى مادى به بدن فيزيكى ما، درد گرسنگى وسوز تشنگى را

بهمراه دارد، نرساندن غذاى معنوى درست، به روح انسان نیز، درد وسرگردانى معنوى بهمراه مي آورد، كه اغلب اين مسائل باعث روكردن انسان به مواد مخدر،

وغرق شدن او درشهوات سيرى ناپذير، و درنتيجه ريشۀ بسيارى از امراض بدنى و روحى خواهد شد، وعوارضى ازقبيل افسردگى، دل واپسى، زود رنجى،

وعدم كنترل اعصاب، وخشم بى دليل، همینطورعدم مقاومت كافى بدن، درمقابل ويروسهاى مختلف ازقبيل سرماخوردگى و آنژين، وغيره وغيره .

.

.

اکنون دانسته شده كه ريشۀ مرض قند، در افسردگى مزمن، و بالا رفتن كلسترول، دراثرداشتن نگرانى وتشويش است، كه اشخاص مبتلا به این امراض،

هرچقدر رژيمهاى غذائى را رعايت كنند، باز تا ريشۀ معنوى آن معدوم نشود، انسان ازتعادل وسلامتى برخوردارنخواهد شد، و تمام داروهائى كه باين دلايل مصرف ميشود،

بايد همراه با مداواى معنوى باشد وگرنه فقط انسان ازعوارض جنبى آن مواد شيميائى كه به بدن سرازير ميكند برخوردار شده وهر نوع معالجه ومداوا،

موقتى خواهد بود ،و بمحض ترك دارو، مجدداً علائم ظهور ميكند.

متأسفانه در اين دوره كه در اثر بى مبالاتى اكثر انسان ها به امور معنوى، ماديّت بطورعجيبى برمعنويّت تسلط پيدا كرده و اصلا وجود آنرا زير سئوال برده،

مى بينيم كه با وجودي كه بشر امروز، ازنظر مادى وقدرتهاى تكنيكى پيشرفت زيادى كرده، ولى ازدرون پوك وخالى، وپُر ازتشويش ونگرانى،

ودرنتيجه باداشتن هزاران وسيله براى آسايش، رفاه وخوشبختى، اصلاً چنين احساسى ندارد، ( مگر بطور كاذب و براى مدتى بسيار كوتاه )

علاوه برآن حتى ميترسد ازاينكه يك ساعت با خودش تنها باشد، و اگر تنها شد، وسوسه وترس هاى او، بيشتر و بيشترشده و ناچاربراى تسكين موقّت اين حالات،

به انواع تسكين هاى مخرب مادى پناه ميبرد، وبلاخره اين لذت ها هم براى او تكرارى ومهوّع شده، و سرانجام به پوچى كامل، ونهايت افسردگى رسيده،

وچنانكه شاهد هستيم دست بخود كُشى وديگركُشى ميزند.

.

.

وامّا چاره چيست؟

فكر ميكنم چاره اينست كه اين عوارضى را كه حالا بدرك آنها موفق ميشويم، به شوخى نگيريم، وجداً درفكر رفع آنها از راه درست باشيم،

يعنى تصميم قاطع براى تغييرزندگى خود، وانتخاب راهى كه خداوند بافرستادن كتابهاى آسمانى وپيامبران دراختيارما گذاشته، باشیم.

“راه آزادى، راه عشق، كوتاهترين راه براى رسيدن به رستگارى درهر دو دنیا، راه راست.”

درست مانند زمانى كه انسان آدرس راه ميافتد، وبعد ازمدتى ازنشانيها وعلامات ( بین راه) متوجّه ميشود كه گم شده ، چاره چيست؟

توجّه به آدرس، تحقیق برای یافتن آن، بازگشت وحركت مجدد درمسير درست.

درمسيرزندگى هم عيناً همين كاررا بايد كرد، فقط خداوند است كه آفرينندۀ ماست وتنها اوميداند كه ازچه طريقى خيرو صلاح ما پيش خواهد آمد،

وبراى اين كارخوشبختانه هرگز دير نيست، بقول اكثر روانشناسها:

” قدرت هميشه درلحظۀ حال است.”