اقبال و خدا شناسی

«علامه محمد اقبال لاهوری»، شاعر متفكر و استاد پاكستانی كه بزرگترین گوینده پارسی در قرن اخیر در شبه قاره هند است؛

در آثارش نشانه های ایمان و جلوه های زیبایی از دین و عواطف عرفانی خودنمایی می كند.

اقبال عقیده دارد كسی كه خدا را داشته باشد، دیگر از غمهای زمانه آزاد و از خیالهای واهی رهاست.

.

«گر خدا داری ز غم آزاد شو

از خیال بیش و كم آزاد شو»؛

یعنی دیگر غم بیش و كم برای كسی كه خداشناس باشد، نمی ماند در منظر وی

«شخص مؤمن با خدا دارد نیاز، و «جز خدا كس خالق تقدیر نیست، چاره تقدیر از تدبیر نیست.»

سپس آنانی را كه در مقام انكار خداوندی برمی آیند و در این امر به ظاهر می كوشند مورد نكوهش قرار می دهد،

و می سراید:

«تو می گویی كه من هستم خدا نیست، جهان آب و گل را انتها نیست» و آن گاه چنین اتمام حجت می كند كه نور خداوندی

خاموش شدنی نیست: «تا خدا أن یطفئوا فرموده است، از فسردن این چراغ آسوده است.»

.

علامه اقبال كه شعرش در عرصه خداشناسی، سوزی دیگر و شوری دگر دارد، می گوید:

«شعر را سوز از كجا آید بگوی، از خودی یا از خدا آید بگوی.»

وی عقیده دارد، «خدا اندر قیاس ما نگنجد، شناس آن را كه گوید ما عرفناك.»

چرا چنین امری را مطرح می كند؟ چون می بیند كسی در مقام خودشناسی برنیامده، تا خداشناس شود.

«به آدمی نرسیدی خدا چه می جویی، ز خود گریخته ای آشنا چه می جویی.»؛ زیرا:

«زآب و گل خدا خوش پیكری ساخت، جهانی از ارم زیباتری ساخت.»

.

.

ملک الشعرای بهار و خدا شناسی

او كه به حق در قرن اخیر همگان به بزرگی مرتبه اش در شعر و سخندانی، معترفند،

درخداشناسی و خدامحوری كلامش از بیانی زیبا و از رنگی ویژه برخوردار است.

وی عقیده دارد «خدا باشد به نزد اهل بینش، نگهدار نظام آفرینش.»

سپس می سراید كه در دلهای خسته و شكسته تنها چیزی كه مرهم و تسلی این قلوب به شمار می رود،

خداوند است و بس …

«خدا مرهم نه دلهای خسته است، تسلی بخش دلهای شكسته است.»

درمنظر ملك الشعرای بهارخداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست و در هر جایی ما را می نگرد پس :

«از خدا غافل مشو یك لحظه در هر كار كرد.» و آن گاه می گوید: «چون تو باشی با خدا هر جا خدایت یاور است.»

پس چنین انسانی از هیچ كس هراسی ندارد؛ زیرا مستظهر به الطاف خداوندی است.

آری خدا در نظر استاد بهار «شاهدی است که در همه جا و همه حال آشکار و حاضر است، كه بندگان مؤمنش را یار

و عبادش را یاور است.

حال كه چنین عقیده ای درباره خداوند تبارك و تعالی دارد، خودش در هنگام برخورد با مشكلات و در مواجه با امور سخت

تنها دل خوش به ذات اقدس حق دارد، و این گونه شیرین خود را موعظه می نماید:

«ای بهار از دگران كارگشایی مطلب،كه خدا كارگشای دل كارآگه ماست.»

.

.

سهراب و خدا شناسی

«سهراب سپهری» كه زبان شعریش آرام و پرطراوت است وقتی از خدا و خداشناسی سخن می گوید دلهای آگاه را

به وجد و شور و حال می آورد و در جستجو، همگان را برمی انگیزاند تا مانند او «چشمها را بشویند و همانندش جور دیگر ببینند». عرفانی كه در شعر سهراب سپهری دیده می شود، ملموس تر از عرفانی است كه در شعر بقیه شعراست؛

مثلاً وقتی می سراید: «من نمازم را وقتی می خوانم، كه اذانش را باد گفته باشد

سرگلدسته سرو، من نمازم را پی تكبیرة الاحرام علف می خوانم، پی قد قامت موج.»

در این سخنان بسیار ملموس و واضح و بهتر از دیگران می خواهد به ما بگوید كه نه تنها پرندگان و دیگر موجودات خدای را

تسبیح می كنند، بلكه خود طبیعت را درحال قیام دیده، و سهراب هم همراه با طبیعت و همه موجودات به عبادت برخاسته است.

سهراب كه درصدد است دلها را با عشق خداوندی گره بزند:

«من گره خواهم زد، دلها را با عشق»

در هر كجا به سر ببرد برایش فرقی ندارد؛ زیرا آسمان خداوندی هم بر سرش سایه انداخته …

«هر كجا هستم باشم آسمان مال من است. »

وی می گوید:

من به میهمانی دنیا رفتم

من به دشت اندوه

من به باغ عرفان

من به ایوان چراغانی دانش رفتم …

می خواهیم ما هم به باغ عرفان وی سری بزنیم و دسته ای گل بچینیم.

گل خداشناسی او بویی دیگر دارد و نفحه ای جان بخش.

وی خدا را نزدیك می داند به هر موجود و هر جانداری …

«و خدایی كه در این نزدیكی است»

و وقتی به خدا خویش را نزدیك می دانسته، رستگاری را به وضوح می دیده است؛

«رستگاری نزدیك، لای گلهای حیاط.»

در دل سهراب نوری بوده ،كه به مدد این نور راه را می یافته و طی طریق می نموده است، و گام در مسیر حق برمی داشته …

آنجا که می گوید:

«در دل من چیزی است، مثل یك بیشه نور» و آن گاه می سراید:

«رفتم از پله مذهب بالا …»

و در جایی هم این گونه شیرین از قدرت روحی خویش پرده برمی دارد:

«می روم بالا تا اوج …

من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت

من پر از فانوسم

من پر از نورم…

راستی این نور او از كجاست؟ آیا غیر از این است كه از منبع نور ازلی و ابدی نور می گرفته؛

زیرا گفته است «من از مصاحبت آفتاب می آیم… آری او در مسیر حق، حق را می جسته و می سرائیده است:

«كجاست سمت هدایت؟!»

و آن گاه كه حق را درك كرده، این گونه ندای «ما عرفناك» سر می دهد…

«كار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

كار ما شاید این است

كه در افسون گل سرخ

شناور باشیم.

روانش شاد و یادش ماندگار ……

.

.

حافظ و عشق الهی

حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزل‌های عرفانی اوست، صحبت می‌کند. در مورد عشق انسانی هم

وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت می‌کند، خاطر نشان می‌کند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزل‌های عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پرده‌ای به نظر می‌آید که عشق الهی در ورای آن پنهان است.

دل سراپردهٔ محبّت اوست

دیده آئینه‌دار طلعت اوست ….

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون

کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد …

.

.

خداشناسی در اشعار سعدی

«سعدی شیرازی» كه به خودی خود كلامش از شیرینی و حلاوت خاصی برخوردار است و به قول خودش:

«قیامت می كنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن» وقتی از خداوند تبارك و تعالی سخن می گوید و جلوه های خداوندی را

در كلامش به تصویر می كشد، شیرینی سخنش مضاعف شده و درحلاوت كلام، او را نظیری و رقیبی نیست.

سعدی معتقد است همه موجودات، خدا را تسبیح می كنند و یاد و نامش را از خاطر نمی برند.

«هر گل و برگی كه هست یاد خدا می كند، بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار.»

سپس با این كلام انسان را نكوهش می كند كه:

«چون بنده خدای خویش خواند

باید كه به جز خدا نداند.»

.

در نظر سعدی مردان خدا چون در سایه لطف خداوندی

به سر می برند و در طریقت جز حضرت حق جل و اعلی را

تمنا نمی كنند، و پیوسته از منبع نور الهی وجودشان مستفیض

می شود و تاریكی برای آنان معنا و مفهومی ندارد؛

زیرا اینان منور به نور الهی می باشند.

شب مردان خدا روز جهان افروز است

روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست …

و نیز شیخ اجل عقیده دارد

كه مردان خدا چون در مملكت حضرت خداوندی طی طریق

می نمایند، از غربت هراسی ندارند؛

چرا كه پیوسته در خانه یار احساس دلتنگی به عاشق حقیقی

دست نمی دهد.

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

چندان كه می رود همه ملك خدای اوست …..

(البته مرد در این مکان حکم به جنسیت ندارد و منظور از صفات جوانمردیست که در زن و مرد هر دو موجو است.)

سعدی در بیتی دیگر پرده از راز سر به مهری برمی دارد كه در سایه سار آن بیت بالا قابل فهم تر می شود؛

زیرا عقیده دارد انسان خداشناس در هر پدیده ای خدا را به نظاره می نشیند؛ یعنی به قولی:

«یار بی پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی الابصار»

و چنین نغز و شیرین می سراید:

«رسد آدمی به جایی كه به جز خدا نبیند

بنگر كه تا چه حد است طیران آدمیت.»

چطور چنین چیزی ممكن است؟!

وی در بیتی دیگر این سؤال ما را این گونه پاسخ می دهد:

«برگ درختان سبز پیش خداوند هوش

هر ورقش دفتری است معرفت كردگار.»

آری درمنظر سعدی می توان از همه پدیده های هستی درس خداشناسی گرفت،

توحید را خواند و در معرفت خداوندی بیش از پیش كوشید، ولی در گلستان همیشه خوشش،

ندای «ما عرفناك حق معرفتك و ماعبدناك حق عبادتك» را سرمی دهد.

« الهی چه کسی بحق ترا شناخت، و چه کسی بحقیقت حق بندگیت را گذاشت ؟! »