با وجود اينكه زندگى بيرونى ما ظاهراً ممكنست دربرگيرندۀ آزاديهاى زيادى باشد، اغلب ما دروناً آزاد نيستيم،
بسيارى از ما احساس ميكنيم بندۀ ذهنى گردابى چرخان و فرّار هستيم، ذهنى پر از آرزوها، نگرانيها و تصاوير منفى، توجّه و نظم تمرينات روحانی،
مانند مراقبه، بازبينى باورها و اعتقادات پاک و درست، اجراى نمازها و حفظ “تقوا” ود يگر كارهائى كه افزايندۀ بينش شخص ميباشد،
مى توانند بوجود آورندۀ حس آزادى و صلح درونى شوند و زنجيرهاى اسارت ذهنی را پاره كنند.
آزادى چيزى است بسيار بيش ازقدرت تجربه بسيارى چيزها، آن چيزهائى كه ما درسطح بدست ميآوريم ممكنست درعمق از دست بدهيم.
اما اگر انرژيهاى خود را متمركز سازيم، و با ثبات قدم از دلزدگى وبى ميلى بگذريم، نه تنها بدرون تجربه راه ميابيم، بلكه از آن هم عبور ميكنيم،
وقتی بتدريج درمورد خودمان و ظرفيتهاى وجوديمان بيشتر میآموزیم کم کم یاد میگیریم که زندگيمان را بصورت يك دورۀ نمونه بگذرانیم.
آزادى بيرونى درنتيجۀ كوشش منضبط و درطول زمان توسعه مى يابد، چنين آزاد يهائى ممكنست شامل آزادى مالى همراه با برترى درهر زمينه اى ازقبیل:
تحرك بيشتر، قدرت سفر كردن، آزادى اجتماعى، احترام بخود، و رضايتى كه درنتيجۀ كار همراه با انضباط بدست مى آيد
و رويهمرفته داشتن انتخابهاى بيشتردر زندگى باشد.
بندۀ خدا باشیم تا از همۀ بندها برهیم …
تجربۀ یاد خدا در دنیای درون ما، همیشه آرام بخش و حیرت زاست، این از نشانه های بزرگ خداست، خداوند این افتخار را به ما عطا فرموده
که قلب و جانمان رصدگاه نور او باشه، با او اُنس بگیریم، به درگاهش نیایش یریم، و به یاری او اطمینان داشته باشیم.
قلب ما خاستگاه یاد خداست، پنجرۀ دیدار خداست.
بیاد داشته باشیم، آنکه عاشق تر است آرام تر از دیگران از کنارمان می گذرد…
خدا چنان آرام و همیشگی در کنارمان حضور دارد که حتی گاهی حضورش را حس نمی کنیم، او حتی برای لحظه ای از ما دور نیست… او از همه عاشق تر است.
ارتباط راستین با خدا:
جزخداهيچ موجود ديگر، شايستۀ پرستش وعبادت نيست، ما براى برخوردارى ازخوشبختى حقيقى حتى دراين دنيا نيز به اطاعت و پرستش اونياز داريم،
با وجودی كه نعمتهاى دنياى ديگر با ارزش تر است.
توجّه داشته باشیم که اگركسى بخواهد امواج راديوئى را دريافت كند، بايد از دستگاه گيرندۀ راديوئى استفاده كند.
اگربخواهيم يك مكالمۀ تلفنى داشته باشيم، بايد گوشى تلفن رابرداريم، اگرحتى بخواهيم يك “باد بادك” را به هوا بفرستيم،
بايد آنرا با شرايط درست درمسيرهواى آزاد قرار دهيم. بهمين ترتيب اگربخواهيم با اويك تماس حقيقى وچاره سازداشته باشيم و ازقدرتهاى نامحدود او،
تاحد محدود خود بهره مند شويم، بايد باحفظ شرايط بندگى “وتقوا” كه چگونگى آنرا خداوند دركتابهاى آسمانى مخصوصاً قرآن مجيد به وضوح شرح داده است،
درون و بیرون خود را پاك نموده ودستورات او را درزند گى روزمره عملاً بكار ببنديم، تا آمادۀ برقرارى اين تماس معجزه آميزباشيم،
وازهرچه ترس وغم ومحنت، رها وآزاد شده، با رهائى ازهربند، فقط وفقط بندۀ تسليم او باشيم.
آنوقت است كه حقیقت حضور اورا درک كرده، و خداوند براى ماحالت واقعى و ملموس خواهد يافت.
خداوند مهربان وبزرگ براى هدايت وارشاد نوع بشر، سه دليل وراهنما معين فرموده، يكى وجود انبياء با كتابهاى مقدّس آسمانى، كه آشكار وپيداست ،
و ديگرى عقل و وجدان كه در درون ما نهان است، اگر به ارزش واقعى وظرفيت حقيقى وميدان عمل عقل، (با توّجه به وجدان) آگاه باشيم وبربناى اين آگاهى
آنرا تحت پرورش قرار دهيم، مورد راهنمائى ” او” قرارگرفته وبه حقايق هستى با دقت نظر و انديشه پى ميبريم.
.
خداوند والا فرموده:
ای مؤمنان راکع و ساجد پروردگارتان باشید و کار نیک انجام دهید تا رستگار شوید.
قرآن کریم: (77 : 22)
و نیز فرموده:
و معبود دیگری با خدا مخوان که هیچ معبودی جز او نیست. همه چیز جز ذات پاک او نابود می شود، حکم حکم اوست
و همه بسوی او باز میگردید . قرآن کریم: ( 88 : 28)
.
ای مردم از جانب پروردگار برای شما پندی آمد
که درمان همۀ دردهائیست که در دلهاست،
و هدایت و رحمتی برای مؤمنان است .قرآم کریم( 57 : 10)
.
آنان که ایمان آورده اند و دلهایشان بیاد خدا آرام می گیرد،
آگاه باشید که یاد خدا آرام بخش دلهاست.
قرآن کریم: (28: 13) بدرستی که خدا راستگوی والامقام است …
.
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی، ظرف امروز پر از بودن توست زندگی را دریاب …
.
برای تو ای جاودانۀ بی همتا
من از تو بی خبر بودم،ا ما تو از من آگاه … تو با من بودی، تو درمن بودی، تو همیشه و همه جا بوده و هستی …
تو هر صبح مرا می خواندی، وقتی که دلم از بی کسی میمُرد. من جاده ها را به گمان خود تنها می پیمودم، ولی تو راهبر من بودی، تو همراه من بودی،
تو همراز من بودی، تو در گوشم نغمۀ عشق می خواندی، تو از میان هر برگ و گُلی، از درون هر پدیده ای، با من سخن می گفتی،
و مرا به مهمانی نور دعوت می کردی …
وقتی که تاریکی ها زیاد میشد، وقتی که شب تمام نمیشد، تو از میان تمام تاریکیها با دستهای لطیفت به قلبم نور می افشاندی،
تو با تمام بزرگی و جلالت بخانۀ من، به قلب من نزول میکردی، وقتی که می آمدی، شبهایم نورباران میشد، وقتی می آمدی علف زارم گلزار میشد…
وقتی میامدی از گرمای وجودت همۀ یخ های قلبم آب میشد، چگونه بگویم؟!! که غمهایم همه شادی ناب میشد …
تو با تمام بزرگی و جلالت بخانۀ من، به قلب من نزول میکردی. و گل های امید در دلم غنچه میکرد، و تنهائی در من میمُرد.
تو با شکوه می آمدی، و تمام لحظه هایم از تو پر میشد…
تو دستهایت مهربانت را به من بخشیدی، تو چشمهای نابینایم را بینا کردی، تو مرا با عشق پاکت آشنا کردی …
آنگاه فهمیدم که از آغاز با من بوده ای ، تو با من زندگی می کنی و بمن نور می افشانی، تو مهربانیت را بمن می چشانی، وقتی که از نبودن یار مهربانی
در رنج هستم، و با بوسه هایت گیسوانم را می پوشانی، و بمن نور می افشانی… اضطربهایم را به آرامش بدل می کنی و ترسهایم را به امنیت…
تو با تمام بزرگی و جلالت بخانۀ من، به قلب من نزول میکنی، و من با سرشار هستم با تو از هر نیازی بی نیاز…
زیرا تو کافیه مهمات من هستی، تو خدای دوست داشتنی من هستی ، تو به پپام آور جلیل القدرت فرموده ای که:
” در آسمان و زمین نمی گنجی اما در قلب بندۀ مؤمن خود جا می گیری”…
تو با منی و من با تو سرشارم… و من با تو لبریزم، لبریز از حس تو ، و دوست دارم اکنون پیام آور عشق تو باشم، ای جاودانۀ بی همتا…
(دلنوشته ای از این بندۀ خدا)
آخرین دیدگاهها