در قرآن مجید بطرز واضح و روشن آیاتی هست مبنی بر اینکه خداوند روح خودش را در انسان دمیده، که استثناء هم ندارد،

و او از رگ گردن بما نزدیک تر است، و اما برای اینکه از این نزدیکی بهره مند شویم، خداوند مارا به حفظ تقوا سفارش فرموده.

و با حفظ تقوا یعنی سعی در پاک سازی نفس هست که انسان قابلیت درک این نزدیکی را حس نموده، و باور می کند.

که در این صورت میتواند با وصل شدن به او بوسیلۀ خلوص، اعمال صالح و سعی در نماز و نیایش و پرستش او،

از قدرتهای نا محدود حداوند، به اندازۀ وجود محدود خود بهره مند شده، و رستگار هر دو دنیا گردد .

کسی که نزدیکی خدا را احساس می کند، غم و غصه و دلتنگی نخواهد داشت، مگر برای زمانی کوتاه، که به نسبت قوی بودن

یا ضعف ایمان، این مدت کمتر یا بیشتر خواهد بود.

باید دانست که انسان یک پروژۀ ناتمام است و هیچکس کامل و بدون نقص نیست، جز “الله” که “سبحان الله ” پاک و منزّه است خدا.

و اما چیزیکه مهم است، اینست که هر انسان با تسلیم شدن به امر خدا، سعی در خود شناسی و خدا شناسی داشته، و با معرفت الهی

خودش را هماهنگ کرده، در راه رشد پیش برود.

.

ما وقتی در هر لحظه بهترین کاری که از دستمان بر میاید انجام بدهیم، دیگر دلیلی ندارد که از خود یا دیگران نا راضی و دلخور باشیم،

با دوست داشتن “خود” پاکسازی شده خویش، و همۀ بندگان با ایمان خدا، در راه کمال به پیش میرویم، با این دانش “که انسان جایز الخطاست”،

و اگر اشتباهی کردیم، و از ما یا دیگران کار غیر درستی سر زد ، خود و دیگران را ببخشیم، و با پشیمانی بدرگاه خدا توبه کرده،

و مجداً سعی خود را از سر بگیریم، که خدا توبه پذیر و مهربان است.

.

همانطور که گفته شد، در همۀ ما روح خدا دمیده شده و با کوشش در خود شناسی و خدا شناسی، به قدرتهای درونی خدا دادی خود پی برده،

و سعی در زودن نقص هایمان می کنیم، و هر لحظه آنچه را که هستیم و درست نیست، فدای آنچیزی می کنیم، که باید باشیم و درست است.

یعنی آنچه مایۀ رضا و خشنودی اوست.

وقتی ذهن از کج اندیشی ها و خرافات پاک شد، و خود حقیقی خویش را شناخت، آنگاه عشق بخود پاک و حقیقی،

و در نتیجه به خالق و آفرینندۀ خویش، در دل او اوج خواهد گرفت، و بهمین دلیل لازم است که به معرفت عرفانی توجهی مخصوص کرده،

و تصمیم قاطع بگیریم، که در این راه از هرسعی و کوششی فرو گزار نکنیم…

شریعتی می گوید: « دريك تعريف كلى عرفان عبارت است از:«باز شناخت ذات قدسى درجان خويش.»

.

اين ذات قدسى در درون همۀ ما وجود دارد.

اگر وجود دارد چيست؟ و چگونه ميتوان از مزایای نزدیکی به او برخوردار شد؟

اين “ذات قد سى” مثال دانه ايست در درون خاك وجود ما، ( اگر تن خود را خاك بپنداريم ) در زير ( اعماق) آن،

يك دانۀ قدسى است وبهمين دليل آن را نمى بينيم و حس نمى كنيم مگر آنكه اين دانۀ قدسى تحت يك شرايط خاص اززيرخاك تن ما سرباز كند،

جوانه بزند و به تدريج شكوفا شود، آنموقع است كه اساساً ما وارد قلمرو عرفان ميشويم. و با اين نوع تلقى و با اين نوع درك هست

كه به فهم راستين از خداوند، ازدين و ازهستى دست مى یابيم. چرا؟ كه فهم مذهب، فهم دين، فهم خدا، معلول فهم و شناخت ” خودمان” است

و شناخت راستين خودمان هم معلول كشف “دانۀ قدسى” است كه در جان و روان نا خود آگاه ما وجود دارد.
تعبيرات مختلف دراساس و حقيقت موضوع فرق ايجاد نمى كند.

اشاره به آيۀ: “۹” از سورۀ:”۳۲” سجده ، كه خداوند فرموده:

” از روح خود دراو دميدم” (واکنون ما بطور سمبولیک بعنوان” دانۀ قدسى” ازآن روح نام میبریم.)

البته کشف رمز اين روح بطور حقیقی برما نا شناخته است زیرا خداوند در آیۀ:”۵ ۸” ازسورۀ ” ۱۷” اسراء فرموده :

دربارۀ روح از تو میپرسند، بگو: “روح از امر پروردگار من است، و جز اندکی ازدانش به شما داده نشده است.”

.

شریعتی می گوید: « عرفان بُعد ” آزادى” و بُعد ” برابرى” است. »

چرا اين ترتيب را قائل است؟ چون عرفان زمينه ساز اصل شناخت خود است.

تا زمانى كه انسان خود را نشناسد، و ازدرون براى آزاد كردن خود تلاش نكند، چگونه ميتواند ديگرى را آزاد كند؟

چگونه ميتواند جامعه اش را آزاد كند؟ و پس از آن عدالت را مستقر سازد؟

انسان بطور طبیعی فراموشكار است. چه چيز را فراموش كرده است؟ همين “دانه اى” كه در درونش هست.

جالب اينكه همۀ پيامبران مبعوث شدند كه فقط همين دانه را برويانند.

” ذكر” ياد آور آن دانه است كه در درون انسان است. شگفت آنكه قرآن خود” ذكر” ميباشد و پيامبران آورندۀ آن.

آنها تمام آن پيامبران ياد آور آن دانه اى هستند، كه انسان فراموشكار همواره آنرا فراموش ميكند. اكنون كه پيامبر نيست،

قرآن آنرا بياد ميآورد. تا زمانى كه اين دانه درما نرويد و شكوفا نشود نمى توان به احساس خويشاوندى با همۀ پديدهاى طبيعت رسيد.

در واقع كشف آن دانه، طبيعت را در ديدگاه آدمى رنگى آشنا مى بخشد و آن را شايستۀ زيستن ميكند.

كشف اين دانه آغاز رويش ايمان درجان آدمى است.

قرآن بهشت را به كسانى وعده ميدهد كه ايمان دارند، عمل صالح ميكنند و درمسيرى كه خداوند معين فرموده است به پيش ميروند.

.

ايمان يعنى چه؟

ايمان به تعبير” اقبال لاهورى ” اطمينانى زنده نسبت به آن شعور كيهانى درجان انسان است.

اگرما به اينجا برسيم به ايمان رسيده ايم. ايمان يك اعتقاد جزمى نيست، تنها باور به خدائى كه درهستى هست، نيست.

ايمان شكفتن نيروى مرموزى در انسان است كه درحالى كه در او دگرگونى دائم ايجاد ميكند، او را به امنيّت ميرساند و از اضطراب رهائى مى بخشد. بشارت قرآ ن به جاودانگى در گرو كسب ايمان است.

ملاحظه ميشود كه دين و ايمان يك پديدۀ پيش پا افتاده نيست كه بسادگى بتوان به آن رسيد. البته اگر بتوان به آن دانه باور داشت،

دين ساده ميشود. بنابراين دين يك پديدۀ پيچيدۀ ساده است. درمرتبۀ نخست خيلى پيچيده و دور از فهم بنظر ميآيد.

اما وقتی كليد رمز اين پيچيد گيها بدست آمد ساده ميشود. ُخلود عكس العمل خلق خودمان در اين دنياست. اگر اينجا كور و كر باشيم،

آنجا هم همين طور خواهد بود. كور و كر بودن به اين معناست كه نداى حقى را كه درسراسر آسمان و زمين طنين انداخته ديده وشنيده نشود.

حقيقتى كه درجانهاست آزاد نگردد. چگونه ممكن است خداوند را در اين دنيا كشف نكرد، اما در آن دنيا كشف كرد؟

دراين دنيا با خداوند نزيست، اما در آن دنيا بزيست؟!

.

نگاه روشنفكر عارف اجتماعى، ازجنس نگاه روشنفكرى نيست كه صرفاً عقل تحليل گر سياسى دارد.

سياست از نظر او تغيير مناسبات قدرت سياسى نيست، بلكه تغيير ذهنيت و روان و فرهنگ مردم است، تا در پى اين تغيير،

خود همه چيز، ازجمله ساختار قدرت را تغيير دهند.

.

روشن فكران اجتماعى بخاطر اينكه دائماً به بيرون ميپردازند، از درون غافل ميشوند، چون توجّه به درون كم بوده يا اصلاً نبوده،

اين وجه اساسى ازوجوه شخصيّت آدمى، ضعيف باقى مانده است. امروز لازم است به درون بيشتر توجّه شود تا بين واقع بينى و حقيقت بينى،

و بين درون گرائى و برون گرائى حالت موازنه برقرار شود. اكنون “موازنه” درهيچ كشورى درسطح جهانى نيست.

درغرب، انسان با رشد عقل گرائى و فن آورى واقعاً ازخود خالى شده است. اين يك فاجعه است. متأسفانه درشرق نه عقل گرائى است

و نه اشراق گرائى. البته روح مسلط مذهب موجب شده است كه انسان شرقى عاطفى و با احساس تر باشد.

پس اكنون كه در ساختار روان انسان تعادل نيست بايد تأكيد بيشترى روى اين مسئله كرد.

.

تحقق جامعۀ مطلوب زمانى ممكن است كه عده اى از روشنفكران تأثير گذار درجامعه به اين تعادل دست یابند،

وقتى كه يكى از دو چشم روشنفكر به درون گشوده شود، آنوقت اصلاحات بنيادى و اساسى درجامعه رخ خواهد داد.

براى تحقق آرمانهاى انسانى، روشنفكران بايد خود را بشناسند، هرقدر خود شناسى به تأخير بيافتد، تحقق جامعۀ مطلوب هم به عقب خواهد افتاد.

اين منظور رسالت روشنفكران را مضاعف مى كند، زيرا درعين حال كه به تغيير وضع موجود ميپردازند،

بايد به تغيير خويش نيز مشغول باشند. در اين صورت آتشى را درخود كشف ميكنند كه پاك كننده است .

از جنس همان آتش كه درجان همۀ عارفان راستين نيز بوده است، فقط از طريق همين آتش است كه ميتوان به آن آرمانهاى انسانى رسيد.

هم غرب كه عقلش بسيار رشد كرده و هم شرق كه پر احساس است به وجود اين آتش نيازمندند تا زشتيها و پليد يها را بسوزانند

و حياتى سرشار ازپاكى و نيكى براى بشرّيتى كه همواره رنج برده و ميبرد به ارمغان آورند.

.

چيزى كه ممكن است نياز عطشناك و سوزان انسان را برآورده كند، جاودانگى است.

مرگ را بايد مرحله اى ديد براى ورود به ” ُبعد” ديگر بودن ابدى خويش.

پس از جوانه زدن آن دانۀ روياننده و شكوفاننده “راه فردانيت” آغاز ميشود، كه تولد جديدى در زندگى روندۀ راه حق بوقوع مى پيوندد،

و انسان با شوق و درد، انسان جديدى برروى خرابه هاى شخصّيت سابق خود خلق ميكند،

آن ويژگيها و صفاتى را كه خانواده و جامعه و تاريخ و فرهنگ روى او تلمبار كرده اند، بكمك اين روح خدائى ( خود راستين )

تصفيه شده و شخصيّت ديگرى از او ساخته ميشود. ( تزکیۀ نفس می کند) اگر آدمى درچنين وضعى قرار نگيرد،

اصلاً كلمات و مفاهيم قرآن همچون حروفى بى جان و ُمرده ميشوند كه كوچكترين تأثيرى روى او ندارند.

همین است که خداوند درآیاتی ازسورۀ:”۹۱” به آن اشاره می فرماید: هرکس نفس خود را تزکیه کند، رستگار خواهد شد،

و آنکس که پلیدش دارد، از زیان کاران است.”

زمانى ميتوان به پشت معانى ژرف اين كلمات قرآنى رفت كه ازحجابهائى كه گردا گرد ما را فرا گرفته، بيرون آئيم.

پيامبر چه كسى بوده است؟ انسانى تحول يافته، چگونه ميتوان انديشه ها و پيامهاى او را فهميد؟ با تحولى كه درخويش بوجود ميآوريم.

درك همۀ انديشه هاى عرفانى نيز اينگونه است.

اگر انسان مرحلۀ تحول درونی را تجربه نکرده باشد، به سراغ هرنوع انديشۀ عرفانى که برود، جسم آنرا ميگيرد،

اما به روحش نمى تواند دست یابد، جوهرش را نميتواند بفهمد، بنابراين بايد تلاش كرد تا آن دانۀ قدسى (روح خدائى ) را

درخويش كشف نموده،پرورش داد تا با آن به همۀ عزيزترين وگرانقدرترين انديشه هائى كه ميتواند تختۀ پرش ما بشود، دست يافت.

آزادى، عدالت وحتى مفاهيم بسيارعميق باطنى قرآن مثل عبادت، تزكيه، فلاح، خلود وغيره را، بايد در درون تجربه كرد.

اينها بايد از صافى درون آدمى بگذرند تا تجلى واقعى وعينى پيدا كنند.

.

عرفان و احساس دو مقولهً جدا ازهم است، اما احساس نيرومند ميتواند مقدمۀ ورود به عرفان شود.

عرفان درلطيف كردن روح وشخصيّت انسان و درتقويّت و تحكيم ويژگيهاى انسانى، نقشى بى بديل ايفاء ميكند.

بنابراين نبايد روند غرب را عيناً طى كرد، شرق رستاخيز ديگرى را طلب ميكند، اين رستاخيز بايد برپايۀ دو بال گسترش يابد،

( عقل وعرفان )، دو بالى كه”اقبال” و” شريعتى” هر دو به آن معترفند.